<hr> معنی : اشپزخانه کوچک <hr> معانی دیگر : اشپزخانه کوچک

معنی : اشپزخانه کوچک معانی دیگر : اشپزخانه کوچک

kitchenette

<hr> معنی : ظروف اشپزخانه <hr> معانی دیگر : ظروف آشپزخانه، خنور، مطبخ افزار

معنی : ظروف اشپزخانه معانی دیگر : ظروف آشپزخانه، خنور، مطبخ افزار

kitchenware

<hr> معنی : زغن، ادم درنده خو، دغل باز، بادبادک، بادبادک کاغذ هوایی غلیوا، غلیواج، ادم متقلب، پرواز بلند، سفته بازی کردن، پرواز کردن <hr> معانی دیگر : کایت، (عامیانه) اوج گرفتن، (مانند بادبادک) به هوا رفتن، به آسانی و سرعت حرکت کردن، (جانورشناسی) زغن، موش گیر، کورکور، خاد، چنگلاهی، پرآذران (نام کلی انواع پرندگان که بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه دارند و حشرات و خزندگان و پستانداران کوچک را شکار می کنند به ویژه بازهای تیره ی accipitridae و همچنین پرنده ای به نام: milvus milvus)، (بیشتر انگلیس) آدم حریص و طماع، (جمع) بادبان های فرازین کشتی، (کشیدن چک بی محل یا سایر اوراق بهادار قلابی برای حفظ اعتبار موقت یا تحصیل پول موقت) سفته بازی، سندپردازی، سند پردازی کردن، (برای حفظ موقت اعتبار و غیره) چک بی محل کشیدن، بادبادک کاغذهوایی ج، طفیلی

معنی : زغن، ادم درنده خو، دغل باز، بادبادک، بادبادک کاغذ هوایی غلیوا، غلیواج، ادم متقلب، پرواز بلند، سفته بازی کردن، پرواز کردن معانی دیگر : کایت، (عامیانه) اوج گرفتن، (مانند بادبادک) به هوا رفتن، به آسانی و سرعت حرکت کردن، (جانورشناسی) زغن، موش گیر، کورکور، خاد، چنگلاهی، پرآذران (نام کلی انواع پرند

kite

<hr> معنی : علم اداب معاشرت، دانش و معرفت، همشهریان، وطن مالوف <hr> معانی دیگر : دوستان، آشنایان، همسایگان (امروزه فقط بدین صورت به کار می رود: دوستان و خویشاوندان kith and kin)

معنی : علم اداب معاشرت، دانش و معرفت، همشهریان، وطن مالوف معانی دیگر : دوستان، آشنایان، همسایگان (امروزه فقط بدین صورت به کار می رود: دوستان و خویشاوندان kith and kin)

kith

<hr> معنی : اعتراف کردن، معلوم شدن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند) شناساندن، شناسا شدن، آشکار کردن یا شدن، اشکار ساختن، اعلام داشتن

معنی : اعتراف کردن، معلوم شدن معانی دیگر : (اسکاتلند) شناساندن، شناسا شدن، آشکار کردن یا شدن، اشکار ساختن، اعلام داشتن

kithe

<hr> معنی : بچه گربه <hr> معانی دیگر : بچه ی برخی جانوران مشابه گربه، پیشی، بچه حیوان

معنی : بچه گربه معانی دیگر : بچه ی برخی جانوران مشابه گربه، پیشی، بچه حیوان

kitten

<hr> معنی : مثل بچهگربه <hr> معانی دیگر : مانند بچه گربه، بازیگوش، پر جست و خیز، (دختر یا زن) شیطان و دلربا

معنی : مثل بچهگربه معانی دیگر : مانند بچه گربه، بازیگوش، پر جست و خیز، (دختر یا زن) شیطان و دلربا

kittenish

<hr> معنی : حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش، غلغلک دادن <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند)، قلقلک دادن، سردرگم کردن، زیرک

معنی : حساس، چابک، هوشیار، بازیگوش، غلغلک دادن معانی دیگر : (اسکاتلند)، قلقلک دادن، سردرگم کردن، زیرک

kittle

<hr> معنی : پیشی، دختر جوان، بچه گربه، زن سبک و جلف <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث، رجوع شود به: kitten، (پوکر و برخی قمارهای دیگر) بانک، کاسه، پول وسط، پول های شرط بندی شده، (پولی که برای هدفی گردآوری شده است) موجودی، صندوق، خزانه

معنی : پیشی، دختر جوان، بچه گربه، زن سبک و جلف معانی دیگر : اسم خاص مونث، رجوع شود به: kitten، (پوکر و برخی قمارهای دیگر) بانک، کاسه، پول وسط، پول های شرط بندی شده، (پولی که برای هدفی گردآوری شده است) موجودی، صندوق، خزانه

kitty

<hr> معنی : کیوی، نوعی مرغ زلاند جدید، دانشجوی هوانوردی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت کیوی (actinidia chinensis از تیره ی dilleniaceae و راسته ی dilleniales که دولپه ای و تاک مانند بوده و در اصل بومی زلاند نو است)، (میوه ی این گیاه) کیوی، (k بزرگ ـ عامیانه) اهل زلاندنو، نوعی مره زلاند جدید

معنی : کیوی، نوعی مرغ زلاند جدید، دانشجوی هوانوردی معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت کیوی (actinidia chinensis از تیره ی dilleniaceae و راسته ی dilleniales که دولپه ای و تاک مانند بوده و در اصل بومی زلاند نو است)، (میوه ی این گیاه) کیوی، (k بزرگ ـ عامیانه) اهل زلاندنو، نوعی مره زلاند جدید

kiwi

<hr> معنی : دستمال کاغذی <hr> معانی دیگر : (نام تجارتی) کلینکس

معنی : دستمال کاغذی معانی دیگر : (نام تجارتی) کلینکس

kleenex

<hr> معنی : جنون سرقت، میل و اشتیاق به دزدی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) دزدی بیمارگون، جنون دزدی، دزدی شیدایی

معنی : جنون سرقت، میل و اشتیاق به دزدی معانی دیگر : (روان شناسی) دزدی بیمارگون، جنون دزدی، دزدی شیدایی

kleptomania

<hr> معنی : عاشق سرقت، علاقمند به دزدی <hr> معانی دیگر : عاشق سرقت، علاقمند به دزدی

معنی : عاشق سرقت، علاقمند به دزدی معانی دیگر : عاشق سرقت، علاقمند به دزدی

kleptomaniac

<hr> چراغ کلگ، نورافکن (به ویژه برای فیلم برداری)، light kleig لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری

چراغ کلگ، نورافکن (به ویژه برای فیلم برداری)، light kleig لامپ پرنور عکاسی و فیلمبرداری

klieg light

<hr> معنی : ابکند، دره باریک <hr> معانی دیگر : (افریقای جنوبی) دره ی تنگ و ژرف، تنگ دره، جنوب افریقا دره باریک، ابگند aabgand

معنی : ابکند، دره باریک معانی دیگر : (افریقای جنوبی) دره ی تنگ و ژرف، تنگ دره، جنوب افریقا دره باریک، ابگند aabgand

kloof

<hr> (خودمانی ـ امریکا)، آدم دست و پا چلفتی، لش، آدم خنگ

(خودمانی ـ امریکا)، آدم دست و پا چلفتی، لش، آدم خنگ

klutz

<hr> معنی : مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی <hr> معانی دیگر : فوت و فن، روش، روش انجام کاری، قلق، لم، راه و روش، رمز کار، چیره دستی، هنر، طرح

معنی : مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی معانی دیگر : فوت و فن، روش، روش انجام کاری، قلق، لم، راه و روش، رمز کار، چیره دستی، هنر، طرح

knack

<hr> معنی : کهنه خر، بنجل خر، یابو خر <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، کسی که اسب های پیر را می خرد و گوشت آنها را به عنوان خوراک سگ می فروشد

معنی : کهنه خر، بنجل خر، یابو خر معانی دیگر : (انگلیس)، کسی که اسب های پیر را می خرد و گوشت آنها را به عنوان خوراک سگ می فروشد

knacker

<hr> معنی : مقتدر <hr> معانی دیگر : زیرک، باهوش، لم دان، ماهر

معنی : مقتدر معانی دیگر : زیرک، باهوش، لم دان، ماهر

knacky

<hr> معنی : قله، نوک، پشته، بالای تپه، شکستن، ضربه زدن <hr> معانی دیگر : (انگلیس ـ محلی)، ضربه، تلنگر، با انگشت زدن یا ضرب گرفتن، تلنگر زدن، (با ضربه ی تند و سخت آجر و سنگ و غیره را) شکستن یا حکاکی کردن یا شکل دادن، (محلی)، سرتپه، نوک تپه، vt : ضربه محکم و ناگهانی

معنی : قله، نوک، پشته، بالای تپه، شکستن، ضربه زدن معانی دیگر : (انگلیس ـ محلی)، ضربه، تلنگر، با انگشت زدن یا ضرب گرفتن، تلنگر زدن، (با ضربه ی تند و سخت آجر و سنگ و غیره را) شکستن یا حکاکی کردن یا شکل دادن، (محلی)، سرتپه، نوک تپه، vt : ضربه محکم و ناگهانی

knap

<hr> معنی : کوله پشتی، چنته، کوله بار، توشه دان، پشت واره <hr> معانی دیگر : کوله پشتی، توشه دان، کوله بار، پشت واره، چنته

معنی : کوله پشتی، چنته، کوله بار، توشه دان، پشت واره معانی دیگر : کوله پشتی، توشه دان، کوله بار، پشت واره، چنته

knapsack

<hr> معنی : قنطوریون اسود <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) قنطوریون (انواع علف های جنس centaurea از خانوداه ی composite به ویژه قنطوریون سیاه یا centaurea nigra)، قنطوریون اسود centaurea

معنی : قنطوریون اسود معانی دیگر : (گیاه شناسی) قنطوریون (انواع علف های جنس centaurea از خانوداه ی composite به ویژه قنطوریون سیاه یا centaurea nigra)، قنطوریون اسود centaurea

knapweed

<hr> معنی : رند، سرباز، پست و حقیر، ادم رذل <hr> معانی دیگر : (ورق بازی) سرباز (بیشتر می گویند: jack)، (قدیمی) نوکر، خانه شاگرد، فرومایه

معنی : رند، سرباز، پست و حقیر، ادم رذل معانی دیگر : (ورق بازی) سرباز (بیشتر می گویند: jack)، (قدیمی) نوکر، خانه شاگرد، فرومایه

knave

<hr> معنی : رذالت <hr> معانی دیگر : نابکاری، نادرستی، دغلبازی

معنی : رذالت معانی دیگر : نابکاری، نادرستی، دغلبازی

knavery

<hr> معنی : فرومایه، رذل صفت <hr> معانی دیگر : رذل، نابکار، نادرست، دغلباز

معنی : فرومایه، رذل صفت معانی دیگر : رذل، نابکار، نادرست، دغلباز

knavish

<hr> معنی : امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن <hr> معانی دیگر : (خمیر یا گل یا کاه گل و غیره) مالیدن، ورز دادن، شیبانیدن، خازه کردن، مشت و مال دادن، ماساژ دادن

معنی : امیختن، مخلوط کردن، خمیر درست کردن، سرشتن، مالیدن، خمیر کردن، ورزیدن معانی دیگر : (خمیر یا گل یا کاه گل و غیره) مالیدن، ورز دادن، شیبانیدن، خازه کردن، مشت و مال دادن، ماساژ دادن

knead

<hr> معنی : خمیرگیر <hr> معانی دیگر : خمیرگیر

معنی : خمیرگیر معانی دیگر : خمیرگیر

kneader

<hr> معنی : خم، زانویی، زانو، پیچ، دو شاخه، زانو دار کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز خم شونده و زانو مانند، شاخه ی خمیده ی درخت، الوار یا تیر خمیده، (شلوار) سرزانو، با زانو زدن، (مانند زانو) خم شدن، تا شدن، (نجاری) با چوب خمیده یا زانویی محکم کردن

معنی : خم، زانویی، زانو، پیچ، دو شاخه، زانو دار کردن معانی دیگر : هر چیز خم شونده و زانو مانند، شاخه ی خمیده ی درخت، الوار یا تیر خمیده، (شلوار) سرزانو، با زانو زدن، (مانند زانو) خم شدن، تا شدن، (نجاری) با چوب خمیده یا زانویی محکم کردن

knee

<hr> معنی : سر خر، کاسه زانو، استخوان کشگک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) کاسه ی زانو، کشکک، کنده ی زانو (patella و kneepad هم می گویند)، کاسه زانو، سرزانو، گنده زانو، زانوپوش کاسه زانو

معنی : سر خر، کاسه زانو، استخوان کشگک معانی دیگر : (کالبدشناسی) کاسه ی زانو، کشکک، کنده ی زانو (patella و kneepad هم می گویند)، کاسه زانو، سرزانو، گنده زانو، زانوپوش کاسه زانو

kneecap

<hr> معنی : زانو زدن <hr> معانی دیگر : کنده زدن

معنی : زانو زدن معانی دیگر : کنده زدن

kneel

<hr> معنی : زانو زن <hr> معانی دیگر : زانو زن

معنی : زانو زن معانی دیگر : زانو زن

kneeler

<hr> معنی : کاسه زانو، استخوان کشگک <hr> معانی دیگر : patella : kneecap : کاسه زانو، کاسه زانو

معنی : کاسه زانو، استخوان کشگک معانی دیگر : patella : kneecap : کاسه زانو، کاسه زانو

kneepan

<hr> معنی : صدای ضربه ناقوس، ناقوس عزارا بصدا دراوردن، صدایی زنگ <hr> معانی دیگر : (مجازی) نشان مرگ و بدبختی، صدای حزن انگیز و شوم، (زنگ کلیسا ـ آهسته و حزن انگیز) صدا کردن، آوای شوم و غم انگیزی را سردادن، صدای ناقوس عزا (که هنگام فوت کسی به صدا درمی آید)، ناقوس مرگ

معنی : صدای ضربه ناقوس، ناقوس عزارا بصدا دراوردن، صدایی زنگ معانی دیگر : (مجازی) نشان مرگ و بدبختی، صدای حزن انگیز و شوم، (زنگ کلیسا ـ آهسته و حزن انگیز) صدا کردن، آوای شوم و غم انگیزی را سردادن، صدای ناقوس عزا (که هنگام فوت کسی به صدا درمی آید)، ناقوس مرگ

knell

<hr> معنی : دانستن، شناختن <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی: know، ماضی فعل know، دانست

معنی : دانستن، شناختن معانی دیگر : زمان گذشته ی: know، ماضی فعل know، دانست

knew

<hr> اشیای تزئینی کوچک و معمولا کم ارزش، خرت و پرت، زلم زیمبو، چیزقشنگ وکم بها، بازیچه کوچک، چیزقشنگ وکم بهاکه بیشتربرای ارایش بکارمیرود، چیز نادان فریب

اشیای تزئینی کوچک و معمولا کم ارزش، خرت و پرت، زلم زیمبو، چیزقشنگ وکم بها، بازیچه کوچک، چیزقشنگ وکم بهاکه بیشتربرای ارایش بکارمیرود، چیز نادان فریب

knickknack

<hr> معنی : شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک، چاقو زدن، کارد زدن، بریدن <hr> معانی دیگر : گزنه، جراحی، چاقو زدن به، با چاقو بریدن، (عامیانه) نامردی کردن، از پشت خنجر زدن، (به دوست یا متحد خود) خیانت کردن، نارو زدن، (مثل چاقوی تیز به سرعت و آسانی) از میان چیزی گذشتن، (هرچیز تیز و چاقو مانند مثلا در برخی ماشین آلات) تیغه، کلید چاقویی، چاقوی جراحی، کارد زدن به

معنی : شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک، چاقو زدن، کارد زدن، بریدن معانی دیگر : گزنه، جراحی، چاقو زدن به، با چاقو بریدن، (عامیانه) نامردی کردن، از پشت خنجر زدن، (به دوست یا متحد خود) خیانت کردن، نارو زدن، (مثل چاقوی تیز به سرعت و آسانی) از میان چیزی گذشتن، (هرچیز تیز و چاقو مانند مثلا در برخی م

knife

<hr> معنی : نجیب زاده، سلحشور، دلاور، شوالیه، قهرمان <hr> معانی دیگر : (در قرون وسطی) سلحشور ملازم پادشاه یا فئودال ارشد، مستاجر زمین کشاورزی به شرط خدمت نظامی، اشرافی که پس از گذراندن دروان نوچگی به مقام سلحشوری ارتقا می یافت و سوگند وفاداری و جوانمردی و ضعیف نوازی می خورد، تهمتن، شهسوار، (انگلیس: مقام افتخاری غیرموروثی که از بارونت پایین تر است و به شخص حق استفاده از عنوان sir را می دهد) نایت، (شعر قدیم) ملازم و جان سپار بانوی اشرافی، پیرو جان در کف، هوادار سرسخت، (شطرنج) اسب، بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن

معنی : نجیب زاده، سلحشور، دلاور، شوالیه، قهرمان معانی دیگر : (در قرون وسطی) سلحشور ملازم پادشاه یا فئودال ارشد، مستاجر زمین کشاورزی به شرط خدمت نظامی، اشرافی که پس از گذراندن دروان نوچگی به مقام سلحشوری ارتقا می یافت و سوگند وفاداری و جوانمردی و ضعیف نوازی می خورد، تهمتن، شهسوار، (انگلیس: مقام افتخا

knight

<hr> معنی : مقام سلحشوری <hr> معانی دیگر : گروه سلحشوران، هیئت شوالیه ها

معنی : مقام سلحشوری معانی دیگر : گروه سلحشوران، هیئت شوالیه ها

knightage

<hr> معنی : مقام سلحشوری، شوالیه گری، سمت سلحشوری <hr> معانی دیگر : مقام ((نایت))، شهسواری، سلحشوری، رفتار جوانمرادنه

معنی : مقام سلحشوری، شوالیه گری، سمت سلحشوری معانی دیگر : مقام ((نایت))، شهسواری، سلحشوری، رفتار جوانمرادنه

knighthood

<hr> معنی : بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن <hr> معانی دیگر : (ژاکت پشمی و غیره) بافتن، بافندگی کردن (با دو میله)، دستبافی کردن (بافندگی با ماشین یا فرش بافی را می گویند: weaving)، همبسته کردن، متحد کردن، هم پیوند کردن، جوش خوردن یا دادن، هم باف کردن یا شدن، (جبین را) درهم کشیدن، (پیشانی را) درهم کشیدن، اخم کردن، چروکیدن، (محلی) گره زدن، با گره محکم کردن

معنی : بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن معانی دیگر : (ژاکت پشمی و غیره) بافتن، بافندگی کردن (با دو میله)، دستبافی کردن (بافندگی با ماشین یا فرش بافی را می گویند: weaving)، همبسته کردن، متحد کردن، هم پیوند کردن، جوش خوردن یا دادن، هم باف کردن یا شدن، (جبین را) درهم کشیدن، (پیشانی را) دره

knit

<hr> بافته، درترکیب بافت

knitted

<hr> معنی : بافنده <hr> معانی دیگر : بافنده

معنی : بافنده معانی دیگر : بافنده

knitter

<hr> معنی : بافندگی، کشبافی <hr> معانی دیگر : بافندگی (با دو میله)

معنی : بافندگی، کشبافی معانی دیگر : بافندگی (با دو میله)

knitting

<hr> معنی : لباس بافتنی، لباس کشباف، ملبوس کشبافی <hr> معانی دیگر : جامه ی بافتنی، جامه ی کشباف، جامه ی دستباف

معنی : لباس بافتنی، لباس کشباف، ملبوس کشبافی معانی دیگر : جامه ی بافتنی، جامه ی کشباف، جامه ی دستباف

knitwear

<hr> معنی : دسته، دستگیره، برجستگی، بر امدگی، گره، دکمه، قبه <hr> معانی دیگر : قلمبه شدگی، برجستگی (قلمبه مانند)، برآمدگی، کله گی، گرده، گرزه، (در و کشو و غیره) دستگیره (به شرطی که گرد و قلمبه باشد والا می گویند: handle)، (رادیو و تلویزیون و غیره) پیچ، تکمه

معنی : دسته، دستگیره، برجستگی، بر امدگی، گره، دکمه، قبه معانی دیگر : قلمبه شدگی، برجستگی (قلمبه مانند)، برآمدگی، کله گی، گرده، گرزه، (در و کشو و غیره) دستگیره (به شرطی که گرد و قلمبه باشد والا می گویند: handle)، (رادیو و تلویزیون و غیره) پیچ، تکمه

knob

<hr> معنی : قلمبه ای، قبه دار، دکمه دار <hr> معانی دیگر : قلمبه

معنی : قلمبه ای، قبه دار، دکمه دار معانی دیگر : قلمبه

knobbed

<hr> معنی : برجسته <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: knobbly، گره دار، پره دار، دارای برامدگی های زیاد، قوزدار، گرد، تپه دار

معنی : برجسته معانی دیگر : رجوع شود به: knobbly، گره دار، پره دار، دارای برامدگی های زیاد، قوزدار، گرد، تپه دار

knobby

<hr> معنی : توپوز، چماق سرگرد <hr> معانی دیگر : چوبدستی سرقلمبه (که سیاهپوستان افریقای جنوبی به عنوان سلاح به کار می بردند)

معنی : توپوز، چماق سرگرد معانی دیگر : چوبدستی سرقلمبه (که سیاهپوستان افریقای جنوبی به عنوان سلاح به کار می بردند)

واژه های حرف "k" - مترادف و متضاد