جملات نمونه

<hr> گالپ (آمارگر آمریکایی و بنیان گذار موسسه ی آماری گالپ)

گالپ (آمارگر آمریکایی و بنیان گذار موسسه ی آماری گالپ)

gallup

<hr> ترساندن، وحشت زده کردن

ترساندن، وحشت زده کردن

gally

<hr> معنی : بسیار <hr> معانی دیگر : فراوان، به مقدار زیاد، به وفور، سرشار

معنی : بسیار معانی دیگر : فراوان، به مقدار زیاد، به وفور، سرشار

galore

<hr> معنی : گالش، روکفشی، کفش لاستیکی <hr> معانی دیگر : انگلیس گالش

معنی : گالش، روکفشی، کفش لاستیکی معانی دیگر : انگلیس گالش

galosh

galoshes

<hr> وابسته به برق مستقیم، وابسته به برق باتری، وابسته به برق شیمیایی، باعمل شیمیایی پیداشده، ناگهانی یازورکی

وابسته به برق مستقیم، وابسته به برق باتری، وابسته به برق شیمیایی، باعمل شیمیایی پیداشده، ناگهانی یازورکی

galvanic

galvanise

galvanization

<hr> معنی : اب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن، با برق اب طلا یا نقره دادن به <hr> معانی دیگر : به جنب و جوش انداختن، به هیجان آوردن، (با جریان برق) آب طلا یا نقره دادن، روی اندود کردن، گالوانیزه کردن، فلز اندود کردن، در معرض جریان برق قرار دادن، برق زدن به، (به وسیله جریان یا شوک برقی) انگیختن، متشنج کردن، تحریک کردن

معنی : اب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن، با برق اب طلا یا نقره دادن به معانی دیگر : به جنب و جوش انداختن، به هیجان آوردن، (با جریان برق) آب طلا یا نقره دادن، روی اندود کردن، گالوانیزه کردن، فلز اندود کردن، در معرض جریان برق قرار دادن، برق زدن به، (به وسیله جریان یا شوک برقی) انگیختن، متشنج کردن، تحریک

galvanize

<hr> با برق آب طلا یا نقره دادن به، آب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن

با برق آب طلا یا نقره دادن به، آب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن

galvanized

<hr> معنی : برق سنج، کهربا سنج، گالوانومتر <hr> معانی دیگر : دستگاه سنجش جریان ضعیف برق

معنی : برق سنج، کهربا سنج، گالوانومتر معانی دیگر : دستگاه سنجش جریان ضعیف برق

galvanometer

galvanometric

<hr> معنی : دهان، دندان، بازدید کردن، گرد امدن، دسته شدن <hr> معانی دیگر : (در مورد ملوانان کشتی های ماهیگیری که در دریا به هم نزدیک شده و برای مذاکره و مشاوره به کشتی های یکدیگر می روند) جلسه ی دریایی تشکیل دادن، دیدو بازدید کردن، گردهمایی در دریا، گپ، صحبت دوستانه، (بیشتر در مورد زنان) پر و پاچه، ران، پر و پای خوش ریخت، دندان گراز یا دندان کج

معنی : دهان، دندان، بازدید کردن، گرد امدن، دسته شدن معانی دیگر : (در مورد ملوانان کشتی های ماهیگیری که در دریا به هم نزدیک شده و برای مذاکره و مشاوره به کشتی های یکدیگر می روند) جلسه ی دریایی تشکیل دادن، دیدو بازدید کردن، گردهمایی در دریا، گپ، صحبت دوستانه، (بیشتر در مورد زنان) پر و پاچه، ران، پر و 

<hr> معنی : بذله، شروع بازی شطرنج، موضوع بحی <hr> معانی دیگر : (شطرنج - حرکت اول بازی که در آن شطرنج باز در مقابل از دست دادن یک پیاده یا مهره ی دیگر موقعیت خوب به دست می آورد) گامبی، از دست دادن یکی دو پیاده دربرابر تحصیل امتیازاتی، موضوع بحک

معنی : بذله، شروع بازی شطرنج، موضوع بحی معانی دیگر : (شطرنج - حرکت اول بازی که در آن شطرنج باز در مقابل از دست دادن یک پیاده یا مهره ی دیگر موقعیت خوب به دست می آورد) گامبی، از دست دادن یکی دو پیاده دربرابر تحصیل امتیازاتی، موضوع بحک

gambit

<hr> معنی : قمار، قمار کردن، شرط بندی کردن <hr> معانی دیگر : به خطر انداختن، ریسک کردن، (معمولا با away - در قمار) به مخاطره انداختن، منگیا، شرط بندی

معنی : قمار، قمار کردن، شرط بندی کردن معانی دیگر : به خطر انداختن، ریسک کردن، (معمولا با away - در قمار) به مخاطره انداختن، منگیا، شرط بندی

gamble

<hr> معنی : قمار باز <hr> معانی دیگر : قمار باز

معنی : قمار باز معانی دیگر : قمار باز

gambler

gambling

<hr> معنی : نار هندی <hr> معانی دیگر : گامبوژ (نوعی صمغ که از درخت مناطق حاره ای آسیا به نام garcinia hanburyi به دست می آید و در طب و رنگ سازی مصرف دارد)، صمغ کامبوجی، راتیانه ی هندی

معنی : نار هندی معانی دیگر : گامبوژ (نوعی صمغ که از درخت مناطق حاره ای آسیا به نام garcinia hanburyi به دست می آید و در طب و رنگ سازی مصرف دارد)، صمغ کامبوجی، راتیانه ی هندی

gamboge

<hr> معنی : طفره، جست، جست و خیز، ورجه ورجه، پرش کردن، جست و خیز کردن <hr> معانی دیگر : الیز، جفت و لگد، پایکوبی، ورجه ورجه در رقص

معنی : طفره، جست، جست و خیز، ورجه ورجه، پرش کردن، جست و خیز کردن معانی دیگر : الیز، جفت و لگد، پایکوبی، ورجه ورجه در رقص

gambol

<hr> معنی : قلاب گوشت، قناره <hr> معانی دیگر : پای عقب اسب (یا چهار پایان دیگر)، چنگک پا اسبی (که قصابان لاشه را از آن می آویزند)، پای پسین اسب

معنی : قلاب گوشت، قناره معانی دیگر : پای عقب اسب (یا چهار پایان دیگر)، چنگک پا اسبی (که قصابان لاشه را از آن می آویزند)، پای پسین اسب

gambrel

<hr> معنی : بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن <hr> معانی دیگر : بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی از مسابقه، تعداد امتیاز لازم برای بردن مسابقه، وسیله ی بازی (مثل ورق و غیره)، نقشه ی بازی، پروژه، برنامه ی عمل، ترفند، حقه، حیوان (مناسب شکار)، ماهی (برای صید)، گوشت شکار، نخجیر، (معمولا به صورت fair game) قابل پیگیری، حمله پذیر، مشروع، هر کار مخاطره دار، بازی ریسک دار، وابسته به حیوانات قابل شکار، (به صورت to be game) مشتاق و آماده بودن، مشتاق و مصمم، حاضر، وابسته به شکار، شکاری، آزمون، بازی کامپیوتری، قمار کردن، بازی کردن، (در مورد پا) شل، چلاق، لنگ، ضربدیده، آسیب دیده، بصورت جمع مسابقه های ورزشی، اهل حال

معنی : بازی، سرگرمی، شوخی، شکار، مسابقه، جانور شکاری، یک دور بازی، مسابقه های ورزشی، سرحال، تفریح کردن، دست انداختن معانی دیگر : بازی ورزشی (مثل فوتبال)، جست و خیز، گیم، بازی در یک سری مسابقه، بخشی از مسابقه، تعداد امتیاز لازم برای بردن مسابقه، وسیله ی بازی (مثل ورق و غیره)، نقشه ی بازی، پروژه، برنا

game

<hr> شکار، مره شکارکردنی

game bird

<hr> هر نوع ماهی که برای سرگرمی صید شود (در مقابل ماهی تجارتی که برای فروش صید می شود)، ماهی مجاز برای صیادی

هر نوع ماهی که برای سرگرمی صید شود (در مقابل ماهی تجارتی که برای فروش صید می شود)، ماهی مجاز برای صیادی

game fish

<hr> (قبل از آغاز مسابقه) نقشه ی عمل، نقشه ی حمله

(قبل از آغاز مسابقه) نقشه ی عمل، نقشه ی حمله

game plan

<hr> برنامه تلویزیونی (که در آن حضار در جواب دادن به پرسش ها و غیره شرکت می کنند)، برنامه ی چند پرسشی

برنامه تلویزیونی (که در آن حضار در جواب دادن به پرسش ها و غیره شرکت می کنند)، برنامه ی چند پرسشی

game show

<hr> (ریاضی) نگره ی بازی، تئوری گیم، (اقتصاد) نظریه ی بازی ها (کوشش برای توضیح رفتار انسان ها با نهادها و رجحان های متفاوت) (the theory of games هم می گویند)

(ریاضی) نگره ی بازی، تئوری گیم، (اقتصاد) نظریه ی بازی ها (کوشش برای توضیح رفتار انسان ها با نهادها و رجحان های متفاوت) (the theory of games هم می گویند)

game theory

<hr> سرپرست شکارگاه، شکاربان

سرپرست شکارگاه، شکاربان

game warden

<hr> معنی : شکاربان، قرقچی، متصدی جانوران شکاری <hr> معانی دیگر : نگهبان و پرورش دهنده حیوانات شکاری (در شکارگاه ها)، شکاربان، شکارپا، قرق چی

