جملات نمونه

<hr> معنی : تاخیر، کم هوشی، شتاب منفی، عدم رشد فکری <hr> معانی دیگر : درنگ افکنی، تاخیر اندازی، عقب اندازی، کندسازی، آهسته سازی، کندی، شتاب کاهی، کاستن سرعت، (فکری) عقب افتادگی، کند هوشی

معنی : تاخیر، کم هوشی، شتاب منفی، عدم رشد فکری معانی دیگر : درنگ افکنی، تاخیر اندازی، عقب اندازی، کندسازی، آهسته سازی، کندی، شتاب کاهی، کاستن سرعت، (فکری) عقب افتادگی، کند هوشی

retardation

<hr> معنی : عقب افتاده <hr> معانی دیگر : (فکری) عقب افتاده، کندهوش، پس هوش، عقب افتاده از لحاظ هوش و رشد بدنی

معنی : عقب افتاده معانی دیگر : (فکری) عقب افتاده، کندهوش، پس هوش، عقب افتاده از لحاظ هوش و رشد بدنی

retarded

<hr> معنی : تاخیر کننده، دیر کار، کند ساز <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: retardant، معوق

معنی : تاخیر کننده، دیر کار، کند ساز معانی دیگر : رجوع شود به: retardant، معوق

retarder

<hr> معنی : قی کردن، اوغ زدن <hr> معانی دیگر : (هنگام استفراغ کردن) عق زدن، اوهزدن

معنی : قی کردن، اوغ زدن معانی دیگر : (هنگام استفراغ کردن) عق زدن، اوهزدن

retch

<hr> معنی : شبکه، صفحه اسطرلاب <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) تورینه (plexus هم می گویند)، مقام

معنی : شبکه، صفحه اسطرلاب معانی دیگر : (کالبد شناسی) تورینه (plexus هم می گویند)، مقام

rete

retell

<hr> معنی : نگهداری، نگاهداری، ابقاء، حافظه <hr> معانی دیگر : ابقا، نگهداشت، (پزشکی) احتباس، بازدارش، (حافظه) یادسپاری، یادداری، ضبط

معنی : نگهداری، نگاهداری، ابقاء، حافظه معانی دیگر : ابقا، نگهداشت، (پزشکی) احتباس، بازدارش، (حافظه) یادسپاری، یادداری، ضبط

retention

retention period

<hr> معنی : ضابط، نگهدارنده، حافظ، ضبط کننده قابض <hr> معانی دیگر : مانا، دیرزدایشی، زایل نشدنی، نازدودنی، نگهدار، نگاهدار، بازدارشی، دارای قدرت درخودداری، بازدارشگر، ضبط کننده قاب­

معنی : ضابط، نگهدارنده، حافظ، ضبط کننده قابض معانی دیگر : مانا، دیرزدایشی، زایل نشدنی، نازدودنی، نگهدار، نگاهدار، بازدارشی، دارای قدرت درخودداری، بازدارشگر، ضبط کننده قاب­

retentive

<hr> نیروی نگاهداری، قوه ضبط، قوه ضابطه، حافظه

نیروی نگاهداری، قوه ضبط، قوه ضابطه، حافظه

retentiveness

<hr> قدرت نگهداری، نیروی بازدارش، قدرت نگهداری مغناطیس، نیروی حفظ

قدرت نگهداری، نیروی بازدارش، قدرت نگهداری مغناطیس، نیروی حفظ

retentivity

<hr> روانشناسى : بازازمایى

retest

<hr> بازاندیشیدن، دوباره مورد تفکر قرار دادن، تجدید نظر کردن

بازاندیشیدن، دوباره مورد تفکر قرار دادن، تجدید نظر کردن

rethink

<hr> معنی : خاموشی، سکوت، کم گویی <hr> معانی دیگر : خموشی، کم حرفی، کم گفتاری، reticency خاموشی

معنی : خاموشی، سکوت، کم گویی معانی دیگر : خموشی، کم حرفی، کم گفتاری، reticency خاموشی

reticence

<hr> معنی : ساکت، محتاط در سخن، کم گو <hr> معانی دیگر : کم حرف، کم گفتار، خموش، تودار

معنی : ساکت، محتاط در سخن، کم گو معانی دیگر : کم حرف، کم گفتار، خموش، تودار

reticent

<hr> معنی : شبکه دوربین نجومی <hr> معانی دیگر : (نورشناسی) ریز تورینه، ریز شبکیه، شبکچه

معنی : شبکه دوربین نجومی معانی دیگر : (نورشناسی) ریز تورینه، ریز شبکیه، شبکچه

reticle

<hr> معنی : مشبک، شبکهای <hr> معانی دیگر : تور مانند، تورسان، تورینه سان، تورینه ای

معنی : مشبک، شبکهای معانی دیگر : تور مانند، تورسان، تورینه سان، تورینه ای

reticular

<hr> معنی : زنبوری، شبکه کردن، مشبک کردن <hr> معانی دیگر : تورمانند، تورسان، تورینه سان، مشبک، آژگن، (به ویژه برگ گیاه) تورینه ای، شبکه دار (reticulated هم می گویند)

معنی : زنبوری، شبکه کردن، مشبک کردن معانی دیگر : تورمانند، تورسان، تورینه سان، مشبک، آژگن، (به ویژه برگ گیاه) تورینه ای، شبکه دار (reticulated هم می گویند)

reticulate

<hr> معنی : مشبک <hr> معانی دیگر : علوم هوایى : داراى شبکه سه بعدى ظریف

معنی : مشبک معانی دیگر : علوم هوایى : داراى شبکه سه بعدى ظریف

reticulated

<hr> معنی : شبکه بندی <hr> معانی دیگر : تورینگی، تورینه بندی، طرح توری، طرح تورمانند

معنی : شبکه بندی معانی دیگر : تورینگی، تورینه بندی، طرح توری، طرح تورمانند

reticulation

<hr> معنی : شبکه، شبکه شطرنجی و امثال آن <hr> معانی دیگر : کیف دستی زنانه (کوچک و بافته شده مانند تور)، شبکه شطرنجی و امثال ان

معنی : شبکه، شبکه شطرنجی و امثال آن معانی دیگر : کیف دستی زنانه (کوچک و بافته شده مانند تور)، شبکه شطرنجی و امثال ان

reticule

<hr> (زیست شناسی) تورینه یاخته، رتیکولوسیت

(زیست شناسی) تورینه یاخته، رتیکولوسیت

reticulocyte

<hr> معنی : شبکه، نگاری، بافت همبند و مشبک، شیردان جانور نشخوار کننده، ساختمان شبکهای، بافت نگاهدارنده اعصاب <hr> معانی دیگر : طرح یا شکل تورمانند، (زیست شناسی) ریز تورینه

معنی : شبکه، نگاری، بافت همبند و مشبک، شیردان جانور نشخوار کننده، ساختمان شبکهای، بافت نگاهدارنده اعصاب معانی دیگر : طرح یا شکل تورمانند، (زیست شناسی) ریز تورینه

reticulum

retie

<hr> معنی : شبکیه چشم <hr> معانی دیگر : (چشم) تورینه، شبکیه، (داروسازی) رتین -آ (c20h28o2)

معنی : شبکیه چشم معانی دیگر : (چشم) تورینه، شبکیه، (داروسازی) رتین -آ (c20h28o2)

retina

<hr> معنی : شبکیهای <hr> معانی دیگر : وابسته به شبکیه ی چشم، تورینه ای

معنی : شبکیهای معانی دیگر : وابسته به شبکیه ی چشم، تورینه ای

retinal

<hr> (پزشکی) تورینه تبسی، تورینه افروختگی، آماس شبکیه

(پزشکی) تورینه تبسی، تورینه افروختگی، آماس شبکیه

retinitis

<hr> (چشم پزشکی) بیماری تورینه، بیماری شبکیه

(چشم پزشکی) بیماری تورینه، بیماری شبکیه

retinopathy

<hr> معنی : همراهان، ملتزمین، نگهداری، حشمت، حفظ، حشم، خدم وحشم <hr> معانی دیگر : دنباله روها

