lockstepper

<hr> معنی : کوک زنجیری، کوک زنجیری زدن <hr> معانی دیگر : کوک زنجیری، کوک زنجیری زدن، (خیاطی) کوک زنجیری

معنی : کوک زنجیری، کوک زنجیری زدن معانی دیگر : کوک زنجیری، کوک زنجیری زدن، (خیاطی) کوک زنجیری

lockstitch

locky

<hr> معنی : دیوانه، گون کتیرا، نوعی گل زبان در قفا، مجنون <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: locoweed، (با خوردن گون زهرین) مسموم کردن یا شدن، (خودمانی) دیوانه شدن یا کردن، پیشوند: از جایی به جای دیگر، جنبش [locomotion]، مسموم شدن

معنی : دیوانه، گون کتیرا، نوعی گل زبان در قفا، مجنون معانی دیگر : رجوع شود به: locoweed، (با خوردن گون زهرین) مسموم کردن یا شدن، (خودمانی) دیوانه شدن یا کردن، پیشوند: از جایی به جای دیگر، جنبش [locomotion]، مسموم شدن

loco

<hr> معنی : حرکت، جنبش، نقل و انتقال، مسافرت، تحرک، نقل و انقال نیرو بوسیلهحرکت <hr> معانی دیگر : جابجایی، خود جنبی، جاپویی، خود جنبایی

معنی : حرکت، جنبش، نقل و انتقال، مسافرت، تحرک، نقل و انقال نیرو بوسیلهحرکت معانی دیگر : جابجایی، خود جنبی، جاپویی، خود جنبایی

locomotion

<hr> معنی : لوکوموتیو، حرکت دهنده، وابسته به تحرک، محرک، متحرک <hr> معانی دیگر : (فیزیک - وابسته به دستگاهی که با نیروی خود حرکت می کند) خودرو، خود جنب، خود جنبا، وابسته به جاپویی یاحرکت از جایی به جای دیگر، حرکتی، محرکه، جاپویا، رونده (از جایی به جای دیگر)، ناایستا، نیروی محرکه

معنی : لوکوموتیو، حرکت دهنده، وابسته به تحرک، محرک، متحرک معانی دیگر : (فیزیک - وابسته به دستگاهی که با نیروی خود حرکت می کند) خودرو، خود جنب، خود جنبا، وابسته به جاپویی یاحرکت از جایی به جای دیگر، حرکتی، محرکه، جاپویا، رونده (از جایی به جای دیگر)، ناایستا، نیروی محرکه

locomotive

<hr> معنی : نیروی محرکه

locomotive force

<hr> معنی : ابتلاء اعضای حرکتی، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، جنبده، نقص تحرک، متحرک <hr> معانی دیگر : (وسیله ی نقلیه یا سازواره یا جاندار و غیره) خود جنب، خود جنبا، جنبنده، دارای قدرت خود جنبی، locomotory جنبده، طب دارای گرفتاری دراعضای حرکتی

معنی : ابتلاء اعضای حرکتی، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، دارای گرفتاری در اعضای حرکتی، جنبده، نقص تحرک، متحرک معانی دیگر : (وسیله ی نقلیه یا سازواره یا جاندار و غیره) خود جنب، خود جنبا، جنبنده، دارای قدرت خود جنبی، locomotory جنبده، طب دارای گرفتاری دراعضای حرکتی

locomotor

<hr> معنی : گون سمی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گون زهرین (گیاهان چند سال زی از جنس های astragalus و oxytropis از خانواده ی pea - بومی آمریکای شمالی که دام ها در اثر خوردن آن مسموم می شوند)

معنی : گون سمی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گون زهرین (گیاهان چند سال زی از جنس های astragalus و oxytropis از خانواده ی pea - بومی آمریکای شمالی که دام ها در اثر خوردن آن مسموم می شوند)

locoweed

<hr> معنی : سلول دار، دارای حفره های کوچک، حجره دار <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) خانچه دار، خانچه ای، حفره دار، گریچی

معنی : سلول دار، دارای حفره های کوچک، حجره دار معانی دیگر : (زیست شناسی) خانچه دار، خانچه ای، حفره دار، گریچی

locular

<hr> معنی : حفرهدار، سلول دار، حجره دار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: locular

معنی : حفرهدار، سلول دار، حجره دار معانی دیگر : رجوع شود به: locular

loculate

<hr> معنی : حفره، محوطه یا قسمت کوچک، محوطه یا حفره کوچک، حفره کیسه گرده، سلول یا حفره تخمدان مرکب <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) خانچه، گریچ، حفره ی کوچک (locule هم می گویند)، اطاقک، محوطه یا حفره کوچک مثل محوطه درون مقبره یاسردابه

معنی : حفره، محوطه یا قسمت کوچک، محوطه یا حفره کوچک، حفره کیسه گرده، سلول یا حفره تخمدان مرکب معانی دیگر : (زیست شناسی) خانچه، گریچ، حفره ی کوچک (locule هم می گویند)، اطاقک، محوطه یا حفره کوچک مثل محوطه درون مقبره یاسردابه

loculus

<hr> معنی : قائم مقام، جانشین، جانشین موقت <hr> معانی دیگر : (به ویژه پزشکی و وکالت دادگستری) جانشین موقت (locum هم می گویند)، قائم مقام، جانشین، کفیل، جانشین موقت

معنی : قائم مقام، جانشین، جانشین موقت معانی دیگر : (به ویژه پزشکی و وکالت دادگستری) جانشین موقت (locum هم می گویند)، قائم مقام، جانشین، کفیل، جانشین موقت

locum tenens

<hr> معنی : مکان، مکان هندسی، مثال ادبی <hr> معانی دیگر : جا، محل، جایگاه، بودگاه، بودجای، (زاد شناسی) محل ژن (در کروموزوم)، جایگاه ژن

معنی : مکان، مکان هندسی، مثال ادبی معانی دیگر : جا، محل، جایگاه، بودگاه، بودجای، (زاد شناسی) محل ژن (در کروموزوم)، جایگاه ژن

locus

<hr> معنی : اقاقیا، ملخ <hr> معانی دیگر : میگ (رجوع شود به: grasshopper)، رجوع شود به: seventeen-year locust، (گیاه شناسی) اقاقیا (robinia pseudoacacia از جنس acacia و خانواده ی pea)، اقاقیای آمریکایی، درخت لوکوست، چوب اقاقیای آمریکایی، چوب لوکوست، خرنوب

معنی : اقاقیا، ملخ معانی دیگر : میگ (رجوع شود به: grasshopper)، رجوع شود به: seventeen-year locust، (گیاه شناسی) اقاقیا (robinia pseudoacacia از جنس acacia و خانواده ی pea)، اقاقیای آمریکایی، درخت لوکوست، چوب اقاقیای آمریکایی، چوب لوکوست، خرنوب

locust

<hr> معنی : خرنوب <hr> معانی دیگر : درخت اقاقیا

معنی : خرنوب معانی دیگر : درخت اقاقیا

locust tree

<hr> معنی : بیان، سخن، سبک عبارت پردازی <hr> معانی دیگر : واژه، لغت، کلمه، عبارت، بیان (هر چیز که بتوان با آن بیان کرد)، گویه، نطق

معنی : بیان، سخن، سبک عبارت پردازی معانی دیگر : واژه، لغت، کلمه، عبارت، بیان (هر چیز که بتوان با آن بیان کرد)، گویه، نطق

locution

<hr> معنی : راهابی، رگه معدن، سنگ طلا، هر چیزشبیه راهابی <hr> معانی دیگر : (کان شناسی)، رگه ی اصلی (که مقدار زیادی فلز داشته و در شکاف آشکاری قرار دارد)، شاهرگه، هرلایه یا رگه ی کانی که به طور آشکار از سنگ های اطرافش قابل تفکیک باشد، کان لایه، load د

معنی : راهابی، رگه معدن، سنگ طلا، هر چیزشبیه راهابی معانی دیگر : (کان شناسی)، رگه ی اصلی (که مقدار زیادی فلز داشته و در شکاف آشکاری قرار دارد)، شاهرگه، هرلایه یا رگه ی کانی که به طور آشکار از سنگ های اطرافش قابل تفکیک باشد، کان لایه، load د

lode

<hr> معنی : راهنما، ستاره قطبی، ستاره راهنما <hr> معانی دیگر : ستاره ی راهنما (به ویژه ستاره ی قطبی)، loadstar نج

معنی : راهنما، ستاره قطبی، ستاره راهنما معانی دیگر : ستاره ی راهنما (به ویژه ستاره ی قطبی)، loadstar نج

lodestar

<hr> معنی : اهن ربا <hr> معانی دیگر : ماگنتیت (نوعی سنگ آهن ربا)، loadstone اهن ربا

معنی : اهن ربا معانی دیگر : ماگنتیت (نوعی سنگ آهن ربا)، loadstone اهن ربا

lodestone

<hr> معنی : خانه، کلبه، منزل، جا، انبار، شعبه فراماسون ها، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن، گذاشتن، منزل دادن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن <hr> معانی دیگر : آلونک، کاشانه، (موقتا) جا دادن، منزل دادن یا کردن، اتاق اجاره دادن یا کردن، پانسیون کردن یا شدن، در خود جا دادن، مظروف کردن، (در خود) گنجاندن، گیر کردن در، جایگیر شدن در، خفت افتادن، به امانت گذاشتن، (به کسی) سپردن، (از راه افکندن یا تیر در کردن یا فرو کردن و غیره) فرستادن، زدن، (به دادگاه یا مراجع صالحه) عارض شدن، شکایت کردن، عرضحال دادن، اقامه کردن، (با: in) اعطا کردن (اختیارات و غیره)، دادن، (در جاهای ییلاقی و توریستی) هتل، متل، مهمانسرا، (برخی باشگاه ها و انجمن های اخوت) محل ملاقات، همدیدگاه، شعبه ی محلی، (برخی جانوران به ویژه بیدستر) لانه، آشیان، (سرخپوست آمریکای شمالی) خانه، خیمه، ساکنان خانه یا خیمه، تفوی­ کردن، خیمه زدن

معنی : خانه، کلبه، منزل، جا، انبار، شعبه فراماسون ها، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن، گذاشتن، منزل دادن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن معانی دیگر : آلونک، کاشانه، (موقتا) جا دادن، منزل دادن یا کردن، اتاق اجاره دادن یا کردن، پانسیون کردن یا شدن، در خود جا دادن، 

lodge

lodge out in tents

<hr> معنی : استقرار، منزل گیری، سپارش پول، ودیعهگذاری <hr> معانی دیگر : lodgment منزل گیری، جایگزینی، نظ، موضع گیری

معنی : استقرار، منزل گیری، سپارش پول، ودیعهگذاری معانی دیگر : lodgment منزل گیری، جایگزینی، نظ، موضع گیری

lodgement

<hr> معنی : ساکن، مسافر، مستاجر <hr> معانی دیگر : مستاجر (به ویژه در اتاق کرایه ای)، مشتری پانسیون، مسافر مهمانخانه، مهماندار

معنی : ساکن، مسافر، مستاجر معانی دیگر : مستاجر (به ویژه در اتاق کرایه ای)، مشتری پانسیون، مسافر مهمانخانه، مهماندار

lodger

<hr> معنی : منزل، مسکن، محل سکونت، اطاق کرایهای <hr> معانی دیگر : (به ویژه موقت) مسکن، خانه، زیستگاه، کرایه نشینی، کرایه داری، اطاق کرایه ای <hr> lodging(s) قانون ـ فقه : اتاق کرایه اى

معنی : منزل، مسکن، محل سکونت، اطاق کرایهای معانی دیگر : (به ویژه موقت) مسکن، خانه، زیستگاه، کرایه نشینی، کرایه داری، اطاق کرایه ای lodging(s) قانون ـ فقه : اتاق کرایه اى

lodging

<hr> معنی : مسافرخانه، مهمانخانه، محل کرایه دادن اطاق <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: rooming house

معنی : مسافرخانه، مهمانخانه، محل کرایه دادن اطاق معانی دیگر : رجوع شود به: rooming house

lodging house

<hr> معنی : استقرار، منزل گیری، سپارش پول، ودیعهگذاری <hr> معانی دیگر : خانه یا اتاق کرایه ای، مسکن، کرایه داری، کرایه نشینی، انباشتگی چیزهای گردآوری شده، چیزهای دست و پاگیر، lodgement منزل گیری، جایگزینی، موضع گیری

معنی : استقرار، منزل گیری، سپارش پول، ودیعهگذاری معانی دیگر : خانه یا اتاق کرایه ای، مسکن، کرایه داری، کرایه نشینی، انباشتگی چیزهای گردآوری شده، چیزهای دست و پاگیر، lodgement منزل گیری، جایگزینی، موضع گیری

lodgment

<hr> معنی : سقف، اطاق زیر شیروانی، کبوتر خانه، آسمان، اطاق نزدیک سقف، توپ هوایی زدن، در زیر شیروانی قرار دادن <hr> معانی دیگر : اتاق زیر شیروانی، اتاق زیر بام، اتاق روی طویله، بالکن، لژ، جایگاه بلند، فرازگاه، (بازی گلف) انحنای سرچوگان، ارتفاع گوی گلف، در اتاق زیر شیروانی (یا بالاخانه و غیره) انبار کردن، (توپ گلف یا تنیس و غیره) ضربه ی هوایی زدن، قوسدار پراندن، (در انبار یا کارخانه و غیره) بالاخانه، اسمان، بلند کردن

معنی : سقف، اطاق زیر شیروانی، کبوتر خانه، آسمان، اطاق نزدیک سقف، توپ هوایی زدن، در زیر شیروانی قرار دادن معانی دیگر : اتاق زیر شیروانی، اتاق زیر بام، اتاق روی طویله، بالکن، لژ، جایگاه بلند، فرازگاه، (بازی گلف) انحنای سرچوگان، ارتفاع گوی گلف، در اتاق زیر شیروانی (یا بالاخانه و غیره) انبار کردن، (توپ 

loft

<hr> معنی : فراز، علی، علو <hr> معانی دیگر : بلندی، مناعت، غرور

معنی : فراز، علی، علو معانی دیگر : بلندی، مناعت، غرور

loftiness

<hr> معنی : بزرگ، بلند، عالی، مرتفع، علی، ارجمند، بلند پایه، رفیع <hr> معانی دیگر : بسیار بلند، فرازین، سربه فلک کشیده، پر ارج، منیع، برین، والا، بریز، مغرورانه

معنی : بزرگ، بلند، عالی، مرتفع، علی، ارجمند، بلند پایه، رفیع معانی دیگر : بسیار بلند، فرازین، سربه فلک کشیده، پر ارج، منیع، برین، والا، بریز، مغرورانه

lofty

<hr> معنی : کنده، سرعت سنجکشتی، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، سفرنامهکشتی، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده، ثبت کردن وقایع، کندن کنده درخت، در سفرنامه وارد کردن <hr> معانی دیگر : الوار، کلندر، لاپه، هیزم، دفتر روزانه ی کشتی (که سرعت و مسافت پیموده شده و دیگر رویدادهای کشتی را در آن می نویسند)، (تنه ی درخت را) الوار کردن، تخته تخته کردن، درخت انداختن، جنگل بری کردن، بریدن و به نجاری بردن، در دفتر روزانه ی کشتی (و غیره) ثبت کردن، رخداد نگاری کردن، (هواپیما و کشتی - فاصله ای را) پیمودن، وسیله ی اندازه گیری سرعت کشتی، (ناو) تندی نما، (هواپیما و فضاناو و غیره) دفتر روزانه، رخداد نگاشت، دفتر پیشرفت کار، رخداد نامه، وابسته به دفتر روزانه یا رخداد نگاشت، رکورد چیزی را به دست آوردن، مخفف: لگاریتم (logarithm)، گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره، درسفرنامه واردکردن <hr> log _ پسوند: رجوع شود به: -logue

معنی : کنده، سرعت سنجکشتی، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، سفرنامهکشتی، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده، ثبت کردن وقایع، کندن کنده درخت، در سفرنامه وارد کردن معانی دیگر : الوار، کلندر، لاپه، هیزم، دفتر روزانه ی کشتی (که سرعت و مسافت پیموده شده و دیگر رویدادهای کشتی ر

<hr> معنی : کنده، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده، پایه لگاریتم، کندن کنده درخت، در سفرنامه وارد کردن <hr> معانی دیگر : (ریاضی) لگاریتم، انساب

معنی : کنده، لگاریتم، کارنامه، صورت عملیات، گزارش سفرنامه کشتی، گزارش سفر هواپیما، قطعهای از درخت که اره نشده، پایه لگاریتم، کندن کنده درخت، در سفرنامه وارد کردن معانی دیگر : (ریاضی) لگاریتم، انساب

logarithm

<hr> معنی : وابسته به لگاریتم <hr> معانی دیگر : وابسته به لگاریتم

معنی : وابسته به لگاریتم معانی دیگر : وابسته به لگاریتم

logarithmic

<hr> معنی : سفرنامه، روزنامه دریاپیمایی، گزارش روزانه سفرکشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی و هواپیما و غیره) دفتر رخدادهای روزانه، رخداد نگاشت، رخداد نامه (رجوع شود به: log)

معنی : سفرنامه، روزنامه دریاپیمایی، گزارش روزانه سفرکشتی معانی دیگر : (کشتی و هواپیما و غیره) دفتر رخدادهای روزانه، رخداد نگاشت، رخداد نامه (رجوع شود به: log)

logbook

<hr> معنی : غرفه، لژ، جای ویژه در تاتر و غیره <hr> معانی دیگر : (در سالن تئاتر و غیره) جایگاه ویژه، (بالکن تئاتر و غیره) جلو بالکن، ردیف جلو (که با دیواره مجزا شده است)

معنی : غرفه، لژ، جای ویژه در تاتر و غیره معانی دیگر : (در سالن تئاتر و غیره) جایگاه ویژه، (بالکن تئاتر و غیره) جلو بالکن، ردیف جلو (که با دیواره مجزا شده است)

loge

<hr> معنی : چوب بر، الوارساز، واقعهنگار <hr> معانی دیگر : درخت انداز (کسی که کارش درخت بری و الوارسازی است)

معنی : چوب بر، الوارساز، واقعهنگار معانی دیگر : درخت انداز (کسی که کارش درخت بری و الوارسازی است)

logger

<hr> معنی : احمق، لاک پشت دریایی، نوعی اردک دریایی، انواع مرغان مگسخوار، نوعی افت پنبه، گیاهان جنس قنطوریون، کله خشک <hr> معانی دیگر : (میله ای که سر آن قلمبه است و آن را داغ کرده در آبگونه و غیره فرو می کنند تا گرم شود) آب داغ کن، قیر داغ کن، (جانور شناسی) لاک پشت سرگنده (انواع لاک پشت های دریایی جنس caretta از تیره ی loggerhead turtle - cheloniidae هم می گویند)، (محلی) آدم احمق، گول، بی خرد، خویله، گیاهان جنس قنطوریون centaurea

معنی : احمق، لاک پشت دریایی، نوعی اردک دریایی، انواع مرغان مگسخوار، نوعی افت پنبه، گیاهان جنس قنطوریون، کله خشک معانی دیگر : (میله ای که سر آن قلمبه است و آن را داغ کرده در آبگونه و غیره فرو می کنند تا گرم شود) آب داغ کن، قیر داغ کن، (جانور شناسی) لاک پشت سرگنده (انواع لاک پشت های دریایی جنس caretta

loggerhead

<hr> معنی : سرپوشیده، ایوان سرپوشیده، گالری سقف دار <hr> معانی دیگر : (معماری) ایوان، مهتابی

معنی : سرپوشیده، ایوان سرپوشیده، گالری سقف دار معانی دیگر : (معماری) ایوان، مهتابی

loggia

<hr> معنی : واقعهنگاری <hr> معانی دیگر : درخت بری و الوار سازی، درخت اندازی، بهره برداری از جنگل

معنی : واقعهنگاری معانی دیگر : درخت بری و الوار سازی، درخت اندازی، بهره برداری از جنگل

logging

<hr> معنی : کند، سنگین، بطی ء، سنگین در فکر وحرکت <hr> معانی دیگر : logy سنگین، بطی

معنی : کند، سنگین، بطی ء، سنگین در فکر وحرکت معانی دیگر : logy سنگین، بطی

loggy

<hr> معنی : استدلال، برهان، منطق، علم منطق <hr> معانی دیگر : کرویز، چمگوئی، فرنایش، فرنود آوری، راست اندیشی، رابطه ی منطقی، رابطه ی علت و معلولی، کتاب منطق، اصول و سیستم هر علم، دانش همست

معنی : استدلال، برهان، منطق، علم منطق معانی دیگر : کرویز، چمگوئی، فرنایش، فرنود آوری، راست اندیشی، رابطه ی منطقی، رابطه ی علت و معلولی، کتاب منطق، اصول و سیستم هر علم، دانش همست

logic

<hr> معنی : استدلالی، منطقی، عقلانی <hr> معانی دیگر : کرویزی، مستدل، راست اندیشانه، عاقلانه، پیامد منطقی، (نتیجه ی) منتظره، دارای استدلال درست <hr> logical _ پسوند: وابسته به علم یا نظریه ی بخصوص، - شناسانه (-logic هم می گویند) [geological]

معنی : استدلالی، منطقی، عقلانی معانی دیگر : کرویزی، مستدل، راست اندیشانه، عاقلانه، پیامد منطقی، (نتیجه ی) منتظره، دارای استدلال درست logical _ پسوند: وابسته به علم یا نظریه ی بخصوص، - شناسانه (-logic هم می گویند) [geological]

logical

<hr> معنی : منطق عملی، فلسفه عملی <hr> معانی دیگر : positivism logical منطق عملی

معنی : منطق عملی، فلسفه عملی معانی دیگر : positivism logical منطق عملی

logical empiricism

<hr> معنی : منطق عملی، فلسفه عملی <hr> معانی دیگر : (مکتب فلسفی) اثبات گرایی منطقی (logical empiricism هم می گویند)، empiricism logical منطق عملی

معنی : منطق عملی، فلسفه عملی معانی دیگر : (مکتب فلسفی) اثبات گرایی منطقی (logical empiricism هم می گویند)، empiricism logical منطق عملی

logical positivism

<hr> معنی : منطق دان <hr> معانی دیگر : منطق شناس، کرویز گر

معنی : منطق دان معانی دیگر : منطق شناس، کرویز گر

logician

logics

<hr> معنی : کلمات قصار، اقوال و گفتار انبیاء <hr> معانی دیگر : اقوال وگفتار انبیاء، کلمات قصار

معنی : کلمات قصار، اقوال و گفتار انبیاء معانی دیگر : اقوال وگفتار انبیاء، کلمات قصار

logion

<hr> معنی : استدلالی، منطقی، مربوط به منطق نمادی، محاسبهای <hr> معانی دیگر : وابسته به لشکر آمایی، لجستیکی (logistical هم می گویند)، وابسته به حساب کردن، حسابگرانه، وابسته به منطق ریاضی، علم منطق

معنی : استدلالی، منطقی، مربوط به منطق نمادی، محاسبهای معانی دیگر : وابسته به لشکر آمایی، لجستیکی (logistical هم می گویند)، وابسته به حساب کردن، حسابگرانه، وابسته به منطق ریاضی، علم منطق

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد