جملات نمونه

<hr> معنی : عدم تجانس <hr> معانی دیگر : جوربجوری، ناجوری

معنی : عدم تجانس معانی دیگر : جوربجوری، ناجوری

heterogeneity

<hr> معنی : ناجور، متباین، ناهمگون، غیر متجانس، تولید شده در خارج بدن <hr> معانی دیگر : (از نظر ساختمان و نوع و غیره) ناهمگن، نامتجانس، ناهمسان (در برابر: همگن، یکدست homogeneous)، (دارای بخش های ناهمانند) جوراجور، متنوع، ناهمزاد، ناهم تبار، ناهمگن

معنی : ناجور، متباین، ناهمگون، غیر متجانس، تولید شده در خارج بدن معانی دیگر : (از نظر ساختمان و نوع و غیره) ناهمگن، نامتجانس، ناهمسان (در برابر: همگن، یکدست homogeneous)، (دارای بخش های ناهمانند) جوراجور، متنوع، ناهمزاد، ناهم تبار، ناهمگن

heterogeneous

<hr> (از سرچشمه ها یا منابع گوناگون) ناهمزاد، ناهم سرچشمه، نادرونزاد، برونزاد، ناهم اصل، دگرزاد (در برابر: خودزاد autogenous)

(از سرچشمه ها یا منابع گوناگون) ناهمزاد، ناهم سرچشمه، نادرونزاد، برونزاد، ناهم اصل، دگرزاد (در برابر: خودزاد autogenous)

heterogenous

<hr> معنی : عدم تجانس بیناعضای مختلف، ناهمگنیاعضاءازلحاظ ساختمانی، دگرسانی <hr> معانی دیگر : زیست شناسی عدم تجانس بین اعضای مختلف

معنی : عدم تجانس بیناعضای مختلف، ناهمگنیاعضاءازلحاظ ساختمانی، دگرسانی معانی دیگر : زیست شناسی عدم تجانس بین اعضای مختلف

heterology

<hr> ناجورریخت، ناجور شکل، جور بجور شونده، دارای شکل های گوناگون، جانوران دگردیس

ناجورریخت، ناجور شکل، جور بجور شونده، دارای شکل های گوناگون، جانوران دگردیس

heteromorphic

heteromorphism

<hr> معنی : پیروی از قانون دیگری <hr> معانی دیگر : انقیاد وپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری

معنی : پیروی از قانون دیگری معانی دیگر : انقیاد وپیروی از فرامین وقوانین شخص دیگری

heteronomy

heteroplastic

<hr> معنی : علاقمند به جنس مخالف، وابسته به جنس مخالف <hr> معانی دیگر : ناهمجنس خواه، ناهمژاد باز (در برابر همجنس بازhomosexual)، مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف

معنی : علاقمند به جنس مخالف، وابسته به جنس مخالف معانی دیگر : ناهمجنس خواه، ناهمژاد باز (در برابر همجنس بازhomosexual)، مربوط به علاقه جنسی نسبت به جنس مخالف

heterosexual

<hr> معنی : علاقه بجنس مخالف <hr> معانی دیگر : علاقه بجنس مخالف

معنی : علاقه بجنس مخالف معانی دیگر : علاقه بجنس مخالف

heterosexuality

<hr> (وابسته به موجود یا گیاهی که فقط می تواند از مواد آلی تغذیه کند و نمی تواند مواد غیر آلی را تبدیل به پروتئین و غیره کند) دگرپرور، دگرپروره ای، هتروترفیک

(وابسته به موجود یا گیاهی که فقط می تواند از مواد آلی تغذیه کند و نمی تواند مواد غیر آلی را تبدیل به پروتئین و غیره کند) دگرپرور، دگرپروره ای، هتروترفیک

heterotrophic

heterozygosity

<hr> (زیست شناسی) ناجور تخم

heterozygote

heterozygous

<hr> معنی : کشف کننده، پی برنده، اکتشافی، ابتکآری <hr> معانی دیگر : (آموزش و پرورش - کامپیوتر: وابسته به یادگیری عملی از راه تجربه و خطا) آروین آموزانه، آروینی، کاوشی، ذهنی، مکاشفه ای، ابتکلاری، بحکاکتشافی

معنی : کشف کننده، پی برنده، اکتشافی، ابتکآری معانی دیگر : (آموزش و پرورش - کامپیوتر: وابسته به یادگیری عملی از راه تجربه و خطا) آروین آموزانه، آروینی، کاوشی، ذهنی، مکاشفه ای، ابتکلاری، بحکاکتشافی

heuristic

<hr> روشهای آروینی، فرآیندهای کاوشی

روشهای آروینی، فرآیندهای کاوشی

heuristics

<hr> معنی : قطع کردن، بریدن، انداختن <hr> معانی دیگر : (با زدن ضربه) بریدن، (با تبر و غیره) قطع کردن، (با ساطور یا شمشیر) زدن، (با: down) انداختن، (معمولا با: out) کندن، (با: to) پیروی کردن، رعایت کردن، پایبند بودن، منطبق بودن، مخفف: (امریکا) وزارت بهداشت و آموزش و رفاه، انداختن درخت وغیره، ضربت، شقه، ذبح، شکاف یاترک نتیجه ضربه

معنی : قطع کردن، بریدن، انداختن معانی دیگر : (با زدن ضربه) بریدن، (با تبر و غیره) قطع کردن، (با ساطور یا شمشیر) زدن، (با: down) انداختن، (معمولا با: out) کندن، (با: to) پیروی کردن، رعایت کردن، پایبند بودن، منطبق بودن، مخفف: (امریکا) وزارت بهداشت و آموزش و رفاه، انداختن درخت وغیره، ضربت، شقه، ذبح، شک

hew out

<hr> معنی : قطع کننده <hr> معانی دیگر : (با تبر یا اسکنه و غیره) بریده شده، تراشیده شده، بریدن، انداختن، قطع کردن، خردکردن، شکستن

معنی : قطع کننده معانی دیگر : (با تبر یا اسکنه و غیره) بریده شده، تراشیده شده، بریدن، انداختن، قطع کردن، خردکردن، شکستن

hewn

<hr> معنی : جادو گر، ساحره، سحر و جادو کردن <hr> معانی دیگر : (محلی) زن جادوگر، عفریته، (نشان یا چیز یا ورد که موجب بدبیاری می شود) چشم بد، طلسم، چیز بدیمن، بلازا (jinx هم می گویند)، مخفف:، شش ضلعی، شش پهلو، ساحر، جادوگر، سحر وجادو کردن

معنی : جادو گر، ساحره، سحر و جادو کردن معانی دیگر : (محلی) زن جادوگر، عفریته، (نشان یا چیز یا ورد که موجب بدبیاری می شود) چشم بد، طلسم، چیز بدیمن، بلازا (jinx هم می گویند)، مخفف:، شش ضلعی، شش پهلو، ساحر، جادوگر، سحر وجادو کردن

<hr> (وابسته به حساب و روش شمارش بر پایه ی عدد 16) شانزده شماری

(وابسته به حساب و روش شمارش بر پایه ی عدد 16) شانزده شماری

hexadecimal

<hr> معنی : شش گوش، شش گوشه، شش پهلو <hr> معانی دیگر : (هندسه) شش پهلو، شش ضلعی، مسدس، شش بر

معنی : شش گوش، شش گوشه، شش پهلو معانی دیگر : (هندسه) شش پهلو، شش ضلعی، مسدس، شش بر

hexagon

<hr> وابسته به یا دارای شکل شش پهلو، شش ضلعی، (جسم) دارای قطع یا برش شش پهلو، شش گوشه، شش بر

وابسته به یا دارای شکل شش پهلو، شش ضلعی، (جسم) دارای قطع یا برش شش پهلو، شش گوشه، شش بر

hexagonal

<hr> ستاره ی شش پر (که از روی هم قراردادن دو مثلث متساوی الاضلاع و یا ادامه دادن پهلوهای یک شش ضلعی برابر پهلو ساخته می شود) (star of david هم می گویند)، شکل مرکب از دو مثلک متساوی الاضلاع

ستاره ی شش پر (که از روی هم قراردادن دو مثلث متساوی الاضلاع و یا ادامه دادن پهلوهای یک شش ضلعی برابر پهلو ساخته می شود) (star of david هم می گویند)، شکل مرکب از دو مثلک متساوی الاضلاع

hexagram

<hr> معنی : شش وجهی، جسم شش سطحی <hr> معانی دیگر : (جسم) شش پهلو

معنی : شش وجهی، جسم شش سطحی معانی دیگر : (جسم) شش پهلو

hexahedron

<hr> (شیمی) هگزاهیدرات (هیدرات که نسبت ملکول های جسم آن به مولکولهای آب یک به شش باشد)، ترکیبی که دارای شش ذره اب باشد

(شیمی) هگزاهیدرات (هیدرات که نسبت ملکول های جسم آن به مولکولهای آب یک به شش باشد)، ترکیبی که دارای شش ذره اب باشد

hexahydrate

hexahydric

<hr> شش پا (مانند بیشتر حشرات)، شش پایه، شش پایان، جانور شش پا

شش پا (مانند بیشتر حشرات)، شش پایه، شش پایان، جانور شش پا

hexapod

<hr> (شیمی) هگزوز (مونوساکارید که در هر مولکول شش اتم کربن دارد مانند فروکتوز)

(شیمی) هگزوز (مونوساکارید که در هر مولکول شش اتم کربن دارد مانند فروکتوز)

hexose

<hr> معنی : هی، اهای، ای، وه، هلا، های <hr> معانی دیگر : (حرف ندا به نشان شگفتی یا برای جلب توجه) آهای، هی، های، هلا، اهای

معنی : هی، اهای، ای، وه، هلا، های معانی دیگر : (حرف ندا به نشان شگفتی یا برای جلب توجه) آهای، هی، های، هلا، اهای

<hr> معنی : ریعان جوانی، اوج خوش بختی، سمتالراس <hr> معانی دیگر : دوران شکوفایی، بروبرو، اوج رونق (یا موفقیت یا قدرت و غیره)، بهار (جوانی)، عنفوان، شگفتا، عجب، به به، ریعان جوانی، اوج خوش بختی

معنی : ریعان جوانی، اوج خوش بختی، سمتالراس معانی دیگر : دوران شکوفایی، بروبرو، اوج رونق (یا موفقیت یا قدرت و غیره)، بهار (جوانی)، عنفوان، شگفتا، عجب، به به، ریعان جوانی، اوج خوش بختی

heyday

hezbollah

<hr> مخفف: (شیمی) نشان هفنیم (hafnium)، نیم، نصف، مخفف: پربسامد، نصف مخفف: پربسامد مخفف: پربسامد، علوم مهندسى : فرکانس بالا الکترونیک : بسامد زیاد

مخفف: (شیمی) نشان هفنیم (hafnium)، نیم، نصف، مخفف: پربسامد، نصف مخفف: پربسامد مخفف: پربسامد، علوم مهندسى : فرکانس بالا الکترونیک : بسامد زیاد

<hr> مخفف:، (انجیل) کتاب حجی نبی، مخفف: هکتوگرم

مخفف:، (انجیل) کتاب حجی نبی، مخفف: هکتوگرم

<hr> معنی : سلام! <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) سلام !، روزبخیر!، صبح بخیر!، مخفف: هاوایی، فریاد خوش امد مثل هالو و چطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود

معنی : سلام! معانی دیگر : (امریکا- خودمانی) سلام !، روزبخیر!، صبح بخیر!، مخفف: هاوایی، فریاد خوش امد مثل هالو و چطوری و همچنین بجای اهای بکار میرود

<hr> (پزشکی) فتق حجاب حاجز، کاواکه ی تراشامه

(پزشکی) فتق حجاب حاجز، کاواکه ی تراشامه

hiatal hernia

<hr> معنی : وقفه، فاصله، شکاف، التقای دو حرف با صدا <hr> معانی دیگر : (در متن کتاب و غیره) افتادگی، حذف شدگی، جای خالی، زدش، محو شدگی، (تداوم وزمان) وقفه، درنگ، بازایستی، ایستش، ایستایی، رکود، (کالبدشناسی - مجرا یا سوراخی که اندام دیگری از آن عبور می کند مانند سوراخ حجاب حاجز که لوله ی مری از آن رد می شود) گذرگاه، دهانه، گسستگی

معنی : وقفه، فاصله، شکاف، التقای دو حرف با صدا معانی دیگر : (در متن کتاب و غیره) افتادگی، حذف شدگی، جای خالی، زدش، محو شدگی، (تداوم وزمان) وقفه، درنگ، بازایستی، ایستش، ایستایی، رکود، (کالبدشناسی - مجرا یا سوراخی که اندام دیگری از آن عبور می کند مانند سوراخ حجاب حاجز که لوله ی مری از آن رد می شود) گذ

hiatus

<hr> معنی : منقل ذغالی <hr> معانی دیگر : منقل ژاپنی (برای کباب کردن و غیره)، هیباچی

معنی : منقل ذغالی معانی دیگر : منقل ژاپنی (برای کباب کردن و غیره)، هیباچی

hibachi

<hr> معنی : زمستانی <hr> معانی دیگر : وابسته به زمستان، شتوی

معنی : زمستانی معانی دیگر : وابسته به زمستان، شتوی

hibernal

<hr> معنی : زمستان را در بیهوشی بسر بردن <hr> معانی دیگر : (در مورد برخی جانوران) زمستان خوابی کردن، به خواب زمستانی رفتن، (مجازی) استراحت و فعالیت کم کردن، واکشیدن، بخواب زمستانی رفتن گیاهان وجانوران

معنی : زمستان را در بیهوشی بسر بردن معانی دیگر : (در مورد برخی جانوران) زمستان خوابی کردن، به خواب زمستانی رفتن، (مجازی) استراحت و فعالیت کم کردن، واکشیدن، بخواب زمستانی رفتن گیاهان وجانوران

hibernate

<hr> معنی : زمستان خوابی <hr> معانی دیگر : در بعضی از موجودات بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی

معنی : زمستان خوابی معانی دیگر : در بعضی از موجودات بسر بردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی

hibernation

<hr> معنی : ساکن ایرلند، ایرنلدی، ایرلندی زبان <hr> معانی دیگر : ایرنلدی، ساکن ایرلند، ایرلندی زبان

معنی : ساکن ایرلند، ایرنلدی، ایرلندی زبان معانی دیگر : ایرنلدی، ساکن ایرلند، ایرلندی زبان

hibernian

<hr> (گیاه شناسی) گل بامیه (گیاهان جنس hibiscus از خانواده ی mallow که گل های درشت و رنگارنگ دارد)، هرنوع گیان یا بوته یا درخت از جنس بامیه ازخانواده پنیر کیان

(گیاه شناسی) گل بامیه (گیاهان جنس hibiscus از خانواده ی mallow که گل های درشت و رنگارنگ دارد)، هرنوع گیان یا بوته یا درخت از جنس بامیه ازخانواده پنیر کیان

hibiscus

<hr> معنی : سکسکه، سکسکه کردن <hr> معانی دیگر : hiccup سکسکه

معنی : سکسکه، سکسکه کردن معانی دیگر : hiccup سکسکه

hiccough

<hr> معنی : سکسکه، عطسه، سکسکه کردن <hr> معانی دیگر : (جمع) سکسه ی مداوم، حمله ی سکسکه (hiccough هم می نویسند)، پکچه، سچک

معنی : سکسکه، عطسه، سکسکه کردن معانی دیگر : (جمع) سکسه ی مداوم، حمله ی سکسکه (hiccough هم می نویسند)، پکچه، سچک

hiccup

<hr> معنی : احمق، دهاتی جاهل، نفهم <hr> معانی دیگر : دهاتی، جوزعلی، نقل علی، دهاتی وار، دهاتی مانند، زمخت، نافرهیخته

معنی : احمق، دهاتی جاهل، نفهم معانی دیگر : دهاتی، جوزعلی، نقل علی، دهاتی وار، دهاتی مانند، زمخت، نافرهیخته

واژه های حرف "h" - جملات نمونه