جملات نمونه

<hr> عذاب دادن، معذب ساختن، متاثر کردن، بخود پیچیدن، معذب شدن، زحمت کشیدن، درد کشیدن

عذاب دادن، معذب ساختن، متاثر کردن، بخود پیچیدن، معذب شدن، زحمت کشیدن، درد کشیدن

agonise

agonised

agonising

<hr> (تئاتر) شخصیت عمده ی نمایش که در کشمکشی شرکت دارد، هماوردگر، دچار کشمکش، دچار اضطراب

(تئاتر) شخصیت عمده ی نمایش که در کشمکشی شرکت دارد، هماوردگر، دچار کشمکش، دچار اضطراب

agonist

<hr> معنی : مجادلهای، مشاجرهای، ورزشی، پهلوانی، کوشش امیز، جنگجو، مستعد جنگ <hr> معانی دیگر : (یونان کهن) مسابقه ای، هماوردی، وابسته به ورزش، اهل زد و خورد، کشمکش گر، هماوردگر، وابسته به مسابقات باستانی یونان

معنی : مجادلهای، مشاجرهای، ورزشی، پهلوانی، کوشش امیز، جنگجو، مستعد جنگ معانی دیگر : (یونان کهن) مسابقه ای، هماوردی، وابسته به ورزش، اهل زد و خورد، کشمکش گر، هماوردگر، وابسته به مسابقات باستانی یونان

agonistic

<hr> معنی : تقلا کردن، به خود پیچیدن <hr> معانی دیگر : کشمکش کردن، در تب و تاب بودن، در تکاپو بودن، رنج بردن، درد کشیدن، جان کندن، رنج دادن، زجر دادن، شکنجه دادن، عذاب دادن، تحریف کردن

معنی : تقلا کردن، به خود پیچیدن معانی دیگر : کشمکش کردن، در تب و تاب بودن، در تکاپو بودن، رنج بردن، درد کشیدن، جان کندن، رنج دادن، زجر دادن، شکنجه دادن، عذاب دادن، تحریف کردن

agonize

agonized

<hr> معنی : دردناک، رنج اور <hr> معانی دیگر : دردناک، رنجاور

معنی : دردناک، رنج اور معانی دیگر : دردناک، رنجاور

agonizing

agonizingly

<hr> معنی : درد، رنج، عذاب، تقلا، سکرات مرگ، جان کندن، حالت نزع <hr> معانی دیگر : درد جانکاه، زجر، شکنجه (روحی)، سکرات موت، احتضار، تقلای شدید، تکاپو، کشمکش، غلیان (احساسات)، تجلی، فوران

معنی : درد، رنج، عذاب، تقلا، سکرات مرگ، جان کندن، حالت نزع معانی دیگر : درد جانکاه، زجر، شکنجه (روحی)، سکرات موت، احتضار، تقلای شدید، تکاپو، کشمکش، غلیان (احساسات)، تجلی، فوران

agony

<hr> (انگلیس - خودمانی) نویسنده ی روزنامه که به نامه های خوانندگان درباره ی مسایل شخصی آنان در روزنامه پاسخ می دهد، مشاورخوانندگان

(انگلیس - خودمانی) نویسنده ی روزنامه که به نامه های خوانندگان درباره ی مسایل شخصی آنان در روزنامه پاسخ می دهد، مشاورخوانندگان

agony aunt

<hr> معنی : بازار، محفل <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) گردهمایی، محل گردهمایی (به ویژه بازار)، محل تجمع، آگورا (پول اسرائیلی معادل یک صدم شکل)، انجمن

معنی : بازار، محفل معانی دیگر : (یونان باستان) گردهمایی، محل گردهمایی (به ویژه بازار)، محل تجمع، آگورا (پول اسرائیلی معادل یک صدم شکل)، انجمن

agora

<hr> معنی : ترس از مکانهای شلوغ، مرض انزوا طلبی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی - هراس از مکان های باز و عمومی) برون هراسی، طب مر­ انزوا طلبی، ترس از مکانهای شلوه

معنی : ترس از مکانهای شلوغ، مرض انزوا طلبی معانی دیگر : (روان شناسی - هراس از مکان های باز و عمومی) برون هراسی، طب مر­ انزوا طلبی، ترس از مکانهای شلوه

agoraphobia

agoraphobic

<hr> یکجورخرگوش امریکایی، خرگوش هندی

یکجورخرگوش امریکایی، خرگوش هندی

agouti

agraffe

<hr> (پزشکی) آگرانولوسیتوز (کم شدن گرانولوسیت های خون)، بی دانیزگی

(پزشکی) آگرانولوسیتوز (کم شدن گرانولوسیت های خون)، بی دانیزگی

agranulocytosis

<hr> (روان شناسی) از بین رفتن کامل یا نسبی قدرت نوشتن، نا نویسی، ناتوانی در نگارش

(روان شناسی) از بین رفتن کامل یا نسبی قدرت نوشتن، نا نویسی، ناتوانی در نگارش

agraphia

<hr> معنی : زمینی <hr> معانی دیگر : وابسته به زمین و مالکیت آن، ملکی، ارضی، کشاورزی، وابسته به کشاورزان و کشاورزی

معنی : زمینی معانی دیگر : وابسته به زمین و مالکیت آن، ملکی، ارضی، کشاورزی، وابسته به کشاورزان و کشاورزی

agrarian

<hr> معنی : موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن <hr> معانی دیگر : قبول کردن، سازوار کردن یا بودن، ساز آمدن، هم داستان شدن، یکدل بودن یا شدن، با هم تطبیق کردن، با هم وفق دادن، توافق کردن، سازگار بودن، ساختن به، رضایت دادن، راضی شدن، (دستور زبان) از نظر صرفی با هم خواندن یا جور بودن، خوشنود کردن، ممنون کردن، مطابقت کردن، خشم کسیرا فرونشاندن، نائل شدن

معنی : موافقت کردن، اشتی دادن، متفق بودن، درست کردن، موافق بودن، پسند امدن، ترتیب دادن، جلوس کردن، سازش کردن، تن در دادن به، هم رای بودن معانی دیگر : قبول کردن، سازوار کردن یا بودن، ساز آمدن، هم داستان شدن، یکدل بودن یا شدن، با هم تطبیق کردن، با هم وفق دادن، توافق کردن، سازگار بودن، ساختن به، رضایت 

agree

agree to differ

agree with

<hr> معنی : دلپذیر، حاضر، مطبوع <hr> معانی دیگر : خوشایند، مطلوب، خوب، موافق، سازوار، یکدل، راضی، سازگار، بشاش، ملایم، مایل

معنی : دلپذیر، حاضر، مطبوع معانی دیگر : خوشایند، مطلوب، خوب، موافق، سازوار، یکدل، راضی، سازگار، بشاش، ملایم، مایل

agreeable

<hr> دلپذیری، خوبی، سازگاری، موافقت، مطبوعیت

دلپذیری، خوبی، سازگاری، موافقت، مطبوعیت

agreeableness

agreeably

<hr> معنی : معهود <hr> معانی دیگر : مورد توافق، مورد قبول، مقرر، موعود، موعود the agreed price بهای مورد توافق

معنی : معهود معانی دیگر : مورد توافق، مورد قبول، مقرر، موعود، موعود the agreed price بهای مورد توافق

agreed

agreed upon

<hr> معنی : توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهد نامه <hr> معانی دیگر : قبولی، همداستانی، سازگاری، سازواری، همدلی، موافقتنامه، تفاهم نامه، سازشنامه، (دستور زبان) همخوانی از نظر صرفی

معنی : توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهد نامه معانی دیگر : قبولی، همداستانی، سازگاری، سازواری، همدلی، موافقتنامه، تفاهم نامه، سازشنامه، (دستور زبان) همخوانی از نظر صرفی

agreement

agreements

<hr> پرخاشگری، تعر­، تجاوز، تهاجم

پرخاشگری، تعر­، تجاوز، تهاجم

agression

<hr> پرخاشگر روانشناسى : پرخاشگرانه

پرخاشگر روانشناسى : پرخاشگرانه

agressive

<hr> (امریکا) کشاورزی و صنایع و خدمات وابسته به آن

(امریکا) کشاورزی و صنایع و خدمات وابسته به آن

agribusiness

<hr> معنی : کشاورزی، زراعتی، فلاحتی <hr> معانی دیگر : فلاحتی، زراعتی، کشاورزی

معنی : کشاورزی، زراعتی، فلاحتی معانی دیگر : فلاحتی، زراعتی، کشاورزی

agricultural

agricultural engineering

<hr> معنی : کشاورز، دانشجوی دانشکدهء کشاورزی <hr> معانی دیگر : کشاورز، دانشجوی دانشکده ء کشاورزی

معنی : کشاورز، دانشجوی دانشکدهء کشاورزی معانی دیگر : کشاورز، دانشجوی دانشکده ء کشاورزی

agriculturalist

<hr> معنی : کشاورزی، زراعت، فلاحت، برزگری <hr> معانی دیگر : کشت و کار

معنی : کشاورزی، زراعت، فلاحت، برزگری معانی دیگر : کشت و کار

agriculture

<hr> معنی : کشاورز، دانشجوی دانشکدهء کشاورزی <hr> معانی دیگر : کارشناس کشاورزی

معنی : کشاورز، دانشجوی دانشکدهء کشاورزی معانی دیگر : کارشناس کشاورزی

agriculturist

<hr> معنی : غافی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) غافث (جنس agrimonia و تیره ی rose)، غافک، دوای جگر

معنی : غافی معانی دیگر : (گیاه شناسی) غافث (جنس agrimonia و تیره ی rose)، غافک، دوای جگر

agrimony

<hr> (هر نوع ماده ی شیمیایی که برای بهبود کمی و کیفی فراورده های کشاورزی به کار رود یا هر نوع ماده ی شیمیایی که از فرآورده های کشاورزی به دست بیاید) شیمی کشاورزی

(هر نوع ماده ی شیمیایی که برای بهبود کمی و کیفی فراورده های کشاورزی به کار رود یا هر نوع ماده ی شیمیایی که از فرآورده های کشاورزی به دست بیاید) شیمی کشاورزی

agrochemical

<hr> معنی : خاک شناسی <hr> معانی دیگر : دانش انواع خاک های کشاورزی، کشت خاک شناسی، کشا

معنی : خاک شناسی معانی دیگر : دانش انواع خاک های کشاورزی، کشت خاک شناسی، کشا

agrology

<hr> معنی : کشاورزی، فلاحتی <hr> معانی دیگر : کشاورزی، فلاحتی

معنی : کشاورزی، فلاحتی معانی دیگر : کشاورزی، فلاحتی

agronomic

<hr> معنی : کشاورز، برزشناس <hr> معانی دیگر : کشاورز، برزشناس

معنی : کشاورز، برزشناس معانی دیگر : کشاورز، برزشناس

agronomist

<hr> معنی : کشاورزی، برزشناسی <hr> معانی دیگر : (بخشی از دانش کشاورزی که با فراوری محصول و توجه از خاک سر و کار دارد) کشت شناسی، کشت ورزی، زراعت، علم برداشت محصول و بهره برداری از خاک

معنی : کشاورزی، برزشناسی معانی دیگر : (بخشی از دانش کشاورزی که با فراوری محصول و توجه از خاک سر و کار دارد) کشت شناسی، کشت ورزی، زراعت، علم برداشت محصول و بهره برداری از خاک

agronomy

<hr> معنی : بزمین، بگل نشسته، در زمین <hr> معانی دیگر : (در مورد کشتی) به گل نشسته، برساحل، در ته (دریا)، بر زمین، نشسته

معنی : بزمین، بگل نشسته، در زمین معانی دیگر : (در مورد کشتی) به گل نشسته، برساحل، در ته (دریا)، بر زمین، نشسته

aground

<hr> معنی : تب و لرز، تب نوبه، تب مالاریا <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تب و لرز، لرز

معنی : تب و لرز، تب نوبه، تب مالاریا معانی دیگر : (پزشکی) تب و لرز، لرز

ague

<hr> مربوط به تب و لرز، نوبه اى

مربوط به تب و لرز، نوبه اى

aguish

<hr> معنی : اه، افسوس، اوخ <hr> معانی دیگر : (حرف ندا) آه، آوخ، افسوس، بلی، وای، مخفف: آمپر در ساعت (amp-hr و .a.h و ah و a-hr و a-hr هم می نویسند)، (گاه شماری اسلامی - مخفف لاتین: annohegirae) هجری، پس از هجرت، اوی، وه

معنی : اه، افسوس، اوخ معانی دیگر : (حرف ندا) آه، آوخ، افسوس، بلی، وای، مخفف: آمپر در ساعت (amp-hr و .a.h و ah و a-hr و a-hr هم می نویسند)، (گاه شماری اسلامی - مخفف لاتین: annohegirae) هجری، پس از هجرت، اوی، وه

<hr> (حرف ندا) آری !، آها!، پس اینطور است !، آهان، اوهوم، هوم، وه، شادی، وَه، اها، وه، ها

(حرف ندا) آری !، آها!، پس اینطور است !، آهان، اوهوم، هوم، وه، شادی، وَه، اها، وه، ها

واژه های حرف "a" - جملات نمونه