<hr> معنی : ضربت، مشت، صدای تغ تغ، درزدن، عیبجویی، زدن، بهم خوردن، بد گویی کردن از، کوبیدن، ضربات متوالی و تند زدن <hr> معانی دیگر : دق الباب کردن، ضربه به در، کوفتن، کوستن، ضربه زدن به، با مشت (یا چیزی) زدن به، به هم خوردن، برخورد پیدا کردن، تصادم کردن، به هم کوفتن، به هم کوبیده شدن، هم کوفتن، (موتور و غیره) تق تق کردن، دقه کردن، با صدای تق تق، (عامیانه) نکوهش کردن، عیب جویی کردن، خرده گیری کردن، (با زدن) انجام دادن، کردن، کوبه، کوبش، کوبگی، آسیبش، (عامیانه) بدبیاری، اشکال، مرارت، (با بی هدفی) حرکت کردن، پرسه زدن، پلکیدن

معنی : ضربت، مشت، صدای تغ تغ، درزدن، عیبجویی، زدن، بهم خوردن، بد گویی کردن از، کوبیدن، ضربات متوالی و تند زدن معانی دیگر : دق الباب کردن، ضربه به در، کوفتن، کوستن، ضربه زدن به، با مشت (یا چیزی) زدن به، به هم خوردن، برخورد پیدا کردن، تصادم کردن، به هم کوفتن، به هم کوبیده شدن، هم کوفتن، (موتور و غیره)

knock

<hr> معنی : نامرتب زندگی کردن، پرسه زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) 1- پرسه زدن، ولگردی کردن، پلکیدن 2- با خشونت رفتار کردن، سرو صدا ایجاد کردن، ویژه ی کارهای سخت، کشتی کوچک بادبانی، زمخت، زبر و خشن، پر سر و صدا، پر لاف و گزاف

معنی : نامرتب زندگی کردن، پرسه زدن معانی دیگر : (عامیانه) 1- پرسه زدن، ولگردی کردن، پلکیدن 2- با خشونت رفتار کردن، سرو صدا ایجاد کردن، ویژه ی کارهای سخت، کشتی کوچک بادبانی، زمخت، زبر و خشن، پر سر و صدا، پر لاف و گزاف

knock about

<hr> (عامیانه) سرکشیدن (مشروب الکلی)، لاجرعه خوردن (مشروب الکلی)

(عامیانه) سرکشیدن (مشروب الکلی)، لاجرعه خوردن (مشروب الکلی)

knock back

<hr> معنی : گیج کردن، مجزا کردن، با ضربت بزمین کوبیدن، سختزدن، ضربت موثر، مجزا <hr> معانی دیگر : 1- (با ضربه) به زمین انداختن، از پای درآوردن 2- (برای سهولت در حمل و نقل) اوراق کردن، قطعه قطعه کردن 3- (در حراج) فروختن، مجزا، سفری، به آسانی از هم باز شونده یا جدا شونده، تاشو، جمع شدنی، از پای درآورنده، کوبنده، خرد کننده، خرد کننده سفری، جمع شدنی a knockdown table میز جدا شدنی از پای درآوردن، فرو اندازی، فرو کوبی، ضربه، مشتکاری

معنی : گیج کردن، مجزا کردن، با ضربت بزمین کوبیدن، سختزدن، ضربت موثر، مجزا معانی دیگر : 1- (با ضربه) به زمین انداختن، از پای درآوردن 2- (برای سهولت در حمل و نقل) اوراق کردن، قطعه قطعه کردن 3- (در حراج) فروختن، مجزا، سفری، به آسانی از هم باز شونده یا جدا شونده، تاشو، جمع شدنی، از پای درآورنده، کوبنده،

knock down

<hr> (امریکا ـ خودمانی) بس کن !، کافیه !

(امریکا ـ خودمانی) بس کن !، کافیه !

knock it off

<hr> معنی : کشتن، مردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن <hr> معانی دیگر : 1- زدن و انداختن (بر زمین)، فرو افکندن 2- (عامیانه) دست از کار کشیدن 3- (از قیمت یا مزد و غیره) زدن 4- (عامیانه) انجام دادن، نایل شدن 5- (خودمانی) کشتن، مغلوب کردن 6- تقلید کردن، (امریکا ـ خودمانی ـ به ویژه در مورد لباس های گران و شیک) تقلید، لباس تقلیدی، لباس کپی شده

معنی : کشتن، مردن، دست کشیدن از، از کار دست کشیدن معانی دیگر : 1- زدن و انداختن (بر زمین)، فرو افکندن 2- (عامیانه) دست از کار کشیدن 3- (از قیمت یا مزد و غیره) زدن 4- (عامیانه) انجام دادن، نایل شدن 5- (خودمانی) کشتن، مغلوب کردن 6- تقلید کردن، (امریکا ـ خودمانی ـ به ویژه در مورد لباس های گران و شیک) ت

knock off

knock out

<hr> (امریکا ـ خودمانی) چاپیدن، دزدیدن از

(امریکا ـ خودمانی) چاپیدن، دزدیدن از

knock over

<hr> 1- برهم کوفتن، به هم کوبیدن، موجب تصادم دو چیز شدن 2- به هم خوردن، به هم کوفته شدن

1- برهم کوفتن، به هم کوبیدن، موجب تصادم دو چیز شدن 2- به هم خوردن، به هم کوفته شدن

knock together

<hr> معنی : سرفرود آوردن

knock under

<hr> معنی : تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن <hr> معانی دیگر : 1- (انگلیس ـ عامیانه) خسته کردن، از رمق انداختن 2- (با کوفتن بر در و غیره) کسی را بیدار کردن 3- (خودمانی) آبستن کردن

معنی : تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن معانی دیگر : 1- (انگلیس ـ عامیانه) خسته کردن، از رمق انداختن 2- (با کوفتن بر در و غیره) کسی را بیدار کردن 3- (خودمانی) آبستن کردن

knock up

<hr> معنی : مزاحم، کوبنده، ادم خرده گیر <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیزی که ضربه می زند یا می کوبد) کوبشگر، چکش در، کوبه، عیب جو، خرده گیر، زننده

معنی : مزاحم، کوبنده، ادم خرده گیر معانی دیگر : (شخص یا چیزی که ضربه می زند یا می کوبد) کوبشگر، چکش در، کوبه، عیب جو، خرده گیر، زننده

knocker

<hr> معنی : ضربه فنی، ضربت قاطع، ویران کردن، از پا در اوردن، ضربه فنی کردن <hr> معانی دیگر : (مشت یا ضربه و غیره) از پای درآورنده، جانانه، کوبنده، (مشت بازی) ضربه فنی (technical knockout هم می گویند)، مشت زنی با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن، ممتاز، عالی، 1- (مشت زنی) ضربه ی فنی کردن، حریف را از پای درآوردن (به طوری که پیش از ده شماره نتواند بلند شود) 2- بیهوش کردن، ازحال بردن، فرو کوفتن 3- خسته کردن 4- شکست دادن، نابود کردن 5- با شتاب و بی دقتی انجام دادن یا نوشتن 6- (خودمانی)هیجان زده و محظوظ کردن، ناتوان سازنده، زمین زن، بیرون اندازنده، درمشت بازی شکست بامشت

معنی : ضربه فنی، ضربت قاطع، ویران کردن، از پا در اوردن، ضربه فنی کردن معانی دیگر : (مشت یا ضربه و غیره) از پای درآورنده، جانانه، کوبنده، (مشت بازی) ضربه فنی (technical knockout هم می گویند)، مشت زنی با ضربت بیهوش کننده ای حریف رابزمین زدن، ممتاز، عالی، 1- (مشت زنی) ضربه ی فنی کردن، حریف را از پای در

knockout

knockout drops

<hr> معنی : قله، ماهور، نوک تپه، تیزی یا برامدگی خاک از اب <hr> معانی دیگر : تپه ی کوچک، پشته، رشن، (قدیمی) رجوع شود به: knell

معنی : قله، ماهور، نوک تپه، تیزی یا برامدگی خاک از اب معانی دیگر : تپه ی کوچک، پشته، رشن، (قدیمی) رجوع شود به: knell

knoll

<hr> معنی : لاوک، غنچه، بر امدگی، دکمه، قبه، قلاب نخ <hr> معانی دیگر : (هر تزیین گرد و قلمبه) قبه، گرزه، آذین گوی، قلاب ن

