مترادف و متضاد

<hr> معنی : جایزه اسکار <hr> معانی دیگر : (امریکا - سینما) جایزه ی اسکار، اسم خاص مذکر

معنی : جایزه اسکار معانی دیگر : (امریکا - سینما) جایزه ی اسکار، اسم خاص مذکر

oscar

<hr> معنی : مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، از این سو به ان سو افتادن <hr> معانی دیگر : (مثل تاب کودکان) پس و پیش رفتن، حرکت آونگی کردن، آونگیدن، به نوسان درآوردن (یا درآمدن)، تردید کردن، دودل بودن، اندیدن

معنی : مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، از این سو به ان سو افتادن معانی دیگر : (مثل تاب کودکان) پس و پیش رفتن، حرکت آونگی کردن، آونگیدن، به نوسان درآوردن (یا درآمدن)، تردید کردن، دودل بودن، اندیدن

oscillate

<hr> معنی : نوسان دار <hr> معانی دیگر : نوان، جنبنده

معنی : نوسان دار معانی دیگر : نوان، جنبنده

oscillating

<hr> معنی : نوسان، تپش <hr> معانی دیگر : تاب خوری، پس و پیش روی، آونگش، تردید، دودلی، تلون، دگرسانی، تغییر، عدم ثبات، (فیزیک) آونگ سانی

معنی : نوسان، تپش معانی دیگر : تاب خوری، پس و پیش روی، آونگش، تردید، دودلی، تلون، دگرسانی، تغییر، عدم ثبات، (فیزیک) آونگ سانی

oscillation

<hr> معنی : نوسان ساز، نوسانگر، ارتعاش سنج، نوسان کننده <hr> معانی دیگر : مردد، دودل، تاب خورنده، دستگاه تولید برق نوسانی در رادیو

معنی : نوسان ساز، نوسانگر، ارتعاش سنج، نوسان کننده معانی دیگر : مردد، دودل، تاب خورنده، دستگاه تولید برق نوسانی در رادیو

oscillator

<hr> معنی : نوسان سنج، نوسان نگار <hr> معانی دیگر : (فیزیک) نوسان نگاره، oscillograph نوسان سنج

معنی : نوسان سنج، نوسان نگار معانی دیگر : (فیزیک) نوسان نگاره، oscillograph نوسان سنج

oscillogram

<hr> معنی : نوسان سنج، نوسان نگار <hr> معانی دیگر : (فیزیک) نوسان نگار، oscillogram نوسان سنج

معنی : نوسان سنج، نوسان نگار معانی دیگر : (فیزیک) نوسان نگار، oscillogram نوسان سنج

oscillograph

<hr> معنی : نوسان سنج، اسیلوسکوپ، نوسان نما، نوسان بین <hr> معانی دیگر : (فیزیک) نوسان نما

معنی : نوسان سنج، اسیلوسکوپ، نوسان نما، نوسان بین معانی دیگر : (فیزیک) نوسان نما

oscilloscope

<hr> معنی : برخورد کردن، بوسیدن، تماس نزدیک حاصل کردن، صفات مشترک داشتن <hr> معانی دیگر : (مزاح آمیز) بوسیدن، ماچ کردن

معنی : برخورد کردن، بوسیدن، تماس نزدیک حاصل کردن، صفات مشترک داشتن معانی دیگر : (مزاح آمیز) بوسیدن، ماچ کردن

osculate

<hr> معنی : برخورد، بوسه، تماس، اشتراک صفات <hr> معانی دیگر : بوسه، برخورد، تماس، اشتراک صفات

معنی : برخورد، بوسه، تماس، اشتراک صفات معانی دیگر : بوسه، برخورد، تماس، اشتراک صفات

osculation

<hr> معنی : بید سبدی، بید مخصوص سبد بافی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بید سبدی (انواع بیدهایی که از شاخه های آنها سبد می سازند به ویژه salix viminalis و salix purpurea)

معنی : بید سبدی، بید مخصوص سبد بافی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بید سبدی (انواع بیدهایی که از شاخه های آنها سبد می سازند به ویژه salix viminalis و salix purpurea)

osier

<hr> معنی : ازیریس <hr> معانی دیگر : (اسطوره های مصری) اوزیریس (خدای عالم اموات و داور مردگان)، مصرقدیم ازیریس

معنی : ازیریس معانی دیگر : (اسطوره های مصری) اوزیریس (خدای عالم اموات و داور مردگان)، مصرقدیم ازیریس

osiris

<hr> معنی : دارای اعضا بویایی، وابسته به بویایی <hr> معانی دیگر : دارای اعضا بویایی، وابسته به بویایی

معنی : دارای اعضا بویایی، وابسته به بویایی معانی دیگر : دارای اعضا بویایی، وابسته به بویایی

osmatic

<hr> معنی : عنصر فلزی سخت و ابی مایل بسفید <hr> معانی دیگر : (شیمی) اسمیم (عنصر شیمیایی بسیار سخت از گروه پلاتین - نشان آن: os، وزن اتمی: 190/2، شماره ی اتمی: 76، وزن مخصوص: 22/61، نقطه ی گداز: 3045c، نقطه ی جوش: 5027c)

معنی : عنصر فلزی سخت و ابی مایل بسفید معانی دیگر : (شیمی) اسمیم (عنصر شیمیایی بسیار سخت از گروه پلاتین - نشان آن: os، وزن اتمی: 190/2، شماره ی اتمی: 76، وزن مخصوص: 22/61، نقطه ی گداز: 3045c، نقطه ی جوش: 5027c)

osmium

<hr> معنی : معرفت، تراوش کردن، نفوذ کردن در، بوسیله تراوش تجزیه کردن، بوسیله نفوذ تجزیه کردن <hr> معانی دیگر : راند کردن، اسمزی کردن یا شدن، راندی کردن یا شدن، گذراندن

معنی : معرفت، تراوش کردن، نفوذ کردن در، بوسیله تراوش تجزیه کردن، بوسیله نفوذ تجزیه کردن معانی دیگر : راند کردن، اسمزی کردن یا شدن، راندی کردن یا شدن، گذراندن

osmose

<hr> معنی : خاصیت نفوذ و حلول، راند، نفوذ یک حل کننده ازیک پرده <hr> معانی دیگر : (اندیشه یا احساس و غیره) در آشامش، جذب، در تراوش، پالیدن، اسمز، گذرندگی، نفوذ یک حل کننده مثل اب ازیک پرده

معنی : خاصیت نفوذ و حلول، راند، نفوذ یک حل کننده ازیک پرده معانی دیگر : (اندیشه یا احساس و غیره) در آشامش، جذب، در تراوش، پالیدن، اسمز، گذرندگی، نفوذ یک حل کننده مثل اب ازیک پرده

osmosis

<hr> معنی : عقاب دریایی، همای استخوان خوار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) همای ماهیخوار (تیره ی pandionidae و گونه ی pandion haliaetus)

معنی : عقاب دریایی، همای استخوان خوار معانی دیگر : (جانورشناسی) همای ماهیخوار (تیره ی pandionidae و گونه ی pandion haliaetus)

osprey

<hr> معنی : استخوانی <hr> معانی دیگر : دارای یا ساخته شده از یا همانند استخوان، استخوان سان

معنی : استخوانی معانی دیگر : دارای یا ساخته شده از یا همانند استخوان، استخوان سان

osseous

<hr> معنی : استخوان چه <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) استخوانچه (به ویژه هریک از سه استخوان کوچک درون گوش)

معنی : استخوان چه معانی دیگر : (کالبدشناسی) استخوانچه (به ویژه هریک از سه استخوان کوچک درون گوش)

ossicle

<hr> معنی : تشکیل استخوان، مرحله تشکیل استخوان <hr> معانی دیگر : تشکیل استخوان، مرحله تشکیل استخوان

معنی : تشکیل استخوان، مرحله تشکیل استخوان معانی دیگر : تشکیل استخوان، مرحله تشکیل استخوان

ossification

<hr> معنی : سخت کردن، استخوانی شدن، استخوانی کردن <hr> معانی دیگر : تبدیل به استخوان کردن یا شدن، استخوانی کردن یا شدن، استی کردن یا شدن، (عادت یا اندیشه و غیره) سنگ سان شدن، متحجر شدن، سخت شدن

معنی : سخت کردن، استخوانی شدن، استخوانی کردن معانی دیگر : تبدیل به استخوان کردن یا شدن، استخوانی کردن یا شدن، استی کردن یا شدن، (عادت یا اندیشه و غیره) سنگ سان شدن، متحجر شدن، سخت شدن

ossify

<hr> معنی : محل امانت گذاری استخوان مرده <hr> معانی دیگر : (ظرف یا حفره یا جایی که استخوان مردگان را در آن جمع کرده اند) استخوان دان، استخوان گاه، ظرف مخصوص نگاهداری استخوان های مرده

معنی : محل امانت گذاری استخوان مرده معانی دیگر : (ظرف یا حفره یا جایی که استخوان مردگان را در آن جمع کرده اند) استخوان دان، استخوان گاه، ظرف مخصوص نگاهداری استخوان های مرده

ossuary

<hr> معنی : شبیه استخوان، مربوط باستخوان، دارای صدای استخوان <hr> معانی دیگر : استخوانی

معنی : شبیه استخوان، مربوط باستخوان، دارای صدای استخوان معانی دیگر : استخوانی

osteal

<hr> معنی : ورم استخوان، اماس استخوان <hr> معانی دیگر : (پزشکی) استخوان تبسی، استخوان افروختگی، التهاب استخوان، طب ورم استخوان

معنی : ورم استخوان، اماس استخوان معانی دیگر : (پزشکی) استخوان تبسی، استخوان افروختگی، التهاب استخوان، طب ورم استخوان

osteitis

ostensibility

<hr> معنی : نمایان، صوری، قابل نمایش <hr> معانی دیگر : نشان دادنی، قابل ارائه، نمایاندنی، ظاهری، وانمودی، وانمودین

معنی : نمایان، صوری، قابل نمایش معانی دیگر : نشان دادنی، قابل ارائه، نمایاندنی، ظاهری، وانمودی، وانمودین

ostensible

<hr> معنی : ظاهر، تظاهر امیز <hr> معانی دیگر : نمایان ساز، آشکار ساز، نشان دهنده، انگشت نما ساز، متظاهر

معنی : ظاهر، تظاهر امیز معانی دیگر : نمایان ساز، آشکار ساز، نشان دهنده، انگشت نما ساز، متظاهر

ostensive

<hr> معنی : خود ستایی، علامت

معنی : خود ستایی، علامت

ostent

<hr> معنی : ظهور، تظاهر، نمایش، خود فروشی، خود نمایی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد ثروت یا دانش) تظاهر، نمایشگری، نمایانگری، فخر فروشی، کروفر، کوکبه و دبدبه، دنگ و فنگ، کبکبه

معنی : ظهور، تظاهر، نمایش، خود فروشی، خود نمایی معانی دیگر : (به ویژه در مورد ثروت یا دانش) تظاهر، نمایشگری، نمایانگری، فخر فروشی، کروفر، کوکبه و دبدبه، دنگ و فنگ، کبکبه

ostentation

<hr> معنی : خود نما، خود ستا، خود فروش، متظاهر <hr> معانی دیگر : متظاهر، خودنما، خودفروش

معنی : خود نما، خود ستا، خود فروش، متظاهر معانی دیگر : متظاهر، خودنما، خودفروش

ostentatious

ostentatious show

<hr> معنی : استخوانی، استخوان وار، استخوان مانند <hr> معانی دیگر : استخوان سان، استخوان واره

معنی : استخوانی، استخوان وار، استخوان مانند معانی دیگر : استخوان سان، استخوان واره

osteoid

<hr> معنی : علم استخوان شناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) استخوان شناسی، استخوان شناسی

معنی : علم استخوان شناسی معانی دیگر : (پزشکی) استخوان شناسی، استخوان شناسی

osteology

<hr> معنی : کورک استخوانی، التهاب موضعی و مخرب استخوان <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مغز استخوان تبسی، مغز استخوان افروختگی، التهاب مغز استخوان، طب کورک استخوانی

معنی : کورک استخوانی، التهاب موضعی و مخرب استخوان معانی دیگر : (پزشکی) مغز استخوان تبسی، مغز استخوان افروختگی، التهاب مغز استخوان، طب کورک استخوانی

osteomyelitis

<hr> معنی : استخوانپزشک، متخصص بیماریهای استخوان <hr> معانی دیگر : (پزشک) آسیب شناس استخوان و عضله

معنی : استخوانپزشک، متخصص بیماریهای استخوان معانی دیگر : (پزشک) آسیب شناس استخوان و عضله

osteopath

<hr> معنی : انواع امراض استخوانی <hr> معانی دیگر : (امریکا - مکتب پزشکی که ساختار استخوان ها و عضلات و رابطه ی آنها با سایر اندام ها و سلامتی را مورد تاکید قرار می دهد) آسیب شناسی استخوان و عضله، درمان بوسیله مالش استخوان و مفاصل، انواع امرا­استخوانی

معنی : انواع امراض استخوانی معانی دیگر : (امریکا - مکتب پزشکی که ساختار استخوان ها و عضلات و رابطه ی آنها با سایر اندام ها و سلامتی را مورد تاکید قرار می دهد) آسیب شناسی استخوان و عضله، درمان بوسیله مالش استخوان و مفاصل، انواع امرا­استخوانی

osteopathy

<hr> معنی : دربان کلیسا، دهانه رودخانه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: porter

معنی : دربان کلیسا، دهانه رودخانه معانی دیگر : رجوع شود به: porter

ostiary

<hr> معنی : دهانه، سوراخ یا دهانه کوچک <hr> معانی دیگر : سوراخ کوچک (مانند مسامات پوست)، روزنچه، دهانچه، سم (مسام، مسامات)، سورا&nbsp; یا دهانه کوچک

معنی : دهانه، سوراخ یا دهانه کوچک معانی دیگر : سوراخ کوچک (مانند مسامات پوست)، روزنچه، دهانچه، سم (مسام، مسامات)، سورا یا دهانه کوچک

ostiole

<hr> معنی : مدخل، روزنه <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) روزن، دهانه

معنی : مدخل، روزنه معانی دیگر : (کالبدشناسی) روزن، دهانه

ostium

<hr> معنی : میراخور، مهتر اصطبل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hostler

معنی : میراخور، مهتر اصطبل معانی دیگر : رجوع شود به: hostler

ostler

<hr> معنی : طرد، نفی بلد <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) تبعیت موقت بنا به رای همگانی مردم، محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی

معنی : طرد، نفی بلد معانی دیگر : (یونان باستان) تبعیت موقت بنا به رای همگانی مردم، محرومیت از حقوق اجتماعی و وجهه ملی

ostracism

<hr> معنی : از وجهه عمومی انداختن، با اراء عمومی تبعید کردن <hr> معانی دیگر : روی تابی کردن، طرد کردن، (از خود یا از اجتماع) راندن، عاق کردن، از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن

معنی : از وجهه عمومی انداختن، با اراء عمومی تبعید کردن معانی دیگر : روی تابی کردن، طرد کردن، (از خود یا از اجتماع) راندن، عاق کردن، از حقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن

ostracize

<hr> معنی : شتر مرغ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شترمرغ (struthio camelus از راسته ی struthioniformes)، شتر مره

معنی : شتر مرغ معانی دیگر : (جانورشناسی) شترمرغ (struthio camelus از راسته ی struthioniformes)، شتر مره

ostrich

<hr> معنی : غیر، مغایر، دیگر، دیگری، سایر، متفاوت، جز این <hr> معانی دیگر : دگر، دیگری (دیگران، دگران)، (با noun و than) جز، به جز، به غیر از، مگر، بقیه، نقطه ی مقابل، طور دیگر، روش دیگر، نوع دیگر

معنی : غیر، مغایر، دیگر، دیگری، سایر، متفاوت، جز این معانی دیگر : دگر، دیگری (دیگران، دگران)، (با noun و than) جز، به جز، به غیر از، مگر، بقیه، نقطه ی مقابل، طور دیگر، روش دیگر، نوع دیگر

other

<hr> معنی : اخرت، دنیای دیگر، عالم ثانی، عالم باقی <hr> معانی دیگر : عالم اموات، دنیای مردگان، جهان باقی، آخرت، دنیای دیگر، عالم ثانی، عالم باقی

معنی : اخرت، دنیای دیگر، عالم ثانی، عالم باقی معانی دیگر : عالم اموات، دنیای مردگان، جهان باقی، آخرت، دنیای دیگر، عالم ثانی، عالم باقی

other world

<hr> معنی : مغایرت <hr> معانی دیگر : دگرگونی، چیز دیگر

معنی : مغایرت معانی دیگر : دگرگونی، چیز دیگر

otherness

<hr> معنی : جای دیگر، در مکان دیگر <hr> معانی دیگر : (قدیمی) در جای دیگر، به محل دیگر

معنی : جای دیگر، در مکان دیگر معانی دیگر : (قدیمی) در جای دیگر، به محل دیگر

otherwhere

<hr> معنی : بطور متفاوت، بطریق دیگر، والا، وگرنه، در غیراینصورت، طور دیگر <hr> معانی دیگر : غیر از این، جز این، جور دیگر، از جهات دیگر

معنی : بطور متفاوت، بطریق دیگر، والا، وگرنه، در غیراینصورت، طور دیگر معانی دیگر : غیر از این، جز این، جور دیگر، از جهات دیگر

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد