fraternizing

<hr> معنی : برادرکشی، برادر کش، خواهر کش <hr> معانی دیگر : (مجازی) خویشاوند کشی، هم میهن کشی، خانمان براندازی

معنی : برادرکشی، برادر کش، خواهر کش معانی دیگر : (مجازی) خویشاوند کشی، هم میهن کشی، خانمان براندازی

fratricide

<hr> معنی : فریب، غبن، حیله، شیادی، تقلب، کلاه برداری، شیاد، گوش بر <hr> معانی دیگر : گول زنی، اغفال، دغلکاری، حقه بازی، فریب کاری، (آدم) متقلب، کلاهبردار، قلابی، چیز تقلبی، (حقوق) کلاهبرداری

معنی : فریب، غبن، حیله، شیادی، تقلب، کلاه برداری، شیاد، گوش بر معانی دیگر : گول زنی، اغفال، دغلکاری، حقه بازی، فریب کاری، (آدم) متقلب، کلاهبردار، قلابی، چیز تقلبی، (حقوق) کلاهبرداری

fraud

fraud expert

fraude

fraudster

fraudsters

<hr> معنی : متقلب، چیز تقلبی، حیله گر، کلاه بردار، فریب امیز، گول زن <hr> معانی دیگر : دغلکارانه، فریب آمیز، حقه بازانه، با گوشبری، شیادانه، ساختگی، وانمودین، جعلی

معنی : متقلب، چیز تقلبی، حیله گر، کلاه بردار، فریب امیز، گول زن معانی دیگر : دغلکارانه، فریب آمیز، حقه بازانه، با گوشبری، شیادانه، ساختگی، وانمودین، جعلی

fraudulent

<hr> ازروی فریب یاکلاه برداری، متقلبانه

ازروی فریب یاکلاه برداری، متقلبانه

fraudulently

<hr> معنی : پر، دارا، مملو، بار شده <hr> معانی دیگر : (با: with) آکنده (از)، پر (از)، مملو (از)، سرشار، هیجان زده، پریشان، دلواپس، همراه، ملازم، کرایه، بار کردن

معنی : پر، دارا، مملو، بار شده معانی دیگر : (با: with) آکنده (از)، پر (از)، مملو (از)، سرشار، هیجان زده، پریشان، دلواپس، همراه، ملازم، کرایه، بار کردن

fraught

<hr> پراز، دارای، بازشده از

پراز، دارای، بازشده از

fraught with

<hr> (خطوط سیاهی که در طیف خورشید دیده می شود) خط های فرانهوفر

(خطوط سیاهی که در طیف خورشید دیده می شود) خط های فرانهوفر

fraunhofer lines

<hr> معنی : نبرد، غوغا، نزاع، ترس، وحشت، ساییدن، ترساندن، جنگ کردن، فرسوده شدن، فاقدنیرو کردن، هراسانیدن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) ترساندن، هراساندن، پیکار پرسروصدا، کتک کاری و جنجال، (به ویژه جامه و پارچه) نخ نما شدن یا کردن، مندرس کردن یا شدن، زده شدن، ساییده شدن یا کردن، (اعصاب و غیره) خراب بودن، داغان بودن یا کردن، محل نخ نما شدگی، رفتگی، ضعیف کردن

معنی : نبرد، غوغا، نزاع، ترس، وحشت، ساییدن، ترساندن، جنگ کردن، فرسوده شدن، فاقدنیرو کردن، هراسانیدن معانی دیگر : (قدیمی) ترساندن، هراساندن، پیکار پرسروصدا، کتک کاری و جنجال، (به ویژه جامه و پارچه) نخ نما شدن یا کردن، مندرس کردن یا شدن، زده شدن، ساییده شدن یا کردن، (اعصاب و غیره) خراب بودن، داغان بود

fray

<hr> معنی : چیز ساییده شده، چیز فرسوده <hr> معانی دیگر : (noun) (قدیمی) ترساندن، هراساندن (noun) نبرد، جنگ، پیکار، مبارزه، رقابت، دعوا، نزاع، جر و بحث، مشاجره enter the fray (مجازی) وارد دعوا شدن (verb intransitive) (لباس) رفتن، نخ نما شدن، (طناب) پوسیدن (verb intransitive) (اعصاب) فرسوده شدن (verb transitive) (لباس، طناب و غیره) پوساندن، بردن (verb transitive) (اعصاب) فرسودن frayed nerves/tempers اعصاب خراب، اعصاب داغون tempers are getting frayed تحمل ها کم شده است، اعصاب همه داغون شده است (verb transitive) (رابطه) خراب شدن، تیره شدن

معنی : چیز ساییده شده، چیز فرسوده معانی دیگر : (noun) (قدیمی) ترساندن، هراساندن (noun) نبرد، جنگ، پیکار، مبارزه، رقابت، دعوا، نزاع، جر و بحث، مشاجره enter the fray (مجازی) وارد دعوا شدن (verb intransitive) (لباس) رفتن، نخ نما شدن، (طناب) پوسیدن (verb intransitive) (اعصاب) فرسوده شدن (verb transitive

frayed

frayed cord

<hr> معنی : چیز فرسوده، چیز ساییده شده <hr> معانی دیگر : فرسایش

معنی : چیز فرسوده، چیز ساییده شده معانی دیگر : فرسایش

fraying

frazil crystals

frazil ice

<hr> معنی : فرسودگی، اشفتن <hr> معانی دیگر : مندرس کردن یا شدن، نخ نما کردن یا شدن، (پارچه و لباس) رنگ و رو رفته کردن یا شدن، زدگی پیدا کردن، (جسما یا روحا) فرسوده شدن یا کردن، ازپا افتادن یا انداختن، ازنا انداختن، (عامیانه)، نخ نمایی، (پارچه) رفتگی، ساییدگی

معنی : فرسودگی، اشفتن معانی دیگر : مندرس کردن یا شدن، نخ نما کردن یا شدن، (پارچه و لباس) رنگ و رو رفته کردن یا شدن، زدگی پیدا کردن، (جسما یا روحا) فرسوده شدن یا کردن، ازپا افتادن یا انداختن، ازنا انداختن، (عامیانه)، نخ نمایی، (پارچه) رفتگی، ساییدگی

frazzle

<hr> فرسودگی، ساییدگی، اشفتن

فرسودگی، ساییدگی، اشفتن

frazzled

<hr> معنی : دمدمی مزاجی، علاقه دمدمی، چیز غریب، وسواس، رگه دار کردن، دمدمی بودن، خط دار کردن <hr> معانی دیگر : (انسان یا حیوان یا گیاه) عجیب و غریب، عجیب الخلقه، هیولا، رویداد عجیب و غریب، رخداد نا روال، اتفاق خارق العاده، معجزه، نا روال، غیرعادی، (خودمانی) هروئینی، تریاکی، معتاد، (خودمانی) هواخواه پروپا قرص، خواهان، دیوانه ی چیزی، مرده ی چیزی، هوس، خواسته ی ناگهانی، ویار، (قدیمی) بوالهوسی، هوس بازی، (تمبر پست) تمبر معیوب (در چاپ یا حاشیه بری که آن را منحصر به فرد و گرانقیمت می کند)، (نادر) خال مخال کردن، (رنگ و غیره) راه راه شدن یا کردن، رگه رگه شدن یا کردن، غرابت

معنی : دمدمی مزاجی، علاقه دمدمی، چیز غریب، وسواس، رگه دار کردن، دمدمی بودن، خط دار کردن معانی دیگر : (انسان یا حیوان یا گیاه) عجیب و غریب، عجیب الخلقه، هیولا، رویداد عجیب و غریب، رخداد نا روال، اتفاق خارق العاده، معجزه، نا روال، غیرعادی، (خودمانی) هروئینی، تریاکی، معتاد، (خودمانی) هواخواه پروپا قرص،

freak

freak hailstorm

freak occurrence

freak of nature

<hr> 1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن، از خود بی خود شدن، مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بی خود شدن، عنان از کف دادن، (خودمانی) نشئگی، مستی، خلسه، توهم

1- (در اثر مواد مخدر) نشئه شدن، از خود بی خود شدن، مست و لایعقل شدن 2- (در اثر نمایش یا اثر هنری ولی بدون مصرف موادمخدر) از خود بی خود شدن، عنان از کف دادن، (خودمانی) نشئگی، مستی، خلسه، توهم

freak out

freaka

freakazoid

<hr> خط دار، خط خط، راه راه

freaked

freaked out

freaki

freakin

freakin simple

freaking

freaking hot

freaking out

<hr> ازروی بوالهوسی، بطورعجیب وغریب، بوالهوسانه

ازروی بوالهوسی، بطورعجیب وغریب، بوالهوسانه

freakishly

freaks

<hr> بوالهوس، دمدمی، غریب وعجیب

بوالهوس، دمدمی، غریب وعجیب

freaky

freaky friday

freaky stuff

freche

frechette

<hr> معنی : خال، لکه، کک مک، لک صورت، دارای کک مک کردن، خالدار شدن، خالدار کردن <hr> معانی دیگر : خال مخال، بشنج، کک مک دار کردن، کک مکی شدن

معنی : خال، لکه، کک مک، لک صورت، دارای کک مک کردن، خالدار شدن، خالدار کردن معانی دیگر : خال مخال، بشنج، کک مک دار کردن، کک مکی شدن

freckle

<hr> لکه، لک صورت، کک مک، خال، دارای کک مک کردن، خالدار شدن

لکه، لک صورت، کک مک، خال، دارای کک مک کردن، خالدار شدن

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران