<hr> کاملا در توافق بودن، هم عقیده بودن

کاملا در توافق بودن، هم عقیده بودن

see eye to eye

see in

<hr> 1- بازرسی کردن، تفتیش کردن 2- (درست) فهمیدن، پی بردن، دریافتن

1- بازرسی کردن، تفتیش کردن 2- (درست) فهمیدن، پی بردن، دریافتن

see into

<hr> معنی : مشایعت کردن <hr> معانی دیگر : پسواز رفتن

معنی : مشایعت کردن معانی دیگر : پسواز رفتن

see off

<hr> 1- (نادر) انجام دادن 2- تا پایان ماندن یا ناظر بودن یا تاب آوردن

1- (نادر) انجام دادن 2- تا پایان ماندن یا ناظر بودن یا تاب آوردن

see out

<hr> 1- (به ماهیت چیزی) پی بردن، 2- تا پایان ادامه دادن، به انجام رساندن، فرانما، شفاف

1- (به ماهیت چیزی) پی بردن، 2- تا پایان ادامه دادن، به انجام رساندن، فرانما، شفاف

see through

<hr> رسیدگی کردن به، تر و خشک کردن

رسیدگی کردن به، تر و خشک کردن

see to

<hr> معنی : دیدنی، قابل دید <hr> معانی دیگر : دیدنی، قابل دید

معنی : دیدنی، قابل دید معانی دیگر : دیدنی، قابل دید

seeable

<hr> معنی : دانه، تخم، سلاله، بذر، ذریه، تخم اوری، بازیکن سابقهدار، تخم ریختن، کاشتن <hr> معانی دیگر : (به ویژه گیاه) تخم، منج، تخمه، (قدیمی) منی، اعقاب، زاد و رود، (مجازی) سرچشمه، سرآغاز، مرحله ی تخم گذاری یا تخم ریزی، تخم آوری، تخم کاشتن، بذر افشاندن، هسته یا دانه ی چیزی را در آوردن، بی دانه کردن، بذری، (مسابقات به ویژه تنیس) شرکت کنندگان را رتبه بندی کردن (به طوری که در مراحل اول بهترین ها با هم روبرو نشوند)، رتبه، میوه ی کوچک و دانه مانند، (قدیمی) تبار، رجوع شود به: spore، حباب کوچک هوا (مثلا در شیشه)، گندمه، ریزدانه، ذره، ریزبلور (ذرات ریزی که برای بلورین کردن یا ایجاد باران در محلول یا ابر وغیره می پاشند)، ریز بلور افشانی کردن، (ابر را) بارور کردن، باران زا کردن، (برای رشد یا پیشرفت و غیره) انگیزاندن، (گیاه) به تخم نشستن، دارای تخم رسیده شدن، اولاد

معنی : دانه، تخم، سلاله، بذر، ذریه، تخم اوری، بازیکن سابقهدار، تخم ریختن، کاشتن معانی دیگر : (به ویژه گیاه) تخم، منج، تخمه، (قدیمی) منی، اعقاب، زاد و رود، (مجازی) سرچشمه، سرآغاز، مرحله ی تخم گذاری یا تخم ریزی، تخم آوری، تخم کاشتن، بذر افشاندن، هسته یا دانه ی چیزی را در آوردن، بی دانه کردن، بذری، (مس

seed

<hr> (پولی که برای جلب سرمایه گذاران دیگر در آغاز کار سرمایه گذاری می شود) سرمایه ی آغازین، بذرمایه

(پولی که برای جلب سرمایه گذاران دیگر در آغاز کار سرمایه گذاری می شود) سرمایه ی آغازین، بذرمایه

seed money

<hr> معنی : محل رشد ونمو، جای تخم ریزی <hr> معانی دیگر : بستر بذر، محل کشت بذر

معنی : محل رشد ونمو، جای تخم ریزی معانی دیگر : بستر بذر، محل کشت بذر

seedbed

<hr> معنی : بذردار <hr> معانی دیگر : بازیکن سابقه دار

معنی : بذردار معانی دیگر : بازیکن سابقه دار

seeded

<hr> معنی : بذر افشان، ماشین بذرپاش دستی، تخم پاش <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) بذرپاش، بذرکار

معنی : بذر افشان، ماشین بذرپاش دستی، تخم پاش معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) بذرپاش، بذرکار

seeder

<hr> معنی : بی هسته، بی تخم <hr> معانی دیگر : بی تخم، بی هسته

معنی : بی هسته، بی تخم معانی دیگر : بی تخم، بی هسته

seedless

<hr> معنی : جوانه، نهال تخمی، جوانه کوچک درخت <hr> معانی دیگر : گیاه بذری (در برابر گیاهی که قلمه زده اند)، گیاه بذر زاد، دانه رست

معنی : جوانه، نهال تخمی، جوانه کوچک درخت معانی دیگر : گیاه بذری (در برابر گیاهی که قلمه زده اند)، گیاه بذر زاد، دانه رست

seedling

seeds

<hr> معنی : بذر افشان، بذرکار، بذرپاش، تخم گیاه فروش <hr> معانی دیگر : بذرکار، بذرافشان، بذرپاش، تخم گیاه فروش

معنی : بذر افشان، بذرکار، بذرپاش، تخم گیاه فروش معانی دیگر : بذرکار، بذرافشان، بذرپاش، تخم گیاه فروش

seedsman

<hr> معنی : موقع تخم کاری، فصل بذر <hr> معانی دیگر : هنگام کشت، وقت تخم کاری

معنی : موقع تخم کاری، فصل بذر معانی دیگر : هنگام کشت، وقت تخم کاری

seedtime

<hr> معنی : از کار افتاده، تخمی، تخم دار، بتخم افتاده <hr> معانی دیگر : فرسوده، عمر خود را کرده، رو به ویرانی، مخروبه، پردانه، پرتخم، دارای تخم بسیار، رسیده (به مرحله ی تخم آوری)، به تخم نشسته، (شیشه) حبابک دار، دانه دار، مندرس

معنی : از کار افتاده، تخمی، تخم دار، بتخم افتاده معانی دیگر : فرسوده، عمر خود را کرده، رو به ویرانی، مخروبه، پردانه، پرتخم، دارای تخم بسیار، رسیده (به مرحله ی تخم آوری)، به تخم نشسته، (شیشه) حبابک دار، دانه دار، مندرس

seedy

<hr> معنی : دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید، بینا <hr> معانی دیگر : باصره، بینایی (vision هم می گویند)، دیدن، چون، به خاطر اینکه، نظر به اینکه، دارای بینایی

معنی : دید، بینش، مشاهده، رویت، قوه دید، بینا معانی دیگر : باصره، بینایی (vision هم می گویند)، دیدن، چون، به خاطر اینکه، نظر به اینکه، دارای بینایی

seeing

seeing off

<hr> معنی : طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، پیگردی کردن، پوییدن، جوییدن <hr> معانی دیگر : (دنبال چیزی) گشتن، در پی چیزی بودن، توزیدن، توختن، پناه جستن (در محلی)، پناه بردن، جویا شدن، خواستار شدن، خواستگار بودن یا شدن، طالب بودن، درخواست کردن، خواستن، (با مصدر) کوشیدن، سعی کردن، (قدیمی) اکتشاف کردن

معنی : طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، پیگردی کردن، پوییدن، جوییدن معانی دیگر : (دنبال چیزی) گشتن، در پی چیزی بودن، توزیدن، توختن، پناه جستن (در محلی)، پناه بردن، جویا شدن، خواستار شدن، خواستگار بودن یا شدن، طالب بودن، درخواست کردن، خواستن، (با مصدر) کوشیدن، سعی کردن، (قدیمی) اکتشاف کردن

seek

<hr> معنی : بیمار بودن

seek for

<hr> معنی : جویا، جستجو کننده <hr> معانی دیگر : پویا

معنی : جویا، جستجو کننده معانی دیگر : پویا

seeker

<hr> معنی : سراغ، پویا

seeking

seeking revenge

<hr> معنی : کور کردن، چشم خود را بستن، چشم را بستن <hr> معانی دیگر : (شکار با قوش) چشم قوش را دوختن، درمورد عقاب چشم را بستن بوسیله دوختن پلک چشم

معنی : کور کردن، چشم خود را بستن، چشم را بستن معانی دیگر : (شکار با قوش) چشم قوش را دوختن، درمورد عقاب چشم را بستن بوسیله دوختن پلک چشم

seel

<hr> معنی : وانمود کردن، بنظر امدن، وانمود شدن، نمودن <hr> معانی دیگر : به نظر رسیدن، به نظر آمدن، (معمولا پیش از مصدر) ظاهرا، چنین می نماید، مثل اینکه، شاید، احتمالا، گویی، مناسب بودن، ظاهر شدن

معنی : وانمود کردن، بنظر امدن، وانمود شدن، نمودن معانی دیگر : به نظر رسیدن، به نظر آمدن، (معمولا پیش از مصدر) ظاهرا، چنین می نماید، مثل اینکه، شاید، احتمالا، گویی، مناسب بودن، ظاهر شدن

seem

<hr> معنی : زیبایی، جلوه، نمایان، ظاهری، ظاهر نما <hr> معانی دیگر : نمودین، وانمودی

معنی : زیبایی، جلوه، نمایان، ظاهری، ظاهر نما معانی دیگر : نمودین، وانمودی

seeming

<hr> معنی : شایسته، خوش منظر، زیبنده، بطور دلپذیر <hr> معانی دیگر : خوش ظاهر، خوش قیافه، خوشرو، درخور، مناسب، بجا

معنی : شایسته، خوش منظر، زیبنده، بطور دلپذیر معانی دیگر : خوش ظاهر، خوش قیافه، خوشرو، درخور، مناسب، بجا

seemly

<hr> معنی : چکه، رسوخ، تراوش طبیعی، چکه کردن، تراوش کردن، چکاندن <hr> معانی دیگر : نشت کردن، تراویدن، زهیدن، زهش، رسو، از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن

معنی : چکه، رسوخ، تراوش طبیعی، چکه کردن، تراوش کردن، چکاندن معانی دیگر : نشت کردن، تراویدن، زهیدن، زهش، رسو، از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن

seep

<hr> معنی : نفوذ، چکه، رسوخ، مقدار رسوخ شده <hr> معانی دیگر : نشت، زهش، تراوش، مقدار رسو&nbsp; شده

معنی : نفوذ، چکه، رسوخ، مقدار رسوخ شده معانی دیگر : نشت، زهش، تراوش، مقدار رسو شده

seepage

<hr> معنی : پیش بینی کننده، غیب گو، بیننده، پیغمبر <hr> معانی دیگر : بینا، غیب بین، (یکان وزن در هند و ایران و چند کشور مجاور - در هند برابر است با 2/06 پوند یا 0/933 کیلوگرم) سیر

معنی : پیش بینی کننده، غیب گو، بیننده، پیغمبر معانی دیگر : بینا، غیب بین، (یکان وزن در هند و ایران و چند کشور مجاور - در هند برابر است با 2/06 پوند یا 0/933 کیلوگرم) سیر

seer

<hr> معنی : پیغمبر زن، زن غیب گو <hr> معانی دیگر : (زن) غیب بین، غیب گو، پیامبر

معنی : پیغمبر زن، زن غیب گو معانی دیگر : (زن) غیب بین، غیب گو، پیامبر

seeress

<hr> معنی : پارچه راه راه نخی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: شیر و شکر) پارچه ی راه راه (پنبه ای یا کتانی)

معنی : پارچه راه راه نخی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: شیر و شکر) پارچه ی راه راه (پنبه ای یا کتانی)

seersucker

<hr> معنی : الله کلنگ، بالا و پایین رفتن، الله کلنگ کردن <hr> معانی دیگر : نوسان، پس و پیش روی، بالا و پایین روی، الا کلنگ، الا کلنگ بازی کردن

معنی : الله کلنگ، بالا و پایین رفتن، الله کلنگ کردن معانی دیگر : نوسان، پس و پیش روی، بالا و پایین روی، الا کلنگ، الا کلنگ بازی کردن

seesaw

<hr> معنی : غلیان، جوشیدن، جوشاندن <hr> معانی دیگر : قل زدن، غلیان کردن، قل قل کردن، پر ازدحام بودن، غلغله زدن، (معمولا با: -ing) هیجانی شدن، خشمگین بودن، بر آشفتن، پختن (از راه جوشاندن)، آب پز کردن، خیساندن، دم کردن، جوش وخروش، تلاطم

معنی : غلیان، جوشیدن، جوشاندن معانی دیگر : قل زدن، غلیان کردن، قل قل کردن، پر ازدحام بودن، غلغله زدن، (معمولا با: -ing) هیجانی شدن، خشمگین بودن، بر آشفتن، پختن (از راه جوشاندن)، آب پز کردن، خیساندن، دم کردن، جوش وخروش، تلاطم

seethe

<hr> معنی : حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع، به بخشهای مختلف تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن <hr> معانی دیگر : فرشیم، جز، پار، بخش بخش کردن، فرشیم کردن، (به بخش های مختلف) تقسیم کردن، (هندسه) پاره (بخشی از خط که میان دو مقطع واقع است)، قطعه (خط)، (بخشی از دایره که توسط یک خط قطع شده باشد) پرهون بخش، قطعه ی دایره، برینش، (زبان شناسی) تک آوا (یک آوا در زنجیره ای از سخن)، (جانورشناسی) رجوع شود به: metamere

معنی : حلقه، قسمت، بند، قطعه، بخش، مقطع، به بخشهای مختلف تقسیم کردن، قطعه قطعه کردن معانی دیگر : فرشیم، جز، پار، بخش بخش کردن، فرشیم کردن، (به بخش های مختلف) تقسیم کردن، (هندسه) پاره (بخشی از خط که میان دو مقطع واقع است)، قطعه (خط)، (بخشی از دایره که توسط یک خط قطع شده باشد) پرهون بخش، قطعه ی دایره،

segment

<hr> معنی : بند بند <hr> معانی دیگر : بند بند

معنی : بند بند معانی دیگر : بند بند

segmentary

<hr> معنی : جدا سازی، جدا، مجزا کردن، تبعیض نژادی قائل شدن، جدا کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر نژادی یا مذهبی) جدا کردن، (از هم) سوا کردن (و تبعیض قائل شدن)، تفکیک کردن، (به ویژه بلورها) جدانشین شدن، (زاد شناسی) جدا شدن، رجوع شود به: segregated، سوا، تبعی­نژادی قائل شدن

معنی : جدا سازی، جدا، مجزا کردن، تبعیض نژادی قائل شدن، جدا کردن معانی دیگر : (به ویژه از نظر نژادی یا مذهبی) جدا کردن، (از هم) سوا کردن (و تبعیض قائل شدن)، تفکیک کردن، (به ویژه بلورها) جدانشین شدن، (زاد شناسی) جدا شدن، رجوع شود به: segregated، سوا، تبعی­نژادی قائل شدن

segregate

<hr> معنی : مجزا، جدا شده، تک <hr> معانی دیگر : (به ویژه از نظر نژادی یا مذهبی) جدا شده، سوا شده (و مورد تبعیض)، مجزا شده، جداسازی شده

معنی : مجزا، جدا شده، تک معانی دیگر : (به ویژه از نظر نژادی یا مذهبی) جدا شده، سوا شده (و مورد تبعیض)، مجزا شده، جداسازی شده

segregated

<hr> معنی : جدایی، تفکیک، افتراق، تبعیض نژادی <hr> معانی دیگر : سیاست جداسازی و تبعیض (به خاطر نژاد یا مذهب)، تبعی­ نژادی

معنی : جدایی، تفکیک، افتراق، تبعیض نژادی معانی دیگر : سیاست جداسازی و تبعیض (به خاطر نژاد یا مذهب)، تبعی­ نژادی

segregation

<hr> معنی : جدایی گرای، طرفدار جدایی نژاد سفید وسیاه <hr> معانی دیگر : هوادار جداسازی (نژادی یا مذهبی)

معنی : جدایی گرای، طرفدار جدایی نژاد سفید وسیاه معانی دیگر : هوادار جداسازی (نژادی یا مذهبی)

segregationist

<hr> معنی : تجزیه طلب، طالب جدایی، وابسته به تفکیک و تبعیض <hr> معانی دیگر : وابسته به تفکیک وتبعی­

معنی : تجزیه طلب، طالب جدایی، وابسته به تفکیک و تبعیض معانی دیگر : وابسته به تفکیک وتبعی­

segregative

<hr> معنی : امیر، آقا، شاهزاده، سنیور <hr> معانی دیگر : (کانادا - سابقا) مالک زمین اعطایی طبق فرمان سلطنتی، فئودال، اقا

معنی : امیر، آقا، شاهزاده، سنیور معانی دیگر : (کانادا - سابقا) مالک زمین اعطایی طبق فرمان سلطنتی، فئودال، اقا

seigneur

<hr> معنی : ارباب، آقا، فئودال، صاحب تیول <hr> معانی دیگر : لرد، اشرافی، مالک بزرگ، اقا

معنی : ارباب، آقا، فئودال، صاحب تیول معانی دیگر : لرد، اشرافی، مالک بزرگ، اقا

seignior

<hr> معنی : حق الضرب، حق ویژه ارباب صاحب تیول <hr> معانی دیگر : (سابقا) حق پادشاه، حق ارباب، حق لرد، هرچیز مورد ادعای اینان، seignorage : حق الضرب

معنی : حق الضرب، حق ویژه ارباب صاحب تیول معانی دیگر : (سابقا) حق پادشاه، حق ارباب، حق لرد، هرچیز مورد ادعای اینان، seignorage : حق الضرب

seigniorage

<hr> معنی : قلمرو حکومت لرد، امارت، قلمرو امرای دوره ملوک الطوایفی <hr> معانی دیگر : ملک ارباب، ملک لرد، حقوق و اختیارات ارباب قرون وسطی

معنی : قلمرو حکومت لرد، امارت، قلمرو امرای دوره ملوک الطوایفی معانی دیگر : ملک ارباب، ملک لرد، حقوق و اختیارات ارباب قرون وسطی

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد