<hr> معنی : مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایاننامه <hr> معانی دیگر : thetic وضع شده، مقرر

معنی : مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایاننامه معانی دیگر : thetic وضع شده، مقرر

thetical

<hr> معنی : حوری دریایی، مادر اشیل <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) تیتیس (یکی از پریان و مادر آشیل)، افسانه یونان حوری دریایی

معنی : حوری دریایی، مادر اشیل معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) تیتیس (یکی از پریان و مادر آشیل)، افسانه یونان حوری دریایی

thetis

<hr> معنی : جادویی، سحرانگیز <hr> معانی دیگر : جادوگر، ساحر <hr> theurgic(al) معجزه ای، سحراسا

معنی : جادویی، سحرانگیز معانی دیگر : جادوگر، ساحر theurgic(al) معجزه ای، سحراسا

theurgic

<hr> معنی : ساحر، جادو گر، معجزه کننده <hr> معانی دیگر : معجزه کننده، جادوگر

معنی : ساحر، جادو گر، معجزه کننده معانی دیگر : معجزه کننده، جادوگر

theurgist

<hr> معنی : سحر، جادو <hr> معانی دیگر : معجزه، فرجود

معنی : سحر، جادو معانی دیگر : معجزه، فرجود

theurgy

<hr> معنی : رفتار، نیروی عضلانی، وتر، عضله، راهورسم <hr> معانی دیگر : نیروی جسمانی، تن زور، نیرومندی، عادت، مشی، تقوی

معنی : رفتار، نیروی عضلانی، وتر، عضله، راهورسم معانی دیگر : نیروی جسمانی، تن زور، نیرومندی، عادت، مشی، تقوی

thews

<hr> معنی : خودشان، آنها، ایشان، انها، انان، خودشانرا <hr> معانی دیگر : (جمع ضمیرهای: he و she و it) آنها، آنان، (عامیانه - به جای he و she) او، مردم

معنی : خودشان، آنها، ایشان، انها، انان، خودشانرا معانی دیگر : (جمع ضمیرهای: he و she و it) آنها، آنان، (عامیانه - به جای he و she) او، مردم

they

<hr> معنی : سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم <hr> معانی دیگر : دفزک، دارای ضخامت یا کلفتی معین، کشن، هم فشرده، پر مایه، چگال، متکاثف، پوشیده (از چیزی)، مملو، سیاه، (صدا) گرفته، خشن، دارای خس خس، (لهجه) غلیظ، تند، (عامیانه) صمیمی، جون جونی، اخت، شلوغ، درشت، زبر، (عامیانه) کودن، کند ذهن، دیر فهم، پخمه، (انگلیس - عامیانه) بیش از حد، زیاده، افراط آمیز، ضخامت، کلفتی، انبوهی، چگالی، تیرگی، تاریکی، بحبوحه، گیر و دار، کشاکش

معنی : سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم معانی دیگر : دفزک، دارای ضخامت یا کلفتی معین، کشن، هم فشرده، پر مایه، چگال، متکاثف، پوشیده (از چیزی)، مملو، سیاه، (صدا) گرفته، خشن، دارای خس خس، (لهجه) غلیظ، تند، (عامیانه) صمیمی، جون جونی، اخت،

thick

thick-skinned

<hr> معنی : سفت کردن، ضخیم کردن، کلفت کردن، غلیظ کردن، غلیظ شدن، کلفت تر شدن، ستبر کردن، پرپشت کردن <hr> معانی دیگر : ضخیم کردن یا شدن، کلفت کردن یا شدن، ستبر کردن یا شدن، غلیظ کردن یا شدن، پر مایه کردن یا شدن، انبوه کردن یا شدن، پر پشت کردن یا شدن، (صدا) خشن کردن یا شدن، گرفته کردن یا شدن، غامض شدن، پیچیده تر شدن

معنی : سفت کردن، ضخیم کردن، کلفت کردن، غلیظ کردن، غلیظ شدن، کلفت تر شدن، ستبر کردن، پرپشت کردن معانی دیگر : ضخیم کردن یا شدن، کلفت کردن یا شدن، ستبر کردن یا شدن، غلیظ کردن یا شدن، پر مایه کردن یا شدن، انبوه کردن یا شدن، پر پشت کردن یا شدن، (صدا) خشن کردن یا شدن، گرفته کردن یا شدن، غامض شدن، پیچیده ت

thicken

<hr> معنی : غلیظ کننده، پرپشت کننده، ضخیم ساز <hr> معانی دیگر : ضخیم ساز، غلیظ کننده، پرپشت کننده

معنی : غلیظ کننده، پرپشت کننده، ضخیم ساز معانی دیگر : ضخیم ساز، غلیظ کننده، پرپشت کننده

thickener

<hr> معنی : بیشه، زاغه، درختزار انبوه <hr> معانی دیگر : درختستان، درختزار

معنی : بیشه، زاغه، درختزار انبوه معانی دیگر : درختستان، درختزار

thicket

<hr> معنی : خرف، نادان، احمق، کم هوش <hr> معانی دیگر : احمق، نادان، کم هوش، خرف

معنی : خرف، نادان، احمق، کم هوش معانی دیگر : احمق، نادان، کم هوش، خرف

thickheaded

<hr> معنی : نسبتا ضخیم، نسبتا انبوه <hr> معانی دیگر : thickly نسبتا ضخیم

معنی : نسبتا ضخیم، نسبتا انبوه معانی دیگر : thickly نسبتا ضخیم

thickish

<hr> معنی : نسبتا ضخیم، نسبتا انبوه <hr> معانی دیگر : thickish نسبتا ضخیم

معنی : نسبتا ضخیم، نسبتا انبوه معانی دیگر : thickish نسبتا ضخیم

thickly

<hr> معنی : ستبری، غلظت، ضخامت <hr> معانی دیگر : لایه، کلفتی، ستبرا، سفتی

معنی : ستبری، غلظت، ضخامت معانی دیگر : لایه، کلفتی، ستبرا، سفتی

thickness

<hr> معنی : ادم دزد، دزد، جیب بر، سارق <hr> معانی دیگر : (به ویژه به طور پنهانی) دزد

معنی : ادم دزد، دزد، جیب بر، سارق معانی دیگر : (به ویژه به طور پنهانی) دزد

thief

<hr> معنی : دزدیدن، سرقت کردن، دزدی کردن <hr> معانی دیگر : دزدیدن، دزدی کردن، سرقت کردن

معنی : دزدیدن، سرقت کردن، دزدی کردن معانی دیگر : دزدیدن، دزدی کردن، سرقت کردن

thieve

<hr> معنی : سرقت، دزدی <hr> معانی دیگر : دزدی، سرقت

معنی : سرقت، دزدی معانی دیگر : دزدی، سرقت

thievery

<hr> معنی : دزدانه، خوگرفته بهدزدی، دست کج، دزدوار، درخور دزدان <hr> معانی دیگر : دزد مسلک، کج دست، دزد مانند

معنی : دزدانه، خوگرفته بهدزدی، دست کج، دزدوار، درخور دزدان معانی دیگر : دزد مسلک، کج دست، دزد مانند

thievish

<hr> معنی : فخذ، ران <hr> معانی دیگر : (انسان و جانور - بخش میان زانو و لگن خاصره) ران

معنی : فخذ، ران معانی دیگر : (انسان و جانور - بخش میان زانو و لگن خاصره) ران

thigh

<hr> معنی : استخوان ران <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: thigh bone) femur هم می نویسند)، استخوان ران، فخد

معنی : استخوان ران معانی دیگر : رجوع شود به: thigh bone) femur هم می نویسند)، استخوان ران، فخد

thighbone

<hr> معنی : انگشتانه، لوله فلزی کوتاه <hr> معانی دیگر : انگشتانه، لوله فلزی کوتاه

معنی : انگشتانه، لوله فلزی کوتاه معانی دیگر : انگشتانه، لوله فلزی کوتاه

thimble

<hr> معنی : باندازه یک انگشتانه، یک خرده، یک جرعه <hr> معانی دیگر : به گنجایش یک انگشتانه

معنی : باندازه یک انگشتانه، یک خرده، یک جرعه معانی دیگر : به گنجایش یک انگشتانه

thimbleful

<hr> معنی : گول زدن، فریب دادن، مغبون کردن، شعبده بازی کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: shell game، بوسیله فنجان بازی گول زدن

معنی : گول زدن، فریب دادن، مغبون کردن، شعبده بازی کردن معانی دیگر : رجوع شود به: shell game، بوسیله فنجان بازی گول زدن

thimblerig

<hr> معنی : فریبکار، شعبده باز، فنجان باز، مهره باز <hr> معانی دیگر : فنجان باز، مهره باز، شعبده باز، فریبکار

معنی : فریبکار، شعبده باز، فنجان باز، مهره باز معانی دیگر : فنجان باز، مهره باز، شعبده باز، فریبکار

thimblerigger

<hr> معنی : نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازکشدن، رقیق، نازک، لاغر، لاغر کردن، کم کردن، رقیق کردن، نازک کردن، کم پشت کردن <hr> معانی دیگر : لطیف، استخوانی، (مو و درخت و غیره) کم پشت، دور از هم، اندک، قلیل، ناچیز، کم، آبکی، کم چگال، نا چگال، آبناک، (رنگ) پریده، نا مشخص، کم مایه، (صدا) زیر، جیر، باور نکردنی، سست، نامستدل، ضعیف، شل، باریک کردن یا شدن، لاغر کردن یا شدن، رقیق کردن یا شدن، (معمولا با: out) وجین کردن یا شدن، هرس کردن، (علف هرزه و غیره) چیدن، تنک کردن، کم پشت کردن یا شدن، به طور نازک یا رقیق، نازک کردن یا شدن، رقیق و ابکی

معنی : نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازکشدن، رقیق، نازک، لاغر، لاغر کردن، کم کردن، رقیق کردن، نازک کردن، کم پشت کردن معانی دیگر : لطیف، استخوانی، (مو و درخت و غیره) کم پشت، دور از هم، اندک، قلیل، ناچیز، کم، آبکی، کم چگال، نا چگال، آبناک، (رنگ) پریده

thin

thin bread

thin-skinned

<hr> معنی : مال تو، از ان تو <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مال تو، از آن تو، - تو

معنی : مال تو، از ان تو معانی دیگر : (قدیمی) مال تو، از آن تو، - تو

thine

<hr> معنی : شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء <hr> معانی دیگر : شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی و غیره) تو، شخص، (کشورهای اسکاندیناوی) پارلمان، مجلس قانون گزاری، اشیاء، موجود

معنی : شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء معانی دیگر : شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی و غیره) تو، شخص، (کشورهای اسکاندیناوی) پارلمان، مجلس قانون گزاری، اشیاء، موجود

thing

things

<hr> معنی : چیز، همان، اسمش <hr> معانی دیگر : چیز، همان، اسمش

معنی : چیز، همان، اسمش معانی دیگر : چیز، همان، اسمش

thingummy

<hr> معنی : عقیده داشتن، فکر کردن، اندیشیدن، خیال کردن، خیال داشتن، گمان کردن، فکر چیزی را کردن <hr> معانی دیگر : تفکر کردن، سگالیدن، پنداشتن، دانستن، سبک و سنگین کردن، تعیین کردن، بررسی کردن، در (مد) نظر گرفتن، تصور کردن، به یاد آوردن، به خاطر آوردن، در نظر داشتن، قصد داشتن، در پی چیزی بودن، در فکر بودن، اندیشه کردن، باور داشتن، (با: of) به اندیشه ی چیزی افتادن، به فکر چیزی افتادن، ابداع کردن، کشف کردن، (عامیانه) اندیشه، (عامیانه) وابسته به اندیشه، تفکری، فکری، اندیشه انگیز، (مهجور) اندیشیدن <hr> think _ پسوند: روش تفکر، - اندیشی

معنی : عقیده داشتن، فکر کردن، اندیشیدن، خیال کردن، خیال داشتن، گمان کردن، فکر چیزی را کردن معانی دیگر : تفکر کردن، سگالیدن، پنداشتن، دانستن، سبک و سنگین کردن، تعیین کردن، بررسی کردن، در (مد) نظر گرفتن، تصور کردن، به یاد آوردن، به خاطر آوردن، در نظر داشتن، قصد داشتن، در پی چیزی بودن، در فکر بودن، اند

think

think about

think ahead

think back

think of

<hr> معنی : سنگین کردن، تعمق کردن <hr> معانی دیگر : مورد تفکر مجدد قرار دادن، باز اندیشی کردن

معنی : سنگین کردن، تعمق کردن معانی دیگر : مورد تفکر مجدد قرار دادن، باز اندیشی کردن

think over

<hr> (امریکا - خودمانی) مقاله ی تفسیری (در برابر: مقاله ی خبری)، مقاله خبری امیخته با افکار وتفسیرات نویسنده

(امریکا - خودمانی) مقاله ی تفسیری (در برابر: مقاله ی خبری)، مقاله خبری امیخته با افکار وتفسیرات نویسنده

think piece

<hr> چیزی را تا پایان مورد تفکر قرار دادن، از آغاز تا پایان کاری را سنجیدن

چیزی را تا پایان مورد تفکر قرار دادن، از آغاز تا پایان کاری را سنجیدن

think through

<hr> ابداع کردن، اختراع کردن، از خود درآوردن، به فکر (کسی) رسیدن

ابداع کردن، اختراع کردن، از خود درآوردن، به فکر (کسی) رسیدن

think up

<hr> معنی : اندیشه پذیر، ممکن، فکر کردنی، قابل فکر <hr> معانی دیگر : اندیش پذیر، قابل تفکر، قابل تصور، اندیشیدنی

معنی : اندیشه پذیر، ممکن، فکر کردنی، قابل فکر معانی دیگر : اندیش پذیر، قابل تفکر، قابل تصور، اندیشیدنی

thinkable

<hr> معنی : متفکر، اندیشمند، فکر کننده <hr> معانی دیگر : فکور

معنی : متفکر، اندیشمند، فکر کننده معانی دیگر : فکور

thinker

<hr> معنی : تفکر، متفکر <hr> معانی دیگر : اندیشگر، قادر به تفکر، اندیشمند، عاقل، دارای عقل، اندیشه، فکر، فکر کننده، با شعور

معنی : تفکر، متفکر معانی دیگر : اندیشگر، قادر به تفکر، اندیشمند، عاقل، دارای عقل، اندیشه، فکر، فکر کننده، با شعور

thinking

thinking cap

<hr> معنی : رقیق کننده، کم کننده، نازکتر، کم پشت تر <hr> معانی دیگر : (شخص و به ویژه ماده ای که چیزی را رقیق می کند) تینر، رقیق ساز، آبناک ساز، نازک کننده

معنی : رقیق کننده، کم کننده، نازکتر، کم پشت تر معانی دیگر : (شخص و به ویژه ماده ای که چیزی را رقیق می کند) تینر، رقیق ساز، آبناک ساز، نازک کننده

thinner

<hr> معنی : یک سوم، به سه بخش تقسیم کردن، سیم، سومین، ثالث، سوم، سومی، ثلث <hr> معانی دیگر : - سوم، شماره یا نفر سوم، (اتومبیل) دنده ی سوم، (جمع - حقوق) ثلث دارایی شوهر متوفی که به زن او می رسد، (موسیقی) نت سوم، ثالک، ثلک

معنی : یک سوم، به سه بخش تقسیم کردن، سیم، سومین، ثالث، سوم، سومی، ثلث معانی دیگر : - سوم، شماره یا نفر سوم، (اتومبیل) دنده ی سوم، (جمع - حقوق) ثلث دارایی شوهر متوفی که به زن او می رسد، (موسیقی) نت سوم، ثالک، ثلک

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد