انگلیسی به فارسی

faldage

falderal

falderals

falderol

falderols

falding

faldistory

<hr> معنی : صندلی راحتی، صندلی تا شو بدون پشتی <hr> معانی دیگر : صندلی تاشو (به ویژه برای مراسم دعا)، میزچه، (کلیسای کاتولیک) صندلی بدون پشتی (که اسقف روی آن می نشیند)

معنی : صندلی راحتی، صندلی تا شو بدون پشتی معانی دیگر : صندلی تاشو (به ویژه برای مراسم دعا)، میزچه، (کلیسای کاتولیک) صندلی بدون پشتی (که اسقف روی آن می نشیند)

faldstool

faldworth

falerian

falern

falernian

falerno

faliscan

falisci

falk

falkland

<hr> آبخست گروه (مجمع الجزایر) فالکلند (در جنوب اقیانوس اطلس که متعلق به انگلیس است ولی آرژانتین نیز نسبت به آن ادعا دارد)

آبخست گروه (مجمع الجزایر) فالکلند (در جنوب اقیانوس اطلس که متعلق به انگلیس است ولی آرژانتین نیز نسبت به آن ادعا دارد)

falkland islands

<hr> معنی : پاییز، خزان، افت، ابشار، زوال، سقوط، فروکش، نزول، هبوط، افتادن، ویران شدن، چکیدن، سقوط کردن، تنزل کردن، پایین امدن <hr> معانی دیگر : بزیر آمدن، زمین خوردن، ساقط شدن، (در جنگ) کشته شدن، زخمی شدن، فروریختن، آویخته بودن، آویختن، آویزان بودن، سرازیر دار بودن، شیب پیدا کردن، نزول کردن، کم شدن، کاهش یافتن، افت کردن، برکنار شدن، منقرض شدن، تسلیم هوا و هوس شدن، گمراه شدن، (زن) خراب شدن، تسخیر شدن، (کشور یا شهر یا دژ و غیره) فتح شدن، گشوده شدن، اسیر شدن، گرفته شدن، (صدا) کوتاه شدن، آهسته شدن، رویدادن، برگزار شدن، (ارث و غیره) بردن، (از راه بخت آزمایی یا وراثت یا توزیع و غیره) بدست آوردن، (مریض یا عاشق و غیره) شدن، (در جای بخصوص) قرار گرفتن، (اتفاقا) برخوردن به، متوجه شدن، بی اختیار گفته شدن، (با : into) بخش شدن به، تقسیم شدن به، (باران و برف) آمدن، (با : off) ور آمدن، (دندان و غیره) افتادن، (مو و غیره) ریختن، (قیمت و حرارت و غیره) کاهش، پایین رفتن، فتح، گشایش، انقراض، هر چیز افتاده، (فصل) خزان، بادبیز، پاییزی، پاییزه، میزان آنچه که افتاده است، ریزش، بارش، آبشار، تنزل رتبه (یا مقام یا شان و غیره) یافتن، خوار شدن، شهرت از دست دادن، (جانوران) متولد شدن، زاییده شدن، زایمان، آویختگی، آویزانی، سرازیری، گمراهی، ضلالت، از راه بدر شدگی، (مکانیک) سرزنجیر، سرسیم، بخش آویخته ی سیم یا زنجیر، (کشتی رانی) طناب قرقره، هریک از طناب هایی که با آن قایق نجات کشتی را بالا یا پایین می برند، (کشتی گیری) خاک کردن حریف، به خاک رساندن شانه های حریف، به زمین زدن

معنی : پاییز، خزان، افت، ابشار، زوال، سقوط، فروکش، نزول، هبوط، افتادن، ویران شدن، چکیدن، سقوط کردن، تنزل کردن، پایین امدن معانی دیگر : بزیر آمدن، زمین خوردن، ساقط شدن، (در جنگ) کشته شدن، زخمی شدن، فروریختن، آویخته بودن، آویختن، آویزان بودن، سرازیر دار بودن، شیب پیدا کردن، نزول کردن، کم شدن، کاهش یاف

fall

fall about

fall all over

<hr> فروریختن، به هم خوردن

fall apart

fall armyworm

fall asleep

<hr> معنی : خرد شدن، فروکش کردن <hr> معانی دیگر : 1- ترک (دوستی یا حمایت و غیره) کردن 2- آب رفتن، کوچک شدن، نحیف شدن، تحلیل رفتن

معنی : خرد شدن، فروکش کردن معانی دیگر : 1- ترک (دوستی یا حمایت و غیره) کردن 2- آب رفتن، کوچک شدن، نحیف شدن، تحلیل رفتن

fall away

<hr> عقب نشینی کردن، پس کشیدن، ذخیره، پس انداز، اندوخته، توشه

عقب نشینی کردن، پس کشیدن، ذخیره، پس انداز، اندوخته، توشه

fall back

<hr> 1- عقب افتادن (در مسابقه یا پیشرفت یا مطالعه و غیره) 2- (اجاره و قرض و غیره) نکول کردن

1- عقب افتادن (در مسابقه یا پیشرفت یا مطالعه و غیره) 2- (اجاره و قرض و غیره) نکول کردن

fall behind

fall by the wayside

fall cankerworm

fall dandelion

<hr> معنی : پرت شدن، سقوط کردن، پایین افتادن <hr> معانی دیگر : افتادن

معنی : پرت شدن، سقوط کردن، پایین افتادن معانی دیگر : افتادن

fall down

fall equinox

<hr> 1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، بجایی نرسیدن

1- تخت افتادن، روی زمین پهن شدن 2- ناموفق شدن، بجایی نرسیدن

fall flat

<hr> (عامیانه) 1- خاطرخواه شدن، شیفته شدن 2- گول (کسی یا چیزی را) خوردن، اغوا شدن

(عامیانه) 1- خاطرخواه شدن، شیفته شدن 2- گول (کسی یا چیزی را) خوردن، اغوا شدن

fall for

<hr> معصیت کردن، گناه کردن، از لطف خدا محروم شدن

معصیت کردن، گناه کردن، از لطف خدا محروم شدن

fall from grace

<hr> معنی : زود باور <hr> معانی دیگر : (امریکا ـ خودمانی ـ کسی که تقصیر را به گردن او می اندازند) تقصیر گیر، سپر بلا، ساده لوح

معنی : زود باور معانی دیگر : (امریکا ـ خودمانی ـ کسی که تقصیر را به گردن او می اندازند) تقصیر گیر، سپر بلا، ساده لوح

fall guy

<hr> معنی : فرو ریختن <hr> معانی دیگر : 1- فروریختن، (طاق و غیره) پایین آمدن 2- توافق کردن 3- (مشق نظامی) به خط شدن، صف بستن

معنی : فرو ریختن معانی دیگر : 1- فروریختن، (طاق و غیره) پایین آمدن 2- توافق کردن 3- (مشق نظامی) به خط شدن، صف بستن

fall in

<hr> معنی : شیفتن، عاشق شدن <hr> معانی دیگر : عاشق شدن

معنی : شیفتن، عاشق شدن معانی دیگر : عاشق شدن

fall in love

<hr> 1- (اتفاقا) ملاقات کردن، برخوردن به 2- ملحق شدن به 3- هم عقیده شدن با، توافق کردن

1- (اتفاقا) ملاقات کردن، برخوردن به 2- ملحق شدن به 3- هم عقیده شدن با، توافق کردن

fall in with

fall into

<hr> (جغرافی - سرحد فلات که معمولا دارای آبشارها و رودهای تند و پر شیب است) مرز فلات، فلات مرز، فلات کنار، (امریکا ـ با f و l بزرگ) فلات مرزی که دشت ساحلی را از کوه های آپالاش جدا می کند

(جغرافی - سرحد فلات که معمولا دارای آبشارها و رودهای تند و پر شیب است) مرز فلات، فلات مرز، فلات کنار، (امریکا ـ با f و l بزرگ) فلات مرزی که دشت ساحلی را از کوه های آپالاش جدا می کند

fall line

<hr> معنی : تمایل داشتن <hr> معانی دیگر : 1- کوچکتر شدن، سبک تر شدن 2- بدتر شدن، ضعیف تر شدن، ملحق شدن به 3- کنده شدن، (مو) ریختن، (دندان و غیره) افتادن، نزول، افت، کم شدن، کاستگی، زوال، انحطاط، تمایل داشتن، متوجه بودن، منحرف شدن، انحراف

معنی : تمایل داشتن معانی دیگر : 1- کوچکتر شدن، سبک تر شدن 2- بدتر شدن، ضعیف تر شدن، ملحق شدن به 3- کنده شدن، (مو) ریختن، (دندان و غیره) افتادن، نزول، افت، کم شدن، کاستگی، زوال، انحطاط، تمایل داشتن، متوجه بودن، منحرف شدن، انحراف

fall off

<hr> 1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن

1- حمله کردن، تاختن بر 2- وظیفه ی کسی بودن

fall on

fall open

<hr> معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن <hr> معانی دیگر : 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر&nbsp; دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های برتابشی، پسآیند the country is still suffering from the fallouts of that wrong policy کشور هنوز از عواقب آن سیاست غلط رنج میبرد

معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن معانی دیگر : 1- دعوا کردن، مشاجره کردن 2- رویدادن، ناشی شدن 3- (مشق نظامی) از خط خارج شدن، از صف بیرون رفتن، ر دادن، ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد، باران رادیواکتیو، پی آمد، نتیجه، پس آیند، بارش رادیواکتیو، بارش برتابشی، ذرات رادیواکتیو، خردیزه های

fall out

<hr> فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

فروافتادن، (ناگهان) افتادن، نقش برزمین شدن

fall over

fall over backwards

<hr> 1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

1- فاقد بودن، کاستی داشتن، کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن، به حد نصاب نرسیدن

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی