<hr> معنی : نمک اسید باربیتوریک <hr> معانی دیگر : (داروسازی) باربیتورات، مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود

معنی : نمک اسید باربیتوریک معانی دیگر : (داروسازی) باربیتورات، مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشود

barbiturate

<hr> معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب <hr> معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

bard

<hr> معنی : حماسی، مربوط به رامشگری <hr> معانی دیگر : حماسی، مربوط به رامشگری

معنی : حماسی، مربوط به رامشگری معانی دیگر : حماسی، مربوط به رامشگری

bardic

<hr> معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن <hr> معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

bare

<hr> معنی : بی زین <hr> معانی دیگر : (اسب سواری) بی زین، سوار اسب برهنه

معنی : بی زین معانی دیگر : (اسب سواری) بی زین، سوار اسب برهنه

bareback

<hr> معنی : بی زین <hr> معانی دیگر : سواراسب برهنه

معنی : بی زین معانی دیگر : سواراسب برهنه

barebacked

<hr> معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز <hr> معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

barefaced

<hr> معنی : خود سری، خیره چشمی <hr> معانی دیگر : گشاده رویی، بی حیایی، گستاخی

معنی : خود سری، خیره چشمی معانی دیگر : گشاده رویی، بی حیایی، گستاخی

barefacedness

<hr> پابرهنه، بی کفش و جوراب، با پای برهنه

پابرهنه، بی کفش و جوراب، با پای برهنه

barefoot

<hr> معنی : مجرد، پابرهنه <hr> معانی دیگر : پابرهنه

معنی : مجرد، پابرهنه معانی دیگر : پابرهنه

barefooted

<hr> معنی : دست تنها، بی اسلحه، بی وسیله <hr> معانی دیگر : با دست برهنه، بی دستکش، بیدستکش بیسلاح، بیابزار، بی اسلحه، بی وسیله، دست تنها

معنی : دست تنها، بی اسلحه، بی وسیله معانی دیگر : با دست برهنه، بی دستکش، بیدستکش بیسلاح، بیابزار، بی اسلحه، بی وسیله، دست تنها

barehanded

<hr> معنی : سربرهنه، بدون کلاه <hr> معانی دیگر : بی کلاه

معنی : سربرهنه، بدون کلاه معانی دیگر : بی کلاه

bareheaded

<hr> معنی : با اشکال، بطور عریان <hr> معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

معنی : با اشکال، بطور عریان معانی دیگر : آشکارا، فاش، بی آلایش، فقط، درست، به سختی، کم، حداقل، ناچیز

barely

<hr> معنی : سر و سینه باز

barenecked

<hr> معنی : معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن، چانه زدن، خریدن، خریداری کردن <hr> معانی دیگر : موافقت، قرارداد، با تخفیف، قیمت خوب، بز، طی کردن (قیمت را)، مذاکره کردن، به توافق رسیدن، تهاتر کردن، خرید ارزان باa

معنی : معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن، چانه زدن، خریدن، خریداری کردن معانی دیگر : موافقت، قرارداد، با تخفیف، قیمت خوب، بز، طی کردن (قیمت را)، مذاکره کردن، به توافق رسیدن، تهاتر کردن، خرید ارزان باa

bargain

<hr> معنی : دوبه، کرجی، با قایق حمل کردن <hr> معانی دیگر : قایق ته پهن، کلک، طراد، کشتی بزرگ تفریحی، (با طراد) حمل کردن، (وارد یا خارج محلی شدن) با بی ادبی، سرزده و گستاخ وار آمدن یا رفتن، تنه زدن به، هل دادن، خوردن به (با into)، (نیروی دریایی امریکا) ناوچه ی ویژه ی افسر ارشد (از سروان بالاتر)، (خودمانی) قایق قراضه، آهسته و به طور بی قواره حرکت کردن، سرزده وارد شدن

معنی : دوبه، کرجی، با قایق حمل کردن معانی دیگر : قایق ته پهن، کلک، طراد، کشتی بزرگ تفریحی، (با طراد) حمل کردن، (وارد یا خارج محلی شدن) با بی ادبی، سرزده و گستاخ وار آمدن یا رفتن، تنه زدن به، هل دادن، خوردن به (با into)، (نیروی دریایی امریکا) ناوچه ی ویژه ی افسر ارشد (از سروان بالاتر)، (خودمانی) قایق

barge

<hr> معنی : کرجی بان، ادم خشن، قایقران <hr> معانی دیگر : (انگلیس) هر یک از جاشویان طراد، قایقران bargeman

معنی : کرجی بان، ادم خشن، قایقران معانی دیگر : (انگلیس) هر یک از جاشویان طراد، قایقران bargeman

bargee

<hr> معنی : صدای بین بم و زیر <hr> معانی دیگر : (موسیقی) صدای مرد (بین ((تنور)) و ((باس)))، صدای باریتون، آواز خوان باریتون، آلت موسیقی (مثلا ساکسی فون) که این صدا را بدهد، آواز یا آهنگی که برای صدای باریتون تصنیف شده باشد، صدای بین بم و زیر باریتون

معنی : صدای بین بم و زیر معانی دیگر : (موسیقی) صدای مرد (بین ((تنور)) و ((باس)))، صدای باریتون، آواز خوان باریتون، آلت موسیقی (مثلا ساکسی فون) که این صدا را بدهد، آواز یا آهنگی که برای صدای باریتون تصنیف شده باشد، صدای بین بم و زیر باریتون

baritone

<hr> معنی : فلز باریم، فلز دو ظرفیتی <hr> معانی دیگر : (شیمی) باریم (عنصر شیمیایی نقره فام که به صورت کربنات یا سولفات یافت می شود - نشان: ba، وزن اتمی 137/33، شماره ی اتمی: 56، چگالی: 3/5، نقطه ی گداز: 729c، نقطه ی جوش: 1640c)

معنی : فلز باریم، فلز دو ظرفیتی معانی دیگر : (شیمی) باریم (عنصر شیمیایی نقره فام که به صورت کربنات یا سولفات یافت می شود - نشان: ba، وزن اتمی 137/33، شماره ی اتمی: 56، چگالی: 3/5، نقطه ی گداز: 729c، نقطه ی جوش: 1640c)

barium

<hr> معنی : کرجی، پوست درخت، عوعو، بارکاس، وغ وغ کردن، پوست کندن، عوعو کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) پوست، پوسته، بشره، توزه، (عامیانه - در اثر افتادن و غیره) پوست خود را خراشیدن، پوست درخت که در چرمسازی و رنگرزی کاربرد دارد، پوست درخت را جوشاندن (به ویژه در رنگرزی و چرمسازی)، (درخت را) پوست کندن، (سگ) عوعو، واق واق، نوف، پارس، پارس کردن، واق واق کردن، صدای بلند (شبیه عوعو) کردن، دنگ دنگ کردن، (مثل سگ) به کسی پریدن، داد سر کسی زدن، فریاد (تندوکوتاه) کشیدن، هارت و پورت کردن، صدای واق واق مانند، ترق تروق، (شعر قدیمی) قایق (به ویژه زورق بادبان دار)، وه وه کردن

معنی : کرجی، پوست درخت، عوعو، بارکاس، وغ وغ کردن، پوست کندن، عوعو کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) پوست، پوسته، بشره، توزه، (عامیانه - در اثر افتادن و غیره) پوست خود را خراشیدن، پوست درخت که در چرمسازی و رنگرزی کاربرد دارد، پوست درخت را جوشاندن (به ویژه در رنگرزی و چرمسازی)، (درخت را) پوست کندن، (سگ) 

bark

<hr> معنی : مشروب فروش، باده فروش، صاحب میکده <hr> معانی دیگر : صاحب بار، میکده دار

معنی : مشروب فروش، باده فروش، صاحب میکده معانی دیگر : صاحب بار، میکده دار

barkeeper

<hr> معنی : دباغ، پوست درخت کن، کارگر یا ماشینی که پوست میکند <hr> معانی دیگر : (شخص یا ماشین )پوست کن، (سگ یا حیوان یا انسان) صدای سگ کن، واق واقی، دباه، کسیکه دم مغازه میایستد و برای جنسی تبلیغ میکند

معنی : دباغ، پوست درخت کن، کارگر یا ماشینی که پوست میکند معانی دیگر : (شخص یا ماشین )پوست کن، (سگ یا حیوان یا انسان) صدای سگ کن، واق واقی، دباه، کسیکه دم مغازه میایستد و برای جنسی تبلیغ میکند

barker

<hr> معنی : جو، شعیر <hr> معانی دیگر : شعیر (hordeum vulgare)، (گیاه شناسی)، دانه ی جو

معنی : جو، شعیر معانی دیگر : شعیر (hordeum vulgare)، (گیاه شناسی)، دانه ی جو

barley

<hr> معنی : اب نبات <hr> معانی دیگر : (در قدیم) آب نبات (شیره ی شکر و عصاره ی جو)، اب نبات

معنی : اب نبات معانی دیگر : (در قدیم) آب نبات (شیره ی شکر و عصاره ی جو)، اب نبات

barley sugar

<hr> معنی : ماشعیر <hr> معانی دیگر : (انگلیس) ماالشعیر، آبجو غیرالکلی (که از جوشاندن جو در آب به دست می آید)، ماشعیر

معنی : ماشعیر معانی دیگر : (انگلیس) ماالشعیر، آبجو غیرالکلی (که از جوشاندن جو در آب به دست می آید)، ماشعیر

barley water

<hr> معنی : دانه جو، مقیاس وزنی برابر 0/0648 گرم، مقیاس طولی برابر 8/5 میلیمتر <hr> معانی دیگر : جو، دانه ی جو و گیاهان هم خانواده ی جو، جودانه، شعیره، مقیاس وزنی برابر 8460/0 گرم، مقیاس طولی برابر5/8 میلیمتر

معنی : دانه جو، مقیاس وزنی برابر 0/0648 گرم، مقیاس طولی برابر 8/5 میلیمتر معانی دیگر : جو، دانه ی جو و گیاهان هم خانواده ی جو، جودانه، شعیره، مقیاس وزنی برابر 8460/0 گرم، مقیاس طولی برابر5/8 میلیمتر

barleycorn

<hr> معنی : مخمر، مایه ابجو <hr> معانی دیگر : (کف حاوی مخمر که روی آبجو و مشروبات در حال تخمیر جمع می شود) بوز، بوزه، بوزک، کف آبجو

معنی : مخمر، مایه ابجو معانی دیگر : (کف حاوی مخمر که روی آبجو و مشروبات در حال تخمیر جمع می شود) بوز، بوزه، بوزک، کف آبجو

barm

<hr> معنی : گارسون، خادمهء میخانه، پیشخدمت میخانه <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، (مونث) رجوع شود به: bartender

معنی : گارسون، خادمهء میخانه، پیشخدمت میخانه معانی دیگر : (انگلیس)، (مونث) رجوع شود به: bartender

barmaid

<hr> معنی : مشروب فروش <hr> معانی دیگر : (انگلیس - مذکر) رجوع شود به: bartender، مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یارستوران کار میکند

معنی : مشروب فروش معانی دیگر : (انگلیس - مذکر) رجوع شود به: bartender، مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یارستوران کار میکند

barman

<hr> معنی : مخمر، خمیرمایهای <hr> معانی دیگر : (در مورد آب جو و مشروب در حال تخمیر) بوزکی، کف آلود، پرکف، احمق

معنی : مخمر، خمیرمایهای معانی دیگر : (در مورد آب جو و مشروب در حال تخمیر) بوزکی، کف آلود، پرکف، احمق

barmy

<hr> معنی : انبار غله، طویله، انبار کاه و جو و کنف و غیره، انبار کردن <hr> معانی دیگر : (مزرعه) انبار، کاه انبار، کاهدانی، گاراژ بزرگ (کامیون و تراکتور و غیره)

معنی : انبار غله، طویله، انبار کاه و جو و کنف و غیره، انبار کردن معانی دیگر : (مزرعه) انبار، کاه انبار، کاهدانی، گاراژ بزرگ (کامیون و تراکتور و غیره)

barn

<hr> (امریکا) مهمانی رقص (که در نواحی روستایی در انبار بزرگ مزرعه انجام می شود)

(امریکا) مهمانی رقص (که در نواحی روستایی در انبار بزرگ مزرعه انجام می شود)

barn dance

<hr> معنی : پوزه بند، انبر، نوعی صدف، پوزه بند یا مهاراسب <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سرخاب، کشتی چسب، پوزه بند یا مهاراسب هنگام نعلبندی، پوزه بند برای مجازات اشخاص، سرسخت

معنی : پوزه بند، انبر، نوعی صدف، پوزه بند یا مهاراسب معانی دیگر : (جانورشناسی) سرخاب، کشتی چسب، پوزه بند یا مهاراسب هنگام نعلبندی، پوزه بند برای مجازات اشخاص، سرسخت

barnacle

<hr> معنی : مسافرت کردن <hr> معانی دیگر : (سخنرانان و دسته های هنری سیار) از جایی به جایی رفتن، شهر به شهر رفتن، بلوک گردی کردن، مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا

معنی : مسافرت کردن معانی دیگر : (سخنرانان و دسته های هنری سیار) از جایی به جایی رفتن، شهر به شهر رفتن، بلوک گردی کردن، مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا

barnstorm

<hr> معنی : محوطهء اطراف انبار، حیاط انبار <hr> معانی دیگر : محوطه ی اطراف انبار روستایی، حیاط جلوی کاهدان (که معمولا با نرده محصور است)، وابسته به حیاط کاهدان

معنی : محوطهء اطراف انبار، حیاط انبار معانی دیگر : محوطه ی اطراف انبار روستایی، حیاط جلوی کاهدان (که معمولا با نرده محصور است)، وابسته به حیاط کاهدان

barnyard

<hr> معنی : فشار سنج، هواسنج، میزان الهواء <hr> معانی دیگر : هر چیزی که تغییر را نشان دهد، نمایشگر، شاخص، نمودار، فشار نگار، بارومتر، فشار سنج برای اندازه گیری فشارهوا

معنی : فشار سنج، هواسنج، میزان الهواء معانی دیگر : هر چیزی که تغییر را نشان دهد، نمایشگر، شاخص، نمودار، فشار نگار، بارومتر، فشار سنج برای اندازه گیری فشارهوا

barometer

<hr> معنی : وابسته به سنجش فشار هوا <hr> معانی دیگر : وابسته به سنجش فشار هوا

معنی : وابسته به سنجش فشار هوا معانی دیگر : وابسته به سنجش فشار هوا

barometric

<hr> معنی : فشار هوا، فشار جو <hr> معانی دیگر : فشار جوی، فشار بارومتری

معنی : فشار هوا، فشار جو معانی دیگر : فشار جوی، فشار بارومتری

barometric pressure

barometrical

<hr> معنی : بارون، شخص مهم و برجسته در هر قسمتی <hr> معانی دیگر : (امریکا - کسی که در زمینه ی بازرگانی یا صنعتی قدرتمند است) بزرگمرد، متنفذ، سلطان، (قرون وسطی) تیولدار پادشاه، نجیب زاده، اشرافی، (اروپا و ژاپن) اشرافی عالی مقام

معنی : بارون، شخص مهم و برجسته در هر قسمتی معانی دیگر : (امریکا - کسی که در زمینه ی بازرگانی یا صنعتی قدرتمند است) بزرگمرد، متنفذ، سلطان، (قرون وسطی) تیولدار پادشاه، نجیب زاده، اشرافی، (اروپا و ژاپن) اشرافی عالی مقام

baron

<hr> معنی : بانوی بارون، همسر بارون <hr> معانی دیگر : بیوه ی بارون

معنی : بانوی بارون، همسر بارون معانی دیگر : بیوه ی بارون

baroness

<hr> معنی : بارونت <hr> معانی دیگر : (انگلیس) بارونت (مرد اشرافی که مقام و امتیازات او از بارون کمتر و از knight بیشتر است)، بارونت این کلمه درمورد نجیب زادگانی گفته میشد که بطور ارثی بارون نبودند

معنی : بارونت معانی دیگر : (انگلیس) بارونت (مرد اشرافی که مقام و امتیازات او از بارون کمتر و از knight بیشتر است)، بارونت این کلمه درمورد نجیب زادگانی گفته میشد که بطور ارثی بارون نبودند

baronet

<hr> معنی : مقام و مرتبه بارونی <hr> معانی دیگر : مقام و امتیازات و عنوان بارونت

معنی : مقام و مرتبه بارونی معانی دیگر : مقام و امتیازات و عنوان بارونت

baronetcy

<hr> معنی : بارونی، مربوط به بارون <hr> معانی دیگر : مناسب بارون، وابسته به بارون (ها)

معنی : بارونی، مربوط به بارون معانی دیگر : مناسب بارون، وابسته به بارون (ها)

baronial

<hr> معنی : ملک یا قلمرو بارون، شان بارون <hr> معانی دیگر : قلمرو بارون

معنی : ملک یا قلمرو بارون، شان بارون معانی دیگر : قلمرو بارون

barony

<hr> معنی : باروک، ارایش عجیب و غریب، سبک بیقاعده وناموزون موسیقی، بی تناسب <hr> معانی دیگر : (اغلب با b بزرگ)، (هنر و معماری) سبک باروک (که ویژگی آن تزیینات پیچیده و خطوط منحنی بود)، موسیقی باروک (که ویژگی آن آهنگ های پر ریزه کاری و فرم های فیوگ دار بود)، وابسته به دوره ی باروک (1600-1750 میلادی)، غریب، وابسته به سبک معماری در قرن هیجدهم

معنی : باروک، ارایش عجیب و غریب، سبک بیقاعده وناموزون موسیقی، بی تناسب معانی دیگر : (اغلب با b بزرگ)، (هنر و معماری) سبک باروک (که ویژگی آن تزیینات پیچیده و خطوط منحنی بود)، موسیقی باروک (که ویژگی آن آهنگ های پر ریزه کاری و فرم های فیوگ دار بود)، وابسته به دوره ی باروک (1600-1750 میلادی)، غریب، وابس

baroque

<hr> معنی : نوعی درشکه چهار چرخه <hr> معانی دیگر : کالسکه ی چهار چرخه (که دو صندلی دو نفره ی روبروی هم دارد و یک صندلی جلو برای راننده)، باروش

معنی : نوعی درشکه چهار چرخه معانی دیگر : کالسکه ی چهار چرخه (که دو صندلی دو نفره ی روبروی هم دارد و یک صندلی جلو برای راننده)، باروش

barouche

<hr> معنی : کرجی، پوست درخت، بارکاس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bark، bark : پوست درخت

معنی : کرجی، پوست درخت، بارکاس معانی دیگر : رجوع شود به: bark، bark : پوست درخت

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد