<hr> معنی : حیرت، لذت، شوق، خوشی، طرب، سرور، لذت دادن، دلشاد کردن، محظوظ کردن <hr> معانی دیگر : شادمانی، شعف، دلخوشی، شادکامی، شادی (ژرف)، مایه ی خوشی، چیز بسیار دوست داشتنی یا شادی آور، شادکام شدن یا کردن، دلخوش کردن یا شدن، شادمان کردن یا شدن، مشعوف کردن یا شدن، خوشحال کردن یا شدن، دلشاد کردن یا شدن، (شعر قدیم) شعف آفرینی، میل

معنی : حیرت، لذت، شوق، خوشی، طرب، سرور، لذت دادن، دلشاد کردن، محظوظ کردن معانی دیگر : شادمانی، شعف، دلخوشی، شادکامی، شادی (ژرف)، مایه ی خوشی، چیز بسیار دوست داشتنی یا شادی آور، شادکام شدن یا کردن، دلخوش کردن یا شدن، شادمان کردن یا شدن، مشعوف کردن یا شدن، خوشحال کردن یا شدن، دلشاد کردن یا شدن، (شعر ق

delight

<hr> معنی : خوشحال، خوش، محظوظ <hr> معانی دیگر : بسیار خوشحال، دلشاد، مشعوف، شادمان، شادکام

معنی : خوشحال، خوش، محظوظ معانی دیگر : بسیار خوشحال، دلشاد، مشعوف، شادمان، شادکام

delighted

<hr> معنی : دلپذیر، لذت بخش، دلپسند، دلفروز، خوشی اور <hr> معانی دیگر : شادی انگیز، دلشاد کننده، طرب انگیز، بسیار خوشایند

معنی : دلپذیر، لذت بخش، دلپسند، دلفروز، خوشی اور معانی دیگر : شادی انگیز، دلشاد کننده، طرب انگیز، بسیار خوشایند

delightful

<hr> معنی : دلگشا، بسیار دلپسند <hr> معانی دیگر : بسیار دلپسند، دلگشا

معنی : دلگشا، بسیار دلپسند معانی دیگر : بسیار دلپسند، دلگشا

delightsome

<hr> معنی : دلیله معشوقه سامسون <hr> معانی دیگر : (انجیل) دلیله (معشوقه ی سامسون)، دلیله معشوقه سامسون samson

معنی : دلیله معشوقه سامسون معانی دیگر : (انجیل) دلیله (معشوقه ی سامسون)، دلیله معشوقه سامسون samson

delilah

<hr> معنی : تعیین کردن، محدود کردن، محدود ساختن، حدود معین کردن، مرزیابیکردن <hr> معانی دیگر : حد و مرز تعیین کردن، مرزبندی کردن، مرزدار کردن، کران دار کردن (delimitate هم می گویند)، حدود چیزی را معین کردن

معنی : تعیین کردن، محدود کردن، محدود ساختن، حدود معین کردن، مرزیابیکردن معانی دیگر : حد و مرز تعیین کردن، مرزبندی کردن، مرزدار کردن، کران دار کردن (delimitate هم می گویند)، حدود چیزی را معین کردن

delimit

<hr> معنی : محدود کردن، تحدید حدود کردن <hr> معانی دیگر : محدود کردن، تحدید حدود کردن

معنی : محدود کردن، تحدید حدود کردن معانی دیگر : محدود کردن، تحدید حدود کردن

delimitate

<hr> معنی : حائل <hr> معانی دیگر : حائل

معنی : حائل معانی دیگر : حائل

delimiter

<hr> معنی : معین کردن، ترسیم نمودن <hr> معانی دیگر : ترسیم کردن، (خطوط کلی چیزی را) کشیدن، نمای چیزی را رسم کردن، تصویر کردن -2توصیف کردن، شرح دادن، وارد جزئیات شدن، مشخص کردن

معنی : معین کردن، ترسیم نمودن معانی دیگر : ترسیم کردن، (خطوط کلی چیزی را) کشیدن، نمای چیزی را رسم کردن، تصویر کردن -2توصیف کردن، شرح دادن، وارد جزئیات شدن، مشخص کردن

delineate

<hr> معنی : شرح، طرح، تصویر، توصیف <hr> معانی دیگر : طرح، تصویر، توصیف، شرح

معنی : شرح، طرح، تصویر، توصیف معانی دیگر : طرح، تصویر، توصیف، شرح

delineation

<hr> معنی : کوتاهی، تخلف، تقصیر، قصور <hr> معانی دیگر : قصور (در انجام وظیفه یا اطاعت از قانون)، وظیفه نشناسی، سهل انگاری، بزهکاری، خلافکاری، تاخیر در پرداخت، پس افت، کژحسابی، (نوجوانان) شیطنت، تخسی، مردم آزاری، قانون شکنی، جرم، شرارت

معنی : کوتاهی، تخلف، تقصیر، قصور معانی دیگر : قصور (در انجام وظیفه یا اطاعت از قانون)، وظیفه نشناسی، سهل انگاری، بزهکاری، خلافکاری، تاخیر در پرداخت، پس افت، کژحسابی، (نوجوانان) شیطنت، تخسی، مردم آزاری، قانون شکنی، جرم، شرارت

delinquency

<hr> معنی : مقصر، مرتکب جنایت یا جنحه، خاطی، متخلف، متخلف، مرتکب جنایت یا جنحه، غفلت کار <hr> معانی دیگر : (انجام وظیفه و پیروی از قانون) کوتاهی کننده، وظیفه نشناس، خلافکار، (نوجوان) تخس، شریر، دارای تاخیر در پرداخت، پس افتاده، معوقه، عقب افتاده، کژ حساب، بزهکار، مجرم، قانون شکن

معنی : مقصر، مرتکب جنایت یا جنحه، خاطی، متخلف، متخلف، مرتکب جنایت یا جنحه، غفلت کار معانی دیگر : (انجام وظیفه و پیروی از قانون) کوتاهی کننده، وظیفه نشناس، خلافکار، (نوجوان) تخس، شریر، دارای تاخیر در پرداخت، پس افتاده، معوقه، عقب افتاده، کژ حساب، بزهکار، مجرم، قانون شکن

delinquent

<hr> معنی : اب شدن <hr> معانی دیگر : آب شدن (و از بین رفتن)، (زیست شناسی) هرز شدن (در اثر رشد از بین رفتن مانند برخی بخش های قارچ)، چند شاخه شدن، پراکنش یافتن (مانند رگبرگ ها)

معنی : اب شدن معانی دیگر : آب شدن (و از بین رفتن)، (زیست شناسی) هرز شدن (در اثر رشد از بین رفتن مانند برخی بخش های قارچ)، چند شاخه شدن، پراکنش یافتن (مانند رگبرگ ها)

deliquesce

<hr> معنی : اب شدن، گداز <hr> معانی دیگر : اب شدن، گداز

معنی : اب شدن، گداز معانی دیگر : اب شدن، گداز

deliquescence

<hr> معنی : اب شونده <hr> معانی دیگر : اب شونده

معنی : اب شونده معانی دیگر : اب شونده

deliquescent

<hr> معنی : هذیانی <hr> معانی دیگر : دچار هذیان، فلادگوی، هیجان زده، شوریده، پرت گو

معنی : هذیانی معانی دیگر : دچار هذیان، فلادگوی، هیجان زده، شوریده، پرت گو

delirious

<hr> معنی : دیوانگی، هذیان، سرسام، پرتگویی <hr> معانی دیگر : هیجان زدگی، شوریدگی، دست از پانشناسی، فلاده، فلادگویی، هذیان گویی، روان آشفتگی، هله

معنی : دیوانگی، هذیان، سرسام، پرتگویی معانی دیگر : هیجان زدگی، شوریدگی، دست از پانشناسی، فلاده، فلادگویی، هذیان گویی، روان آشفتگی، هله

delirium

<hr> معنی : جنون خمری، هذیان خمری، هذیان الکلی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) هذیان خمری، جنون الکلی، روان آشفتگی الکلی، جنون الکلی مخفف ان

معنی : جنون خمری، هذیان خمری، هذیان الکلی معانی دیگر : (پزشکی) هذیان خمری، جنون الکلی، روان آشفتگی الکلی، جنون الکلی مخفف ان

delirium tremens

<hr> معنی : ازاد کردن، تحویل دادن، ایراد کردن، رستگار کردن <hr> معانی دیگر : رهانیدن، آزاد کردن، نجات دادن، وارستن، زایاندن، (دکتر یا ماما) در وضع حمل به مادر کمک کردن، (خطابه و غیره) ایراد کردن، (سخنرانی) کردن، (پیام و غیره) دادن، رساندن، توزیع کردن، پخش کردن، واسپاردن، بیرون دادن، (بیرون) فرستادن، (ضربه و مشت و غیره) زدن، زاییدن، وضع حمل کردن، (عامیانه - با دادن رای یا بسیج هواداران و غیره از کاندید یا هدفی) جانبداری کردن، ایراد کردن نطق وغیره

معنی : ازاد کردن، تحویل دادن، ایراد کردن، رستگار کردن معانی دیگر : رهانیدن، آزاد کردن، نجات دادن، وارستن، زایاندن، (دکتر یا ماما) در وضع حمل به مادر کمک کردن، (خطابه و غیره) ایراد کردن، (سخنرانی) کردن، (پیام و غیره) دادن، رساندن، توزیع کردن، پخش کردن، واسپاردن، بیرون دادن، (بیرون) فرستادن، (ضربه و م

deliver

<hr> معنی : رهایی، رستگاری، خلاصی، فراغت از زایمان، خلاص <hr> معانی دیگر : وارستگی، نجات، رهایش، آزادی

معنی : رهایی، رستگاری، خلاصی، فراغت از زایمان، خلاص معانی دیگر : وارستگی، نجات، رهایش، آزادی

deliverance

<hr> معنی : رهایی، تسلیم، تفویض، تحویل <hr> معانی دیگر : دادن، توزیع، پخش، رسانش، زایمان، وضع حمل، ارائه، (نطق) ایراد، (ضربه و پرتاب و غیره) وارد آوردن، برون فرستی، بیرون دادن، هرچیز تحویل داده شده یا رسانده شده، محموله، بسته، (مهجور) رهایی، نجات، فراغت از زایمان

معنی : رهایی، تسلیم، تفویض، تحویل معانی دیگر : دادن، توزیع، پخش، رسانش، زایمان، وضع حمل، ارائه، (نطق) ایراد، (ضربه و پرتاب و غیره) وارد آوردن، برون فرستی، بیرون دادن، هرچیز تحویل داده شده یا رسانده شده، محموله، بسته، (مهجور) رهایی، نجات، فراغت از زایمان

delivery

<hr> معنی : دره کوچک و تنگ <hr> معانی دیگر : دره ی کوچک (و معمولا پردرخت)، زاو، زن جوان

معنی : دره کوچک و تنگ معانی دیگر : دره ی کوچک (و معمولا پردرخت)، زاو، زن جوان

dell

<hr> معنی : ساکن معبد دلف یونان <hr> معانی دیگر : مج، غیب گو

معنی : ساکن معبد دلف یونان معانی دیگر : مج، غیب گو

delphian

delphian oracle

<hr> معنی : ساکن معبد دلف یونان <hr> معانی دیگر : وابسته به شهر دلف، دلفی، وابسته به معبد آپولو در شهر دلف و الهامات و پیشگویی های دلفی، غیب گو