معنی : شکاربان، قرقچی، متصدی جانوران شکاری معانی دیگر : نگهبان و پرورش دهنده حیوانات شکاری (در شکارگاه ها)، شکاربان، شکارپا، قرق چی

gamekeeper

<hr> با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه

با اشتیاق، با کمال آمادگی، شجاعانه، دلیرانه، باتهور، باجرات، مردانه

gamely

<hr> ورزش : بازیهاى المپیک

games

<hr> مهارت در به دست آوردن امتیاز یا پیروزی بر حریف، زرنگی و مرد رندی، شگرد، ترفند، مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی

مهارت در به دست آوردن امتیاز یا پیروزی بر حریف، زرنگی و مرد رندی، شگرد، ترفند، مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی

gamesmanship

<hr> معنی : ورزشکار، ادم شوخ، قمار باز، هرزه و مهمل <hr> معانی دیگر : ادم شو

معنی : ورزشکار، ادم شوخ، قمار باز، هرزه و مهمل معانی دیگر : ادم شو

gamester

<hr> معنی : انگل مالاریا، سلول جنسی بالغ قابل تکثیر <hr> معانی دیگر : (یاخته ی زایشی) گامت، زامه

معنی : انگل مالاریا، سلول جنسی بالغ قابل تکثیر معانی دیگر : (یاخته ی زایشی) گامت، زامه

gamete

<hr> پیدایش یاخته ی زایشی (کلیه ی مراحل تقسیم سلولی و رشد که منجر به ایجاد تخم یا اسپرم می شود)، زامه زایی، گامتوژنز، ایجاد سلول جنسی قابل لقاح

پیدایش یاخته ی زایشی (کلیه ی مراحل تقسیم سلولی و رشد که منجر به ایجاد تخم یا اسپرم می شود)، زامه زایی، گامتوژنز، ایجاد سلول جنسی قابل لقاح

gametogenesis

<hr> (گیاه شناسی) گامتوفیت، زامه گیا، گیاه یا نژادی از گیاه که دارای عضو جنسی تناوبی یعنی نر وماده میباشد

(گیاه شناسی) گامتوفیت، زامه گیا، گیاه یا نژادی از گیاه که دارای عضو جنسی تناوبی یعنی نر وماده میباشد

gametophyte

<hr> معنی : بد بو، افتضاح اور <hr> معانی دیگر : gamy پر از شکار، دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد، با جرات، چاشنی زده، فاسد

معنی : بد بو، افتضاح اور معانی دیگر : gamy پر از شکار، دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد، با جرات، چاشنی زده، فاسد

gamey

<hr> معنی : بچه بد ذات، بچه کوچهگرد <hr> معانی دیگر : پسربچه ی بی سرپرست ولگرد، کودک خیابان گرد، بچه ی لات

معنی : بچه بد ذات، بچه کوچهگرد معانی دیگر : پسربچه ی بی سرپرست ولگرد، کودک خیابان گرد، بچه ی لات

gamin

<hr> دختر بچه ی بی سرپرست و ولگرد، دخترک گستاخ و اطواری، دختر کوچه، دختر ولگرد، دختر گستا&nbsp; و بیشرم، دخترهوس باز

دختر بچه ی بی سرپرست و ولگرد، دخترک گستاخ و اطواری، دختر کوچه، دختر ولگرد، دختر گستا و بیشرم، دخترهوس باز

gamine

<hr> معنی : بازی، قمار بازی <hr> معانی دیگر : قمار، شرطبندی، مانور نظامی یا هر نوع عملیات تمرینی جهت آموزش و آمادگی

معنی : بازی، قمار بازی معانی دیگر : قمار، شرطبندی، مانور نظامی یا هر نوع عملیات تمرینی جهت آموزش و آمادگی

gaming

<hr> معنی : گاما، اشعه گاما، حرف سوم الفبای یونانی <hr> معانی دیگر : گاما (سومین حرف الفبای یونانی)، سومین، میکرو گرم (یک میلیونیم گرم)، (عکاسی) درجه ی سیاه و سفیدی عکس، واحد شدت میدان مغناطیسی (معادل 10 به توان 5)

معنی : گاما، اشعه گاما، حرف سوم الفبای یونانی معانی دیگر : گاما (سومین حرف الفبای یونانی)، سومین، میکرو گرم (یک میلیونیم گرم)، (عکاسی) درجه ی سیاه و سفیدی عکس، واحد شدت میدان مغناطیسی (معادل 10 به توان 5)

gamma

<hr> معنی : گاما گلوبولین <hr> معانی دیگر : گاماگلوبولین (بخشی از سرم خون - حاوی پادتن)، طب گاما گلوبولین

معنی : گاما گلوبولین معانی دیگر : گاماگلوبولین (بخشی از سرم خون - حاوی پادتن)، طب گاما گلوبولین

gamma globulin

<hr> معنی : اشعه گاما <hr> معانی دیگر : (فیزیک) اشعه ی گاما (دارای طول موج 10 به توان منهای 9 یا کمتر)، فیزیک اشعه گاما

معنی : اشعه گاما معانی دیگر : (فیزیک) اشعه ی گاما (دارای طول موج 10 به توان منهای 9 یا کمتر)، فیزیک اشعه گاما

gamma ray

<hr> معنی : بازی تخته نرد، ران نمک زده و دود زده خوک، یاوه، لاف زدن، مارس کردن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن <hr> معانی دیگر : ران نمک زده یا دودی خوک، ژامبون، قطعه ی گوشت خوک، بیکن، (تخته نرد) مارس (کردن)، مارسی، (کشتیرانی) دکلچه را به پاشنه ی کشتی (عقب کشتی) بستن، تیرآهن بین دکل و پاشنه ی کشتی قرار دادن، گول زدن، اغوا کردن، (عامیانه - انگلیس) چرند، چاخان، (عامیانه - انگلیس) یاوه گویی کردن، چرند گفتن، چاخان کردن، مارس کردن درتخته نرد

معنی : بازی تخته نرد، ران نمک زده و دود زده خوک، یاوه، لاف زدن، مارس کردن، سردواندن، نمک زدن و دودی کردن معانی دیگر : ران نمک زده یا دودی خوک، ژامبون، قطعه ی گوشت خوک، بیکن، (تخته نرد) مارس (کردن)، مارسی، (کشتیرانی) دکلچه را به پاشنه ی کشتی (عقب کشتی) بستن، تیرآهن بین دکل و پاشنه ی کشتی قرار دادن، گ

gammon

<hr> مسابقه، بازی ورزشی، هر یک از دورها یا بازی های یک مسابقه

مسابقه، بازی ورزشی، هر یک از دورها یا بازی های یک مسابقه

gammy

<hr> معنی : چتر بزرگ <hr> معانی دیگر : چتر بزرگ و بدقواره، م چتر بزرگ

معنی : چتر بزرگ معانی دیگر : چتر بزرگ و بدقواره، م چتر بزرگ

gamp

<hr> معنی : حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام <hr> معانی دیگر : کلیه ی نت های موجود در موسیقی مدرن، (موسیقی) گام، دانگ، رسایی، گستره، دامنه، طیف، (موسیقی قرون وسطی) پایین ترین نت (امروزه معادل g زیر c وسط)

معنی : حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام معانی دیگر : کلیه ی نت های موجود در موسیقی مدرن، (موسیقی) گام، دانگ، رسایی، گستره، دامنه، طیف، (موسیقی قرون وسطی) پایین ترین نت (امروزه معادل g زیر c وسط)

gamut

<hr> معنی : فاسد، با جرات، بد بو، افتضاح اور، اهل حال، پراز شکار، چاشنی زده <hr> معانی دیگر : مثل گوشت شکار، دارای مزه ی تند (در مقایسه با گوشت معمولی)، سرحال، مشتاق و آماده، دلیر، سرکش، (بیشتر در مورد اثر هنری) خلاف عفت، ناهنجار، ناخوشایند، جلف، (اثر هنری) سبک و زننده، gamey پراز شکار، دارای بو و مزه گوشت شکارکه نزدیک فاسد شدن باشد، فاسد <hr> gamy_ پسوند: زامی، جفت، همسر، لقاح

معنی : فاسد، با جرات، بد بو، افتضاح اور، اهل حال، پراز شکار، چاشنی زده معانی دیگر : مثل گوشت شکار، دارای مزه ی تند (در مقایسه با گوشت معمولی)، سرحال، مشتاق و آماده، دلیر، سرکش، (بیشتر در مورد اثر هنری) خلاف عفت، ناهنجار، ناخوشایند، جلف، (اثر هنری) سبک و زننده، gamey پراز شکار، دارای بو و مزه گوشت شک

gamy

<hr> معنی : مرد متاهل، نگاه، غاز نر، ادم نادان، نظر، گردش کردن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) غاز نر، آدم احمق، آدم کودن

معنی : مرد متاهل، نگاه، غاز نر، ادم نادان، نظر، گردش کردن معانی دیگر : (جانورشناسی) غاز نر، آدم احمق، آدم کودن

واژه های حرف "g" - جملات نمونه