جملات نمونه

<hr> (امریکا - عامیانه) ابزار، وسیله، آچار، دستگاه، (لوله کشی) ابزار لوله خم کن، (عامیانه) جوش صورت، کورک، لوله خم کن، یکجوراتصالی برق

(امریکا - عامیانه) ابزار، وسیله، آچار، دستگاه، (لوله کشی) ابزار لوله خم کن، (عامیانه) جوش صورت، کورک، لوله خم کن، یکجوراتصالی برق

hickey

<hr> معنی : درخت گردوی امریکایی، چوب گردوی امریکایی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گردوی امریکایی، درخت هیکوری (درختان جنس carya از خانواده ی گردو walnut که بومی امریکای شمالی است)، چوب هیکوری (که سنگین و محکم است)، ترکه ی هیکوری

معنی : درخت گردوی امریکایی، چوب گردوی امریکایی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گردوی امریکایی، درخت هیکوری (درختان جنس carya از خانواده ی گردو walnut که بومی امریکای شمالی است)، چوب هیکوری (که سنگین و محکم است)، ترکه ی هیکوری

hickory

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: hide، مخفی شده

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: hide، مخفی شده

<hr> معنی : مرد، آقا <hr> معانی دیگر : (اسپانیایی) نجیب زاده، استان هیدالگو (در مرکز کشور مکزیک)، در اسپانیا اقا

معنی : مرد، آقا معانی دیگر : (اسپانیایی) نجیب زاده، استان هیدالگو (در مرکز کشور مکزیک)، در اسپانیا اقا

hidalgo

<hr> معنی : غایب، پنهان، مخفی، پنهانی، مستور، مکنون <hr> معانی دیگر : نهان، اسم مفعول فعل: hide، نهفته، پوشیده

معنی : غایب، پنهان، مخفی، پنهانی، مستور، مکنون معانی دیگر : نهان، اسم مفعول فعل: hide، نهفته، پوشیده

hidden

hidden file

<hr> معنی : پوست، چرم، پوست خام گاو وگوسفند وغیره، پوشیدن، مخفی نگاه داشتن، ابشتن، خود را پنهان ساختن، پنهان شدن، پوست کندن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهفتن <hr> معانی دیگر : پنهان کردن یا شدن، نهان کردن یا شدن، قایم کردن یا شدن، مخفی کردن یا شدن، آبشتن، پوشاندن، (از نظر) مستور کردن، ناپدید کردن، نشان ندادن، پوست جانور (دباغی نشده یا شده)، پوست خام، پوست با پشم، وت، سختیان، تیماج، پرنداخ، کیمخت، (عامیانه) پوست انسان، (عامیانه) کتک جانانه زدن، پوست کسی را کندن، شلاق زدن، (سابقا در انگلیس) معیار مساحت زمین بین 24 تا 49 هکتار (60 تا 120 ایکر)، سخت شلاق زدن

معنی : پوست، چرم، پوست خام گاو وگوسفند وغیره، پوشیدن، مخفی نگاه داشتن، ابشتن، خود را پنهان ساختن، پنهان شدن، پوست کندن، پنهان کردن، مخفی کردن، نهفتن معانی دیگر : پنهان کردن یا شدن، نهان کردن یا شدن، قایم کردن یا شدن، مخفی کردن یا شدن، آبشتن، پوشاندن، (از نظر) مستور کردن، ناپدید کردن، نشان ندادن، پوس

hide

<hr> معنی : نهانگاه، فراری، فرار، مخفی گاه <hr> معانی دیگر : گریزگاه

معنی : نهانگاه، فراری، فرار، مخفی گاه معانی دیگر : گریزگاه

hideaway

<hr> معنی : خشکیده، کوته نظر، پوست بتن چسبیده <hr> معانی دیگر : بسیار لاغر، پوست و استخوان، لاغر و مردنی، نحیف، کوتاه فکر، خودرای، خسیس، پوست بتن چسبیده، خشکیده، متعصب، کوتاه فکر

معنی : خشکیده، کوته نظر، پوست بتن چسبیده معانی دیگر : بسیار لاغر، پوست و استخوان، لاغر و مردنی، نحیف، کوتاه فکر، خودرای، خسیس، پوست بتن چسبیده، خشکیده، متعصب، کوتاه فکر

hidebound

<hr> معنی : شنیع، زشت، زننده، مخوف، ترسناک، مهیب، عنیف، وقیح، سهمگین <hr> معانی دیگر : کریه، شبست، بدمنظر، بدسیما، (از شدت زشتی) وحشت انگیز

معنی : شنیع، زشت، زننده، مخوف، ترسناک، مهیب، عنیف، وقیح، سهمگین معانی دیگر : کریه، شبست، بدمنظر، بدسیما، (از شدت زشتی) وحشت انگیز

hideous

<hr> بطورزشت، ترسناکانه، مهیبانه

بطورزشت، ترسناکانه، مهیبانه

hideously

<hr> زشتی، کراهت منظر، زنندگی، شناعت، ترسناکی، سهمگینی

زشتی، کراهت منظر، زنندگی، شناعت، ترسناکی، سهمگینی

hideousness

<hr> مخفیگاه (به ویژه مخفیگاه تبهکاران)، آبشتنگاه، پنهانگاه، اختفا

مخفیگاه (به ویژه مخفیگاه تبهکاران)، آبشتنگاه، پنهانگاه، اختفا

hideout

hider

hides

<hr> پنهانسازی، قایم شدگی، اختفا، نهفتگی، (عامیانه) کتک جانانه، پوست کنی (از کسی)، نهان سازی، پنهانی

پنهانسازی، قایم شدگی، اختفا، نهفتگی، (عامیانه) کتک جانانه، پوست کنی (از کسی)، نهان سازی، پنهانی

hiding

<hr> نهانگاه، پنهان گاه، کمینگاه، مکمن

نهانگاه، پنهان گاه، کمینگاه، مکمن

hiding place

<hr> معنی : شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، زود رفتن، بشتاب رفتن <hr> معانی دیگر : تعجیل کردن

معنی : شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، زود رفتن، بشتاب رفتن معانی دیگر : تعجیل کردن

<hr> معنی : سرپرست، شیخ، رئیس روحانی، سرکشیش، اسقف بزرگ، شیخ قبله <hr> معانی دیگر : (مذهبی) سر فرقه، بزرگ، زعیم، پیشوا، کشیش بزرگ، شی&nbsp; قبله

معنی : سرپرست، شیخ، رئیس روحانی، سرکشیش، اسقف بزرگ، شیخ قبله معانی دیگر : (مذهبی) سر فرقه، بزرگ، زعیم، پیشوا، کشیش بزرگ، شی قبله

hierarch

<hr> وابسته به سلسله مراتب، پایگانی

وابسته به سلسله مراتب، پایگانی

hierarchal

<hr> وابسته به سلسله مراتب وریاست

وابسته به سلسله مراتب وریاست

hierarchic

<hr> وابسته به پیشوای مذهبی، پیشوایانه، سلسله مراتبی، بانفوذ

وابسته به پیشوای مذهبی، پیشوایانه، سلسله مراتبی، بانفوذ

hierarchical

<hr> ازلحاظ سلسله مراتب، موافق پایه بندی درحکومت روحانیون وغیره

ازلحاظ سلسله مراتب، موافق پایه بندی درحکومت روحانیون وغیره

hierarchically

<hr> معنی : سلسله مراتب، گروه فرشتگان نه گانه، سلسله سران روحانی وشیوخ <hr> معانی دیگر : پایگان، پایورسالاری (به ویژه در مورد رتبه بندی افراد در ارتش یا کلیسا و مذهب و ادارات بکار می رود)، عالیرتبگان، بلندپایگان، رتبه بندی (از نظر اهمیت یا قدمت و غیره)، زینه بندی، سلسله سران روحانی وشیو

معنی : سلسله مراتب، گروه فرشتگان نه گانه، سلسله سران روحانی وشیوخ معانی دیگر : پایگان، پایورسالاری (به ویژه در مورد رتبه بندی افراد در ارتش یا کلیسا و مذهب و ادارات بکار می رود)، عالیرتبگان، بلندپایگان، رتبه بندی (از نظر اهمیت یا قدمت و غیره)، زینه بندی، سلسله سران روحانی وشیو

hierarchy

<hr> معنی : کشیش، کاهنی <hr> معانی دیگر : وابسته به خط تصویری کاهنان، وابسته به خط کاهنی (hieratical هم می گویند)، وابسته به یا مورد کاربرد کشیشان یا کاهنان، کشیشی، کاهنانه، خط تصویری کاهنان مصر باستان، خط کاهنی

معنی : کشیش، کاهنی معانی دیگر : وابسته به خط تصویری کاهنان، وابسته به خط کاهنی (hieratical هم می گویند)، وابسته به یا مورد کاربرد کشیشان یا کاهنان، کشیشی، کاهنانه، خط تصویری کاهنان مصر باستان، خط کاهنی

hieratic

<hr> معنی : هیروگلیف، حروف تصویری <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hieroglyphic، مصر باستان حروف تصویری

معنی : هیروگلیف، حروف تصویری معانی دیگر : رجوع شود به: hieroglyphic، مصر باستان حروف تصویری

hieroglyph

<hr> (مصر باستان و غیره - جمع) هیروگلیف، خط تصویری، خط نقشی، وات (حرف الفبا) نقشی، وابسته به خط نقشی، نگاشته شده به خط نقشی، (از نظر فهم) دشوار، بغرنج، دیر فهمیدنی، رمزی، خط هیروگلیف

(مصر باستان و غیره - جمع) هیروگلیف، خط تصویری، خط نقشی، وات (حرف الفبا) نقشی، وابسته به خط نقشی، نگاشته شده به خط نقشی، (از نظر فهم) دشوار، بغرنج، دیر فهمیدنی، رمزی، خط هیروگلیف

hieroglyphic

hieroglyphics

<hr> (یونان باستان) کاهن معبد عرفانیون، یونان قدیم سرکشیش، مفسر روحانی

(یونان باستان) کاهن معبد عرفانیون، یونان قدیم سرکشیش، مفسر روحانی

hierophant

<hr> معنی : جای مرتفع، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد، رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته <hr> معانی دیگر : فراز، پرارتفاع، برین، فرازنده، فرازمند، زبرین، به بلندی ....، به ارتفاع.....، به ارتفاع زیاد، ارتفاع، فرازی، عالیرتبه، رفعت مقام، بلند جاه، ارشد، والا، والامقام، اشرف، ارجمند، (کالا و غیره) مرغوب، برتر، بلندی، تعالی، اوج، وخیم، بسیار جدی، پیشرفته، سطح بالا، ابر، سر، اصلی، بزرگ، اعظم، (از نظر اندازه یا مقدار یا درجه یا قدرت یا شدت و غیره) بیش از معمول، گران، پرهزینه، در بالاترین حد، شور، بحبوحه، پرتجمل، افراط آمیز، پر ریخت و پاش، مغرور، پرنخوت، گردن فراز، (صدا و آهنگ) زیر، بسیار رسمی و سختگیر در امور عقیدتی و تشریفاتی، سر حال، سر کیف، نشئه، کیف، سرمست، دور از خط استوا، شمالی (یا جنوبی)، (اتومبیل و موتور) دنده ی سه یا چهار، دنده ی بالا، (گوشت) مانده، تندبو، (گوشت شکار) رسیده، بعمل آمده، (آوا شناسی) واکه ی بسته، افراشته، با رفعت، بلندپروازانه، به درجه ی عالی، در سطح بالا، در مقام رفیع، خشمگینانه، متکبر، متکبرانه

معنی : جای مرتفع، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد، رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته معانی دیگر : فراز، پرارتفاع، برین، فرازنده، فرازمند، زبرین، به بلندی ....، به ارتفاع.....، به ارتفاع ز

high

<hr> 1- خشک و دور از آب، بلند و خشک 2- تنها و مایوس

1- خشک و دور از آب، بلند و خشک 2- تنها و مایوس

high and dry

<hr> 1- همه جا 2- فراز و نشیب، پستی و بلندی

1- همه جا 2- فراز و نشیب، پستی و بلندی

high and low

<hr> (عامیانه) مغرور، گردن فراز

(عامیانه) مغرور، گردن فراز

high and mighty

<hr> (چراغ های جلو اتومبیل) نور بالا، نور قوی، نقطه درخشان ونورانی جلو وسایل نقلیه، نور بالای چراه اتومبیل

(چراغ های جلو اتومبیل) نور بالا، نور قوی، نقطه درخشان ونورانی جلو وسایل نقلیه، نور بالای چراه اتومبیل

high beam

high blood pressure

<hr> بلندپایه،از طبقات بالا،والا مقام،کهبد، مرغوب،درجه یک

بلندپایه،از طبقات بالا،والا مقام،کهبد، مرغوب،درجه یک

high class

high commission

<hr> کارمند والا مقام، سرنماینده، بلند جاه، (در کشورهای مشترک المنافع) نماینده ی عالیرتبه، نماینده عالیرتبه کشوری در کشور دیگر

کارمند والا مقام، سرنماینده، بلند جاه، (در کشورهای مشترک المنافع) نماینده ی عالیرتبه، نماینده عالیرتبه کشوری در کشور دیگر

high commissioner

high court

<hr> معنی : دستگاه گیرنده عالی و خوش صدا <hr> معانی دیگر : (دستگاه های صوتی و رادیو) پس همانده، های فای، ایجاد صدا با عالی ترین درجه وشباهت زیاد به اصل ومبداء ان

معنی : دستگاه گیرنده عالی و خوش صدا معانی دیگر : (دستگاه های صوتی و رادیو) پس همانده، های فای، ایجاد صدا با عالی ترین درجه وشباهت زیاد به اصل ومبداء ان

high fidelity

<hr> (امواج رادیویی بین 3 و 30 مگاهرتس) پر بسامد، دارای فرکانس با تکرار زیاد، امواج پر فرکانس، پربسامد

(امواج رادیویی بین 3 و 30 مگاهرتس) پر بسامد، دارای فرکانس با تکرار زیاد، امواج پر فرکانس، پربسامد

high frequency

<hr> امرانه، خودخواهانه، مکارانه، خودسرانه، با خودکامگی، آمرانه، تحکم آمیز، سختگیرانه، جابرانه، جابرانه the former government's highhanded ways روشهای جابرانهی دولت سابق

امرانه، خودخواهانه، مکارانه، خودسرانه، با خودکامگی، آمرانه، تحکم آمیز، سختگیرانه، جابرانه، جابرانه the former government's highhanded ways روشهای جابرانهی دولت سابق

high handed

high horse

<hr> جشن و پایکوبی، جست و خیز، سروصدا و شادی، جشن و بیا و برو

جشن و پایکوبی، جست و خیز، سروصدا و شادی، جشن و بیا و برو

high jinks

<hr> معنی : پرش ارتفاع <hr> معانی دیگر : (ورزش) پرش ارتفاع

معنی : پرش ارتفاع معانی دیگر : (ورزش) پرش ارتفاع

high jump

<hr> (کامپیوتر) وابسته به زبان فرازین (زبان سطح بالا)،بالا سطح، وابسته به یا توسط اشخاص عالیرتبه،در سطح بالا،بلند پایه،کهبد

(کامپیوتر) وابسته به زبان فرازین (زبان سطح بالا)،بالا سطح، وابسته به یا توسط اشخاص عالیرتبه،در سطح بالا،بلند پایه،کهبد

high level

<hr> زندگی شیک و پر تجمل، زندگی پر ریخت و پاش

زندگی شیک و پر تجمل، زندگی پر ریخت و پاش

high life

<hr> (کلیسا) مراسم عشای ربانی توام با تشریفات اضافی، عشاء ربانی توام با موسیقی وبخور

(کلیسا) مراسم عشای ربانی توام با تشریفات اضافی، عشاء ربانی توام با موسیقی وبخور

واژه های حرف "h" - جملات نمونه