معنی : همراهان، ملتزمین، نگهداری، حشمت، حفظ، حشم، خدم وحشم معانی دیگر : دنباله روها

retinue

<hr> معنی : کناره گیری کردن، با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن، استراحت کردن، پس رفتن، منزوی شدن، بازنشسته کردن یا شدن <hr> معانی دیگر : (به جای خلوت یا دورافتاده) رفتن، (مجازی) پناه بردن، به بستر رفتن، (ارتش - عمدا) پس کشیدن، عقب نشینی کردن، پسروی کردن، برگشتن، بازنشسته شدن یا کردن، متقاعد کردن یا شدن، کناره گرفتن، (ورزش) کنار رفتن، بازی را ادامه ندادن، (از مسابقه) بیرون رفتن، (پول) از گردش خارج کردن، (مبلغ اوراق قرضه یا وام و غیره را) مسترد کردن، پس دادن، (ماشین آلات یا کشتی و هواپیما و غیره) کنار گذاشتن، به کار نبردن، استراحتگاه

معنی : کناره گیری کردن، با تعظیم خارج شدن، کنار کشیدن، استراحت کردن، پس رفتن، منزوی شدن، بازنشسته کردن یا شدن معانی دیگر : (به جای خلوت یا دورافتاده) رفتن، (مجازی) پناه بردن، به بستر رفتن، (ارتش - عمدا) پس کشیدن، عقب نشینی کردن، پسروی کردن، برگشتن، بازنشسته شدن یا کردن، متقاعد کردن یا شدن، کناره گرف

retire

<hr> معنی : منزوی، متقاعد، بازنشسته، خلوت <hr> معانی دیگر : (جا) دور افتاده، دنج، بی سروصدا، دور از جنجال، آرام، رجوع شود به: reserved

معنی : منزوی، متقاعد، بازنشسته، خلوت معانی دیگر : (جا) دور افتاده، دنج، بی سروصدا، دور از جنجال، آرام، رجوع شود به: reserved

retired

<hr> بازنشسته (retirant هم می گویند)

بازنشسته (retirant هم می گویند)

retiree

<hr> معنی : انفصال، خلوت، بازنشستگی <hr> معانی دیگر : تقاعد، جای دنج، گوشه ی عزلت

معنی : انفصال، خلوت، بازنشستگی معانی دیگر : تقاعد، جای دنج، گوشه ی عزلت

retirement

<hr> معنی : کناره گیر <hr> معانی دیگر : در شرف بازنشستگی، گوشه گیر، خلوت گرای

معنی : کناره گیر معانی دیگر : در شرف بازنشستگی، گوشه گیر، خلوت گرای

retiring

retold

<hr> (با تعدیل و تنظیم، ماشین آلات را برای تولید محصول جدید آماده کردن) ابزارورزی کردن، (برای تطابق با شرایط جدید) نوسامان کردن، نوسازمان کردن، مجددا با ابزار تجهیز کردن

(با تعدیل و تنظیم، ماشین آلات را برای تولید محصول جدید آماده کردن) ابزارورزی کردن، (برای تطابق با شرایط جدید) نوسامان کردن، نوسازمان کردن، مجددا با ابزار تجهیز کردن

retool

<hr> معنی : تلافی، جواب متقابل، جواب متقابل دادن <hr> معانی دیگر : (مهجور) پس افکندن، بازافکندن، منعکس کردن، (با خشم یا طعنه وغیره و بدون معطلی و زیرکانه) پاسخ دادن، جواب (دندان شکن) دادن، پس گفتن، پیش جوابی کردن، (با خشم یا مزاح - زیرکانه و فوری) پاسخ، تشر، تلافی کردن، عمل به مثل کردن، شیان کردن، قرعی، برگرداندن، پس دادن

معنی : تلافی، جواب متقابل، جواب متقابل دادن معانی دیگر : (مهجور) پس افکندن، بازافکندن، منعکس کردن، (با خشم یا طعنه وغیره و بدون معطلی و زیرکانه) پاسخ دادن، جواب (دندان شکن) دادن، پس گفتن، پیش جوابی کردن، (با خشم یا مزاح - زیرکانه و فوری) پاسخ، تشر، تلافی کردن، عمل به مثل کردن، شیان کردن، قرعی، برگرد

retort

<hr> تقطیر، پالایش سیماب

retorting

<hr> معنی : دستکاری کردن، رتوشه کردن <hr> معانی دیگر : (عکاسی و نقاشی و غیره) رتوش کردن، رتوش، (عکس) رتوش شده، (نوشته و غیره) حک و اصلاح کردن، ویراستن، حک و اصلاح، ویراستاری، ویرایشگری، درعکاسی رتوشه کردن

معنی : دستکاری کردن، رتوشه کردن معانی دیگر : (عکاسی و نقاشی و غیره) رتوش کردن، رتوش، (عکس) رتوش شده، (نوشته و غیره) حک و اصلاح کردن، ویراستن، حک و اصلاح، ویراستاری، ویرایشگری، درعکاسی رتوشه کردن

retouch

<hr> معنی : ردپای چیزی را دوباره گرفتن <hr> معانی دیگر : (از همان راه) بازگشتن، (راه قبلی را) طی کردن، دوباره رسم کردن،دوباره کشیدن،از نو ترسیم کردن،از نو حک کردن

معنی : ردپای چیزی را دوباره گرفتن معانی دیگر : (از همان راه) بازگشتن، (راه قبلی را) طی کردن، دوباره رسم کردن،دوباره کشیدن،از نو ترسیم کردن،از نو حک کردن

retrace

<hr> معنی : جمع شدن، عقب کشیدن، تو رفتن <hr> معانی دیگر : تو کشیدن، تو گرفتن، جمع کردن، تو کشیده شدن، (حرف یا ادعا یا قول و غیره) پس گرفتن، انکار کردن، تکذیب کردن، (از موضع خود) عدول کردن، منقب­ کردن

معنی : جمع شدن، عقب کشیدن، تو رفتن معانی دیگر : تو کشیدن، تو گرفتن، جمع کردن، تو کشیده شدن، (حرف یا ادعا یا قول و غیره) پس گرفتن، انکار کردن، تکذیب کردن، (از موضع خود) عدول کردن، منقب­ کردن

retract

<hr> معنی : جمع شدنی، پس رفتنی، انکار پذیر <hr> معانی دیگر : انکار پذیر، جمع شدنی، پس رفتنی

معنی : جمع شدنی، پس رفتنی، انکار پذیر معانی دیگر : انکار پذیر، جمع شدنی، پس رفتنی

retractable

retracted

<hr> بازکشیدنی، بازکششی، جمع شدنی، تو کشیدنی، درون بردنی، تو بردنی (مانند ناخن گربه)

بازکشیدنی، بازکششی، جمع شدنی، تو کشیدنی، درون بردنی، تو بردنی (مانند ناخن گربه)

retractile

<hr> معنی : انقباض، تو کشیدن، استرداد، استغفار <hr> معانی دیگر : (ادعا یا قول و غیره) پس گیری، تکذیب، عدول، پس کشی، توکشی، بازکشش، انقبا­

معنی : انقباض، تو کشیدن، استرداد، استغفار معانی دیگر : (ادعا یا قول و غیره) پس گیری، تکذیب، عدول، پس کشی، توکشی، بازکشش، انقبا­

retraction

<hr> جمع شونده، منقب­ شونده، جمع کننده، منقب­ کننده

جمع شونده، منقب­ شونده، جمع کننده، منقب­ کننده

retractive

<hr> معنی : منقبض کننده <hr> معانی دیگر : درون کش، توکش، بازکششگر، (عضله) بازکش، منقب­ کننده

معنی : منقبض کننده معانی دیگر : درون کش، توکش، بازکششگر، (عضله) بازکش، منقب­ کننده

واژه های حرف "r" - جملات نمونه