معنی : ساکن معبد دلف یونان معانی دیگر : وابسته به شهر دلف، دلفی، وابسته به معبد آپولو در شهر دلف و الهامات و پیشگویی های دلفی، غیب گو

delphic

delphic oracle

<hr> معنی : حرف چهارم زبان یونانی <hr> معانی دیگر : (رودخانه) آب پخشان، دلتای رودخانه، رودبار، دلتا (چهارمین حرف الفبای یونانی برابر با ((دال)) و به این شکل: d)، دلتا شکل، سه گوشه، دلتاسان

معنی : حرف چهارم زبان یونانی معانی دیگر : (رودخانه) آب پخشان، دلتای رودخانه، رودبار، دلتا (چهارمین حرف الفبای یونانی برابر با ((دال)) و به این شکل: d)، دلتا شکل، سه گوشه، دلتاسان

delta

<hr> معنی : سه گوش، سه گوش، مانند دال، دلتا مانند، سه بر <hr> معانی دیگر : دلتاسان، سه گوشه، مثلث، سه بر (به ویژه برگ سه بر)، (کالبد شناسی) ماهیچه ی دالی (که دست و بازو را بالا می آورد)

معنی : سه گوش، سه گوش، مانند دال، دلتا مانند، سه بر معانی دیگر : دلتاسان، سه گوشه، مثلث، سه بر (به ویژه برگ سه بر)، (کالبد شناسی) ماهیچه ی دالی (که دست و بازو را بالا می آورد)

deltoid

<hr> معنی : اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن <hr> معانی دیگر : گول زدن، خام کردن، نیرنگ زدن

معنی : اغفال کردن، فریفتن، فریب دادن معانی دیگر : گول زدن، خام کردن، نیرنگ زدن

delude

<hr> معنی : سیل، طوفان، غرق کردن، طوفان ایجاد کردن <hr> معانی دیگر : باران سیل آسا، سیل بار، رگبار، انبوهی از هرچیز، سیل زده کردن، (آب) فرا گرفتن، (مجازی) فروباریدن، (مثل سیل) سرازیر شدن، سیل بزرگ، ابر سیل (از flood قوی تر است)، تنداب، فراگیراب

معنی : سیل، طوفان، غرق کردن، طوفان ایجاد کردن معانی دیگر : باران سیل آسا، سیل بار، رگبار، انبوهی از هرچیز، سیل زده کردن، (آب) فرا گرفتن، (مجازی) فروباریدن، (مثل سیل) سرازیر شدن، سیل بزرگ، ابر سیل (از flood قوی تر است)، تنداب، فراگیراب

deluge

<hr> معنی : غلط، فریب، اغفال، وهم، پندار بیهوده <hr> معانی دیگر : توهم، کژپنداشت، خیال باطل، خیال واهی، (روان پزشکی - اصرار به اعتقاد نادرست علیرغم شواهد آشکار) نادرست انگاری، کژانگاری، هذیان، گول زنی، فریفتگی، ستاوه، خود گول زنی

معنی : غلط، فریب، اغفال، وهم، پندار بیهوده معانی دیگر : توهم، کژپنداشت، خیال باطل، خیال واهی، (روان پزشکی - اصرار به اعتقاد نادرست علیرغم شواهد آشکار) نادرست انگاری، کژانگاری، هذیان، گول زنی، فریفتگی، ستاوه، خود گول زنی

delusion

<hr> معنی : واهی، فریبنده، بی اساس، گمراه کننده، موهوم، وهمی یا خیالی <hr> معانی دیگر : گول زننده، کاذب، وابسته به کژپنداشتی، توهم آمیز، کژپنداشتی، خود گول زننده

معنی : واهی، فریبنده، بی اساس، گمراه کننده، موهوم، وهمی یا خیالی معانی دیگر : گول زننده، کاذب، وابسته به کژپنداشتی، توهم آمیز، کژپنداشتی، خود گول زننده

delusive

<hr> معنی : فریبنده، گمراه کننده، وهمی یا خیالی <hr> معانی دیگر : deceptive : delusive : وهمی یا خیالی

معنی : فریبنده، گمراه کننده، وهمی یا خیالی معانی دیگر : deceptive : delusive : وهمی یا خیالی

delusory

<hr> معنی : گران، لوکس، مجلل، تجملی، با شکوه، بسیار زیبا <hr> معانی دیگر : دولوکس، پرزیب

معنی : گران، لوکس، مجلل، تجملی، با شکوه، بسیار زیبا معانی دیگر : دولوکس، پرزیب

deluxe

<hr> معنی : گودی، حفره، کاوش کردن، سوراخ کردن، حفر کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) کندن (با بیل)، بیل زدن (زمین)، (دقیقا) بررسی کردن، کندو کاو کردن، پژوهیدن، حفرکردن زمین، سورا&nbsp; کردن

معنی : گودی، حفره، کاوش کردن، سوراخ کردن، حفر کردن معانی دیگر : (در اصل) کندن (با بیل)، بیل زدن (زمین)، (دقیقا) بررسی کردن، کندو کاو کردن، پژوهیدن، حفرکردن زمین، سورا کردن

delve

<hr> معنی : مغناطیس زدایی، زدودن مغناطیس <hr> معانی دیگر : مغناطیس زدایی

معنی : مغناطیس زدایی، زدودن مغناطیس معانی دیگر : مغناطیس زدایی

demagnetization

<hr> معنی : ادم عوام فریب، هوچی <hr> معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

معنی : ادم عوام فریب، هوچی معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

demagog

<hr> معنی : عوام فریب <hr> معانی دیگر : عوام فریبانه، مردم فریبانه (demagogical هم می گویند)

معنی : عوام فریب معانی دیگر : عوام فریبانه، مردم فریبانه (demagogical هم می گویند)

demagogic

<hr> معنی : عوام فریب، عوامفریبانه <hr> معانی دیگر : عوام فریب

معنی : عوام فریب، عوامفریبانه معانی دیگر : عوام فریب

demagogical

<hr> معنی : عوامفریبانه

demagogically

<hr> معنی : ادم عوام فریب، هوچی، عوام فریب <hr> معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

معنی : ادم عوام فریب، هوچی، عوام فریب معانی دیگر : ادم عوام فریب، هوچی

demagogue

<hr> معنی : عوام فریبی <hr> معانی دیگر : عوم فریبی

معنی : عوام فریبی معانی دیگر : عوم فریبی

demagoguery

<hr> معنی : خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن <hr> معانی دیگر : خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، (اقتصاد) تقاضا، احضار کردن، (حقوق) حق مسلم، ادعای به حق، (در دادگاه) درخواست احقاق حق کردن، دادخواهی کردن، فشار

معنی : خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن معانی دیگر : خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، (اقتصاد) تقاضا، احضار کردن، (حقوق) حق مسلم، ادعای به حق، (در دادگاه) درخواست احقاق حق کردن، دادخواهی کر

demand

demand loan

<hr> معنی : سفته، چک، مطالبه نامه، تمسک <hr> معانی دیگر : (بانکداری و بازرگانی) سفته ی دیداری، سفته ی عندالمطالبه

معنی : سفته، چک، مطالبه نامه، تمسک معانی دیگر : (بانکداری و بازرگانی) سفته ی دیداری، سفته ی عندالمطالبه

demand note

<hr> معنی : خواهان، متقاضی، طلب کننده، درخواست کننده، خواستار <hr> معانی دیگر : (حقوق) خواهان، شاکی، مدعی

معنی : خواهان، متقاضی، طلب کننده، درخواست کننده، خواستار معانی دیگر : (حقوق) خواهان، شاکی، مدعی

demandant

<hr> معنی : خواسته، مطلوب

demanded

<hr> معنی : خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم <hr> معانی دیگر : دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا

معنی : خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم معانی دیگر : دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد