<hr> معنی : خطوطمتحدالحراره، خط هم گرما، خط همدما <hr> معانی دیگر : (در نقشه جغرافیایی یا هواشناسی) خط هم دمانما، وابسته به هم دمایی، هم دما، هم گرما، خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد، درجمع خطوطمتحدالحراره

معنی : خطوطمتحدالحراره، خط هم گرما، خط همدما معانی دیگر : (در نقشه جغرافیایی یا هواشناسی) خط هم دمانما، وابسته به هم دمایی، هم دما، هم گرما، خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد، درجمع خطوطمتحدالحراره

isotherm

<hr> معنی : هم توان، همکشش، دارای کشش مساوی، دارای اهنگ مساوی <hr> معانی دیگر : (دارای کشش برابر) هم تنش

معنی : هم توان، همکشش، دارای کشش مساوی، دارای اهنگ مساوی معانی دیگر : (دارای کشش برابر) هم تنش

isotonic

<hr> معنی : جسم ایزوتوپ <hr> معانی دیگر : (شیمی) ایزوتروپ، هم جای، همسان

معنی : جسم ایزوتوپ معانی دیگر : (شیمی) ایزوتروپ، هم جای، همسان

isotope

<hr> معنی : همگرای، دارای خواص فیزیکی مشابه، دارای خواص برابر از هرسو <hr> معانی دیگر : (شیمی) جورگرای، ایزوتروپ، همسانگرد (isotropous هم می گویند)

معنی : همگرای، دارای خواص فیزیکی مشابه، دارای خواص برابر از هرسو معانی دیگر : (شیمی) جورگرای، ایزوتروپ، همسانگرد (isotropous هم می گویند)

isotropic

<hr> معنی : همگرایی، همسانی <hr> معانی دیگر : همگرایی، همسانی

معنی : همگرایی، همسانی معانی دیگر : همگرایی، همسانی

isotropy

<hr> معنی : اسرائیل <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: izzy)، (انجیل) حضرت یعقوب، یهودیان، جهودان، اعقاب حضرت یعقوب، سرزمین باستانی قوم یهود (در شمال بحر المیت)، (حدود هزار سال پیش از میلاد) نام کشور پادشاهی که از همبستگی ده قبیله ی بنی اسراییل به وجود آمد

معنی : اسرائیل معانی دیگر : اسم خاص مذکر (مخفف آن: izzy)، (انجیل) حضرت یعقوب، یهودیان، جهودان، اعقاب حضرت یعقوب، سرزمین باستانی قوم یهود (در شمال بحر المیت)، (حدود هزار سال پیش از میلاد) نام کشور پادشاهی که از همبستگی ده قبیله ی بنی اسراییل به وجود آمد

israel

<hr> معنی : عبرانی، یهودی، اسرائیلی، کلیمی، عبرانی <hr> معانی دیگر : جهود (به ویژه در مورد سرزمین و مردم اسرائیل باستان به کار می رود)

معنی : عبرانی، یهودی، اسرائیلی، کلیمی، عبرانی معانی دیگر : جهود (به ویژه در مورد سرزمین و مردم اسرائیل باستان به کار می رود)

israelite

<hr> معنی : قابل صدور، صادر کردنی، انتشار دادنی <hr> معانی دیگر : قابل انتشار، انتشارپذیر، نشر پذیر

معنی : قابل صدور، صادر کردنی، انتشار دادنی معانی دیگر : قابل انتشار، انتشارپذیر، نشر پذیر

issuable

<hr> معنی : انتشار، صدور <hr> معانی دیگر : نشر

معنی : انتشار، صدور معانی دیگر : نشر

issuance

<hr> معنی : منتشر کننده، منتشر شونده <hr> معانی دیگر : (نشان های نجابت خانوادگی) سرنما (به طوری که فقط بخش بالایی چیزی نمایان باشد)، (نادر) منتشر کننده، ناشر، نشر شونده، صادر کننده

معنی : منتشر کننده، منتشر شونده معانی دیگر : (نشان های نجابت خانوادگی) سرنما (به طوری که فقط بخش بالایی چیزی نمایان باشد)، (نادر) منتشر کننده، ناشر، نشر شونده، صادر کننده

issuant

<hr> معنی : نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، عمل، کردار، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بحی، رواج دادن، انتشار دادن، صادر شدن، فرستا دن، خارج شدن، بیرون آمدن، صادر کردن <hr> معانی دیگر : برون ریزی، در روی، خروج، برون رفت، برونش، راه خروج، خروجی، دهانه، مخرج، برونگاه، برونجای، نتیجه، عاقبت، پایان، برایند، درآمد (از ملک یا مالیات یا جریمه)، دریافتی(ها)، مداخل، (به صورت مداخل) حاصل شدن، به دست آمدن، تعلق گرفتن به، ارزیافت، عواید، عاید شدن، (موضوع یا سوال و غیره) مورد بحث، مطلب، قضیه، مسئله، باره، جستار، سخن مایه، درونمایه، برون فرستی، صدور، توزیع، نشر، انتشار، پخش، روانش، فرستش، پراکنش، پخشش، (آنچه که در هر وهله منتشر شود) چاپ، سری، (پزشکی - بیرونریزی یا آمدن خون یا چرک و غیره، بریدگی یا شکاف برای خارج سازی چرک و غیره) ریزش، خون ریزش، (جای) نیشتر، بیرون آمدن (یا ریختن یا تراویدن و غیره)، جریان یافتن، درآمدن، زاده شدن، (از نژاد یا خانواده و غیره ی بخصوصی) تبار داشتن، (حقوق) اولاد، بازماندگان، (با: from) منتج شدن از، پیامد (چیزی) بودن، ناشی شدن، منشا گرفتن، بن گرفتن از، (معمولا با: in) به نتیجه رسیدن، سرزدن، چاپ کردن یا شدن، منتشر کردن یا شدن، نشر کردن یا شدن، پراکندن، پخشیدن، توزیع کردن، (جیره و سهمیه و غیره) دادن، بیرون دادن، نوع، نتیجه بحک

معنی : نژاد، اولاد، فرزند، سرانجام، پی امد، بر امد، نسخه، عمل، کردار، موضوع، شماره، نشریه، نتیجه بحی، رواج دادن، انتشار دادن، صادر شدن، فرستا دن، خارج شدن، بیرون آمدن، صادر کردن معانی دیگر : برون ریزی، در روی، خروج، برون رفت، برونش، راه خروج، خروجی، دهانه، مخرج، برونگاه، برونجای، نتیجه، عاقبت، پایان

issue

issued

<hr> معنی : ساکن تنگه، برزخی، تنگهای، وابسته به تنگهپاناما، وابسته به باریکه، گردنهای <hr> معانی دیگر : تنگراهی، پل راهی، (i بزرگ) وابسته به برزخ پاناما، ساکن برزخ یا تنگراه

معنی : ساکن تنگه، برزخی، تنگهای، وابسته به تنگهپاناما، وابسته به باریکه، گردنهای معانی دیگر : تنگراهی، پل راهی، (i بزرگ) وابسته به برزخ پاناما، ساکن برزخ یا تنگراه

isthmian

<hr> معنی : برزخی، تنگهای، وابسته به تنگهپاناما، وابسته به باریکه، گردنهای <hr> معانی دیگر : isthmian برزخی، ساکن تنگه

معنی : برزخی، تنگهای، وابسته به تنگهپاناما، وابسته به باریکه، گردنهای معانی دیگر : isthmian برزخی، ساکن تنگه

isthmic

<hr> معنی : باریکه، برزخ، تنگه خالی <hr> معانی دیگر : (جغرافی: باریکه زمینی که دو خشکی را به هم وصل می کند) برزخ، باریکه (میان دو دریا)، باریک زمین، (کالبدشناسی - جانورشناسی : باریکه ای از بافت که دو بخش بزرگتر اندام را به هم وصل می کند - مجرای باریک میان دو حفره ی بزرگتر) تنگه، تنگراه، پل راه، برز

معنی : باریکه، برزخ، تنگه خالی معانی دیگر : (جغرافی: باریکه زمینی که دو خشکی را به هم وصل می کند) برزخ، باریکه (میان دو دریا)، باریک زمین، (کالبدشناسی - جانورشناسی : باریکه ای از بافت که دو بخش بزرگتر اندام را به هم وصل می کند - مجرای باریک میان دو حفره ی بزرگتر) تنگه، تنگراه، پل راه، برز

isthmus

<hr> معنی : او، ان، آن، ان چیز، ان جانور <hr> معانی دیگر : (جانوران و چیزها) آن، آن (یا این) شخص، (اسم یا صفت + to be + it) در سخن از آب و هوا و فاصله و زمان به کار می رود:، به جای آنچه که برای شنونده یا خواننده مشهود است:، فاعل یا مفعول عبارت فعل داری که فاعل یا مفعول واقعی آن بعد می آید:، (of + صفت + to be + it):، (فاعل واژه های: seem یا appear یا happen یا look):، برای مهمتر کردن بخشی از جمله:، (عامیانه) مفعول بدون معنی برخی افعال:، مخفف:، ایتالیایی، ان کودک، او ضمیر سوم شخصمرد

معنی : او، ان، آن، ان چیز، ان جانور معانی دیگر : (جانوران و چیزها) آن، آن (یا این) شخص، (اسم یا صفت + to be + it) در سخن از آب و هوا و فاصله و زمان به کار می رود:، به جای آنچه که برای شنونده یا خواننده مشهود است:، فاعل یا مفعول عبارت فعل داری که فاعل یا مفعول واقعی آن بعد می آید:، (of + صفت + to be 

it takes two to tango

<hr> معنی : ایتالیایی <hr> معانی دیگر : وابسته به ایتالیا و مردم و زبان و فرهنگ آن، اهل ایتالیا

معنی : ایتالیایی معانی دیگر : وابسته به ایتالیا و مردم و زبان و فرهنگ آن، اهل ایتالیا

italian

<hr> معنی : حروف یک وری، حروف کج، حروف خوابیده <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) حروف ایتالیک (حروف چاپی که به سوی جلو تمایل دارند و برای نشان دادن واژه ی بیگانه یا عنوان کتاب یا تاکید و غیره به کار می روند)، (زبان شناسی) ایتالیک (شاخه ای از زبان های هند و اروپایی که شامل لاتین و زبان های رومانس مانند فرانسه و ایتالیایی و اسپانیایی و غیره می شود)، وابسته به ایتالیایی های قدیم، در چاپ حروف یک وری

معنی : حروف یک وری، حروف کج، حروف خوابیده معانی دیگر : (معمولا جمع) حروف ایتالیک (حروف چاپی که به سوی جلو تمایل دارند و برای نشان دادن واژه ی بیگانه یا عنوان کتاب یا تاکید و غیره به کار می روند)، (زبان شناسی) ایتالیک (شاخه ای از زبان های هند و اروپایی که شامل لاتین و زبان های رومانس مانند فرانسه و ا

italic

<hr> معنی : خارش، جرب، خارشک، خراش سوزن، خنش، خارش کردن، خاریدن <hr> معانی دیگر : حکه، خاراندن، به خارش آوردن، میل زیاد، فزون گرایش، بی تابی، بی قراری (برای چیزی)، اشتیاق وافر داشتن، میل شدید (به چیزی) داشتن، سخت خواستن، (عامیانه) خوره ی چیزی بودن، (برای چیزی) بی تاب بودن، بی قرار بودن، (با: the) بیماری خارش دار (مانند جرب و ابنه)، هر گونه خارش شدید، شهوت زیاد، میل شدید جنسی

معنی : خارش، جرب، خارشک، خراش سوزن، خنش، خارش کردن، خاریدن معانی دیگر : حکه، خاراندن، به خارش آوردن، میل زیاد، فزون گرایش، بی تابی، بی قراری (برای چیزی)، اشتیاق وافر داشتن، میل شدید (به چیزی) داشتن، سخت خواستن، (عامیانه) خوره ی چیزی بودن، (برای چیزی) بی تاب بودن، بی قرار بودن، (با: the) بیماری خارش 

itch

<hr> معنی : خارش، خارشک، خنش <hr> معانی دیگر : جرب، خارش کننده، خارش دار

معنی : خارش، خارشک، خنش معانی دیگر : جرب، خارش کننده، خارش دار

itching

<hr> معنی : خارش دار <hr> معانی دیگر : خارش آور، خارش مانند، بی قرار، بی تاب، مشتاق

معنی : خارش دار معانی دیگر : خارش آور، خارش مانند، بی قرار، بی تاب، مشتاق

itchy

<hr> معنی : فقره، فصل، تکه، بخش، رقم، قطعه خبری <hr> معانی دیگر : قلم (اقلام)، چیز، کالا، فراورده، محصول، نمایش، برنامه، هر بخش از نمایش، مطلب، موضوع، مورد، سئوال، نمونه، (در جلو هر یک از اقلام یا بخش های یک فهرست نوشته می شود) همچنین، (در اصل) پند، اندرز، اشاره، راهنمایی، در جمع اقلام

معنی : فقره، فصل، تکه، بخش، رقم، قطعه خبری معانی دیگر : قلم (اقلام)، چیز، کالا، فراورده، محصول، نمایش، برنامه، هر بخش از نمایش، مطلب، موضوع، مورد، سئوال، نمونه، (در جلو هر یک از اقلام یا بخش های یک فهرست نوشته می شود) همچنین، (در اصل) پند، اندرز، اشاره، راهنمایی، در جمع اقلام

item

item veto

<hr> معنی : جزء به جزء نوشتن، به اقلام نوشتن <hr> معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، در فهرست آوردن، (به طور مشروح) شرح دادن

معنی : جزء به جزء نوشتن، به اقلام نوشتن معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، در فهرست آوردن، (به طور مشروح) شرح دادن

itemize

items

<hr> معنی : تکرار، باز گویی <hr> معانی دیگر : تکرار، باز گویی

معنی : تکرار، باز گویی معانی دیگر : تکرار، باز گویی

iterance

<hr> معنی : تکرار کردن، باز گو کردن، دوباره گفتن <hr> معانی دیگر : (مرتبا) گفتن، (مکرر) انجام دادن، بارستن (reiterate هم می گویند)

معنی : تکرار کردن، باز گو کردن، دوباره گفتن معانی دیگر : (مرتبا) گفتن، (مکرر) انجام دادن، بارستن (reiterate هم می گویند)

iterate

<hr> معنی : گفتن، تکرار، باز گویی، باز گو <hr> معانی دیگر : باز انجام، بازگفت، دوبارگی، بارست

معنی : گفتن، تکرار، باز گویی، باز گو معانی دیگر : باز انجام، بازگفت، دوبارگی، بارست

iteration

<hr> معنی : گردش، در بدری، سیاری <hr> معانی دیگر : itinerancy سیاری، سیر

معنی : گردش، در بدری، سیاری معانی دیگر : itinerancy سیاری، سیر

itineracy

<hr> معنی : گردش، در بدری، سیاری <hr> معانی دیگر : (به ویژه وعاظ و قضات) گروه سیار، عیاری، دوره گردی، سیر

معنی : گردش، در بدری، سیاری معانی دیگر : (به ویژه وعاظ و قضات) گروه سیار، عیاری، دوره گردی، سیر

itinerancy

<hr> معنی : سیار، دوره گرد <hr> معانی دیگر : عیار، هرباسپ

معنی : سیار، دوره گرد معانی دیگر : عیار، هرباسپ

itinerant

<hr> معنی : مسیر، خط سیر، برنامه سفر، سفرنامه <hr> معانی دیگر : مسیر مسافرت، مسیر راهسپاری، شرح سفر، برنامه ی سفر، کتاب راهنمای مسافران

معنی : مسیر، خط سیر، برنامه سفر، سفرنامه معانی دیگر : مسیر مسافرت، مسیر راهسپاری، شرح سفر، برنامه ی سفر، کتاب راهنمای مسافران

itinerary

<hr> معنی : گردش کردن، سیار بودن، مسافرت تبلیغاتی کردن <hr> معانی دیگر : (در مسیر معینی) سیار بودن، دوره گردی کردن

معنی : گردش کردن، سیار بودن، مسافرت تبلیغاتی کردن معانی دیگر : (در مسیر معینی) سیار بودن، دوره گردی کردن

itinerate

<hr> معنی : خودمانی، مال آن، مال ان، ... آن <hr> معانی دیگر : (حالت ملکی: it) مال آن، - ش، - آن، مال او

معنی : خودمانی، مال آن، مال ان، ... آن معانی دیگر : (حالت ملکی: it) مال آن، - ش، - آن، مال او

<hr> معنی : خود، خودش <hr> معانی دیگر : (سوم شخص مفرد خنثی) خودش را، به خودش، از خودش، (برای تاکید)، (انعکاسی)، (به عنوان شبه اسم)، به تنهایی، خودش خود ان چیز، خود ان جانور

معنی : خود، خودش معانی دیگر : (سوم شخص مفرد خنثی) خودش را، به خودش، از خودش، (برای تاکید)، (انعکاسی)، (به عنوان شبه اسم)، به تنهایی، خودش خود ان چیز، خود ان جانور

itself

<hr> معنی : پوشیده از پاپیتال، پیچک دار <hr> معانی دیگر : پوشیده از پیچک یا دیوارچسب (رجوع شود به: ivy)

معنی : پوشیده از پاپیتال، پیچک دار معانی دیگر : پوشیده از پیچک یا دیوارچسب (رجوع شود به: ivy)

ivied

<hr> معنی : عاج، رنگ عاج، دندان فیل، عاجی <hr> معانی دیگر : (رنگ) عاجی، کرم، سپید مایل به زرد، از عاج، (جمع - عامیانه) هر چیز عاج سان: دندان، تاس (نرد)، (بیلیارد و غیره) توپ، گوی، پیلسته، دندان پیل، پیل دندان، دن تین، عاج دندان (به هر شکل)، (جمع) عاج مانند، شی ساخته شده از عاج

معنی : عاج، رنگ عاج، دندان فیل، عاجی معانی دیگر : (رنگ) عاجی، کرم، سپید مایل به زرد، از عاج، (جمع - عامیانه) هر چیز عاج سان: دندان، تاس (نرد)، (بیلیارد و غیره) توپ، گوی، پیلسته، دندان پیل، پیل دندان، دن تین، عاج دندان (به هر شکل)، (جمع) عاج مانند، شی ساخته شده از عاج

ivory

<hr> معنی : برج عاج، محل دنج، محل ارام برای تفکر، گوشهخلوت <hr> معانی دیگر : (مجازی - نماد بلند اندیشی همراه با کناره گیری) برج عاج

معنی : برج عاج، محل دنج، محل ارام برای تفکر، گوشهخلوت معانی دیگر : (مجازی - نماد بلند اندیشی همراه با کناره گیری) برج عاج

ivory tower

<hr> معنی : پیچک، عشقه چشم خروس، پاپیتال، لبلاب <hr> معانی دیگر : (امریکا - معمولا i بزرگ) وابسته به دانشگاه های گروه پیچک، آیوی لیگ، (گیاه شناسی) چسب آجری، چسب دیواری، عشقه، دار دوست، دیوار چسب (hedera helix از خانواده ی ginseng که برای پوشاندن دیوار و ساختمان کاشته می شود)، انواع گیاهان دیوار چسب، اسم خاص مونث

معنی : پیچک، عشقه چشم خروس، پاپیتال، لبلاب معانی دیگر : (امریکا - معمولا i بزرگ) وابسته به دانشگاه های گروه پیچک، آیوی لیگ، (گیاه شناسی) چسب آجری، چسب دیواری، عشقه، دار دوست، دیوار چسب (hedera helix از خانواده ی ginseng که برای پوشاندن دیوار و ساختمان کاشته می شود)، انواع گیاهان دیوار چسب، اسم خاص م

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد