<hr> معنی : غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر <hr> معانی دیگر : ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر

معنی : غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر معانی دیگر : ناشایند، انجام ناپذیر، (پهلوی) اتاوان، ناخوشایند، رنج آور، تحمیل ناپذیر، بی تابگر

impossible

impossible clients

impossible is possible

<hr> بطور امکان ناپذیر، چنانکه نشود، چنانکه ممکن نباشد

بطور امکان ناپذیر، چنانکه نشود، چنانکه ممکن نباشد

impossibly

impossinle

<hr> معنی : مالیات، باج، تعرفهبندی کردن <hr> معانی دیگر : مالیات (به ویژه مالیات بر واردات)، تعرفه ی گمرکی، (در مسابقات اسبدوانی با بار) وزنه ای که اسب باید آن را حمل کند، (معماری - بخش بالای ستون یا دیوار که تاق ضربی را نگه می دارد) زیرتاقی، رگه ی زیرتاق، تعرفه بندی کردن <hr> impost(weight) ورزش : وزنى که اسب باید در مسابقه حمل کند

معنی : مالیات، باج، تعرفهبندی کردن معانی دیگر : مالیات (به ویژه مالیات بر واردات)، تعرفه ی گمرکی، (در مسابقات اسبدوانی با بار) وزنه ای که اسب باید آن را حمل کند، (معماری - بخش بالای ستون یا دیوار که تاق ضربی را نگه می دارد) زیرتاقی، رگه ی زیرتاق، تعرفه بندی کردن impost(weight) ورزش : وزنى که اسب بای

impost

<hr> معنی : طرار، وانمود کننده، دغل باز <hr> معانی دیگر : impostor دغل باز، غاصب

معنی : طرار، وانمود کننده، دغل باز معانی دیگر : impostor دغل باز، غاصب

imposter

imposter syndrome

imposters

<hr> معنی : طرار، فریب دهنده، مکار، فریبکار، وانمود کننده، دغل باز <hr> معانی دیگر : imposter دغل باز، غاصب

معنی : طرار، فریب دهنده، مکار، فریبکار، وانمود کننده، دغل باز معانی دیگر : imposter دغل باز، غاصب

impostor

impotant religious

<hr> معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر <hr> معانی دیگر : impotency کاری

معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر معانی دیگر : impotency کاری

impotence

<hr> معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر <hr> معانی دیگر : impotence کاری

معنی : کاری، عنن، لاغری، نا توانی، عجز، ضعف جنسی، سستی کمر معانی دیگر : impotence کاری

impotency

<hr> معنی : اکار، ناتوان، دارای ضعف قوهباء <hr> معانی دیگر : عاجز، بی اثر، بی فایده، بی نتیجه، عنین، ناتوان جنسی

معنی : اکار، ناتوان، دارای ضعف قوهباء معانی دیگر : عاجز، بی اثر، بی فایده، بی نتیجه، عنین، ناتوان جنسی

impotent

impotentiality

<hr> معنی : توقیف کردن، نگه داشتن <hr> معانی دیگر : (حیوانی را) در حصار کردن، در محوطه (یا پناهگاه) نگهداری کردن (به ویژه سگ و دام گمشده و ولگرد را)، (وسیله ی نقلیه یا وجوه یا مدارک و غیره را) ضبط کردن، ضبط کردن

معنی : توقیف کردن، نگه داشتن معانی دیگر : (حیوانی را) در حصار کردن، در محوطه (یا پناهگاه) نگهداری کردن (به ویژه سگ و دام گمشده و ولگرد را)، (وسیله ی نقلیه یا وجوه یا مدارک و غیره را) ضبط کردن، ضبط کردن

impound

impounded

impounding

<hr> معنی : بی خاصیت کردن، بی قوت کردن، فقیر کردن، بی نیرو کردن، فرسوده کردن زمین <hr> معانی دیگر : مستمند کردن، (اقتصاد یا بنیه ی مالی را) ضعیف کردن، (نیرو یا منابع طبیعی را) تحلیل بردن، ناتوان کردن، بینوا کردن

معنی : بی خاصیت کردن، بی قوت کردن، فقیر کردن، بی نیرو کردن، فرسوده کردن زمین معانی دیگر : مستمند کردن، (اقتصاد یا بنیه ی مالی را) ضعیف کردن، (نیرو یا منابع طبیعی را) تحلیل بردن، ناتوان کردن، بینوا کردن

impoverish

impoverished

<hr> معنی : بینوایی، بینواسازی <hr> معانی دیگر : بینواسازی، بینوایی

معنی : بینوایی، بینواسازی معانی دیگر : بینواسازی، بینوایی

impoverishment

<hr> معنی : غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی <hr> معانی دیگر : نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو

معنی : غیر عملی، بیهوده، اجراء نشدنی معانی دیگر : نشدنی، غیرقابل استفاده، کارنابردی، (نادر) نافرمان، (آدم) ناتو

impracticable

<hr> معنی : غیر عملی، نشدنی <hr> معانی دیگر : غیرواقع بینانه، انجام ناپذیر، بی فایده، بیهوده، بی عرضه، بی دست و پا

معنی : غیر عملی، نشدنی معانی دیگر : غیرواقع بینانه، انجام ناپذیر، بی فایده، بیهوده، بی عرضه، بی دست و پا

impractical

impracticality

impreasonment

impreatives

imprecise information

<hr> عدم دقت، نادرستی، عدم صراحت، بی صراحتی

عدم دقت، نادرستی، عدم صراحت، بی صراحتی

imprecision

<hr> معنی : استواری، تسخیر نشدنی، ابستن نشدنی <hr> معانی دیگر : تسخیر نشدنی، استواری، ابستن نشدنی

معنی : استواری، تسخیر نشدنی، ابستن نشدنی معانی دیگر : تسخیر نشدنی، استواری، ابستن نشدنی

impregnability

<hr> معنی : غیر قابل تسخیر، رسوخ ناپذیر <hr> معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، رویین تن، آسیب ناپذیر، آبستن کردنی یا شدنی، گشن پذیر، بارور شدنی، رسو&nbsp; ناپذیر

معنی : غیر قابل تسخیر، رسوخ ناپذیر معانی دیگر : تسخیر ناپذیر، رویین تن، آسیب ناپذیر، آبستن کردنی یا شدنی، گشن پذیر، بارور شدنی، رسو ناپذیر

impregnable

<hr> معنی : ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن <hr> معانی دیگر : (کاملا) پر کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، آغشتن، (با: with - احساس یا عقیده و غیره را) القا کردن، تلقین کردن، نیوشاندن، آبستن کردن، (تخم را با جفتگیری) بارور کردن، گشنیدن، (با کود و غیره) زمین را حاصلخیز کردن، بارآور کردن، فرآور کردن، گشنیده، بارور (شده)، آغشته

معنی : ابستن کردن، لقاح کردن، اشباع کردن معانی دیگر : (کاملا) پر کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، آغشتن، (با: with - احساس یا عقیده و غیره را) القا کردن، تلقین کردن، نیوشاندن، آبستن کردن، (تخم را با جفتگیری) بارور کردن، گشنیدن، (با کود و غیره) زمین را حاصلخیز کردن، بارآور کردن، فرآور کردن، گشنیده، با

impregnate

<hr> معنی : مشبع <hr> معانی دیگر : پارچه تلقیح شده علوم نظامى : پارچه تلقیح شده بر علیه اثر مواد شیمیایى

معنی : مشبع معانی دیگر : پارچه تلقیح شده علوم نظامى : پارچه تلقیح شده بر علیه اثر مواد شیمیایى

impregnated

impregnating

<hr> معنی : لقاح، اشباع، ابستن سازی <hr> معانی دیگر : ابستن سازی، اشباع

معنی : لقاح، اشباع، ابستن سازی معانی دیگر : ابستن سازی، اشباع

impregnation

<hr> معنی : مدیر اپرا، مدیر اماکن تفریحی و نمایشی، مدیریا راهنمای اپرا و کنسرت <hr> معانی دیگر : (اپرا یا باله و غیره) مدیر، کارگردان، برنامه ریز

معنی : مدیر اپرا، مدیر اماکن تفریحی و نمایشی، مدیریا راهنمای اپرا و کنسرت معانی دیگر : (اپرا یا باله و غیره) مدیر، کارگردان، برنامه ریز

impresario

imprescriptibility

<hr> معنی : اثر، مهر، نشان، نشانه، نشان گذاردن، نقش، مهر زدن، باقی گذاردن، تاثیر کردن بر، تحت تاثیر قرار دادن <hr> معانی دیگر : به خدمت اجباری بردن (به ویژه خدمت در نیروی دریایی)، (برای کارهای عام المنفعه) مصادره یا ضبط کردن (پول یا ملک و غیره)، مهر کردن (فلز و غیره با پرس یا منگنه و غیره)، نقش انداختن، فشردن، نقش گذاری کردن، باسمه زدن (رجوع شود به: imprint)، (فکرا یا روحا و غیره) تحت تاءثیر قرار دادن، اثر گذاشتن، هناییدن، برداشت گذاشتن، اندیش گیری کردن، (با: on یا upon) در خاطره ثبت کردن، به خاطر سپردن، در مغز (کسی) جایگزین کردن، اندیش گذاری کردن، (برق - به مدار یا اسباب الکتریکی و غیره) برق دادن، باسمه زنی، نقش اندازی، مهرزنی، نشان گذاری، (اثری که با فشردن چیزی مثل مهر بر چیز دیگری گذاشته شود) نقش، جای مهر، vt : تحت تاثیر قرار دادن، طبع

معنی : اثر، مهر، نشان، نشانه، نشان گذاردن، نقش، مهر زدن، باقی گذاردن، تاثیر کردن بر، تحت تاثیر قرار دادن معانی دیگر : به خدمت اجباری بردن (به ویژه خدمت در نیروی دریایی)، (برای کارهای عام المنفعه) مصادره یا ضبط کردن (پول یا ملک و غیره)، مهر کردن (فلز و غیره با پرس یا منگنه و غیره)، نقش انداختن، فشردن

impress

impress on

impress upon

impressed

impressed voltage

impressed with

impresses

impressing

<hr> معنی : تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر <hr> معانی دیگر : اثر گذاری (از راه فشردن مهر یا شفتاهنگ و غیره) نقش اندازی، فشار، برداشت، هنایش، تاءثیر، درآیش، اندیش گرفت، اندیش گذاشت، فکر، تصور، ادا، تقلید، نمایش، نقش، نشان، (دندان پزشکی) جای دندان روی موم یا گچ (که از آن قالب دندان مصنوعی یا روکش دندان را می سازند)، قالبگیری، طبع

معنی : تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر معانی دیگر : اثر گذاری (از راه فشردن مهر یا شفتاهنگ و غیره) نقش اندازی، فشار، برداشت، هنایش، تاءثیر، درآیش، اندیش گرفت، اندیش گذاشت، فکر، تصور، ادا، تقلید، نمایش، نقش، نشان، (دندان پزشکی) جای دندان روی موم یا گ

impression

impression management

<hr> معنی : تحت نفوذ قرار گیرنده، اثر پذیر، تاثر پذیر <hr> معانی دیگر : خوپذیر، تاءثیر پذیر، اندیش گیر

معنی : تحت نفوذ قرار گیرنده، اثر پذیر، تاثر پذیر معانی دیگر : خوپذیر، تاءثیر پذیر، اندیش گیر

impressionable

<hr> تاثیری، تاثیر کننده، تاثیر پذیر، زیر نفوذواقع شونده

تاثیری، تاثیر کننده، تاثیر پذیر، زیر نفوذواقع شونده

واژه های حرف "i" - پیشنهاد کاربران