<hr> (عامیانه) ایرادی، دیر خشنود، دیر پسند، مشکل پسند، سختگیر، ضربه زننده، بانوک بردارنده، ناخنک زن

(عامیانه) ایرادی، دیر خشنود، دیر پسند، مشکل پسند، سختگیر، ضربه زننده، بانوک بردارنده، ناخنک زن

picky

<hr> معنی : پیک نیک، گردش دسته جمعی، به پیک نیک رفتن، دسته جمعی خوردن <hr> معانی دیگر : خورگشت، (خودمانی) کار آسان، شغل بی دردسر، پیک نیک رفتن، (انگلیس) خوراک پیک نیک، حاضری، گوشت شانه ی خوک (که مانند ژامبون است) (picnic ham و picnic shoulder هم می گویند)، (خودمانی) خاطره (یا تجربه ی) خوب، یاد لذت بخش

معنی : پیک نیک، گردش دسته جمعی، به پیک نیک رفتن، دسته جمعی خوردن معانی دیگر : خورگشت، (خودمانی) کار آسان، شغل بی دردسر، پیک نیک رفتن، (انگلیس) خوراک پیک نیک، حاضری، گوشت شانه ی خوک (که مانند ژامبون است) (picnic ham و picnic shoulder هم می گویند)، (خودمانی) خاطره (یا تجربه ی) خوب، یاد لذت بخش

picnic

<hr> معنی : پیکو ثانیه، تریلیونیم ثانیه <hr> معانی دیگر : psec تریلیونیم ثانیه

معنی : پیکو ثانیه، تریلیونیم ثانیه معانی دیگر : psec تریلیونیم ثانیه

picosecond

<hr> معنی : قلاب دوزی، حلقه توری بافی <hr> معانی دیگر : (در یراق دوزی و ملیله دوزی و غیره) حلقه ی زینتی (حاشیه ی جامه و روبان و غیره)، ملیله، حلقه زینتی توری بافی

معنی : قلاب دوزی، حلقه توری بافی معانی دیگر : (در یراق دوزی و ملیله دوزی و غیره) حلقه ی زینتی (حاشیه ی جامه و روبان و غیره)، ملیله، حلقه زینتی توری بافی

picot

<hr> معنی : خط تصویری <hr> معانی دیگر : صورت نگاشت معمارى : خط صورتى

معنی : خط تصویری معانی دیگر : صورت نگاشت معمارى : خط صورتى

pictogram

<hr> معنی : خط تصویری، نشان یا علائم تصویری، صورت نگاره <hr> معانی دیگر : تصویر نگاشت، حرف (یا الفبای) تصویری، فرتور نگاشت، رجوع شود به: pictography

معنی : خط تصویری، نشان یا علائم تصویری، صورت نگاره معانی دیگر : تصویر نگاشت، حرف (یا الفبای) تصویری، فرتور نگاشت، رجوع شود به: pictography

pictograph

<hr> معنی : رمز نگاری، صورت نگاری، تصویر نگاری <hr> معانی دیگر : فرتور نگاری، نگارش با حروف یا الفبای تصویری

معنی : رمز نگاری، صورت نگاری، تصویر نگاری معانی دیگر : فرتور نگاری، نگارش با حروف یا الفبای تصویری

pictography

<hr> معنی : تصویری، تصویر نما، مجسم سازنده <hr> معانی دیگر : فرتوری، مصور، عکسی، عکس دار، نگاره ای، دیسه دار، عکس مانند، واقع نما، فرتورسان، تصویر مانند، رجوع شود به: pictography

معنی : تصویری، تصویر نما، مجسم سازنده معانی دیگر : فرتوری، مصور، عکسی، عکس دار، نگاره ای، دیسه دار، عکس مانند، واقع نما، فرتورسان، تصویر مانند، رجوع شود به: pictography

pictorial

<hr> معنی : سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار، وصف، صورت، رسم، مجسم کردن، نقاشی کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن <hr> معانی دیگر : فرتور، نگاره، نقاشی، دیسه، فیلم سینمایی (motion picture هم می گویند)، (معمولا جمع) سینما، (مجازی) مظهر، عین، مثل، تصویر تلویزیونی، عکس انداختن، تصویر کردن، کشیدن، مصور کردن، (با تصویر و غیره) نشان دادن، (مجازی) ارائه دادن، تصور کردن، رجوع شود به: tableau

معنی : سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار، وصف، صورت، رسم، مجسم کردن، نقاشی کردن، با عکس نشان دادن، روشن ساختن معانی دیگر : فرتور، نگاره، نقاشی، دیسه، فیلم سینمایی (motion picture هم می گویند)، (معمولا جمع) سینما، (مجازی) مظهر، عین، مثل، تصویر تلویزیونی، عکس انداختن، تصویر کردن، کشیدن، مصور

picture

<hr> (تلویزیون) لامپ تصویر

picture tube

picture writing

<hr> معنی : زیبا، بدیع، خوش منظره، شایان تصویر <hr> معانی دیگر : (منظره) زیبا، دیدنی، تماشایی، تصویر کردنی، جالب، زنده، گیرا، تصویر مانند، فرتورسان، عکس مانند، مناسب برای نقاشی، ناروال، نامتعارف، غیرعادی و جالب

معنی : زیبا، بدیع، خوش منظره، شایان تصویر معانی دیگر : (منظره) زیبا، دیدنی، تماشایی، تصویر کردنی، جالب، زنده، گیرا، تصویر مانند، فرتورسان، عکس مانند، مناسب برای نقاشی، ناروال، نامتعارف، غیرعادی و جالب

picturesque

<hr> معنی : کار بیهوده کردن، وقت گذراندن، بناز چیز خوردن، با خوراک بازی کردن، جیش کردن <hr> معانی دیگر : (بیشتر با: away) وقت تلف کردن، پرسه زدن، جیش، شاش، (کودکانه) جیش کردن، زبان بچه جیش کردن

معنی : کار بیهوده کردن، وقت گذراندن، بناز چیز خوردن، با خوراک بازی کردن، جیش کردن معانی دیگر : (بیشتر با: away) وقت تلف کردن، پرسه زدن، جیش، شاش، (کودکانه) جیش کردن، زبان بچه جیش کردن

piddle

<hr> معنی : جزئی، ناچیز، بی اهمیت <hr> معانی دیگر : کم اهمیت، قلیل، اندک، چندر غاز

معنی : جزئی، ناچیز، بی اهمیت معانی دیگر : کم اهمیت، قلیل، اندک، چندر غاز

piddling

piddly

<hr> معنی : کلاغ زنگی، کلاغ جاره، پای، ادم ناقلا، جانورابلق، کلوچه گوشت پیچ، کلوچه میوه دارپای، چیز اشفته و نا مرتب، در هم ریختن <hr> معانی دیگر : (شیرینی) پای، (خوراکپزی) پای، (امریکا - خودمانی) هر چیز خوب و آسان، فساد سیاسی، مبلغ کل (که باید به صورت سهم تقسیم شود)، کار، عمل، کیک لایه دار، کیک تو خامه ای، بزم آورد، (انگلیس) رجوع شود به: pi، رجوع شود به: magpie، (انگلیس - پیش از سده ی 15) جدول نیایش کلیسایی برای هر روز هفته، کلاه زنگی، کلاه جاره

معنی : کلاغ زنگی، کلاغ جاره، پای، ادم ناقلا، جانورابلق، کلوچه گوشت پیچ، کلوچه میوه دارپای، چیز اشفته و نا مرتب، در هم ریختن معانی دیگر : (شیرینی) پای، (خوراکپزی) پای، (امریکا - خودمانی) هر چیز خوب و آسان، فساد سیاسی، مبلغ کل (که باید به صورت سهم تقسیم شود)، کار، عمل، کیک لایه دار، کیک تو خامه ای، بز

<hr> نمودار گرد، نمودار مدور

نمودار گرد، نمودار مدور

pie chart

<hr> نقشه ی غیر عملی، آرمان تحقق ناپذیر، خواب و خیال، (امریکا - خودمانی)، امید به پاداش در جهان باقی یا در آینده ی دراز مدت، غیر عملی

نقشه ی غیر عملی، آرمان تحقق ناپذیر، خواب و خیال، (امریکا - خودمانی)، امید به پاداش در جهان باقی یا در آینده ی دراز مدت، غیر عملی

pie in the sky

<hr> معنی : دورنگ، ناجور، رنگارنگ، خلنگ، ابلق، پیسه <hr> معانی دیگر : خال مخال، دورنگه (به ویژه سفید و سیاه)

معنی : دورنگ، ناجور، رنگارنگ، خلنگ، ابلق، پیسه معانی دیگر : خال مخال، دورنگه (به ویژه سفید و سیاه)

piebald

<hr> معنی : مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، سر، خرده، دانه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت، یک تکه کردن، جور شدن، ترکیب کردن، وصله کردن <hr> معانی دیگر : لخت، برخ، لزگه، لت، شرحه، داغان، لشکه، پرگاله، پینه، (زمین و پارچه و غیره) قواره، (پارچه) طاقه، توپ، (با واژه هایی مانند: advice و luck و information و news و treachery) یک (چند)، (با اشیایی مانند: furniture و luggage و jewellry و porcelain) دانه، (موسیقی و شعر و غیره) قطعه، اثر، مقاله، سکه، (انگلیس - قدیمی - خودمانی) زن، تیکه، (قدیمی) تفنگ، هفت تیر، (امریکا - عامیانه) فاصله، (خیاطی) وصله زدن، گشاد کردن، تکه افزودن به، قطعه چسباندن یا دوختن به، سر هم دوختن، (با: together) به هم چسباندن یا وصل کردن، سر هم کردن، کنار هم گذاشتن، (با هم) تلفیق کردن، پی بردن (از راه کنار هم گذاشتن اطلاعات یا شواهد و غیره)، نتیجه گیری کردن، (شطرنج و نرد و غیره) مهره، (محلی) نفر، آدم، (خودمانی) سهم، حصه، فقره، قدری

معنی : مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، سر، خرده، دانه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت، یک تکه کردن، جور شدن، ترکیب کردن، وصله کردن معانی دیگر : لخت، برخ، لزگه، لت، شرحه، داغان، لشکه، پرگاله، پینه، (زمین و پارچه و غیره) قواره، (پارچه) طاقه، توپ، (با واژه هایی

piece

<hr> معنی : امر مهم، کار پر اهمیت، خوراک اصلی <hr> معانی دیگر : فقره برجسته، بخش عمده خوراک، مثلا تیکه بزرگی از گوشت

معنی : امر مهم، کار پر اهمیت، خوراک اصلی معانی دیگر : فقره برجسته، بخش عمده خوراک، مثلا تیکه بزرگی از گوشت

piece de resistance

piece goods

piece of art

<hr> معنی : بتدریج، تدریجی، تکه تکه، خرد خرد، بتدریج <hr> معانی دیگر : قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن

معنی : بتدریج، تدریجی، تکه تکه، خرد خرد، بتدریج معانی دیگر : قطعه به قطعه، کم کم، مرحله به مرحله، تدریجا، به اجزاء ریز تقسیم کردن

piecemeal

<hr> معنی : کار از روی مقاطعه <hr> معانی دیگر : (کار) مزدی، کاری که مزد ان ازروی کارکرد داده میشود، کارمقاطعه، مقاطعه کاری

معنی : کار از روی مقاطعه معانی دیگر : (کار) مزدی، کاری که مزد ان ازروی کارکرد داده میشود، کارمقاطعه، مقاطعه کاری

piecework

<hr> معنی : رنگارنگ، گوناگون، ابلق <hr> معانی دیگر : دو رنگه، پیسه، چند رنگه، سیاه و سفید، پرنده رنگارنگ

معنی : رنگارنگ، گوناگون، ابلق معانی دیگر : دو رنگه، پیسه، چند رنگه، سیاه و سفید، پرنده رنگارنگ

pied

<hr> معنی : کوه پایهای، تشکیل شده در کوهپایه <hr> معانی دیگر : کوهپایه، (امریکا: نام فلاتی که میان دشت های کرانه ی اقیانوس اطلس و کوه های آپالاچ قرار دارد و از ایالت نیویورک تا ایالت آلاباما امتداد دارد - ایتالیا: سرزمین هم مرز با سوئیس و فرانسه) پیدو مونت، ناحیه ای در شمال غربی ایتالیا

معنی : کوه پایهای، تشکیل شده در کوهپایه معانی دیگر : کوهپایه، (امریکا: نام فلاتی که میان دشت های کرانه ی اقیانوس اطلس و کوه های آپالاچ قرار دارد و از ایالت نیویورک تا ایالت آلاباما امتداد دارد - ایتالیا: سرزمین هم مرز با سوئیس و فرانسه) پیدو مونت، ناحیه ای در شمال غربی ایتالیا

piedmont

<hr> معنی : روبارب زینتی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: rhubarab

معنی : روبارب زینتی معانی دیگر : رجوع شود به: rhubarab

pieplant

<hr> معنی : لنگر گاه، موج شکن، پایه پل، پرت، ستون، اسکله، جرز <hr> معانی دیگر : (معماری)، پایه ی پل، ستون پل (که در میان دو دهانه ی مجاور هم قرار دارد و وزن دو قوس روی آن است)، (جاده ی روی آب که بر پایه های متعدد سوار است و برای تفرج و یا وصل کردن ساحل کم عمق به لنگرگاه و غیره به کار می رود) راه روآبی، فراز راه

معنی : لنگر گاه، موج شکن، پایه پل، پرت، ستون، اسکله، جرز معانی دیگر : (معماری)، پایه ی پل، ستون پل (که در میان دو دهانه ی مجاور هم قرار دارد و وزن دو قوس روی آن است)، (جاده ی روی آب که بر پایه های متعدد سوار است و برای تفرج و یا وصل کردن ساحل کم عمق به لنگرگاه و غیره به کار می رود) راه روآبی، فراز ر

pier

<hr> معنی : ایینه قدی <hr> معانی دیگر : آینه ی دیواری، آینه ی قدی (که به دیوار وصل است)، ایینه قدی ویژه بین دو درگاه، ایینهبزرگ، اینه قدی درمیان دوپنجره، اینه جرز

معنی : ایینه قدی معانی دیگر : آینه ی دیواری، آینه ی قدی (که به دیوار وصل است)، ایینه قدی ویژه بین دو درگاه، ایینهبزرگ، اینه قدی درمیان دوپنجره، اینه جرز

pier glass

<hr> معنی : سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن <hr> معانی دیگر : (با سوزن یا نیزه یا هر چیز سر تیز) سوراخ کردن، آژدن، خلاندن، نفوذ کردن، رخنه کردن، هناییدن، (مجازی) اثر کردن، پی بردن، فهمیدن، درک کردن، فرانکلین پیرس (چهاردهمین رییس جمهور امریکا)، سورا&nbsp; کردن بانیزه وچیز نوک تیزی، فروکردن نوک خنجر وغیره، رسو&nbsp; کردن

معنی : سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن معانی دیگر : (با سوزن یا نیزه یا هر چیز سر تیز) سوراخ کردن، آژدن، خلاندن، نفوذ کردن، رخنه کردن، هناییدن، (مجازی) اثر کردن، پی بردن، فهمیدن، درک کردن، فرانکلین پیرس (چهاردهمین رییس جمهور امریکا)، سورا کردن بانیزه وچیز نوک تیزی، فروکرد

pierce

pierced

<hr> معنی : پر سر و صدا <hr> معانی دیگر : 1- خلنده، آژنده، سوراخ کننده 2- نافذ، هناینده، تیز، بلند، کرکننده، تیزبین، مافذ، سورا&nbsp;کننده

معنی : پر سر و صدا معانی دیگر : 1- خلنده، آژنده، سوراخ کننده 2- نافذ، هناینده، تیز، بلند، کرکننده، تیزبین، مافذ، سورا کننده

piercing

<hr> معنی : دلقک، دلقک صامت ایتالیایی <hr> معانی دیگر : (در پانتومیم های قدیمی فرانسوی) دلقک (با صورت گچ مالی شده و شلوار سفید و گشاد)

معنی : دلقک، دلقک صامت ایتالیایی معانی دیگر : (در پانتومیم های قدیمی فرانسوی) دلقک (با صورت گچ مالی شده و شلوار سفید و گشاد)

pierrot

<hr> معنی : نقاشی یا مجسمه مریم مادر عیسی <hr> معانی دیگر : در اثار هنری نقاشی یا مجسمه مریم مادر عیسی

معنی : نقاشی یا مجسمه مریم مادر عیسی معانی دیگر : در اثار هنری نقاشی یا مجسمه مریم مادر عیسی

pieta

<hr> معنی : پارسایی، پرهیز گاری، تقوا، تقوی <hr> معانی دیگر : پیرو مکتب پای تیست های آلمان (pietist)

معنی : پارسایی، پرهیز گاری، تقوا، تقوی معانی دیگر : پیرو مکتب پای تیست های آلمان (pietist)

pietism

<hr> معنی : پارسا <hr> معانی دیگر : (آلمان - سده های 17 و 18) هوادار پیروی هر چه بیشتر از کلیسا و عقاید لوتر (luther)، پای تیست، وابسته به پرهیز گاری

معنی : پارسا معانی دیگر : (آلمان - سده های 17 و 18) هوادار پیروی هر چه بیشتر از کلیسا و عقاید لوتر (luther)، پای تیست، وابسته به پرهیز گاری

pietist

<hr> معنی : وابسته به پرهیزگاری <hr> معانی دیگر : پارسا منش، پارسانما، زهدفروش

معنی : وابسته به پرهیزگاری معانی دیگر : پارسا منش، پارسانما، زهدفروش

pietistic

<hr> معنی : پارسایی، تقوا، تقوی، خداترسی <hr> معانی دیگر : (سخن یا عمل) پارسا منشانه، کار تقوا آمیز، دینداری، پرهیزکاری، زهد، عشق به والدین، خویشاوند دوستی، صله ی ارحام، پرهیز گاری

معنی : پارسایی، تقوا، تقوی، خداترسی معانی دیگر : (سخن یا عمل) پارسا منشانه، کار تقوا آمیز، دینداری، پرهیزکاری، زهد، عشق به والدین، خویشاوند دوستی، صله ی ارحام، پرهیز گاری

piety

<hr> معنی : فیزوالکتریک <hr> معانی دیگر : فیزوالکتریک

معنی : فیزوالکتریک معانی دیگر : فیزوالکتریک

piezoelectric

<hr> معنی : فشار سنج، غلظت سنج، دستگاه سنجش شدت انفجار <hr> معانی دیگر : فشار پذیری سنج

معنی : فشار سنج، غلظت سنج، دستگاه سنجش شدت انفجار معانی دیگر : فشار پذیری سنج

piezometer

<hr> معنی : چرند، مهمل گویی، حرف بیهوده زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه - سخن یا نوشته یا عمل) مهمل، بیهوده، بیخود، بی معنی، ناچیز، من من کردن

معنی : چرند، مهمل گویی، حرف بیهوده زدن معانی دیگر : (عامیانه - سخن یا نوشته یا عمل) مهمل، بیهوده، بیخود، بی معنی، ناچیز، من من کردن

piffle

<hr> معنی : خنازیر، گراز، خوک، ادم حریص و کثیف، قالب ریختهگری، مثل خوک رفتار کردن، خوک زاییدن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) زن شلخته، (خودمانی) آدم پررو، پر مدعا، بی معرفت، (معمولا با: it) مثل خوک زندگی کردن، در کثافت زیستن، (با: out) پرخوری کردن، تا خرخره خوردن، لمباندن، خوک (به ویژه نوع اهلی آن از گونه ی sus scrofa)، کاس، گوشت خوک (بیشتر می گویند: pork یا pig meat)، آدم خوک صفت، پر خور، آزمند، کثیف، چاق، (فلزکاری) شوشه، شمش چدن، چدن خام (pig iron هم می گویند)، قالب چدن ریزی، (خودمانی) پاسبان، پلیس، (ماده خوک) بچه کردن (بیشتر می گویند: to litter)

معنی : خنازیر، گراز، خوک، ادم حریص و کثیف، قالب ریختهگری، مثل خوک رفتار کردن، خوک زاییدن معانی دیگر : (خودمانی) زن شلخته، (خودمانی) آدم پررو، پر مدعا، بی معرفت، (معمولا با: it) مثل خوک زندگی کردن، در کثافت زیستن، (با: out) پرخوری کردن، تا خرخره خوردن، لمباندن، خوک (به ویژه نوع اهلی آن از گونه ی sus 

<hr> معنی : اهن خام، لخته اهن، اهن توده، اهن کوره قالگری <hr> معانی دیگر : چدن خام، شمش چدن، آهن لخته، آهن خام

معنی : اهن خام، لخته اهن، اهن توده، اهن کوره قالگری معانی دیگر : چدن خام، شمش چدن، آهن لخته، آهن خام

pig iron

<hr> معنی : ترسو، دختر جوان، محبوبه، کبوتر، ساده وگول خور <hr> معانی دیگر : مسئولیت، وظیفه، کار، کفتر (تیره ی columbidae از راسته ی columbiformes)، رجوع شود به: clay pigeon، دختر، زن جوان، (خودمانی) آدم گولو، زود باور، هالو، گوشت کبوتر

معنی : ترسو، دختر جوان، محبوبه، کبوتر، ساده وگول خور معانی دیگر : مسئولیت، وظیفه، کار، کفتر (تیره ی columbidae از راسته ی columbiformes)، رجوع شود به: clay pigeon، دختر، زن جوان، (خودمانی) آدم گولو، زود باور، هالو، گوشت کبوتر

pigeon

<hr> معنی : سینه کفتری، برامدگی جناغ سینه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سینه کفتری (پیش آمدگی جناغ سینه در اثر بیماری)، طب سینه کفتری، برامدگی جناه سینه

معنی : سینه کفتری، برامدگی جناغ سینه معانی دیگر : (پزشکی) سینه کفتری (پیش آمدگی جناغ سینه در اثر بیماری)، طب سینه کفتری، برامدگی جناه سینه

pigeon breast

<hr> معنی : سینه کفتری

pigeon chest

<hr> معنی : طبقه، لانه کبوتر، خانه کبوتران، جعبه مخصوص نامه ها، کاغذ دان، سوراخ، طبقه بندی کردن، خانه خانه کردن <hr> معانی دیگر : خانک بندی کردن، (در جاکاغذی یا خانک و غیره) قرار دادن، رده بندی کردن، به بعد موکول کردن، به تعویق انداختن، به فراموشی سپردن، کنار گذاشتن، (در کبوترخانه) سوراخ کبوتر، کفتر لانه، (در میز تحریر و غیره) خانه، نامه دان، جا کاغذی، قفسه، خانه قفسه، لانه کبوتر، خانه، کاغذدان

معنی : طبقه، لانه کبوتر، خانه کبوتران، جعبه مخصوص نامه ها، کاغذ دان، سوراخ، طبقه بندی کردن، خانه خانه کردن معانی دیگر : خانک بندی کردن، (در جاکاغذی یا خانک و غیره) قرار دادن، رده بندی کردن، به بعد موکول کردن، به تعویق انداختن، به فراموشی سپردن، کنار گذاشتن، (در کبوترخانه) سوراخ کبوتر، کفتر لانه، (در

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد