<hr> مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است، مدرسه یا دانشگاهی که شخص در آن پرورش یافته است سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه، اموزشگاه، پرورشگاه

alma mater

<hr> معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه <hr> معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

معنی : سالنامه، تقویم نجومی، تقویم سالیانه، نشریهء اطلاعات عمومی، مجموعه معانی دیگر : سالنما، تقویم نجومی (که شامل تقویم و اطلاعات نجومی و جوی و غیره است)

almanac

<hr> معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر <hr> معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

معنی : قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر معانی دیگر : بانفوذ، پرقدرت، جبروت، قدرتمند، پرتوان، عظیم، شدید، فوق العاده زیاد، بی حد و حصر، بسیار، (از صفات خداوند) قادر مطلق، متعال، قادر، خدا باthe

almighty

almighty god

<hr> معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام <hr> معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

معنی : بادام، مغز بادام، درخت بادام معانی دیگر : به شکل بادام یا بادامک، بادامی، درخت بادام (prunus amygdalus از خانواده ی rose)، (رنگ پوست بادام) قهوه ای کم رنگ، بژ، ساخته شده از بادام

almond

<hr> معنی : صدقه پخش کن، مامور خیرات <hr> معانی دیگر : امین صدقه رسان، مامور پخش صدقه و خیرات (از سوی کلیسا یا دربار)

معنی : صدقه پخش کن، مامور خیرات معانی دیگر : امین صدقه رسان، مامور پخش صدقه و خیرات (از سوی کلیسا یا دربار)

almoner

<hr> معنی : تقریبا، قریبا، بطور نزدیک <hr> معانی دیگر : نزدیک به، در حدود، در واقع

معنی : تقریبا، قریبا، بطور نزدیک معانی دیگر : نزدیک به، در حدود، در واقع

almost

<hr> معنی : صدقه، خیرات، خیر <hr> معانی دیگر : احسان، مبرت (مبرات)

معنی : صدقه، خیرات، خیر معانی دیگر : احسان، مبرت (مبرات)

alms

<hr> معنی : خیر <hr> معانی دیگر : احسان، صدقه، خیرات

معنی : خیر معانی دیگر : احسان، صدقه، خیرات

almsdeed

<hr> معنی : صدقه دادن <hr> معانی دیگر : صدقه دادن

معنی : صدقه دادن معانی دیگر : صدقه دادن

almsgiving

<hr> معنی : نوانخانه، خسته خانه، گدا خانه <hr> معانی دیگر : دارالمساکین، گداخانه، لنگرخانه، دارالمساکین، مسافرخانه خیریه

معنی : نوانخانه، خسته خانه، گدا خانه معانی دیگر : دارالمساکین، گداخانه، لنگرخانه، دارالمساکین، مسافرخانه خیریه

almshouse

<hr> معنی : صدقه گیر، صدقه دهنده <hr> معانی دیگر : (نادر) گیرنده ی خیرات

معنی : صدقه گیر، صدقه دهنده معانی دیگر : (نادر) گیرنده ی خیرات

almsman

<hr> معنی : در هوا، در بالاترین نقطهء کشتی، بالا، در بالای زمین، در نوک، در فوق <hr> معانی دیگر : برفراز، از بالا، در پرواز

معنی : در هوا، در بالاترین نقطهء کشتی، بالا، در بالای زمین، در نوک، در فوق معانی دیگر : برفراز، از بالا، در پرواز

aloft

<hr> معنی : تنها، یکتا، فقط، صرفا، یکتنه <hr> معانی دیگر : تک، به تنهایی، دست تنها، بی مانند، یکه، محضا

معنی : تنها، یکتا، فقط، صرفا، یکتنه معانی دیگر : تک، به تنهایی، دست تنها، بی مانند، یکه، محضا

alone

<hr> معنی : جلو، پیش، موازی با طول، همراه، طول، در امتداد خط <hr> معانی دیگر : در امتداد، سرتاسر، در کنار، در راستای، درطول، به موازات، در خط، به جلو، رو به جلو، به پیش، با، در حال ادامه، در حال اجرا، اجرا، (عامیانه) حوالی، از درازا، در یک خط

معنی : جلو، پیش، موازی با طول، همراه، طول، در امتداد خط معانی دیگر : در امتداد، سرتاسر، در کنار، در راستای، درطول، به موازات، در خط، به جلو، رو به جلو، به پیش، با، در حال ادامه، در حال اجرا، اجرا، (عامیانه) حوالی، از درازا، در یک خط

along

<hr> معنی : سبب <hr> معانی دیگر : درنتیجه، برای

معنی : سبب معانی دیگر : درنتیجه، برای

along of

<hr> معنی : در کنار، پهلو به پهلوی، تا کنار، در پهلو <hr> معانی دیگر : جنب، کنار، به کنار، به موازات، همراه با، پهلوی، مجاور، دوشادوش، درکنار کشتی، در پهلو، در کنار کشتی، پهلو به پهلوی، تا کنار

معنی : در کنار، پهلو به پهلوی، تا کنار، در پهلو معانی دیگر : جنب، کنار، به کنار، به موازات، همراه با، پهلوی، مجاور، دوشادوش، درکنار کشتی، در پهلو، در کنار کشتی، پهلو به پهلوی، تا کنار

alongside

<hr> معنی : کناره گیر، دور <hr> معانی دیگر : مجزا، به کنار، دور (ولی قابل رویت)، سوا، (در مورد اشخاص) منزوی، گوشه گیر، سرد، نجوش، درون گرا، بی اعتنا، محتاط

معنی : کناره گیر، دور معانی دیگر : مجزا، به کنار، دور (ولی قابل رویت)، سوا، (در مورد اشخاص) منزوی، گوشه گیر، سرد، نجوش، درون گرا، بی اعتنا، محتاط

aloof

aloofness

<hr> معنی : با صدای بلند، بلند <hr> معانی دیگر : (با صدای) بلند، (با صدای) معمولی، رسا

معنی : با صدای بلند، بلند معانی دیگر : (با صدای) بلند، (با صدای) معمولی، رسا

aloud

<hr> معنی : الپاکا، موی الپاکا، پارچهء ساخته شده ازپشم الپاکا <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) آلپاکا (lama glama pacos - گونه ی اهلی شده ی شتر لاما که پشم آن نرم و بلند و مرغوب است)، پشم آلپاکا، پارچه ی پشمی نازک (از پشم آلپاکا)، الپاکا یکنوع شتر بی کوهان پشم بلند امریکایی

معنی : الپاکا، موی الپاکا، پارچهء ساخته شده ازپشم الپاکا معانی دیگر : (جانور شناسی) آلپاکا (lama glama pacos - گونه ی اهلی شده ی شتر لاما که پشم آن نرم و بلند و مرغوب است)، پشم آلپاکا، پارچه ی پشمی نازک (از پشم آلپاکا)، الپاکا یکنوع شتر بی کوهان پشم بلند امریکایی

alpaca

<hr> معنی : اغاز، حرف اول الفبای یونانی، شروع، ستارهء اول <hr> معانی دیگر : اولین حرف الفبای یونانی، آلفا، آغاز، ابتدا، (نجوم ـ a بزرگ) درخشان ترین ستاره ی هر صورت فلکی

معنی : اغاز، حرف اول الفبای یونانی، شروع، ستارهء اول معانی دیگر : اولین حرف الفبای یونانی، آلفا، آغاز، ابتدا، (نجوم ـ a بزرگ) درخشان ترین ستاره ی هر صورت فلکی

alpha

<hr> معنی : اغاز و فرجام <hr> معانی دیگر : اولین و آخرین حروف الفبای یونانی، آلفا و امگا (الف و یا)، تماما، سرتاسر

معنی : اغاز و فرجام معانی دیگر : اولین و آخرین حروف الفبای یونانی، آلفا و امگا (الف و یا)، تماما، سرتاسر

alpha and omega

<hr> معنی : الفبا <hr> معانی دیگر : حروف الفبا، الفابت، وات گروه، واتگان (رجوع شود به: جدول الفابت)، مبادی، اصول اولیه ی هر دانش، مقدمات، مبانی

معنی : الفبا معانی دیگر : حروف الفبا، الفابت، وات گروه، واتگان (رجوع شود به: جدول الفابت)، مبادی، اصول اولیه ی هر دانش، مقدمات، مبانی

alphabet

<hr> معنی : الفبایی <hr> معانی دیگر : الفبایی

معنی : الفبایی معانی دیگر : الفبایی

alphabetic

<hr> معنی : الفبایی <hr> معانی دیگر : وابسته به الفبا، به ترتیب حروف الفبا، حروفی، واتی (alphabetic هم می گویند)

معنی : الفبایی معانی دیگر : وابسته به الفبا، به ترتیب حروف الفبا، حروفی، واتی (alphabetic هم می گویند)

alphabetical

<hr> معنی : به ترتیب الفبا نوشتن، با حروف الفبا بیان کردن <hr> معانی دیگر : به ترتیب حروف الفبا میزان کردن

معنی : به ترتیب الفبا نوشتن، با حروف الفبا بیان کردن معانی دیگر : به ترتیب حروف الفبا میزان کردن

alphabetize

<hr> معنی : واقع در ارتفاع زیاد، الپی <hr> معانی دیگر : وابسته به کوه های آلپ و ساکنان آن، آلپی، (a کوچک) وابسته به کوه های بلند، کوه مانند، (گیاه شناسی) روینده در ارتفاعات بالای کوه، بلندا رست، (اسکی) وابسته به اسکی اسلالوم و اسکی پرشیب (با nordic مقایسه شود)، وابسته بکوه الپ

معنی : واقع در ارتفاع زیاد، الپی معانی دیگر : وابسته به کوه های آلپ و ساکنان آن، آلپی، (a کوچک) وابسته به کوه های بلند، کوه مانند، (گیاه شناسی) روینده در ارتفاعات بالای کوه، بلندا رست، (اسکی) وابسته به اسکی اسلالوم و اسکی پرشیب (با nordic مقایسه شود)، وابسته بکوه الپ

alpine

<hr> معنی : کوه نورد <hr> معانی دیگر : کوه پیما

معنی : کوه نورد معانی دیگر : کوه پیما

alpinist

<hr> معنی : قبلا، پیش از این <hr> معانی دیگر : از پیش، از قبل، تا حالا، هم اکنون، همین حالا، فعلا، به نقد، به این زودی، همانگاه، همان وقت

معنی : قبلا، پیش از این معانی دیگر : از پیش، از قبل، تا حالا، هم اکنون، همین حالا، فعلا، به نقد، به این زودی، همانگاه، همان وقت

already

<hr> معنی : بسیار خوب <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: all right، right all بسیار خوب، صحیح است

معنی : بسیار خوب معانی دیگر : رجوع شود به: all right، right all بسیار خوب، صحیح است

alright

<hr> معنی : نیز، بعلاوه، همچنین، و همچنین، و نیز، همینطور، گذشته از این <hr> معانی دیگر : همچنین، نیز، همینطور، بعلاوه، گذشته از این

معنی : نیز، بعلاوه، همچنین، و همچنین، و نیز، همینطور، گذشته از این معانی دیگر : همچنین، نیز، همینطور، بعلاوه، گذشته از این

also

also-ran

<hr> معنی : محراب، مذبح، قربانگاه <hr> معانی دیگر : (کلیسا) محراب، میز عشای ربانی، آلتار، مجمره

معنی : محراب، مذبح، قربانگاه معانی دیگر : (کلیسا) محراب، میز عشای ربانی، آلتار، مجمره

altar

<hr> معنی : اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن <hr> معانی دیگر : (جزئیات ولی نه کلیات را) عوض کردن، دگراندن، دستکاری کردن، دگروار کردن، (خیاطی) بازدوزی کردن (برای خوردن به قامت و غیره)، عو­ کردن

معنی : اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن معانی دیگر : (جزئیات ولی نه کلیات را) عوض کردن، دگراندن، دستکاری کردن، دگروار کردن، (خیاطی) بازدوزی کردن (برای خوردن به قامت و غیره)، عو­ کردن

alter

<hr> معنی : یار، رفیق شفیق، خود، دیگر خود <hr> معانی دیگر : همدم، دوست جان جانی، (روان شناسی) جنبه ی دیگر شخص، دگر خود

معنی : یار، رفیق شفیق، خود، دیگر خود معانی دیگر : همدم، دوست جان جانی، (روان شناسی) جنبه ی دیگر شخص، دگر خود

alter ego

<hr> معنی : قابلیت تغییر <hr> معانی دیگر : قابلیت تغییر

معنی : قابلیت تغییر معانی دیگر : قابلیت تغییر

alterability

<hr> معنی : دگرش پذیر <hr> معانی دیگر : قابل تغییر

معنی : دگرش پذیر معانی دیگر : قابل تغییر

alterable

<hr> معنی : تغییر دادنی، تبدیلی <hr> معانی دیگر : تغییر دهنده

معنی : تغییر دادنی، تبدیلی معانی دیگر : تغییر دهنده

alterant

<hr> معنی : تغییر، دگرگونی، تبدیل، دگرش <hr> معانی دیگر : تغییر (در فرعیات نه کلیات)، دستکاری، دگرواری

معنی : تغییر، دگرگونی، تبدیل، دگرش معانی دیگر : تغییر (در فرعیات نه کلیات)، دستکاری، دگرواری

alteration

<hr> معنی : ستیزه کردن، مشاجره کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن <hr> معانی دیگر : (با سروصدا یا خشم) مباحثه کردن، محاجه کردن، (به طور لفظی) ستیزه کردن

معنی : ستیزه کردن، مشاجره کردن، سر و کله زدن، سرشاخ کردن معانی دیگر : (با سروصدا یا خشم) مباحثه کردن، محاجه کردن، (به طور لفظی) ستیزه کردن

altercate

<hr> معنی : مجادله، ستیزه، بحی <hr> معانی دیگر : مشاجره، ستیزه (لفظی)، ستیزگری، دعوا و مرافعه، محاجه، شلتاق

معنی : مجادله، ستیزه، بحی معانی دیگر : مشاجره، ستیزه (لفظی)، ستیزگری، دعوا و مرافعه، محاجه، شلتاق

altercation

<hr> معنی : عوض و بدل، متناوب، متبادل، یک درمیان، متناوب کردن، متناوب بودن، بنوبت انجام دادن، یک درمیان امدن <hr> معانی دیگر : تناوب، وارگی، واره ای، یک در میانی، متناوب کردن یا شدن، یک در میان کردن یا شدن، نوبتی کردن یا شدن، واره ای کردن، پستامند کردن، گاه ایست کردن یا شدن، گاهوار کردن، دیگر، گزیر، (در تیم های ورزشی) رزرو، جانشین، علی البدل، جایگزینه، (گیاه شناسی) یک در میان، تناوبی، به عنوان علی البدل یا جانشین عمل کردن، (برق) دارای جریان متناوب بودن، تناوبی کردن یا بودن، عو­ و بدل

معنی : عوض و بدل، متناوب، متبادل، یک درمیان، متناوب کردن، متناوب بودن، بنوبت انجام دادن، یک درمیان امدن معانی دیگر : تناوب، وارگی، واره ای، یک در میانی، متناوب کردن یا شدن، یک در میان کردن یا شدن، نوبتی کردن یا شدن، واره ای کردن، پستامند کردن، گاه ایست کردن یا شدن، گاهوار کردن، دیگر، گزیر، (در تیم ه

alternate

<hr> معنی : متناوب، تناوبی <hr> معانی دیگر : متناوب، تناوبی

معنی : متناوب، تناوبی معانی دیگر : متناوب، تناوبی

alternating

<hr> معنی : تناوب، یک درمیانی، نوبت <hr> معانی دیگر : وارگی، (زبان شناسی) جایگزینی، دگرگونی

معنی : تناوب، یک درمیانی، نوبت معانی دیگر : وارگی، (زبان شناسی) جایگزینی، دگرگونی

alternation

<hr> معنی : چاره، شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب، دیگر، متناوب، متبادل، تناوبی، نوبتی، نوبهای <hr> معانی دیگر : فرعی، ثانوی، گزین، راه یا کار دیگر، دگره، شق ثانی، گزینه، جگاره، (امریکا) وابسته به مدارس یا سازمان هایی که از روش های نوین یا غیر سنتی پیروی می کنند، واره ای، دو شقی

معنی : چاره، شق، شق دیگر، پیشنهاد متناوب، دیگر، متناوب، متبادل، تناوبی، نوبتی، نوبهای معانی دیگر : فرعی، ثانوی، گزین، راه یا کار دیگر، دگره، شق ثانی، گزینه، جگاره، (امریکا) وابسته به مدارس یا سازمان هایی که از روش های نوین یا غیر سنتی پیروی می کنند، واره ای، دو شقی

alternative

<hr> معنی : متناوبا، بنوبت <hr> معانی دیگر : متناوبا، بنوبت

معنی : متناوبا، بنوبت معانی دیگر : متناوبا، بنوبت

alternatively

<hr> معنی : الترناتور، تناوبگر، متناوب ساز، دستگاه تولید برق متناوب <hr> معانی دیگر : مولد برق دارای جریان متناوب، ژنراتور متناوب، دینامو

معنی : الترناتور، تناوبگر، متناوب ساز، دستگاه تولید برق متناوب معانی دیگر : مولد برق دارای جریان متناوب، ژنراتور متناوب، دینامو

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد