انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : عمد، قصد قبلی <hr> معانی دیگر : تعمد، (جنایت با) قصد قبلی

معنی : عمد، قصد قبلی معانی دیگر : تعمد، (جنایت با) قصد قبلی

premeditation

premeditative

premeditator

premenopausal

premenopause

<hr> وابسته به قبل از قاعده شدن، پیش ماهانگی، پیش دشتانی، قبل از قاعدگی زنان

وابسته به قبل از قاعده شدن، پیش ماهانگی، پیش دشتانی، قبل از قاعدگی زنان

premenstrual

<hr> (نشانه های جسمی و روحی که ممکن است پیش از قاعدگی بروز کند) نشانگان پیش دشتانی، نشانگان پیش ماهانگی

(نشانه های جسمی و روحی که ممکن است پیش از قاعدگی بروز کند) نشانگان پیش دشتانی، نشانگان پیش ماهانگی

premenstrual syndrome

premenstrually

premenstruum

<hr> معنی : رئیس، رهبر، نخست وزیر، هنرپیشه برجسته، برتر، نخستین، والاتر <hr> معانی دیگر : والاترین، بزرگترین، مهم ترین، ممتازترین، عالی ترین، نخبه ترین، اصلی، عمده، (کانادا) استاندار، پیشترین، اولین، اسبق ترین، premiere مقدم، نخستین نمایش یک نمایشنامه

معنی : رئیس، رهبر، نخست وزیر، هنرپیشه برجسته، برتر، نخستین، والاتر معانی دیگر : والاترین، بزرگترین، مهم ترین، ممتازترین، عالی ترین، نخبه ترین، اصلی، عمده، (کانادا) استاندار، پیشترین، اولین، اسبق ترین، premiere مقدم، نخستین نمایش یک نمایشنامه

premier

premier league

<hr> معنی : رئیس، رهبر، نخست وزیر، هنرپیشه برجسته، نخستین نمایش یک نمایشنامه، برتر، نخستین، والاتر <hr> معانی دیگر : premier مقدم، مهمتر

معنی : رئیس، رهبر، نخست وزیر، هنرپیشه برجسته، نخستین نمایش یک نمایشنامه، برتر، نخستین، والاتر معانی دیگر : premier مقدم، مهمتر

premiere

premiere concert

<hr> معنی : اولویت، نخست وزیری، دفتر نخست وزیری، مقام نخست وزیری <hr> معانی دیگر : نخست وزیری، دفتر نخست وزیری، مقام نخست وزیری، اولویت

معنی : اولویت، نخست وزیری، دفتر نخست وزیری، مقام نخست وزیری معانی دیگر : نخست وزیری، دفتر نخست وزیری، مقام نخست وزیری، اولویت

premiership

premilitary vocational training

<hr> معنی : فرض قبلی، بنیاد و اساس بحی، فرضیه مقدم، قضیه ثابت یا اثبات شده، صغری و کبرای قیاس منطقی، فرض منطقی کردن <hr> معانی دیگر : (جمع) خانه و متعلقات آن، محوطه ی ساختمان، (منطق - در قیاس صوری) صغری یا کبری (به صغری می گویند minor premise و به کبری می گویند major premise)، مقدمه، فرض (مفروضات)، قضیه، بیان مقدمه، پیش آورد، (انگلیس - جمع) خصوصیات ملک (که در مقدمه ی سند نگاشته می شود)، ملک (مذکور در چنین سندی) (premiss هم می نویسند)، به عنوان صغری یا کبری ذکر کردن، پایه ی استدلال قرار دادن، منوط کردن، بنیاد واساس بحک، فر­ قبلی، فر­منطقی کردن

معنی : فرض قبلی، بنیاد و اساس بحی، فرضیه مقدم، قضیه ثابت یا اثبات شده، صغری و کبرای قیاس منطقی، فرض منطقی کردن معانی دیگر : (جمع) خانه و متعلقات آن، محوطه ی ساختمان، (منطق - در قیاس صوری) صغری یا کبری (به صغری می گویند minor premise و به کبری می گویند major premise)، مقدمه، فرض (مفروضات)، قضیه، بیان

premise

<hr> معنی : عقار <hr> معانی دیگر : مقدمات( در قیاس) قانون ـ فقه : خصوصیات ملک که در مقدمه سند درج مى شود خانه و متعلقات ان روانشناسى : مقدمات

معنی : عقار معانی دیگر : مقدمات( در قیاس) قانون ـ فقه : خصوصیات ملک که در مقدمه سند درج مى شود خانه و متعلقات ان روانشناسى : مقدمات

premises

<hr> معنی : وثیقه، جایزه، انعام، حق العمل، حق بیمه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی، اعلاء <hr> معانی دیگر : (بها) گرانتر، اضافه تر، بیشتر، ارزش، قیمت، اهمیت، ممتاز، مرغوب، (اقتصاد) جایزه، پاداش، مبلغ اضافی، اضافه قیمت، (نادر) شهریه ی آموزش (به ویژه در پیشه هایی مانند نجاری و بنایی)، مزایا

معنی : وثیقه، جایزه، انعام، حق العمل، حق بیمه، پاداش عمل، پاداش نیکو، صرف برات، حق صرافی، اعلاء معانی دیگر : (بها) گرانتر، اضافه تر، بیشتر، ارزش، قیمت، اهمیت، ممتاز، مرغوب، (اقتصاد) جایزه، پاداش، مبلغ اضافی، اضافه قیمت، (نادر) شهریه ی آموزش (به ویژه در پیشه هایی مانند نجاری و بنایی)، مزایا

premium

premium bond

<hr> قبل از مصرف مخلوط کردن، پیش امیختن

قبل از مصرف مخلوط کردن، پیش امیختن

premix

premixed

premodern

premodification

<hr> معنی : دندان اسیای کوچک، مربوط بدندانهای اسیاب کوچک <hr> معانی دیگر : دندان پیش آسیا (میان دندان های آسیا و انیاب)، پیش کرسی، دندان اسیاب کوچک

معنی : دندان اسیای کوچک، مربوط بدندانهای اسیاب کوچک معانی دیگر : دندان پیش آسیا (میان دندان های آسیا و انیاب)، پیش کرسی، دندان اسیاب کوچک

premolar

<hr> معنی : اخطار، تحذیر، برحذر داشتن، فکر قبلی <hr> معانی دیگر : پیش آگاهی، خبر، دلشوره، (به دل) برات شدن

معنی : اخطار، تحذیر، برحذر داشتن، فکر قبلی معانی دیگر : پیش آگاهی، خبر، دلشوره، (به دل) برات شدن

premonition

<hr> معنی : تحذیر کننده، اخطار کننده، برحذر دارنده <hr> معانی دیگر : اخطار کننده، تحذیر کننده، برحذر دارنده

معنی : تحذیر کننده، اخطار کننده، برحذر دارنده معانی دیگر : اخطار کننده، تحذیر کننده، برحذر دارنده

premonitory

<hr> پیش از جهانى، پیش از افرینش جهان بوده

پیش از جهانى، پیش از افرینش جهان بوده

premundane

<hr> اسم اول (در برابر: نام خانوادگی family name)، پیش نام

اسم اول (در برابر: نام خانوادگی family name)، پیش نام

prename

<hr> معنی : پیش زادی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا موجود در دوران قبل از زایمان، پیش زایمانی، پیش زایشی، پیش از تولد

معنی : پیش زادی معانی دیگر : وابسته به یا موجود در دوران قبل از زایمان، پیش زایمانی، پیش زایشی، پیش از تولد

prenatal

prenatal class

prenatal diagnosis

prenatally

<hr> معنی : شاگرد، شاگردی کردن <hr> معانی دیگر : apprentice : شاگر

معنی : شاگرد، شاگردی کردن معانی دیگر : apprentice : شاگر

prentice

prenumber

<hr> پیش از زناشویی، وابسته به قبل از ازدواج، پیش گشنی

پیش از زناشویی، وابسته به قبل از ازدواج، پیش گشنی

prenuptial

<hr> اشغال پیشین، استیجار قبلی، استیجار قبلی رجوع شود به: preoccupation

اشغال پیشین، استیجار قبلی، استیجار قبلی رجوع شود به: preoccupation

preoccupancy

<hr> معنی : تمایل، شیفتگی، کار مقدم، اشغال قبلی <hr> معانی دیگر : توجه فکری، فکر و ذکر، اشتغال فکری

معنی : تمایل، شیفتگی، کار مقدم، اشغال قبلی معانی دیگر : توجه فکری، فکر و ذکر، اشتغال فکری

preoccupation

<hr> معنی : گرفتار، شیفته، پریشان حواس، پرمشغله <hr> معانی دیگر : کاملا در فکر چیزی، مجذوب، دلواپس، دربند چیزی، از پیش سرگرم، از قبل مشغول (کاری)، (نام هایی که در رده بندی موجودات به کار می روند) قبلا استعمال شده، پیش گرفته، با حواس پرتی، (به طور) سرسری

معنی : گرفتار، شیفته، پریشان حواس، پرمشغله معانی دیگر : کاملا در فکر چیزی، مجذوب، دلواپس، دربند چیزی، از پیش سرگرم، از قبل مشغول (کاری)، (نام هایی که در رده بندی موجودات به کار می روند) قبلا استعمال شده، پیش گرفته، با حواس پرتی، (به طور) سرسری

preoccupied

<hr> فکر یا ذهن را به خود مشغول کردن، (اندیشه) منحصرا به چیزی معطوف شدن، از پیش اشغال یا تصرف کردن

فکر یا ذهن را به خود مشغول کردن، (اندیشه) منحصرا به چیزی معطوف شدن، از پیش اشغال یا تصرف کردن

preoccupy

preop

<hr> روانشناسى : پیش عملیاتى

روانشناسى : پیش عملیاتى

preoperational

<hr> وابسته به دوران پیش از عمل جراحی، پیش برمانی، وابسته بمرحله پیش از عمل جراحی، قبل از عمل

وابسته به دوران پیش از عمل جراحی، پیش برمانی، وابسته بمرحله پیش از عمل جراحی، قبل از عمل

preoperative

preoral

preorally

<hr> مقدر کردن، (سرنوشت و غیره را) تعیین کردن، قبلا مقرر داشتن، قبلا وقوع امری را ترتیب دادن

مقدر کردن، (سرنوشت و غیره را) تعیین کردن، قبلا مقرر داشتن، قبلا وقوع امری را ترتیب دادن

واژه های حرف "p" - انگلیسی به انگلیسی