<hr> معنی : لاغر، کوچک، باریک <hr> معانی دیگر : باریک اندام، دارای اندامی کشیده و زیبا، (به طور خوشایندی) باریک اندام

معنی : لاغر، کوچک، باریک معانی دیگر : باریک اندام، دارای اندامی کشیده و زیبا، (به طور خوشایندی) باریک اندام

gracile

<hr> معنی : خوشایند، مهربان، دلپذیر، بخشنده، رئوف، توفیق دهنده، فیض بخش، زیر دست نواز، خیر خواه، مطبوع دارای لطف <hr> معانی دیگر : رعنا، باوقار، زیبنده، مهربان و جذاب، متین، پر ناز و نعمت، پر رفاه، پر سلیقه، (حرف ندا به علامت تعجب) عجب !، نه بابا!، دل رحم، پر ترحم، دلسوز، ضعیف نواز، مهربان نسبت به زیردستان، (خداوند) رحیم، بزرگ منشانه، باگذشت، بزرگوارانه، از سر لطف، فی­ بخش

معنی : خوشایند، مهربان، دلپذیر، بخشنده، رئوف، توفیق دهنده، فیض بخش، زیر دست نواز، خیر خواه، مطبوع دارای لطف معانی دیگر : رعنا، باوقار، زیبنده، مهربان و جذاب، متین، پر ناز و نعمت، پر رفاه، پر سلیقه، (حرف ندا به علامت تعجب) عجب !، نه بابا!، دل رحم، پر ترحم، دلسوز، ضعیف نواز، مهربان نسبت به زیردستان، (

gracious

<hr> معنی : بتدریج بارنگ دیگرامیختن، درجه بندی کردن، تدریجا عمل کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (به تدریج و به طور غیر محسوس) دگرگون شدن یا کردن، تغییر رنگ دادن، بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن، مخلوط کردن

معنی : بتدریج بارنگ دیگرامیختن، درجه بندی کردن، تدریجا عمل کردن یا شدن معانی دیگر : (به تدریج و به طور غیر محسوس) دگرگون شدن یا کردن، تغییر رنگ دادن، بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن، مخلوط کردن

gradate

<hr> معنی : درجه، درجه بندی، سلسله، ارتقاء، انتقال تدریجی، تدریج <hr> معانی دیگر : مدرج سازی، طبقه بندی، پایه، رتبه، پله پله سازی، زینه بندی، دگرگونی تدریجی، (رفتن تدریجی) از مرحله ای به مرحله دیگر، تبدیل تدریجی از یک رنگ به رنگ دیگر، حد فاصل دو رنگ، (زمین شناسی) مسطح شدگی (در اثر فرسایش بلندی ها و رسوب در گودی ها)، همواری، ترازسازی، در هنرهای زیبا انتقال تدریجی

معنی : درجه، درجه بندی، سلسله، ارتقاء، انتقال تدریجی، تدریج معانی دیگر : مدرج سازی، طبقه بندی، پایه، رتبه، پله پله سازی، زینه بندی، دگرگونی تدریجی، (رفتن تدریجی) از مرحله ای به مرحله دیگر، تبدیل تدریجی از یک رنگ به رنگ دیگر، حد فاصل دو رنگ، (زمین شناسی) مسطح شدگی (در اثر فرسایش بلندی ها و رسوب در گو

gradation

<hr> معنی : پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، درجه، طبقه بندی کردن، جور کردن، نمره دادن، اصلاح نژاد کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن، هموار کردن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، دسته بندی کردن <hr> معانی دیگر : زینه، ارج، مرتبه، پله، مرحله مرحله کردن، طبقه بندی کردن یا شدن، زینه کردن یا شدن، (آموزش) کلاس، دانشپایه، (برای بهسازی نسل) با حیوان اصیل جفت کردن، (با: down) سرازیر کردن یا شدن، (با: up) سربالا کردن یا شدن، شیب دار کردن یا شدن، (آمریکا - تسطیح و راه سازی و غیره) میزان شیب، زمین تراز یا شیب سازی شده (به ویژه در اطراف ساختمان)، (دامداری) حیوانی که یکی از والدینش از نژاد خالص است، مدرج کردن، به تدریج عوض شدن، زمینه بندی کردن، از مرحله ای به مرحله ی دیگر رفتن، (ریاضی) ضریب زاویه، (معدن) دانه بندی کردن، دارای شیب یکنواخت، عیار، درجه شدت مر­وتب، اصلاح نژ <hr> grade _ پسوند: راه رونده (به طریق خاصی)، حرکت [plantigrade]

معنی : پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی، درجه، طبقه بندی کردن، جور کردن، نمره دادن، اصلاح نژاد کردن، شیب منظم دادن، با هم امیختن، هموار کردن، تسطیح کردن، درجه بندی کردن، دسته بندی کردن معانی دیگر : زین

grade

<hr> معنی : مدرسهابتدایی <hr> معانی دیگر : (آمریکا) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (elementary school هم می گویند)

معنی : مدرسهابتدایی معانی دیگر : (آمریکا) مدرسه ی ابتدایی، دبستان (elementary school هم می گویند)

grade school

<hr> معنی : نمره دار <hr> معانی دیگر : مدرج

معنی : نمره دار معانی دیگر : مدرج

graded

<hr> معنی : جاده صاف کن، دانش اموز، نمره گذار، شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه <hr> معانی دیگر : شاگرد کلاس یا سال بخصوص، (پسوند) صاف کن، مسطح یا تراز کننده، ترازگر، گریدر، ماشین تسطیح، (آمریکا)، کسی که درجه بندی یا طبقه بندی می کند، معلمی که نمره می دهد، نمره دهنده، مصحح، نمره گذار اوراق امتحانی، ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکار میرودو بانها شیب منظم میدهد

معنی : جاده صاف کن، دانش اموز، نمره گذار، شاگرد مدرسه ابتدایی یا متوسطه معانی دیگر : شاگرد کلاس یا سال بخصوص، (پسوند) صاف کن، مسطح یا تراز کننده، ترازگر، گریدر، ماشین تسطیح، (آمریکا)، کسی که درجه بندی یا طبقه بندی می کند، معلمی که نمره می دهد، نمره دهنده، مصحح، نمره گذار اوراق امتحانی، ماشینی که برا

grader

<hr> معنی : شیب، سطح شیب دار، افت حرارت، مدرج، متحرک، شیب دار <hr> معانی دیگر : (راه آهن و جاده سازی) شیب یکنواخت، سرازیر یا سربالا، میزان شیب، (زیست شناسی) بر آورد و درجه بندی میزان رشد و سوخت و ساز در جنین یا اندام یا سازواره، (ریاضی و فیزیک) گرادیان، زینه مندی، ضریب زاویه، گرایند، خیز، در خور راه رفتن، سالک

معنی : شیب، سطح شیب دار، افت حرارت، مدرج، متحرک، شیب دار معانی دیگر : (راه آهن و جاده سازی) شیب یکنواخت، سرازیر یا سربالا، میزان شیب، (زیست شناسی) بر آورد و درجه بندی میزان رشد و سوخت و ساز در جنین یا اندام یا سازواره، (ریاضی و فیزیک) گرادیان، زینه مندی، ضریب زاویه، گرایند، خیز، در خور راه رفتن، سال

gradient

<hr> معنی : طبقه بندی <hr> معانی دیگر : طبقه بندى، ترکیب دانه اى، نمره گذارى علوم مهندسى : دسته بندى معمارى : دانه بندى روانشناسى : درجه بندى

معنی : طبقه بندی معانی دیگر : طبقه بندى، ترکیب دانه اى، نمره گذارى علوم مهندسى : دسته بندى معمارى : دانه بندى روانشناسى : درجه بندى

grading

<hr> معنی : شیب تدریجی و آهسته، اهسته، تدریجی، پیگیر، قدم بقدم پیش رونده <hr> معانی دیگر : کم کم، اندک اندک (بر عکس ناگهان یا یک دفعه)، نرم نرمک، شیب آهسته، ملایم، یک روال، (اغلب g بزرگ) کتاب سرودهای انجیل (که در مراسم کلیسا سروده می شود)، کتاب سرود و موسیقی کلیسای کاتولیک (romanum graduale هم می گفتند)، شیب تدریجی واهسته

معنی : شیب تدریجی و آهسته، اهسته، تدریجی، پیگیر، قدم بقدم پیش رونده معانی دیگر : کم کم، اندک اندک (بر عکس ناگهان یا یک دفعه)، نرم نرمک، شیب آهسته، ملایم، یک روال، (اغلب g بزرگ) کتاب سرودهای انجیل (که در مراسم کلیسا سروده می شود)، کتاب سرود و موسیقی کلیسای کاتولیک (romanum graduale هم می گفتند)، شیب 

gradual

<hr> معنی : بتدریج، رفته رفته، متدرجا، خرد خرد <hr> معانی دیگر : بتدریج، رفته رفته

معنی : بتدریج، رفته رفته، متدرجا، خرد خرد معانی دیگر : بتدریج، رفته رفته

gradually

<hr> معنی : فارغ التحصیل، لیسانسیه، درجه بندی کردن، فارغالتحصیل شدن، بتدریج تغییر یافتن <hr> معانی دیگر : فارغ التحصیل کردن یا شدن، دوره ای را تمام کردن (در دانشگاه)، وابسته به دوره های بالاتر از لیسانس، مدرج کردن، کلاسه کردن، تصاعدی کردن، دیپلمه، دارای گواهینامه، دارای جواز، فرهیخته، دانش آموخته، کسی که دوره ای را تمام کرده است، درجه به درجه تغییر کردن، (بطری یا لوله) مدرج، درجه گرفتن ازدانشکده یادانشگاه، فاره التحصیل شدن، صاحب درجه

معنی : فارغ التحصیل، لیسانسیه، درجه بندی کردن، فارغالتحصیل شدن، بتدریج تغییر یافتن معانی دیگر : فارغ التحصیل کردن یا شدن، دوره ای را تمام کردن (در دانشگاه)، وابسته به دوره های بالاتر از لیسانس، مدرج کردن، کلاسه کردن، تصاعدی کردن، دیپلمه، دارای گواهینامه، دارای جواز، فرهیخته، دانش آموخته، کسی که دوره

graduate

<hr> معنی : مدرج، مشمول مالیات تصاعدی، پله پله

معنی : مدرج، مشمول مالیات تصاعدی، پله پله

graduated

<hr> معنی : فراغت از تحصیل <hr> معانی دیگر : (آموزش) فراغت از تحصیل، پایان تحصیلات، مراسم پایان تحصیل، (بطری و لوله ی شیشه ای و غیره) مدرج سازی، زینه بندی، درجه

معنی : فراغت از تحصیل معانی دیگر : (آموزش) فراغت از تحصیل، پایان تحصیلات، مراسم پایان تحصیل، (بطری و لوله ی شیشه ای و غیره) مدرج سازی، زینه بندی، درجه

graduation

<hr> معنی : اختلاس، سوء استفاده، قلمه، پیوند بافت، پیوند گیاه، گیاه پیوندی، پیوند، پیوند زدن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن، جفت کردن، بهم پیوستن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پیوند زدن، حق و حساب، باج سبیل، رشوه، پاره، بلکفت، رشوه خواری، سو استفاده ی مالی، (جراحی) پیوند زدن پوست یا استخوان یا عضوی از بدن یک نفر به نفر دیگر (یا از یک جای بدن به جای دیگر)، جای پیوند، پیوندگاه، به هم پیوستن، تلفیق کردن، حق حساب گرفتن، اختلاس کردن، جراحی پیوند بافت، تحصیل پول و مقام و غیره از راههای نادرست، ساخت و پاخت، خندق

معنی : اختلاس، سوء استفاده، قلمه، پیوند بافت، پیوند گیاه، گیاه پیوندی، پیوند، پیوند زدن، سوءاستفاده کردن، از راه نادرستی تحصیل کردن، جفت کردن، بهم پیوستن معانی دیگر : (گیاه شناسی) پیوند زدن، حق و حساب، باج سبیل، رشوه، پاره، بلکفت، رشوه خواری، سو استفاده ی مالی، (جراحی) پیوند زدن پوست یا استخوان یا ع

graft

<hr> معنی : مختلس، پیوند زن <hr> معانی دیگر : پیوند زن، مختلس

معنی : مختلس، پیوند زن معانی دیگر : پیوند زن، مختلس

grafter

<hr> معنی : پیوند <hr> معانی دیگر : عمل پیوند زدن، قلمه شیمى : پیوندزنى

معنی : پیوند معانی دیگر : عمل پیوند زدن، قلمه شیمى : پیوندزنى

grafting

<hr> معنی : جام، دوری، جام شراب، هدف نهایی <hr> معانی دیگر : (افسانه ی قرون وسطی) جامی که حضرت عیسی در شام آخر از آن نوشید (و بعدا یوسف ارمطی خون مسیح را در آن جمع کرد) (grail holy هم می گویند)

معنی : جام، دوری، جام شراب، هدف نهایی معانی دیگر : (افسانه ی قرون وسطی) جامی که حضرت عیسی در شام آخر از آن نوشید (و بعدا یوسف ارمطی خون مسیح را در آن جمع کرد) (grail holy هم می گویند)

grail

<hr> معنی : ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم، غله، چنگال، رنگ، دانه دانه کردن، دانه زدن، پشمکندن، متبلور شدن، جوانه زدن، تراشیدن <hr> معانی دیگر : (گندم و سایر غلات) دانه، جودانه، گندمه، (هر گیاهی که تخم آن دانه مانند و خوراکی باشد) غله، غلات، شالی، هرچیز ریز مثل دانه ی شن یا شکر، دانه ی نمک، مقدار کم، سنگ دانه، گندمک، نخودک، طینت، خو، خصلت اساسی، (کوچکترین واحد سنجش وزن معادل 648% گرم - مخفف آن: gr) گرین، جهت آوندها (در چوب)، جهت لایه ها و نقش نگار (در سنگ و غیره)، (در سنگ و چوب و چرم) سطح زبر، سطح شن مانند، وضع لیف (در چوب)، روی چرم (که صاف و براق شده است)، نقش و نگار روی چرم، (مهجور) قرمزدانه، رنگ قرمز (که از قرمز دانه درست می شد)، رنگ ثابت، (قدیمی) رنگ، سایه ی رنگ، دانه دانه شدن، به صورت ذرات ریز درآمدن یا درآوردن (بیشتر می گویند: granulate)، (چوب) رنگ زدن و نقش و نگار مصنوعی ایجاد کردن، چوب نما کردن، چرم را از مو زدودن، (چرم) پرداخت کردن، (چرم) دانه نما کردن، یک گندم مقیاس وزن معادل 8460/0گرم، خوی، بازو

معنی : ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم، غله، چنگال، رنگ، دانه دانه کردن، دانه زدن، پشمکندن، متبلور شدن، جوانه زدن، تراشیدن معانی دیگر : (گندم و سایر غلات) دانه، جودانه، گندمه، (هر گیاهی که تخم آن دانه مانند و خوراکی باشد) غله، 

grain

grain depot

<hr> معنی : سیلو <hr> معانی دیگر : (آمریکا) انبار غله

معنی : سیلو معانی دیگر : (آمریکا) انبار غله

grain elevator

<hr> معنی : کشتزار، گندم زار <hr> معانی دیگر : کشتزار، گندم زار، کشتزار (غلات)، گندم زار، مزرعه ی غلات

معنی : کشتزار، گندم زار معانی دیگر : کشتزار، گندم زار، کشتزار (غلات)، گندم زار، مزرعه ی غلات

grain field

grain sesame

<hr> معنی : نخود، یکجور باقلا، یک هزارم کیلو گرم <hr> معانی دیگر : (واحد وزن) گرم (که معادل یک بیست و هشتم اونس یا معادل وزن یک سانتیمتر مکعب آب مقطر به حرارت چهار درجه ی سانتیگراد است)، یک هزارم کیلوگرم (مخفف آن: g یا gm)، (گیاه شناسی) هر یک از گیاهان تیره ی نخود که به عنوان علوفه به کار می رود (به ویژه خلر)، نخود آبگوشتی، نخود سفید، (عامیانه) مخفف: مادر بزرگ، گرم <hr> gram(me) علوم هوایى : گرم <hr> gram_ پسوند: (اسم ساز) نوشتن، نگاره، - نگاشت [telegram]

معنی : نخود، یکجور باقلا، یک هزارم کیلو گرم معانی دیگر : (واحد وزن) گرم (که معادل یک بیست و هشتم اونس یا معادل وزن یک سانتیمتر مکعب آب مقطر به حرارت چهار درجه ی سانتیگراد است)، یک هزارم کیلوگرم (مخفف آن: g یا gm)، (گیاه شناسی) هر یک از گیاهان تیره ی نخود که به عنوان علوفه به کار می رود (به ویژه خلر)

gram

<hr> معنی : علفی، علف دار، علف مانند، دارای غلات <hr> معانی دیگر : چمنی

معنی : علفی، علف دار، علف مانند، دارای غلات معانی دیگر : چمنی

gramineous

<hr> معنی : دستور زبان، گرامر، صرف و نحو، کتاب دستور، علم دستور <hr> معانی دیگر : اصول اولیه ی هر دانش، کتاب دستور زبان

معنی : دستور زبان، گرامر، صرف و نحو، کتاب دستور، علم دستور معانی دیگر : اصول اولیه ی هر دانش، کتاب دستور زبان

grammar

<hr> معنی : مدرسهابتدایی <hr> معانی دیگر : (آمریکا - نادر) دبستان، مدرسه ابتدایی اموزشگاه لاتین ویونانی، دبیرستان

معنی : مدرسهابتدایی معانی دیگر : (آمریکا - نادر) دبستان، مدرسه ابتدایی اموزشگاه لاتین ویونانی، دبیرستان

grammar school

<hr> معنی : متخصص دستور زبان <hr> معانی دیگر : ویژه گر دستور زبان، گرامر دان، متخصص صرف و نحو، دستورنویس

معنی : متخصص دستور زبان معانی دیگر : ویژه گر دستور زبان، گرامر دان، متخصص صرف و نحو، دستورنویس

grammarian

<hr> معنی : دستوری، صرف و نحوی، مطابق قواعد دستور <hr> معانی دیگر : وابسته به دستور زبان، گرامری، صرفی و نحوی، مطابق دستور زبان، صحیح (از نظر گرامری)

معنی : دستوری، صرف و نحوی، مطابق قواعد دستور معانی دیگر : وابسته به دستور زبان، گرامری، صرفی و نحوی، مطابق دستور زبان، صحیح (از نظر گرامری)

grammatical

<hr> معنی : یک هزارم کیلو گرم <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: gram، گرم

معنی : یک هزارم کیلو گرم معانی دیگر : رجوع شود به: gram، گرم

gramme

<hr> معنی : گرامافون، دستگاه حبس صدا، نوعی دستگاه ضبط صوت قدیمی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس) گرامافون (در آمریکا بیشتر phonograph می گویند)

معنی : گرامافون، دستگاه حبس صدا، نوعی دستگاه ضبط صوت قدیمی معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس) گرامافون (در آمریکا بیشتر phonograph می گویند)

gramophone

<hr> معنی : گاو ماهی، نوعی یونس بزرگ، نوعی انبر یا قندگیر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، دلفین سیاه و سفید (grampus griseus)، گرامپوس

معنی : گاو ماهی، نوعی یونس بزرگ، نوعی انبر یا قندگیر معانی دیگر : (جانورشناسی)، دلفین سیاه و سفید (grampus griseus)، گرامپوس

grampus

<hr> معنی : انبار غله، انبار دانه، جای غله خیز <hr> معانی دیگر : ناحیه ی حاصلخیز، ناحیه ی غله خیز

معنی : انبار غله، انبار دانه، جای غله خیز معانی دیگر : ناحیه ی حاصلخیز، ناحیه ی غله خیز

granary

<hr> معنی : هزار دلار، جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه <hr> معانی دیگر : اعظم، بزرگوار، اصلی، عمده، باشکوه، پر جلوه، متعال، ارجمند، پر سطوت، رفیع، (حساب) کل، (آمریکا - خودمانی) هزار دلار، برجسته، ممتاز، نامدار، خود بزرگ بین، متظاهر، متکبر، (عامیانه) خیلی خوب، بسیار خوب، با کمال میل، پیشوند:، از نسل مسن تر [grandmother]، مهم، معروف

معنی : هزار دلار، جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه معانی دیگر : اعظم، بزرگوار، اصلی، عمده، باشکوه، پر جلوه، متعال، ارجمند، پر سطوت، رفیع، (حساب) کل، (آمریکا - خودمانی) هزار دلار، برجسته، ممتاز، نامدار، خود بزرگ بین، متظاهر، متکبر، (عامیانه) خیلی خوب، بسیار خوب، ب

grand

<hr> معنی : بانو، زن با نفوذ <hr> معانی دیگر : بانو، زن با نفوذ

معنی : بانو، زن با نفوذ معانی دیگر : بانو، زن با نفوذ

grand dame

<hr> معنی : دوشس بزرگ، زوجه یا بیوه دوک <hr> معانی دیگر : دوشس اعظم (زنی که هم رتبه ی دوک اعظم بوده و بر قلمرو دوک نشین حکمروایی می کند)، همسر یا بیوه ی دوک اعظم

معنی : دوشس بزرگ، زوجه یا بیوه دوک معانی دیگر : دوشس اعظم (زنی که هم رتبه ی دوک اعظم بوده و بر قلمرو دوک نشین حکمروایی می کند)، همسر یا بیوه ی دوک اعظم

grand duchess

<hr> معنی : قلمرو دوک، دوک نشین، قلمرو دوشس <hr> معانی دیگر : قلمرو دوک اعظم یا دوشس اعظم

معنی : قلمرو دوک، دوک نشین، قلمرو دوشس معانی دیگر : قلمرو دوک اعظم یا دوشس اعظم

grand duchy

<hr> معنی : دوک بزرگ <hr> معانی دیگر : دوک اعظم، دوک بزرگ یک درجه پایین تر از پادشاه

معنی : دوک بزرگ معانی دیگر : دوک اعظم، دوک بزرگ یک درجه پایین تر از پادشاه

grand duke

<hr> معنی : اپرای سنگین، اپرای عمیق <hr> معانی دیگر : (موسیقی) اپرای سنگین (که موضوع آن جدی بوده و همه ی متن آن با موسیقی همراه است)

معنی : اپرای سنگین، اپرای عمیق معانی دیگر : (موسیقی) اپرای سنگین (که موضوع آن جدی بوده و همه ی متن آن با موسیقی همراه است)

grand opera

<hr> معنی : مادر بزرگ، جده، پیر زن <hr> معانی دیگر : (نادر)، ننه بزرگ، پیر زن <hr> grandam(e) مادر بزرگ، ننه جان

معنی : مادر بزرگ، جده، پیر زن معانی دیگر : (نادر)، ننه بزرگ، پیر زن grandam(e) مادر بزرگ، ننه جان

grandam

<hr> معنی : نوه، سبط <hr> معانی دیگر : نوه (مذکر یا مونث)، نبیره، قانون ـ فقه : نوه

معنی : نوه، سبط معانی دیگر : نوه (مذکر یا مونث)، نبیره، قانون ـ فقه : نوه

grandchild

<hr> معنی : نیا <hr> معانی دیگر : پدربزرگ درزبان کودکان

معنی : نیا معانی دیگر : پدربزرگ درزبان کودکان

granddad

<hr> معنی : نوه، دختر دختر، دختر پسر <hr> معانی دیگر : (مونث) نوه، نوه :دخترپسر، دختردختر

معنی : نوه، دختر دختر، دختر پسر معانی دیگر : (مونث) نوه، نوه :دخترپسر، دختردختر

granddaughter

<hr> معنی : بزرگان، اعیان، اصیل زاده، نمجیب <hr> معانی دیگر : (اسپانیا و پرتغال) اشرافی درجه ی یک، در جمع بزرگان

معنی : بزرگان، اعیان، اصیل زاده، نمجیب معانی دیگر : (اسپانیا و پرتغال) اشرافی درجه ی یک، در جمع بزرگان

grandee

<hr> معنی : بزرگی، عظمت، شکوه، شان، ابهت، فرهی <hr> معانی دیگر : رفعت، جلال، هیبت، نجابت، بزرگ منشی، رادمردی، بزرگواری

معنی : بزرگی، عظمت، شکوه، شان، ابهت، فرهی معانی دیگر : رفعت، جلال، هیبت، نجابت، بزرگ منشی، رادمردی، بزرگواری

grandeur

<hr> معنی : نیا، پدر بزرگ، پیر مرد <hr> معانی دیگر : بابابزرگ، (مذکر) نیا، جد، پدر بزرگ قانون ـ فقه : جد

معنی : نیا، پدر بزرگ، پیر مرد معانی دیگر : بابابزرگ، (مذکر) نیا، جد، پدر بزرگ قانون ـ فقه : جد

grandfather

<hr> (آمریکا)، قانون سابق برخی از ایالات جنوبی که طبق آن بی سوادانی که اجداد آنها قبل از 1867 رای داده بودند حق رای داشتند (به این وسیله سیاهپوستان بی سواد از حق رای محروم می شدند چون اصولا سیاهپوستان قبل از سال 1868 حق رای نداشتند)

(آمریکا)، قانون سابق برخی از ایالات جنوبی که طبق آن بی سوادانی که اجداد آنها قبل از 1867 رای داده بودند حق رای داشتند (به این وسیله سیاهپوستان بی سواد از حق رای محروم می شدند چون اصولا سیاهپوستان قبل از سال 1868 حق رای نداشتند)

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد