<hr> معنی : کرجی، پوست درخت، بارکاس <hr> معانی دیگر : bark : پوست درخت

معنی : کرجی، پوست درخت، بارکاس معانی دیگر : bark : پوست درخت

barquentine

<hr> معنی : کلبه یا اطاقک موقتی، سرباز خانه، منزل کارگران، انبارگاه، در سربازخانه جادادن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) خوابگاه سربازان، ساختمان (های) سربازخانه، (جمع) پادگان، در سربازخانه یا ساختمان کارگری جای دادن، ساختمان کارگری، خوابگاه کارگری، آپارتمان های کارگری، (استرالیا) هو کردن، همهمه کردن، (سر کسی) فریاد کشیدن، انبارکاه

معنی : کلبه یا اطاقک موقتی، سرباز خانه، منزل کارگران، انبارگاه، در سربازخانه جادادن معانی دیگر : (معمولا جمع) خوابگاه سربازان، ساختمان (های) سربازخانه، (جمع) پادگان، در سربازخانه یا ساختمان کارگری جای دادن، ساختمان کارگری، خوابگاه کارگری، آپارتمان های کارگری، (استرالیا) هو کردن، همهمه کردن، (سر کسی)

barrack

<hr> معنی : حصار، بازداشتگاه بردگان <hr> معانی دیگر : حصار یا زندان موقت

معنی : حصار، بازداشتگاه بردگان معانی دیگر : حصار یا زندان موقت

barracoon

<hr> معنی : رگبار گلوله، سدبندی، بطور مسلسل بیرون دادن <hr> معانی دیگر : (ارتش) سد آتش (رگبار گلوله یا پیکان و غیره برای جلوگیری از حرکت دشمن و یا دادن پوشش به نیروهای خودی)، رگبار (گلوله و غیره)، حمله ی مداوم و سنگین، ضربات پیاپی، آتش سدکننده ایجاد کردن، گلوله باران کردن، زیر آتش توپخانه گرفتن، حمله کردن، آب بند (که برای بالاآوردن سطح آب رودخانه و جاری شدن آن به نهر آبیاری ساخته می شود نه برای ذخیره ی آب و نیروی برق)، بند، سد، خور

معنی : رگبار گلوله، سدبندی، بطور مسلسل بیرون دادن معانی دیگر : (ارتش) سد آتش (رگبار گلوله یا پیکان و غیره برای جلوگیری از حرکت دشمن و یا دادن پوشش به نیروهای خودی)، رگبار (گلوله و غیره)، حمله ی مداوم و سنگین، ضربات پیاپی، آتش سدکننده ایجاد کردن، گلوله باران کردن، زیر آتش توپخانه گرفتن، حمله کردن، آب

barrage

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، قاضی رشوهگیر، قلدور، دعوایی، اهل نزاع، رشوه خوار، ستیز جو <hr> معانی دیگر : barrater : قاضی رشوه گیر، رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد، جنگ کننده، مزدور

معنی : ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، قاضی رشوهگیر، قلدور، دعوایی، اهل نزاع، رشوه خوار، ستیز جو معانی دیگر : barrater : قاضی رشوه گیر، رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد، جنگ کننده، مزدور

barrator

<hr> معنی : رشوه خواری، خیانت در امانت <hr> معانی دیگر : (در اصل) خرید و فروش شغل های دولتی و مذهبی، گماشتن به خاطر پول، (حقوق - درگیری پیاپی با دیگران و عادت به اقامه دعوی مکرر) مرافعه جویی، خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول، ستیزه جو

معنی : رشوه خواری، خیانت در امانت معانی دیگر : (در اصل) خرید و فروش شغل های دولتی و مذهبی، گماشتن به خاطر پول، (حقوق - درگیری پیاپی با دیگران و عادت به اقامه دعوی مکرر) مرافعه جویی، خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول، ستیزه جو

barratry

<hr> معنی : مسدود، بسته <hr> معانی دیگر : نرده دار، ممنوع، قدغن، محروم، راه راه، نواردار، دارای نوارهای موازی

معنی : مسدود، بسته معانی دیگر : نرده دار، ممنوع، قدغن، محروم، راه راه، نواردار، دارای نوارهای موازی

barred

<hr> معنی : بشکه، لوله تفنگ، چلیک، پیمانه مایعات، ظرف استوانه شکل، خمره چوبی، در خمره ریختن، در بشکه کردن، با سرعت زیاد حرکت کردن <hr> معانی دیگر : بشکه (معمولا از تخته های چوبی که توسط حلقه یا تسمه ی فلزی به هم وصل شده باشند)، واحد سنجش آبگونه ها (در امریکا هر بشکه مساوی است با سه و نیم گالن - در مورد نفت: 42 گالن - مشروبات الکلی: 31 گالن) (در انگلیس هر بشکه: 36 گالن امپریالی)، استوانه ی گردان، جعبه فنر ساعت، لوله، میله ی توخالی، لوله (یا استوانه)ی تلمبه، مخزن، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، خیلی، (امریکا - خودمانی) با سرعت رفتن، مثل برق رفتن، ساقه ی پر، در بشکه ریختن

معنی : بشکه، لوله تفنگ، چلیک، پیمانه مایعات، ظرف استوانه شکل، خمره چوبی، در خمره ریختن، در بشکه کردن، با سرعت زیاد حرکت کردن معانی دیگر : بشکه (معمولا از تخته های چوبی که توسط حلقه یا تسمه ی فلزی به هم وصل شده باشند)، واحد سنجش آبگونه ها (در امریکا هر بشکه مساوی است با سه و نیم گالن - در مورد نفت: 4

barrel

<hr> معنی : اکوردئون، نوعی ارغنون، ارگ دندهای <hr> معانی دیگر : (موسیقی) ارغنون استوانه ای، ارگ دندانه ای، ارگ دنده ای ارغنون دندانه ای

معنی : اکوردئون، نوعی ارغنون، ارگ دندهای معانی دیگر : (موسیقی) ارغنون استوانه ای، ارگ دندانه ای، ارگ دنده ای ارغنون دندانه ای

barrel organ

<hr> (معماری) طاق ضربی (به شکل نیمه استوانه)، طاق ضربی طاق ضربی

(معماری) طاق ضربی (به شکل نیمه استوانه)، طاق ضربی طاق ضربی

barrel vault

<hr> معنی : خمرهای شکل

barreled

<hr> معنی : میکده ورقاصخانه ارزان قیمت <hr> معانی دیگر : میکده و رقاصخانه ی کوچک و محقر

معنی : میکده ورقاصخانه ارزان قیمت معانی دیگر : میکده و رقاصخانه ی کوچک و محقر

barrelhouse

<hr> معنی : بی ثمر، عقیم، خنثی، خشک، نازا، بی حاصل، سترون، تهی <hr> معانی دیگر : لم یزرع، بایر، بی بار، برهوت، بی آب و علف، لوت، نابرومند، بی فایده، خسته کننده، ملالت آور، خالی، (جانورشناسی - گیاه شناسی) دیرزا (حیوان یا گیاهی که به موقع بارور نمی شود)

معنی : بی ثمر، عقیم، خنثی، خشک، نازا، بی حاصل، سترون، تهی معانی دیگر : لم یزرع، بایر، بی بار، برهوت، بی آب و علف، لوت، نابرومند، بی فایده، خسته کننده، ملالت آور، خالی، (جانورشناسی - گیاه شناسی) دیرزا (حیوان یا گیاهی که به موقع بارور نمی شود)

barren

<hr> معنی : سترون <hr> معانی دیگر : زن نازا

معنی : سترون معانی دیگر : زن نازا

barren woman

<hr> معنی : سنجاق سر، نوعی سنجاق سر زنانه، پنس مو <hr> معانی دیگر : (موی زن ها) گیره، سنجاق

معنی : سنجاق سر، نوعی سنجاق سر زنانه، پنس مو معانی دیگر : (موی زن ها) گیره، سنجاق

barrette

<hr> معنی : مانع، سنگربندی موقتی، مانع شدن، مسدود کردن <hr> معانی دیگر : (جنگ های خیابانی) سنگر، راهبند، کوچه بند، (در خیابان ها) سنگربندی کردن، راهبندی کردن، سدراه کردن، کوچه بندی کردن، مسدود کردن بامانع

معنی : مانع، سنگربندی موقتی، مانع شدن، مسدود کردن معانی دیگر : (جنگ های خیابانی) سنگر، راهبند، کوچه بند، (در خیابان ها) سنگربندی کردن، راهبندی کردن، سدراه کردن، کوچه بندی کردن، مسدود کردن بامانع

barricade

<hr> معنی : مانع، حصار، سد، حائل، نرده یا مانع عبور دشمن، راه کسی را بستن <hr> معانی دیگر : جلوگیر، بازدار، رادع، راهبند، دیواره، فاصل، جداساز، (در اصل) سنگر یا جان پناه یا سد جلوی دروازه یا پل، باجه ی گمرک (در مرز)، سکوی یخی (بیشتر ice shelf می گویند)، (در مسابقات سواران ـ قرون وسطی) نرده ی دور رزمگاه

معنی : مانع، حصار، سد، حائل، نرده یا مانع عبور دشمن، راه کسی را بستن معانی دیگر : جلوگیر، بازدار، رادع، راهبند، دیواره، فاصل، جداساز، (در اصل) سنگر یا جان پناه یا سد جلوی دروازه یا پل، باجه ی گمرک (در مرز)، سکوی یخی (بیشتر ice shelf می گویند)، (در مسابقات سواران ـ قرون وسطی) نرده ی دور رزمگاه

barrier

<hr> معنی : بجز، باستثناء، سوای <hr> معانی دیگر : جز، به جز، مگرآنکه، اگرنه

معنی : بجز، باستثناء، سوای معانی دیگر : جز، به جز، مگرآنکه، اگرنه

barring

<hr> معنی : مدافع، وکیل مدافع، وکیل دعاوی، وکیل مشاور <hr> معانی دیگر : (انگلیس - وکیلی که حق حضور در دادگاه و دفاع را دارد - مقایسه شود با: solicitor) وکیل مدافع، وکیل قانونی (امریکا: lawyer)

معنی : مدافع، وکیل مدافع، وکیل دعاوی، وکیل مشاور معانی دیگر : (انگلیس - وکیلی که حق حضور در دادگاه و دفاع را دارد - مقایسه شود با: solicitor) وکیل مدافع، وکیل قانونی (امریکا: lawyer)

barrister

<hr> معنی : بار، بار مشروب فروشی، سالن مشروب فروشی، بار یا پیاله فروشی، نوشابه فروشی <hr> معانی دیگر : (امریکا) میخانه

معنی : بار، بار مشروب فروشی، سالن مشروب فروشی، بار یا پیاله فروشی، نوشابه فروشی معانی دیگر : (امریکا) میخانه

barroom

<hr> معنی : توده، چرخ دستی، چرخ دوره گردها، کوه یخ، زنبه، قطعه عظیم یخ، پشته، کوه، تپه، خاک کش، خنازیر، ماهور <hr> معانی دیگر : باروپوینت (شمالی ترین دماغه ی آلاسکا - امریکا)، رجوع شود به:، (تپه ی کوچکی که روی قبر بسازند) گورپشته، خوک اخته، چر&nbsp; دستی، چر&nbsp; دوره گردها

معنی : توده، چرخ دستی، چرخ دوره گردها، کوه یخ، زنبه، قطعه عظیم یخ، پشته، کوه، تپه، خاک کش، خنازیر، ماهور معانی دیگر : باروپوینت (شمالی ترین دماغه ی آلاسکا - امریکا)، رجوع شود به:، (تپه ی کوچکی که روی قبر بسازند) گورپشته، خوک اخته، چر دستی، چر دوره گردها

barrow

<hr> معنی : متصدی بار، میخانهدار <hr> معانی دیگر : میخانه چی، ساقی، کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد

معنی : متصدی بار، میخانهدار معانی دیگر : میخانه چی، ساقی، کسی که در بار مشروبات برای مشتریان می ریزد

bartender

<hr> معنی : داد و ستد کالا، تهاتر، معاوضه، تهاتر کردن، پایاپای معامله کردن <hr> معانی دیگر : مبادله ی کالا (بدون مبادله پول)، پایاپای، مبادله ی خدمات، دادوستد کردن، مبادله کردن، پایاپای معامله کردن با for

معنی : داد و ستد کالا، تهاتر، معاوضه، تهاتر کردن، پایاپای معامله کردن معانی دیگر : مبادله ی کالا (بدون مبادله پول)، پایاپای، مبادله ی خدمات، دادوستد کردن، مبادله کردن، پایاپای معامله کردن با for

barter

<hr> معنی : اساسی، مربوط به ته یابنیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) روینده از پایین ساقه، بنی، بن روی، بنیانی، پایه ای، وابسته به شالوده، پایه ساز

معنی : اساسی، مربوط به ته یابنیان معانی دیگر : (گیاه شناسی) روینده از پایین ساقه، بنی، بن روی، بنیانی، پایه ای، وابسته به شالوده، پایه ساز

basal

<hr> معنی : قپان، اهرام یا لنگر پل متحرک <hr> معانی دیگر : هر دستگاه الاکلنگ مانند، قپانه، اهرم، قپانی، باسکول

معنی : قپان، اهرام یا لنگر پل متحرک معانی دیگر : هر دستگاه الاکلنگ مانند، قپانه، اهرم، قپانی، باسکول

bascule

<hr> معنی : پل متحرک، پل قپانی <hr> معانی دیگر : پل بازشو، پل اهرمی، پل قپانی پل اهرمی

معنی : پل متحرک، پل قپانی معانی دیگر : پل بازشو، پل اهرمی، پل قپانی پل اهرمی

bascule bridge

<hr> معنی : باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن <hr> معانی دیگر : پی، جرز، (نقشه یا سازمان و غیره) بخش اصلی، زیرساخت، لاد، بیخ، اصل، (کالبد شناسی) بن، بست، بتونه، زیر لایه، (بزک کردن خانم ها و هنرپیشگان) کرم پودر، (هندسه) قاعده، (ریاضی) دستگاه مختصات، مبدا، پایه ریزی کردن، پایه شدن یا کردن، شالوده کردن یا شدن، (ارتش و شرکت ها) پایگاه، مقر اصلی، پادگان، ساخلو، (زبان شناسی) ستاک، (تکواژی که پیشوند و پسوند و غیره به آن افزوده می شود) پایه، (نشان های اشرافی) بخش زیرین سپر، (شیمی) باز، قلیا، (رنگرزی) ثبات رنگ، (بازی بیس بال) بیس، بد گوهر، سفله، بی آبرو، ناکس، خفت آمیز، پست کننده، (فلزات) کم بها (در مقابل: پر بها precious)، تقلبی، قلب، بدل، (نادر) ناخالص، عوامانه، ناسره، بنجل، جنس بد، از جنس پست، نامرغوب، از طبقات اجتماعی پایین، رعیت، دون، خوار، (قدیمی) قد کوتاه، (قدیمی) حرامزاده، نوکر ماب، گدازاده، (مهجور) bass رجوع شود به:

معنی : باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، فرومایه، خسیس، پست، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن معانی دیگر : پی، جرز، (نقشه یا سازمان و غیره) بخش اصلی، زیرساخت، لاد، بیخ، اصل، (کالبد شناسی) بن، بست، بتونه، زیر لایه، (بزک کر

base

base of a column

base of a pillar

<hr> معنی : بازی بیس بال <hr> معانی دیگر : (امریکا - بیس بال) هر یک از بازیکنان روی پایگاه یا کوشا برای رسیدن به پایگاه، (ورزش) بازی بیس بال

معنی : بازی بیس بال معانی دیگر : (امریکا - بیس بال) هر یک از بازیکنان روی پایگاه یا کوشا برای رسیدن به پایگاه، (ورزش) بازی بیس بال

baseball

<hr> معنی : مستقر، مبنی، متکی <hr> معانی دیگر : مبنی <hr> based _ (فر خوراکپزی یا دستگاه حرارت مرکزی) اجاق زیرسوز، پسوند:، برمبنای، دارای [paper-based material ماده ای که بخش اصلی آن از کاغذ است ]، [a milk-based drink آشامیدنی که اصل آن شیر است ]

معنی : مستقر، مبنی، متکی معانی دیگر : مبنی based _ (فر خوراکپزی یا دستگاه حرارت مرکزی) اجاق زیرسوز، پسوند:، برمبنای، دارای [paper-based material ماده ای که بخش اصلی آن از کاغذ است ]، [a milk-based drink آشامیدنی که اصل آن شیر است ]

based

<hr> معنی : بی اساس، بی ماخذ <hr> معانی دیگر : شهر بازل (در کشور سوئیس)، بی پایه، بی جا

معنی : بی اساس، بی ماخذ معانی دیگر : شهر بازل (در کشور سوئیس)، بی پایه، بی جا

baseless

<hr> معنی : زیر زمین، سرداب، سردابه، طبقه زیر، بن <hr> معانی دیگر : (بیس بال) هر یک از سه زمین پاسدار (infielder)، طبقه ای از ساختمان که کلا یا بخشی از آن زیر زمین است

معنی : زیر زمین، سرداب، سردابه، طبقه زیر، بن معانی دیگر : (بیس بال) هر یک از سه زمین پاسدار (infielder)، طبقه ای از ساختمان که کلا یا بخشی از آن زیر زمین است

basement

<hr> معنی : خواری، پستی، خاتوله، فرومایگی، خبی <hr> معانی دیگر : پستی، فرومایگی

معنی : خواری، پستی، خاتوله، فرومایگی، خبی معانی دیگر : پستی، فرومایگی

baseness

<hr> معنی : مبادی <hr> معانی دیگر : سگ باسنجی (سگ کوچک افریقایی که پشم نرم قهوه ای دارد)، جمع اسم: base

معنی : مبادی معانی دیگر : سگ باسنجی (سگ کوچک افریقایی که پشم نرم قهوه ای دارد)، جمع اسم: base

bases

<hr> معنی : دست پاچه نمودن، ترساندن، ترسیدن، بر هم زدن، شرمنده شدن <hr> معانی دیگر : جمع اسم: basis، (عامیانه) محکم زدن، در هم کوفتن، کوفتن، (با حرف یا ضربه) حمله ور شدن، تاختن بر، (عامیانه) ضربه ی شدید، ضرب و شتم، (خودمانی) مهمانی باشکوه، سور، عیش و نوش، خجلت

معنی : دست پاچه نمودن، ترساندن، ترسیدن، بر هم زدن، شرمنده شدن معانی دیگر : جمع اسم: basis، (عامیانه) محکم زدن، در هم کوفتن، کوفتن، (با حرف یا ضربه) حمله ور شدن، تاختن بر، (عامیانه) ضربه ی شدید، ضرب و شتم، (خودمانی) مهمانی باشکوه، سور، عیش و نوش، خجلت

bash

<hr> معنی : نجیب زاده، پاشا <hr> معانی دیگر : سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن، رجوع شود به: pasha، اصیل

معنی : نجیب زاده، پاشا معانی دیگر : سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن، رجوع شود به: pasha، اصیل

bashaw

<hr> معنی : فروتن، خاضع، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو، فای <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pasha، آرزمگین

معنی : فروتن، خاضع، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو، فای معانی دیگر : رجوع شود به: pasha، آرزمگین

bashful

<hr> معنی : محجوبیت <hr> معانی دیگر : کمرویی، ترسویی

معنی : محجوبیت معانی دیگر : کمرویی، ترسویی

bashfulness

<hr> معنی : اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی <hr> معانی دیگر : پسوند: حمله، تاخت، اصولی، بن پاری، ازلاد، (معمولا جمع) اصول، ابتدایی، ساده و جوابگوی نیازهای اولیه، (شیمی) بازیک، بازی، قلیایی، (فلز کاری) وابسته به تولید پولاد از آهن فسفردار (با افزودن آهک)، (زمین شناسی) وابسته به سنگ های آذرینی که میزان سیلیکا در آنها از 52 درصد کمتر است، (زبان ساده ی کامپیوتری که در آن واژه های عادی انگلیسی و نشانه های ریاضی به کار رفته است) بیسیک

معنی : اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی معانی دیگر : پسوند: حمله، تاخت، اصولی، بن پاری، ازلاد، (معمولا جمع) اصول، ابتدایی، ساده و جوابگوی نیازهای اولیه، (شیمی) بازیک، بازی، قلیایی، (فلز کاری) وابسته به تولید پولاد از آهن فسفردار (با افزودن آهک)، (زمین شناسی) وابسته به سنگ های آذرینی که میزان

basic

<hr> معنی : بطور اساسی <hr> معانی دیگر : بطور اساسی

معنی : بطور اساسی معانی دیگر : بطور اساسی

basically

<hr> معنی : ریحان، شاهسپرم از خانواده نعناعیان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ریحان (از جنس ocimum و خانواده ی نعناع: mint به ویژه o. basilicum که سبزی خوردن است)، شاهسپرم، اسم خاص مذکر

معنی : ریحان، شاهسپرم از خانواده نعناعیان معانی دیگر : (گیاه شناسی) ریحان (از جنس ocimum و خانواده ی نعناع: mint به ویژه o. basilicum که سبزی خوردن است)، شاهسپرم، اسم خاص مذکر

basil

<hr> معنی : اساسی، بنیادی، پایهای، واقع شده در پایین <hr> معانی دیگر : در بن (به ویژه بن جمجمه)، بنیادین (basilary هم می گویند)

معنی : اساسی، بنیادی، پایهای، واقع شده در پایین معانی دیگر : در بن (به ویژه بن جمجمه)، بنیادین (basilary هم می گویند)

basilar

<hr> معنی : قصر سلطنتی، سالن دراز ومستطیل، کلیساهایی که سالن دراز دارند <hr> معانی دیگر : (در اصل) کاخ پادشاهی، (روم باستان - مسیحیت) ساختمان مربع شکل که یک انتهای آن به صورت نیم دایره است و در طرفین درازای آن ستون های متعدد وجود دارد، کلیسایی که به این شکل باشد

معنی : قصر سلطنتی، سالن دراز ومستطیل، کلیساهایی که سالن دراز دارند معانی دیگر : (در اصل) کاخ پادشاهی، (روم باستان - مسیحیت) ساختمان مربع شکل که یک انتهای آن به صورت نیم دایره است و در طرفین درازای آن ستون های متعدد وجود دارد، کلیسایی که به این شکل باشد

basilica

<hr> معنی : اژدهای افسانهای بالدار، سوسمارامریکایی، نوعی منجنیق نظامی <hr> معانی دیگر : سوسمار افسانه ای که نفس و نگاهش مهلک بود، (جانور شناسی) انواع بزمجه های تیغه دار

معنی : اژدهای افسانهای بالدار، سوسمارامریکایی، نوعی منجنیق نظامی معانی دیگر : سوسمار افسانه ای که نفس و نگاهش مهلک بود، (جانور شناسی) انواع بزمجه های تیغه دار

basilisk

<hr> معنی : حوزه رودخانه، لگن، تشتک، دستشویی، ابگیر <hr> معانی دیگر : تشت، دستشویی بزرگ آشپزخانه (که در آن ظرف و رخت می شویند - wash basin هم می گویند)، دریاچه ی کوچک، گودی پر از آب، حوضچه، شناوه، بندرگاه، خلیج کوچک، خور، حوزه ی رودخانه، آبگیر، محتویات تشت یا لگن، (دریا شناسی) چاله ی ژرف در کف اقیانوس، دریاچال

معنی : حوزه رودخانه، لگن، تشتک، دستشویی، ابگیر معانی دیگر : تشت، دستشویی بزرگ آشپزخانه (که در آن ظرف و رخت می شویند - wash basin هم می گویند)، دریاچه ی کوچک، گودی پر از آب، حوضچه، شناوه، بندرگاه، خلیج کوچک، خور، حوزه ی رودخانه، آبگیر، محتویات تشت یا لگن، (دریا شناسی) چاله ی ژرف در کف اقیانوس، دریاچا

basin

<hr> معنی : ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک <hr> معانی دیگر : شالوده، زیر ساخت، زیر بنا، بنلاد، مقیاس، بن پار، اصل، مایه، نظریه ی اساسی، فرایند، طرز، طور، pl اساس

معنی : ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک معانی دیگر : شالوده، زیر ساخت، زیر بنا، بنلاد، مقیاس، بن پار، اصل، مایه، نظریه ی اساسی، فرایند، طرز، طور، pl اساس

basis

<hr> معنی : حمام افتاب گرفتن، افتاب خوردن، با گرمای ملایم گرم شدن <hr> معانی دیگر : (در نور خورشید) غنودن، (در گرمای مطلوب) آسودن، آرمیدن، مورد توجه بودن، سوگلی بودن، محبوب بودن، باگرمای ملایم گرم کردن

معنی : حمام افتاب گرفتن، افتاب خوردن، با گرمای ملایم گرم شدن معانی دیگر : (در نور خورشید) غنودن، (در گرمای مطلوب) آسودن، آرمیدن، مورد توجه بودن، سوگلی بودن، محبوب بودن، باگرمای ملایم گرم کردن

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد