<hr> معنی : تیغ، میله، پرتو، شعاع، شاهین ترازو، تیرعمارت، شاه پر، پرتو افکندن، نورافکندن <hr> معانی دیگر : (چوب یا آهن و غیره) تیر ساختمان، فرسپ، شاهنگ، تیر سقف، تیرچه، (سقف را) با تیر نمایان ساختن، اشعه، بامه، نوار نور، باریکه ی نور، فروهر، شعاع نور صادر کردن، تابیدن، (قیافه و لبخند و غیره) نورانی، پرنور، (امواج رادیویی و غیره را) به سویی پخش کردن، (در اصل) تنه ی رنده شده ی درخت، (دستگاه ریسندگی) نورد، دستک، محور (دستگاه شخم)، مالبند، بوم، هر یک از تیرهای عرضی سقف کشتی، پهنای کشتی، ترازو، قپان، ساقه ی شاخ آهو (رجوع شود به: bay anther)، (خودمانی - ناپسند) پهنای کپل (باسن)، بقچه بندی، (ورزش) رجوع شود به: balance beam، (بارشی از امواج رادیو یا رادار که برای راهنمایی هواپیماها و کشتی ها مداوما از محلی پخش می شود) راهنما

معنی : تیغ، میله، پرتو، شعاع، شاهین ترازو، تیرعمارت، شاه پر، پرتو افکندن، نورافکندن معانی دیگر : (چوب یا آهن و غیره) تیر ساختمان، فرسپ، شاهنگ، تیر سقف، تیرچه، (سقف را) با تیر نمایان ساختن، اشعه، بامه، نوار نور، باریکه ی نور، فروهر، شعاع نور صادر کردن، تابیدن، (قیافه و لبخند و غیره) نورانی، پرنور، (ا

beam

<hr> معنی : انتهای قسمت عقبی کشتی <hr> معانی دیگر : انتهای تیرهای عرضی و افقی کشتی، دو طرف کشتی

معنی : انتهای قسمت عقبی کشتی معانی دیگر : انتهای تیرهای عرضی و افقی کشتی، دو طرف کشتی

beam ends

<hr> معنی : درخشان، پرتودار، بشاش <hr> معانی دیگر : تابناک، پرتو افکن، (مجازی) درخشان (در اثر خرمی)، شاد، خوشرو

معنی : درخشان، پرتودار، بشاش معانی دیگر : تابناک، پرتو افکن، (مجازی) درخشان (در اثر خرمی)، شاد، خوشرو

beaming

<hr> معنی : درخشان، پرتوافکن، شاخدار، پر پرتو <hr> معانی دیگر : نورانداز، تابناک، پهن، ستبر، شا&nbsp;دار

معنی : درخشان، پرتوافکن، شاخدار، پر پرتو معانی دیگر : نورانداز، تابناک، پهن، ستبر، شا دار

beamy

<hr> معنی : دانه، لوبیا، باقلا، حبوبات، حبه، چیز کم ارزش و جزئی <hr> معانی دیگر : هر دانه ی لوبیا مانند، (امریکا - خودمانی) کله، مخ، مغز، (امریکا - خودمانی - جمع) هیچ، (امریکا - خودمانی) بر کله کوفتن، توسری زدن، (بیس بال) با توپ بر سر چوگان زن زدن، (خودمانی - معمولا با: give) شکست، تنبیه، سرزنش، گوشمالی، (گیاه شناسی) انواع گیاهان بنشن زا از تیره ی نخودها و جنس phaseolus و vigna و dolichos که شامل گیاهان نخود و لوبیا و باقلا و بقولات دیگر می گردد، (لوبیا سبز) نیام، غلاف خوراکی لوبیا سبز

معنی : دانه، لوبیا، باقلا، حبوبات، حبه، چیز کم ارزش و جزئی معانی دیگر : هر دانه ی لوبیا مانند، (امریکا - خودمانی) کله، مخ، مغز، (امریکا - خودمانی - جمع) هیچ، (امریکا - خودمانی) بر کله کوفتن، توسری زدن، (بیس بال) با توپ بر سر چوگان زن زدن، (خودمانی - معمولا با: give) شکست، تنبیه، سرزنش، گوشمالی، (گیا

bean

<hr> (امریکا - خودمانی) کسی که (مثل برخی حسابداران) فقط به جزئیات توجه دارد و کلیات را از یاد می برد، کوچک بین

(امریکا - خودمانی) کسی که (مثل برخی حسابداران) فقط به جزئیات توجه دارد و کلیات را از یاد می برد، کوچک بین

bean counter

bean pods

<hr> معنی : درخت خرنوب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع درخت هایی که میوه یا تخم آنها مثل لوبیا در نیام است (مانند: catalpa)، ش درخت خرنوب

معنی : درخت خرنوب معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع درخت هایی که میوه یا تخم آنها مثل لوبیا در نیام است (مانند: catalpa)، ش درخت خرنوب

bean tree

<hr> چوبه یا تیرچه یا ترکه ای که بر زمین فرو می کنند تا بته لوبیا از آن بالا رود، لندوک

چوبه یا تیرچه یا ترکه ای که بر زمین فرو می کنند تا بته لوبیا از آن بالا رود، لندوک

beanpole

<hr> معنی : خرس، اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن، تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن <hr> معانی دیگر : رودخانه ی بر (در ایالت های آیداهو، وایومینگ و یوتا - امریکا)، باخود بردن، ترابری کردن، ترابردن، آوردن، حاوی بودن، دارا بودن، در خود داشتن، دادن، زادن، (بالا یا استوار) نگاهداشتن، پشتی کردن، طاقت داشتن، تاب آوردن، کاوستن، درخور بودن، رفتار کردن، قرار داشتن، هدف قرار دادن، به سوی مشخصی رفتن، وابسته بودن، (بازار سهام) کسی که معتقد است قیمت سهام رو به نزول است (و معمولا سهام خود را می فروشد تا بعدا همان ها را ارزانتر بخرد) (مخالف آن می شود: bull)، (بازار سهام) در حال نزول، کساد، در حال افت، (جانورشناسی) خرس (تیره ی ursidae)، (نجوم - b بزرگ) دب اکبر یا دب اصغر (ursa major و ursa minor)، آدم خشن و بی ادب، گردن کلفت و زمخت، n : خرس، سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی، باحروف درشت لقب روسیه ودولت شوروی

معنی : خرس، اقاخرس، لقب روسیه ودولت شوروی، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن، تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن معانی دیگر : رودخانه ی بر (در ایالت های آیداهو، وایومینگ و یوتا - امریکا)، باخود بردن، ترابری کردن، ترابردن، آوردن، حاوی بودن، دارا بودن، در خود داشتن، دادن، ز

bear

<hr> نسبت داشتن، مربوطبودن

bear on

<hr> تایید کردن، به ثبوت رساندن

تایید کردن، به ثبوت رساندن

bear out

bear upon

bear with

<hr> معنی : تحمل پذیر، بادوام <hr> معانی دیگر : شهادت دادن، گواهی دادن، شاهد بودن، تاب آوردنی

معنی : تحمل پذیر، بادوام معانی دیگر : شهادت دادن، گواهی دادن، شاهد بودن، تاب آوردنی

bearable

<hr> معنی : خروس جنگی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، توت خرس (انواع گیاهان جنس aretostaphylos به ویژه a. uva-rusi)، (جانور شناسی) رجوع شود به: lesser panda، آتشپاره

معنی : خروس جنگی معانی دیگر : (گیاه شناسی)، توت خرس (انواع گیاهان جنس aretostaphylos به ویژه a. uva-rusi)، (جانور شناسی) رجوع شود به: lesser panda، آتشپاره

bearcat

<hr> معنی : ریش، ریش دار کردن <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) رجوع شود به: lesser panda، (جانوران و گیاهان) هر عضو ریش مانند، داسه، ریشک، موی زبر، تیشک، (ذرت) کاکل، ریش کسی را گرفتن، مقابله کردن، (با کسی) در افتادن، ریش دار کردن یا شدن، خوشه، هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سی&nbsp; درگیاه و حیوان

معنی : ریش، ریش دار کردن معانی دیگر : (جانور شناسی) رجوع شود به: lesser panda، (جانوران و گیاهان) هر عضو ریش مانند، داسه، ریشک، موی زبر، تیشک، (ذرت) کاکل، ریش کسی را گرفتن، مقابله کردن، (با کسی) در افتادن، ریش دار کردن یا شدن، خوشه، هرگونه برامدگی تیزشبیه مو و سی درگیاه و حیوان

beard

<hr> معنی : ریشو <hr> معانی دیگر : ریشو

معنی : ریشو معانی دیگر : ریشو

bearded

<hr> معنی : حامل، در وجه حامل، درخت بارور <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: penstemon، برنده، آورنده، رساننده، بته یا درخت بارآور، (بانکداری) دارنده، (در وجه) حامل، قابل پرداخت به آورنده

معنی : حامل، در وجه حامل، درخت بارور معانی دیگر : رجوع شود به: penstemon، برنده، آورنده، رساننده، بته یا درخت بارآور، (بانکداری) دارنده، (در وجه) حامل، قابل پرداخت به آورنده

bearer

<hr> معنی : رفتار، وضع، جهت، متکا، یاتاقان، بردباری، سلوک، طاقت، زاد و ولد، زایش، نسبت، متحمل <hr> معانی دیگر : سخت در آغوش گیری، (مثل خرس) دو دستی بغل کردن، طرز رفتار، روش، قیافه و طرز برخورد، سیما، مشرب، باروری، قدرت تولید، زایا، تحمل، پایداری، طرز قرارگیری، مکان، طرز قرارگیری (از نظر قطب نما یا موقعیت شخص)، سوی، (کشتی و هواپیما و غیره - جمع) موقعیت (که با در نظر گرفتن فاصله ی آن از چندین مکان مشخص تعیین می شود)، موضع، نهش، ربط، تاثیر، (معماری) بخشی از تیرسقف که روی پایه قرار می گیرد (و لذا بار سقف را تحمل می کند)، تکیه گاه، اتکا، بالشتک، بردگاه، (مکانیک) بلبرینگ، چرخ اندر چرخ، سرسره ریل، هرجایی که چیز دیگری درآن بچرخد یا بلغزد، غلطکچه، (توپخانه) گرا، بردزاویه، زاویه ی حامل

معنی : رفتار، وضع، جهت، متکا، یاتاقان، بردباری، سلوک، طاقت، زاد و ولد، زایش، نسبت، متحمل معانی دیگر : سخت در آغوش گیری، (مثل خرس) دو دستی بغل کردن، طرز رفتار، روش، قیافه و طرز برخورد، سیما، مشرب، باروری، قدرت تولید، زایا، تحمل، پایداری، طرز قرارگیری، مکان، طرز قرارگیری (از نظر قطب نما یا موقعیت شخص)

bearing

<hr> معنی : مهار <hr> معانی دیگر : طرز رفتار، سلوک، روش، قیافه و طرز برخورد، سیما، مشرب، زایش، باروری، قدرت تولید، زایا، تحمل، طاقت، بردباری، پایداری، طرز قرارگیری، مکان، طرز قرارگیری (از نظر قطب نما یا موقعیت شخص)، سوی، جهت، (کشتی و هواپیما و غیره - جمع) موقعیت (که با در نظر گرفتن فاصله ی آن از چندین مکان مشخص تعیین می شود)، موضع، نهش، ربط، تاثیر، (معماری) بخشی از تیرسقف که روی پایه قرار می گیرد (و لذا بار سقف را تحمل می کند)، تکیه گاه، اتکا، بالشتک، بردگاه، (مکانیک) بلبرینگ، چرخ اندر چرخ، سرسره ریل، یاتاقان، هرجایی که چیز دیگری درآن بچرخد یا بلغزد، غلطکچه، (توپخانه) گرا، بردزاویه، زاویه ی حامل، رجوع شود به: checkrein، checkrein : مهار

معنی : مهار معانی دیگر : طرز رفتار، سلوک، روش، قیافه و طرز برخورد، سیما، مشرب، زایش، باروری، قدرت تولید، زایا، تحمل، طاقت، بردباری، پایداری، طرز قرارگیری، مکان، طرز قرارگیری (از نظر قطب نما یا موقعیت شخص)، سوی، جهت، (کشتی و هواپیما و غیره - جمع) موقعیت (که با در نظر گرفتن فاصله ی آن از چندین مکان مش

bearing rein

<hr> معنی : بی تربیت، مثل خرس، نکره، خشن، خرس وار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: checkrein، خرس مانند، خشن و بدخلق، (بازار سهام) در حال نزول، (بها) در حال کم شدن، در حال افت، کساد، روبه کاهش، (بیشتر در مورد سهام و وضع بازار) بدبین، پیش بینی کننده ی افتادن قیمت ها

معنی : بی تربیت، مثل خرس، نکره، خشن، خرس وار معانی دیگر : رجوع شود به: checkrein، خرس مانند، خشن و بدخلق، (بازار سهام) در حال نزول، (بها) در حال کم شدن، در حال افت، کساد، روبه کاهش، (بیشتر در مورد سهام و وضع بازار) بدبین، پیش بینی کننده ی افتادن قیمت ها

bearish

<hr> معنی : کلاهی از پوست خرس، پوست خرس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) رجوع شود به: bear's ear) auricula هم می نویسند)، خز خرس، ساخته شده از پوست یا خز خرس

معنی : کلاهی از پوست خرس، پوست خرس معانی دیگر : (گیاه شناسی) رجوع شود به: bear's ear) auricula هم می نویسند)، خز خرس، ساخته شده از پوست یا خز خرس

bearskin

<hr> معنی : چهارپا، حیوان، جانور، عنتر <hr> معانی دیگر : (در اصل) حیوان (در مقابل انسان)، دد، هر حیوان بزرگ و چهارپا، چارپا، جاندار، ستور، ویژگی های حیوانی، ددمنشی، انسان حیوان خوی، آدم خشن و سبع

معنی : چهارپا، حیوان، جانور، عنتر معانی دیگر : (در اصل) حیوان (در مقابل انسان)، دد، هر حیوان بزرگ و چهارپا، چارپا، جاندار، ستور، ویژگی های حیوانی، ددمنشی، انسان حیوان خوی، آدم خشن و سبع

beast

beast fly

<hr> چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری

چارپای باربر، حیوان باری، مال، حیوان باربری

beast of burden

<hr> معنی : زشتی، حیوانیت، سبعیت، جانور خویی، هرزگی <hr> معانی دیگر : حیوانیت، زشتی، هرزگی، سبعیت، جانور خویی

معنی : زشتی، حیوانیت، سبعیت، جانور خویی، هرزگی معانی دیگر : حیوانیت، زشتی، هرزگی، سبعیت، جانور خویی

beastliness

<hr> معنی : حیوان صفت، جانوروار <hr> معانی دیگر : حیوان مانند، جانور خوی، وحشی، سبع، بی ادب، ناخوشایند، بد، زننده، (انگلیس - عامیانه) خیلی

معنی : حیوان صفت، جانوروار معانی دیگر : حیوان مانند، جانور خوی، وحشی، سبع، بی ادب، ناخوشایند، بد، زننده، (انگلیس - عامیانه) خیلی

beastly

<hr> معنی : ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن <hr> معانی دیگر : (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (بال ها را) بر هم زدن، جستجو کردن، شکست دادن، فائق شدن، (مسابقه ی دو و غیره) زودتر تمام کردن و جلو بودن، غلبه کردن، بردن، بازنده کردن، ضرب گرفتن، طبل (یا دمبک و غیره) زدن، (طبل و دهل و غیره) صدا کردن، (موسیقی) ضرب، (شعر و غیره) تاکید، فشار، وزن، آهنگ، ریتم، (قلب و غیره) ضربان، ضربه، زدش، زنه، تپه، تپاک، کوبش، تصادم، خط سیر، مسیر، (عامیانه) خسته، درمانده، بی رمق، (عامیانه) نفهمیدن، سردرنیاوردن، (امریکا - b بزرگ) گروهی از نویسندگان سال های دهه ی 1950 و 1960 که سبک و جهان بینی آمیخته با بدبینی و دل خستگی و سرکشی داشتند (beatnik هم می گویند)، وابسته به این نویسندگان و سبک آنها، (کشتیرانی) حرکت با بادسینه، خلاف جهت باد راندن، (رادیو) فرکانس تداخل، بسامد همبند، دوموج دارای بسامدهای مختلف را به هم آمیختن (و بسامد تازه ای را ایجاد کردن)، ضربان نب­وقلب، پیشرفت

معنی : ضربت، ضربان، ضرب، تپش، زمان عبور کلمه، ضربان نبض و قلب، ضربت موسیقی، زنش، کتک زدن، کوبیدن، تپیدن، منکوب کردن، ضرب زدن، سخت زدن، زدن، شلاق زدن، چوب زدن معانی دیگر : (پی درپی) زدن، (با مشت یا شلاق و غیره) ضربه زدن، کوفتن، خوردن به، (در اثر کثرت آمد و شد) راه ایجاد کردن، گام زدن بر، بال زدن، (با

beat

beat a drum

<hr> معنی : ضربات متوالی و تند زدن

معنی : ضربات متوالی و تند زدن

beat a tattoo

<hr> 1- (به شدت) درخشیدن، تابیدن، 2- سرکوب کردن، منکوب کردن 3- (عامیانه) مجبور به کم کردن قیمت شدن، قیمت را پایین آوردن

1- (به شدت) درخشیدن، تابیدن، 2- سرکوب کردن، منکوب کردن 3- (عامیانه) مجبور به کم کردن قیمت شدن، قیمت را پایین آوردن

beat down

<hr> پس راندن، پس زدن، وادار به عقب نشینی کردن

پس راندن، پس زدن، وادار به عقب نشینی کردن

beat off

beat out

<hr> (خودمانی) 1- کتک زدن 2- اذیت کردن، (امریکا - خودمانی) قراضه، کهنه، لکنته

(خودمانی) 1- کتک زدن 2- اذیت کردن، (امریکا - خودمانی) قراضه، کهنه، لکنته

beat up

<hr> معنی : چکش خورده، مغلوب، کوبیده، زده، فرسوده، پخت <hr> معانی دیگر : مضروب، کتک خورده، ضربه خورده، شلاق خورده، پاخورده، پر تردد، (فلز) چکش خورده، ورق، منقوش، کوب خورده، خسته، درمانده، قراضه، شکست خورده، واخورده، کوفته، (شکار) بته ها و جاهایی که برای یافتن شکار کاوش شده اند

معنی : چکش خورده، مغلوب، کوبیده، زده، فرسوده، پخت معانی دیگر : مضروب، کتک خورده، ضربه خورده، شلاق خورده، پاخورده، پر تردد، (فلز) چکش خورده، ورق، منقوش، کوب خورده، خسته، درمانده، قراضه، شکست خورده، واخورده، کوفته، (شکار) بته ها و جاهایی که برای یافتن شکار کاوش شده اند

beaten

beaten up man

<hr> معنی : سعید، سعادت امیز <hr> معانی دیگر : شاد، سعادتمند، آمرزیده، آمرزنده، آمرزش آفرین، فرخنده، سعادت بخش، پربرکت، بهشت آسا

معنی : سعید، سعادت امیز معانی دیگر : شاد، سعادتمند، آمرزیده، آمرزنده، آمرزش آفرین، فرخنده، سعادت بخش، پربرکت، بهشت آسا

beatific

<hr> معنی : سعادت جاودانی، عمل تبرک کردن <hr> معانی دیگر : آمرزش، اسعاد، اموزش

معنی : سعادت جاودانی، عمل تبرک کردن معانی دیگر : آمرزش، اسعاد، اموزش

beatification

<hr> معنی : امرزیدن، مبارک خواندن، سعادت جاودانی بخشیدن <hr> معانی دیگر : آمرزیدن

معنی : امرزیدن، مبارک خواندن، سعادت جاودانی بخشیدن معانی دیگر : آمرزیدن

beatify

<hr> معنی : ضربان <hr> معانی دیگر : تپش، زدن، عمل زدن، کوبش، ضربه زنی، کتک زنی، باخت

معنی : ضربان معانی دیگر : تپش، زدن، عمل زدن، کوبش، ضربه زنی، کتک زنی، باخت

beating

<hr> معنی : سعادت جاودانی، برکت <hr> معانی دیگر : سعادت واقعی، فرخندگی، آمرزش، نیکبختی، سعادتمندی، وجد، بهجت، خوشابحال

معنی : سعادت جاودانی، برکت معانی دیگر : سعادت واقعی، فرخندگی، آمرزش، نیکبختی، سعادتمندی، وجد، بهجت، خوشابحال

beatitude

<hr> معنی : ادم ژولیده و شوریده، متظاهر به هنروری <hr> معانی دیگر : عضو گروهی از نویسندگان امریکایی در سال های دهه 1950 و 1960 که ویژگی آنها بدبینی و دلخستگی و سرخوردگی و تمرد بود

معنی : ادم ژولیده و شوریده، متظاهر به هنروری معانی دیگر : عضو گروهی از نویسندگان امریکایی در سال های دهه 1950 و 1960 که ویژگی آنها بدبینی و دلخستگی و سرخوردگی و تمرد بود

beatnik

<hr> معنی : کج کلاه، جوان شیک، مردیکه خیلی بزن توجه دارد <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شیک پوش، فکلی، خودآرا

معنی : کج کلاه، جوان شیک، مردیکه خیلی بزن توجه دارد معانی دیگر : (قدیمی) شیک پوش، فکلی، خودآرا

beau

beau geste

<hr> زیبایی دلخواه، زیبایی آرمانی، خوشگل، زیبای تمام عیار، کمال مطلوب

زیبایی دلخواه، زیبایی آرمانی، خوشگل، زیبای تمام عیار، کمال مطلوب

beau ideal

<hr> (فرانسه) دنیای مد، دنیای خوش پوشی و طرب، pl دنیای مد، عالم شیکی ومدپرستی، عالم اشرافیت

(فرانسه) دنیای مد، دنیای خوش پوشی و طرب، pl دنیای مد، عالم شیکی ومدپرستی، عالم اشرافیت

beau monde

<hr> مقیاس بوفرت (که توسط سرفرانسیس بوفرت انگلیسی تدوین شد و فشار هوا و سرعت را نشان می دهد)

مقیاس بوفرت (که توسط سرفرانسیس بوفرت انگلیسی تدوین شد و فشار هوا و سرعت را نشان می دهد)

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد