جملات نمونه

<hr> بیوم، زی بوم، زیبومه

biome

<hr> (کاربرد روش های علم مکانیک در بررسی ساختار و کارکرد سازواره های زنده) بیومکانیک، مکانیک زیستی

(کاربرد روش های علم مکانیک در بررسی ساختار و کارکرد سازواره های زنده) بیومکانیک، مکانیک زیستی

biomechanics

biomedical

<hr> (بخشی از پزشکی که با علوم طبیعی به ویژه زیست شناسی و زیست شیمی و زیست فیزیک سر و کار دارد) زیست پزشکی

(بخشی از پزشکی که با علوم طبیعی به ویژه زیست شناسی و زیست شیمی و زیست فیزیک سر و کار دارد) زیست پزشکی

biomedicine

<hr> (شاخه ای از زیست شناسی که با بررسی آمار و تحلیل ریاضی سر و کار دارد) زیست سنجی

(شاخه ای از زیست شناسی که با بررسی آمار و تحلیل ریاضی سر و کار دارد) زیست سنجی

biometrics

biometry

<hr> وابسته به کار گذاشتن اعضای ساختگی در بدن، (در داستان های تخیلی علمی) دارای اندام مصنوعی (که به شخص نیروی خارق العاده می دهد)، وابسته به زیست سازه شناسی، بیونیک، مرد زیست سازهای

وابسته به کار گذاشتن اعضای ساختگی در بدن، (در داستان های تخیلی علمی) دارای اندام مصنوعی (که به شخص نیروی خارق العاده می دهد)، وابسته به زیست سازه شناسی، بیونیک، مرد زیست سازهای

bionic

<hr> معنی : علم فرایندای زیستی <hr> معانی دیگر : بیونیک، زیست سازه شناسی (دانش طرح و ساختن دستگاه ها به تقلید از اندام بدن)، بازسازی مکانیکی اندام بدن، زی نهرنگی

معنی : علم فرایندای زیستی معانی دیگر : بیونیک، زیست سازه شناسی (دانش طرح و ساختن دستگاه ها به تقلید از اندام بدن)، بازسازی مکانیکی اندام بدن، زی نهرنگی

bionics

<hr> معنی : زیوه شناسی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ecology، ecology : زیوه شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحک میکند

معنی : زیوه شناسی معانی دیگر : رجوع شود به: ecology، ecology : زیوه شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحک میکند

bionomics

bionomy

biophysicist

<hr> (بررسی پدیده های زیست شناسی از راه به کار گیری روش های علم فیزیک) زیست فیزیک، بیوفیزیک

(بررسی پدیده های زیست شناسی از راه به کار گیری روش های علم فیزیک) زیست فیزیک، بیوفیزیک

biophysics

<hr> معنی : بافت برداری، زنده بینی، ازمایش میکروسکپی بافت زنده <hr> معانی دیگر : (برداشتن بافت زنده برای آزمایش و شناخت بیماری) بیوپسی، تکه برداری

معنی : بافت برداری، زنده بینی، ازمایش میکروسکپی بافت زنده معانی دیگر : (برداشتن بافت زنده برای آزمایش و شناخت بیماری) بیوپسی، تکه برداری

biopsy

<hr> دوره ی زیست شناسی، زیست آهنگ، زیست چرخه

دوره ی زیست شناسی، زیست آهنگ، زیست چرخه

biorhythm

<hr> basic input output system کامپیوتر : سیستم اساسى ورودى و خروجى بایوس

basic input output system کامپیوتر : سیستم اساسى ورودى و خروجى بایوس

bios

<hr> زیست ایمنی (رعایت احتیاط لازم هنگام انجام آزمایش های زیست شناسی)

زیست ایمنی (رعایت احتیاط لازم هنگام انجام آزمایش های زیست شناسی)

biosafety

<hr> (هر علمی که با مسایل و کارکرد سازواره های زنده سر و کار داشته باشد) زیست دانش

(هر علمی که با مسایل و کارکرد سازواره های زنده سر و کار داشته باشد) زیست دانش

bioscience

<hr> موجودات کره ی زمین، زیست کره، زیست سپهر، زی سپهر، بیوسفر، قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست ازجو و اب و خاک کره زمین

موجودات کره ی زمین، زیست کره، زیست سپهر، زی سپهر، بیوسفر، قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست ازجو و اب و خاک کره زمین

biosphere

<hr> (بخشی از زیست سنجی یا biometrics که با آمار مربوط به انسان و بهداشت سر و کار دارد) زیست آمار، آمار زیستی

(بخشی از زیست سنجی یا biometrics که با آمار مربوط به انسان و بهداشت سر و کار دارد) زیست آمار، آمار زیستی

biostatistics

<hr> (تشکیل ترکیبات شیمیایی از طریق عمل آنزیم های سازواره های زنده) زیست هم گذاشت، زیست هم نهاد، زیست آمایی، تهیه مواد شیمیایی بوسیله موجودات زنده

(تشکیل ترکیبات شیمیایی از طریق عمل آنزیم های سازواره های زنده) زیست هم گذاشت، زیست هم نهاد، زیست آمایی، تهیه مواد شیمیایی بوسیله موجودات زنده

biosynthesis

<hr> معنی : زیاگان <hr> معانی دیگر : (کلیه ی گیاهان و جانوران یک ناحیه) زیواگان، زیستگان، زندگی گیاهان وجانوران یک ناحیه

معنی : زیاگان معانی دیگر : (کلیه ی گیاهان و جانوران یک ناحیه) زیواگان، زیستگان، زندگی گیاهان وجانوران یک ناحیه

biota

<hr> تکنولوژی زیستی، زیست فنوری، فن آوری زیستی، بیوتکنولژی (biotech هم می گویند)، ان قسمت از مباحک فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الات است

تکنولوژی زیستی، زیست فنوری، فن آوری زیستی، بیوتکنولژی (biotech هم می گویند)، ان قسمت از مباحک فنی که مربوط به اعمال قواعد زیست شناسی درانسان وماشین الات است

biotechnology

bioterrorism

<hr> معنی : حیاتی، مربوط به حیات وزندگی <hr> معانی دیگر : (وابسته به زیست و سازواره های زنده) زیستی، زیستگانی (biotical هم می گویند)، مربوط به حیات وزندگی <hr> biotic_ پسوند صفت ساز: دارای روش زیست بخصوص [macrobiotic]

معنی : حیاتی، مربوط به حیات وزندگی معانی دیگر : (وابسته به زیست و سازواره های زنده) زیستی، زیستگانی (biotical هم می گویند)، مربوط به حیات وزندگی biotic_ پسوند صفت ساز: دارای روش زیست بخصوص [macrobiotic]

biotic

<hr> ویتامین c10h16o3n2s) h که یکی از ویتامین های گروه b می باشد و در کبد و زرده ی تخم مرغ و غیره یافت می شود)، بیوتین

ویتامین c10h16o3n2s) h که یکی از ویتامین های گروه b می باشد و در کبد و زرده ی تخم مرغ و غیره یافت می شود)، بیوتین

biotin

<hr> (سنگ سیاه یا قهوه ای تیره از خانواده ی سنگ های میکا که در صخره های آذرین و دگرگونی یافت می شود) بیوتیت

(سنگ سیاه یا قهوه ای تیره از خانواده ی سنگ های میکا که در صخره های آذرین و دگرگونی یافت می شود) بیوتیت

biotite

<hr> (محیط نسبتا کوچک که توسط اجتماعی از سازواره ها اشغال شده باشد) زیست بومچه، زیست جای

(محیط نسبتا کوچک که توسط اجتماعی از سازواره ها اشغال شده باشد) زیست بومچه، زیست جای

biotope

<hr> معنی : زیست گروه، ژنوتیپ، موجود همزیست، همنوع، هم جنس <hr> معانی دیگر : (گروهی گیاه یا جاندار که از نظر عوامل ارثی و ژنتیک و نهاد اساسی مشابه باشند) زیست گونه، زیمونه

معنی : زیست گروه، ژنوتیپ، موجود همزیست، همنوع، هم جنس معانی دیگر : (گروهی گیاه یا جاندار که از نظر عوامل ارثی و ژنتیک و نهاد اساسی مشابه باشند) زیست گونه، زیمونه

biotype

<hr> (گیاه شناسی) تقسیم شونده به دو شاخه، دوسویه، (دارای دو نوزاد در هر باروری) دوزا، دوقلوزا، دو آور، دو گذار، توام زا، دومحوری

(گیاه شناسی) تقسیم شونده به دو شاخه، دوسویه، (دارای دو نوزاد در هر باروری) دوزا، دوقلوزا، دو آور، دو گذار، توام زا، دومحوری

biparous

<hr> معنی : دوحزبی، دودستگی <hr> معانی دیگر : مورد حمایت دو حزب

معنی : دوحزبی، دودستگی معانی دیگر : مورد حمایت دو حزب

bipartisan

bipartisanship

<hr> معنی : دوقسمتی، دارای دو قسمت <hr> معانی دیگر : دو جانبه، دارای دو بخش متقابل، دارای شرایط متقابل (و معمولا متساوی) برای هریک از طرفین قرار داد، دو سویه، دو بخشی

معنی : دوقسمتی، دارای دو قسمت معانی دیگر : دو جانبه، دارای دو بخش متقابل، دارای شرایط متقابل (و معمولا متساوی) برای هریک از طرفین قرار داد، دو سویه، دو بخشی

bipartite

<hr> معنی : حیوان دوپا <hr> معانی دیگر : جاندار دو پا، دو پایه (bipedal هم می گویند)

معنی : حیوان دوپا معانی دیگر : جاندار دو پا، دو پایه (bipedal هم می گویند)

biped

bipedal

biphasic

<hr> معنی : هواپیمای دوباله <hr> معانی دیگر : هواپیمای دوباله

معنی : هواپیمای دوباله معانی دیگر : هواپیمای دوباله

biplane

<hr> معنی : دوپایه <hr> معانی دیگر : دارای دو پایه، دو پایه (مثل دو پایه ی مسلسل و تفنگ های خودکار)

معنی : دوپایه معانی دیگر : دارای دو پایه، دو پایه (مثل دو پایه ی مسلسل و تفنگ های خودکار)

bipod

<hr> معنی : دوقطبی، دو انتهایی <hr> معانی دیگر : (در مورد عقیده و سیاست و شخصیت و غیره) مخالف هم، متقابل، متضاد، دارای دو قطب، (وابسته به هر دو قطب کره ی زمین) شمالگانی و جنوبگانی، دو سرالی

معنی : دوقطبی، دو انتهایی معانی دیگر : (در مورد عقیده و سیاست و شخصیت و غیره) مخالف هم، متقابل، متضاد، دارای دو قطب، (وابسته به هر دو قطب کره ی زمین) شمالگانی و جنوبگانی، دو سرالی

bipolar

bipolarity

<hr> معنی : توان چهارم، قوه چهارم، دومجذوری <hr> معانی دیگر : (ریاضی) درجه چهارم، چهارین

معنی : توان چهارم، قوه چهارم، دومجذوری معانی دیگر : (ریاضی) درجه چهارم، چهارین

biquadratic

<hr> معنی : دونژادی <hr> معانی دیگر : وابسته به دو نژاد (معمولا سفید و سیاه)

معنی : دونژادی معانی دیگر : وابسته به دو نژاد (معمولا سفید و سیاه)

biracial

<hr> معنی : توس، غان، درخت فان، درخت غوشه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، غان (از جنس betula و خانواده ی birch)، چوب غان، ترکه ی غان (که برای تنبیه و چوب زدن به کار می رفت)، چوب زدن

معنی : توس، غان، درخت فان، درخت غوشه معانی دیگر : (گیاه شناسی)، غان (از جنس betula و خانواده ی birch)، چوب غان، ترکه ی غان (که برای تنبیه و چوب زدن به کار می رفت)، چوب زدن

birch

birchbark

<hr> معنی : پرنده، مرغ، جوجه <hr> معانی دیگر : پرنده (رده ی aves)، (عامیانه) آدم (به ویژه اگر قدری غیرعادی باشد)، (انگلیس - خودمانی) زن جوان، پرنده ی خشکی (در مقابل پرنده ی آبی: waterfowl)، کبوتر مصنوعی (در تمرین تیراندازی و شکار)، پرنده ی سفالین یا چوبین، (در برخی بازی ها) شاتل کاک، توپ پردار، صدایی که از به لرزه درآوردن لب ها ایجاد شود (به نشان مخالفت یا تمسخر)، شیشکی، (خودمانی) موشک، پرتابه، به شکار پرنده رفتن، پرنده شکار کردن، پرنده گرفتن، به مشاهده ی پرندگان پرداختن، پرنده بینی کردن، مره، مرغان <hr> bird(ie) ضربه کمتراز استاندارد درهر بخش ورزش : امتیاز گرفتن با ضربه کمتر از استاندارد

معنی : پرنده، مرغ، جوجه معانی دیگر : پرنده (رده ی aves)، (عامیانه) آدم (به ویژه اگر قدری غیرعادی باشد)، (انگلیس - خودمانی) زن جوان، پرنده ی خشکی (در مقابل پرنده ی آبی: waterfowl)، کبوتر مصنوعی (در تمرین تیراندازی و شکار)، پرنده ی سفالین یا چوبین، (در برخی بازی ها) شاتل کاک، توپ پردار، صدایی که از به

bird

bird nest

<hr> (جانورشناسی) مرغ بهشت، مرغ بهشتی (تیره ی paradisaeidae - بومی گینه ی نو)، مره بهشتی، یکجور مرهکه پرهای بسیارزیبایی دارد

(جانورشناسی) مرغ بهشت، مرغ بهشتی (تیره ی paradisaeidae - بومی گینه ی نو)، مره بهشتی، یکجور مرهکه پرهای بسیارزیبایی دارد

bird of paradise

<hr> پرنده ی مهاجر، پرنده ی گشتگر، مره مهاجر، شخص مهاجر و خانه بدوش

پرنده ی مهاجر، پرنده ی گشتگر، مره مهاجر، شخص مهاجر و خانه بدوش

bird of passage

<hr> معنی : قوش، مرغ شکاری گوشتخوار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) پرنده ی شکاری (انواع پرندگان راسته ی falconiformes که پنجه های تیز و منقار قلاب مانند دارند و جانوران دیگر را شکار می کنند)، مره شکاری گوشتخوار

معنی : قوش، مرغ شکاری گوشتخوار معانی دیگر : (جانورشناسی) پرنده ی شکاری (انواع پرندگان راسته ی falconiformes که پنجه های تیز و منقار قلاب مانند دارند و جانوران دیگر را شکار می کنند)، مره شکاری گوشتخوار

واژه های حرف "b" - جملات نمونه