جملات نمونه

<hr> (فیزیک) کیلوهرتز (هزار هرتز) (مخفف آن: khz)

(فیزیک) کیلوهرتز (هزار هرتز) (مخفف آن: khz)

kilohertz

<hr> معنی : کیلومتر، هزار متر <hr> معانی دیگر : کیلومتر (هزار متر) (انگلیس: kilometre)

معنی : کیلومتر، هزار متر معانی دیگر : کیلومتر (هزار متر) (انگلیس: kilometre)

kilometer

kilometers per hour

<hr> معنی : کیلومتر، هزار متر <hr> معانی دیگر : کیلومتر، هزارمتر

معنی : کیلومتر، هزار متر معانی دیگر : کیلومتر، هزارمتر

kilometre

<hr> معنی : یکهزارتن <hr> معانی دیگر : کیلوتن (نیروی انفجاری هزار تن tnt) (مخفف آن: kt)

معنی : یکهزارتن معانی دیگر : کیلوتن (نیروی انفجاری هزار تن tnt) (مخفف آن: kt)

kiloton

<hr> معنی : هزار ولت <hr> معانی دیگر : (برق) کیلوولت (هزار ولت) (مخفف آن: kv یا kv)، kv هزارولت

معنی : هزار ولت معانی دیگر : (برق) کیلوولت (هزار ولت) (مخفف آن: kv یا kv)، kv هزارولت

kilovolt

<hr> معنی : کیلووات <hr> معانی دیگر : (برق) کیلووات (هزار وات) (مخفف آن: kw یا kw)

معنی : کیلووات معانی دیگر : (برق) کیلووات (هزار وات) (مخفف آن: kw یا kw)

kilowatt

<hr> (برق) کیلووات در ساعت (نیروی الکتریکی حاصل از یک کیلووات برق در یک ساعت) (مخفف آن: kwh یا kwh یا kwhr یا kwhr)

(برق) کیلووات در ساعت (نیروی الکتریکی حاصل از یک کیلووات برق در یک ساعت) (مخفف آن: kwh یا kwh یا kwhr یا kwhr)

kilowatt hour

<hr> معنی : دامن مردانه، جامه چین دار، بالا زدن، بکمر زدن <hr> معانی دیگر : کیلت (دامن پشمی مردانه ی اسکاتلندی)، (اسکاتلند) دامن دار کردن، دامن دادن به، چین دار کردن (مثل دامن اسکاتلندی)

معنی : دامن مردانه، جامه چین دار، بالا زدن، بکمر زدن معانی دیگر : کیلت (دامن پشمی مردانه ی اسکاتلندی)، (اسکاتلند) دامن دار کردن، دامن دادن به، چین دار کردن (مثل دامن اسکاتلندی)

kilt

<hr> معنی : ماشین چین دهنده، کسی که لباس چین دارمیدوزد <hr> معانی دیگر : (عامیانه) سامان، وضع خوب، انگلیس ماشین چین دهنده، مرتب

معنی : ماشین چین دهنده، کسی که لباس چین دارمیدوزد معانی دیگر : (عامیانه) سامان، وضع خوب، انگلیس ماشین چین دهنده، مرتب

kilter

<hr> (سنگ شناسی) کیمبرلیت (نوعی peridotite که گاهی حاوی الماس است)

(سنگ شناسی) کیمبرلیت (نوعی peridotite که گاهی حاوی الماس است)

kimberlite

<hr> معنی : کیمونو، جامه ژاپنی <hr> معانی دیگر : (ژاپن)، کیمونو (ردای آستین گشاد سنتی مردان و زنان ژاپنی)

معنی : کیمونو، جامه ژاپنی معانی دیگر : (ژاپن)، کیمونو (ردای آستین گشاد سنتی مردان و زنان ژاپنی)

kimono

<hr> معنی : قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی <hr> معانی دیگر : هم خانواده، هم خون، منسوب، هم تبار، هم کنیه، خویشاوندان، خویشان، قوم و قبیله، مخفف: (انجیل) کتاب پادشاهان، خویشی <hr> kin _ پسوند (اسم ساز): کوچک، مصغر [lambkin]

معنی : قوم و خویش، خویشاوند، خویش و قوم، خویشی معانی دیگر : هم خانواده، هم خون، منسوب، هم تبار، هم کنیه، خویشاوندان، خویشان، قوم و قبیله، مخفف: (انجیل) کتاب پادشاهان، خویشی kin _ پسوند (اسم ساز): کوچک، مصغر [lambkin]

kinaesthetic

<hr> معنی : گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، جور، قسم، کیفیت، در مقابل پولی، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، خوب <hr> معانی دیگر : آزرد، رئوف، دلنواز، دارای لطف و محبت، دوست وار، محبت آمیز، حاکی از لطف، مهرآمیز، (قدیمی) اصل، سرچشمه، نهاد، طینت، سرشت، روش، راه و رسم، (مهجور) طبیعی، (مهجور) بومی، جنسی، غیرنقدی

معنی : گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، جور، قسم، کیفیت، در مقابل پولی، با محبت، مشفق، مهربانی شفقت امیز، مهربان، خیر، خوش خلق، خوش مزاج، خوش جنس، خوب معانی دیگر : آزرد، رئوف، دلنواز، دارای لطف و محبت، دوست وار، محبت آمیز، حاکی از لطف، مهرآمیز، (قدیمی) اصل، سرچشمه، نهاد، طینت، سرشت، روش، راه و

kind

<hr> مهربان، خوش قلب، مهربان، خوش قلب، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز

مهربان، خوش قلب، مهربان، خوش قلب، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز

kind hearted

<hr> معنی : تاحدی، تا درجهای <hr> معانی دیگر : (عامیانه) تقریبا، تا اندازه ای، نسبتا

معنی : تاحدی، تا درجهای معانی دیگر : (عامیانه) تقریبا، تا اندازه ای، نسبتا

kind of

kinda

<hr> معنی : کودکستان، باغ کودک، محل نگهداری کودکان <hr> معانی دیگر : کودکستان (معمولا برای 4 تا 6 ساله ها)، مهد کودک، باه کودک

معنی : کودکستان، باغ کودک، محل نگهداری کودکان معانی دیگر : کودکستان (معمولا برای 4 تا 6 ساله ها)، مهد کودک، باه کودک

kindergarten

kindergartener

kindergartner

kindhearted

kindheartedness

<hr> معنی : گرفتن، روشن شدن، بر افروختن <hr> معانی دیگر : (آتش را) روشن کردن، گیراندن، افروختن، گرفتن (آتش)، افروخته شدن، برانگیختن، انگیزاندن، به هیجان درآمدن یا درآوردن، برانگیخته شدن، درخشان شدن، درخشیدن، برق زدن، آتش زدن، سوزاندن، (محلی) زاییدن

معنی : گرفتن، روشن شدن، بر افروختن معانی دیگر : (آتش را) روشن کردن، گیراندن، افروختن، گرفتن (آتش)، افروخته شدن، برانگیختن، انگیزاندن، به هیجان درآمدن یا درآوردن، برانگیخته شدن، درخشان شدن، درخشیدن، برق زدن، آتش زدن، سوزاندن، (محلی) زاییدن

kindle

kindled

<hr> معنی : مهربانی، محبت، خوبی <hr> معانی دیگر : مهربانی

معنی : مهربانی، محبت، خوبی معانی دیگر : مهربانی

kindliness

<hr> (خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک

(خاشاک و تراشه و غیره که با آن آتش را روشن می کنند) آتشگیره، فروزینه، آتشزنه، پرهازه، پده، پازند، گیرانه، چوب سفید، بته، گون، اتش افروزنه، ات ش گیرانک

kindling

<hr> معنی : مهربان، دلپذیر، خوش خلق، لطفا از روی مرحمت، خدا پرستانه <hr> معانی دیگر : پر محبت، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز، پرمهر، دوست وار، خوشایند، مطبوع، سازگار، (قدیمی) طبیعی، ذاتی، نهادی، سرشتی، طبیعتا، خود به خود، با مهربانی، مهربانانه، رئوفانه (در برابر: با بی مهری unkindly)، لطفا، خواهشمندم، ملایم

معنی : مهربان، دلپذیر، خوش خلق، لطفا از روی مرحمت، خدا پرستانه معانی دیگر : پر محبت، رئوف، مهرآمیز، محبت آمیز، پرمهر، دوست وار، خوشایند، مطبوع، سازگار، (قدیمی) طبیعی، ذاتی، نهادی، سرشتی، طبیعتا، خود به خود، با مهربانی، مهربانانه، رئوفانه (در برابر: با بی مهری unkindly)، لطفا، خواهشمندم، ملایم

kindly

<hr> معنی : مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت <hr> معانی دیگر : دوست واری، رئوفت، عمل حاکی از مهربانی، سپاسه

معنی : مهربانی، محبت، خوش قلبی، خدمت، مروت، خوبی، لطف، مرحمت معانی دیگر : دوست واری، رئوفت، عمل حاکی از مهربانی، سپاسه

kindness

<hr> معنی : وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی <hr> معانی دیگر : همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تباری، هم خانواده

معنی : وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی معانی دیگر : همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تباری، هم خانواده

kindred

kinds

<hr> معنی : گاوان <hr> معانی دیگر : (قدیمی) گاوها، چهارپایان

معنی : گاوان معانی دیگر : (قدیمی) گاوها، چهارپایان

kine

<hr> جنبشی، وابسته به جنبش شناسی، سینمایی

جنبشی، وابسته به جنبش شناسی، سینمایی

kinematic

<hr> معنی : علم الحرکات، علم اجسام متحرک، جنبش شناسی <hr> معانی دیگر : (شاخه ای از فیزیک که با حرکت به طور انتزاعی و مستقل از جرم و نیرو سر و کار دارد) جنبش شناسی

معنی : علم الحرکات، علم اجسام متحرک، جنبش شناسی معانی دیگر : (شاخه ای از فیزیک که با حرکت به طور انتزاعی و مستقل از جرم و نیرو سر و کار دارد) جنبش شناسی

kinematics

<hr> رجوع شود به: picture tube، ازبرنامه تلویزیونی فیلمبرداری کردن

رجوع شود به: picture tube، ازبرنامه تلویزیونی فیلمبرداری کردن

kinescope

<hr> (شناخت حرکات بدنی و چهره به عنوان نوعی آگه داد و یا متمم سخن) اشاره شناسی، نماد شناسی

(شناخت حرکات بدنی و چهره به عنوان نوعی آگه داد و یا متمم سخن) اشاره شناسی، نماد شناسی

kinesics

<hr> (دانش و شناخت جم خوردن و حرکت عضلات بدن به ویژه از دیدگاه ورزش) تن جم شناسی، اصول مکانیزم، تشریح حرکات بدنی انسان، علم الحرکات بدن

(دانش و شناخت جم خوردن و حرکت عضلات بدن به ویژه از دیدگاه ورزش) تن جم شناسی، اصول مکانیزم، تشریح حرکات بدنی انسان، علم الحرکات بدن

kinesiology

kinesis

kinesthetic

<hr> معنی : وابسته به نیروی محرکه، جنبشی، وابسته بحرکت <hr> معانی دیگر : وابسته به حرکت، جمی، پویا، پرکارمایه، پریارایی

معنی : وابسته به نیروی محرکه، جنبشی، وابسته بحرکت معانی دیگر : وابسته به حرکت، جمی، پویا، پرکارمایه، پریارایی

kinetic

<hr> معنی : انرژی جنبشی، نیروی ناشیاز حرکت، انرژی سینتیک <hr> معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه (یا انرژی) جنبشی، جم کار مایه

معنی : انرژی جنبشی، نیروی ناشیاز حرکت، انرژی سینتیک معانی دیگر : (فیزیک) کارمایه (یا انرژی) جنبشی، جم کار مایه

kinetic energy

<hr> (فیزیک) تئوری جنبش، دیدمان (یا نظریه ی) جنبش، فرضیه حرکت ذرات کوچک اجسام

(فیزیک) تئوری جنبش، دیدمان (یا نظریه ی) جنبش، فرضیه حرکت ذرات کوچک اجسام

kinetic theory

<hr> معنی : جنبش شناسی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dynamics

معنی : جنبش شناسی معانی دیگر : رجوع شود به: dynamics

kinetics

kinetochore

<hr> روانشناسى : جنبش نما

kinetoscope

<hr> معنی : خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان <hr> معانی دیگر : خویشان، قوم و خویش (kinfolks هم می گویند)

معنی : خویشاوند، خویش و قوم، اقوام، خویشاوندان معانی دیگر : خویشان، قوم و خویش (kinfolks هم می گویند)

kinfolk

<hr> معنی : خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار <hr> معانی دیگر : شاهنشاه، خدیو، شخص پر نفوذ و قدرت، غول، عالی، برجسته، شاهانه، بزرگ، شاهوار، درشت، (ورق بازی و شطرنج) شاه، مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاهپوستان ایالات متحده)

معنی : خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار معانی دیگر : شاهنشاه، خدیو، شخص پر نفوذ و قدرت، غول، عالی، برجسته، شاهانه، بزرگ، شاهوار، درشت، (ورق بازی و شطرنج) شاه، مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاهپوستان ایالات متحده)

واژه های حرف "k" - جملات نمونه