معنی : لاوک، غنچه، بر امدگی، دکمه، قبه، قلاب نخ معانی دیگر : (هر تزیین گرد و قلمبه) قبه، گرزه، آذین گوی، قلاب ن

knop

<hr> معنی : عقده، مشکل، غده، برکمدگی، دژپیه، چیز سفت یا غلنبه، گره دریایی، عقد، منگوله، گره، خفت، بهم پیوستن، گره زدن، گیر انداختن، گره خوردن، منگولهدار کردن <hr> معانی دیگر : سرطناب timber hitch)، گره زینتی، گل روبان (که بر گیسو و غیره زنند)، گره کراوات، جغه ی گره مانند، قبه، دسته ی گل، گروهه، خوشک، خوشه ی کوچک، سنبله، چلازه، کپه، گله، پیوند، (مجازی) ازدواج، اتحاد، رشته ی دوستی (و غیره)، همبستگر، اشکال، گرفتاری، گیر، گوریدگی، قلمبه شدگی، برآمدگی، گرهچه، (کشتیرانی) گره دریایی (واحد سرعت کشتی برابر با یک مایل دریایی یا 6076/12 پا در ساعت)، با گره بستن، به صورت گره درآوردن، همبسته کردن، گره دار کردن، گوراندن، گیردار کردن، گوریدن، -1 گره (انواع گره ها، چنگ آویز single blackwall hitch، چنگ آویز دو خفتی double blackwall hitch، حلقه زیر single bowknot، حلقه زیر دو خفتی double bowknot، قلابی bowline، قلابی دو خفتی running bowline، نساج single carrick bend، ماهی گیری double carrick bend، چنگ آویز دو سویه cat's-paw، شکاف دار clove hitch، هشتی figure-eight knot، حلقه آویز fisherman's bend، دو خفت granny knot، یک خفت half hitch، داری loop knot، آسیابان overhand knot، کنده ای rolling hitch، کنده کش round turn and two half hitches، دو سر sheepshank، جوش دار sheet bend، سرطناب کلفت double sheet bend، علف کش slipknot، دو حلقه square knot، خرگوشی surgeon's knot، گره درخت (جایی که شاخه منشعب می شود)، گره چوب، گره ساقه (که برگ از آن درمی آید)، دکمه ی ساقه، قلمبه شدگی یا برجستگی پوست درخت (در اثر بیماری های قارچی)، ورقلمبیدگی، رجوع شود به: nautical mile، (سوزن دوزی و خیاطی) با گره زدن حاشیه درست کردن، (جانورشناسی) یلوه ی مهاجر (جنس calidris به ویژه calidris canutus ـ بومی نواحی قطبی)، واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6‡06 فوت در ساعت

معنی : عقده، مشکل، غده، برکمدگی، دژپیه، چیز سفت یا غلنبه، گره دریایی، عقد، منگوله، گره، خفت، بهم پیوستن، گره زدن، گیر انداختن، گره خوردن، منگولهدار کردن معانی دیگر : سرطناب timber hitch)، گره زینتی، گل روبان (که بر گیسو و غیره زنند)، گره کراوات، جغه ی گره مانند، قبه، دسته ی گل، گروهه، خوشک، خوشه ی ک

knot

<hr> معنی : سوراخ میان گرهچوب <hr> معانی دیگر : (در تخته و الوار و غیره) سوراخ گره (سوراخی که در اثر افتادن گره چوب ایجاد شده است)، سورا&nbsp; میان گره چوب

معنی : سوراخ میان گرهچوب معانی دیگر : (در تخته و الوار و غیره) سوراخ گره (سوراخی که در اثر افتادن گره چوب ایجاد شده است)، سورا میان گره چوب

knothole

<hr> معنی : جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار <hr> معانی دیگر : پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، درهم ژولیده، غلنبه، سفت

معنی : جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار معانی دیگر : پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، درهم ژولیده، غلنبه، سفت

knotted

<hr> معنی : پیچیدگی <hr> معانی دیگر : (سوزن کاری و خیاطی) حاشیه ی گره دار، گره زنی، گره بندی، اندودپیش ازرنگ، اندود فلز

معنی : پیچیدگی معانی دیگر : (سوزن کاری و خیاطی) حاشیه ی گره دار، گره زنی، گره بندی، اندودپیش ازرنگ، اندود فلز

knotting

<hr> معنی : پیچیده، غامض، گره دار <hr> معانی دیگر : پر گره، قلمبه دار، گره ناک، دشوار، بغرنج، پر از گرفتگی و اشکال، هاج و واج کننده، هاجگر، غام­

معنی : پیچیده، غامض، گره دار معانی دیگر : پر گره، قلمبه دار، گره ناک، دشوار، بغرنج، پر از گرفتگی و اشکال، هاج و واج کننده، هاجگر، غام­

knotty

<hr> معنی : شلاق، تازیانه زدن <hr> معانی دیگر : (سابقا در روسیه)، شلاق چرمی، تازیانه ی چرمی

معنی : شلاق، تازیانه زدن معانی دیگر : (سابقا در روسیه)، شلاق چرمی، تازیانه ی چرمی

knout

<hr> معنی : دانستن، خبر داشتن، شناختن، اگاه بودن <hr> معانی دیگر : بلد بودن، از حفظ بودن، آگاه بودن به، آگاهی داشتن به، اطلاع داشتن، مسبوق بودن، آشنا بودن با، تجربه کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، (قدیمی) جماع کردن با

معنی : دانستن، خبر داشتن، شناختن، اگاه بودن معانی دیگر : بلد بودن، از حفظ بودن، آگاه بودن به، آگاهی داشتن به، اطلاع داشتن، مسبوق بودن، آشنا بودن با، تجربه کردن، تمیز دادن، تشخیص دادن، (قدیمی) جماع کردن با

know

know-how

know-it-all

knowable

<hr> معنی : با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک <hr> معانی دیگر : زیرک، حاکی از دانایی، واقف، رند، رندانه، آگاه، مطلع، آگهدار

معنی : با هوش، دانا، کاردان، فهمیده، عارف، زیرکانه، با ادراک معانی دیگر : زیرک، حاکی از دانایی، واقف، رند، رندانه، آگاه، مطلع، آگهدار

knowing

<hr> دانسته، بدانستگی، عمدا، بزیرکی

دانسته، بدانستگی، عمدا، بزیرکی

knowingly

<hr> معنی : سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف <hr> معانی دیگر : دانستن، معلومات، شناخت، شناسایی، آگاهی، خبر، فهم، ادراک، اندریافت، دریافت، (قدیمی) هم خوابگی، جماع (carnal knowledge هم می گویند)

معنی : سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف معانی دیگر : دانستن، معلومات، شناخت، شناسایی، آگاهی، خبر، فهم، ادراک، اندریافت، دریافت، (قدیمی) هم خوابگی، جماع (carnal knowledge هم می گویند)

knowledge

<hr> معنی : زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار <hr> معانی دیگر : دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل

معنی : زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار معانی دیگر : دانا، باخبر، آگاه، وارد، فاضل

knowledgeable

<hr> دانسته، واثق، شناخته، شخیص، شناسا، معروف، اسم مفعول: know

دانسته، واثق، شناخته، شخیص، شناسا، معروف، اسم مفعول: know

known

<hr> معنی : بند انگشت، برامدگی یا گره گیاه، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان، تسلیم شدن، مشت زدن <hr> معانی دیگر : بند انگشت (به ویژه آنکه دست را به انگشت وصل می کند)، کوژه، برجستگی بند انگشت، (مکانیک ـ هر چیز قوزک مانند) سگک، لولای مفصل، نوعی سگدست، لولای بنددار، سگدست فرمان، زانویی، (قصابی) زانو، قوزک پا (ی خوک یا گوسفند یا گاو)، پاچه، (جمع) پنجه بکس (brass knuckles هم می گویند)، (معماری ـ در بام های شیروانی چهار ترک) محل اتصال تیرهای شیروانی، با بند انگشت زدن یا تماس حاصل کردن یا فشار دادن، بند انگشت مخصوصا برامدگی پنج انگشت، قرحه روده، تن در دادن به

معنی : بند انگشت، برامدگی یا گره گیاه، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان، تسلیم شدن، مشت زدن معانی دیگر : بند انگشت (به ویژه آنکه دست را به انگشت وصل می کند)، کوژه، برجستگی بند انگشت، (مکانیک ـ هر چیز قوزک مانند) سگک، لولای مفصل، نوعی سگدست، لولای بنددار، سگدست فرمان، زانویی، (قصابی) زانو، قوزک پا (ی خ

knuckle

<hr> 1- (در تیله بازی) بند انگشتان را روی زمین قرار دادن 2- تقلا و کوشش کردن، جانفشانی کردن، سخت کوشیدن

1- (در تیله بازی) بند انگشتان را روی زمین قرار دادن 2- تقلا و کوشش کردن، جانفشانی کردن، سخت کوشیدن

knuckle down

<hr> معنی : بوکس باز، پنجه بوکس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: brass knuckles

معنی : بوکس باز، پنجه بوکس معانی دیگر : رجوع شود به: brass knuckles

knuckle duster

<hr> معنی : لولای مفصلی، لولای بند دار <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) بند استخوان (به ویژه در انگشتان دست و پا)

معنی : لولای مفصلی، لولای بند دار معانی دیگر : (کالبدشناسی) بند استخوان (به ویژه در انگشتان دست و پا)

knuckle joint

<hr> معنی : استخوان قوزک، استخوان بند انگشت، قاپ <hr> معانی دیگر : استخوان بند انگشت (انسان)، قاب، کعب، قاب بازی، سه قاب، درانسان برامدگی بندانگشت

معنی : استخوان قوزک، استخوان بند انگشت، قاپ معانی دیگر : استخوان بند انگشت (انسان)، قاب، کعب، قاب بازی، سه قاب، درانسان برامدگی بندانگشت

knucklebone

<hr> معنی : بر امدگی، گرهدرخت <hr> معانی دیگر : گره (به ویژه برتنه یا شاخه ی درخت)، ورقلمبیدگی

معنی : بر امدگی، گرهدرخت معانی دیگر : گره (به ویژه برتنه یا شاخه ی درخت)، ورقلمبیدگی

knur

<hr> معنی : دانه، تپه، بر امدگی، گره، کنگره، قبه، الت کنگره سازی، کنگره دار کردن <hr> معانی دیگر : ورقلمبیدگی، غده، دژپیه، گرهک، گرهچه، هریک از برجستگی های کوچک یا شیارهای دور سکه و غیره، (اسکاتلند) آدم کوتاه قد و پهن اندام، خپله

معنی : دانه، تپه، بر امدگی، گره، کنگره، قبه، الت کنگره سازی، کنگره دار کردن معانی دیگر : ورقلمبیدگی، غده، دژپیه، گرهک، گرهچه، هریک از برجستگی های کوچک یا شیارهای دور سکه و غیره، (اسکاتلند) آدم کوتاه قد و پهن اندام، خپله

knurl

<hr> معنی : ضربه فنی، ضربه فنی کردن <hr> معانی دیگر : (مخفف: knock out ـ عامیانه ـ مشت بازی) ضربه ی فنی کردن، ضربه ی فنی (.k.o و .k.o هم می نویسند)، دربوکس با ضربات متوالی از میدان بدرکردن، مغلوب کردن

معنی : ضربه فنی، ضربه فنی کردن معانی دیگر : (مخفف: knock out ـ عامیانه ـ مشت بازی) ضربه ی فنی کردن، ضربه ی فنی (.k.o و .k.o هم می نویسند)، دربوکس با ضربات متوالی از میدان بدرکردن، مغلوب کردن

<hr> معنی : با دوربین کداک عکس برداشتن <hr> معانی دیگر : کداک، دوربین عکاسی

معنی : با دوربین کداک عکس برداشتن معانی دیگر : کداک، دوربین عکاسی

kodak

<hr> معنی : سرمه، کحل، اسب اصیل عربی <hr> معانی دیگر : (عربی) کحل

معنی : سرمه، کحل، اسب اصیل عربی معانی دیگر : (عربی) کحل

kohl

<hr> معنی : کلم قمری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کلم قمری (brassica oleracea به ویژه gongylodes از خانواده ی crucifer)

معنی : کلم قمری معانی دیگر : (گیاه شناسی) کلم قمری (brassica oleracea به ویژه gongylodes از خانواده ی crucifer)

kohlrabi

<hr> معنی : درخت کولا، مغز قهوه سودانی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: cola

معنی : درخت کولا، مغز قهوه سودانی معانی دیگر : رجوع شود به: cola

kola

<hr> معنی : کنگو، کنگویی <hr> معانی دیگر : سیاهپوست کنگو (مردمان کنگو در اطراف رود کنگو congo و شمال کشور آنگولا زندگی می کنند)

معنی : کنگو، کنگویی معانی دیگر : سیاهپوست کنگو (مردمان کنگو در اطراف رود کنگو congo و شمال کشور آنگولا زندگی می کنند)

kongo

<hr> (امریکا ـ خودمانی) خل، غیرعادی، کسی که یک تخته اش کم است

(امریکا ـ خودمانی) خل، غیرعادی، کسی که یک تخته اش کم است

kook

<hr> معنی : قران، فرقان <hr> معانی دیگر : (عربی) قرآن مجید، alcoran : قران

معنی : قران، فرقان معانی دیگر : (عربی) قرآن مجید، alcoran : قران

koran

<hr> معنی : قرانی، وابسته بقران <hr> معانی دیگر : قرانی، وابسته بقران

معنی : قرانی، وابسته بقران معانی دیگر : قرانی، وابسته بقران

koranic

<hr> معنی : کشور کره <hr> معانی دیگر : کشور جمهوری کره ی شمالی (پایتخت: pyongyang ـ 121129 کیلومتر مربع)

معنی : کشور کره معانی دیگر : کشور جمهوری کره ی شمالی (پایتخت: pyongyang ـ 121129 کیلومتر مربع)

واژه های حرف "k" - مترادف و متضاد