<hr> معنی : دوهستهای، دارای دو هسته <hr> معانی دیگر : دوهسته ای، دارای دو هسته

معنی : دوهستهای، دارای دو هسته معانی دیگر : دوهسته ای، دارای دو هسته

binucleate

<hr> معنی : متخصص شیمی حیاتی والی، ویژهگر زیست شیمی <hr> معانی دیگر : متخصص شیمی حیاتی والی، ویژه گر زیست شیمی

معنی : متخصص شیمی حیاتی والی، ویژهگر زیست شیمی معانی دیگر : متخصص شیمی حیاتی والی، ویژه گر زیست شیمی

biochemist

<hr> معنی : زیست شیمی <hr> معانی دیگر : (دانشی که با فرایندهای شیمیایی زیست در گیاهان و جانداران سر و کار دارد) زیست شیمی، بیوشیمی

معنی : زیست شیمی معانی دیگر : (دانشی که با فرایندهای شیمیایی زیست در گیاهان و جانداران سر و کار دارد) زیست شیمی، بیوشیمی

biochemistry

<hr> معنی : زیست کش <hr> معانی دیگر : (ماده ی شیمیایی زهرین که قادر به کشتن سازواره ها است) زیست کش، زیواکش

معنی : زیست کش معانی دیگر : (ماده ی شیمیایی زهرین که قادر به کشتن سازواره ها است) زیست کش، زیواکش

biocide

<hr> معنی : پیدایش حیات، زیست زاد، تکامل حیات، سیر تکامل زندگی <hr> معانی دیگر : (این اصل: سازواره های زنده فقط از دیگر سازواره های زنده که مشابه با آنها هستند ناشی می شوند) زیست زایی

معنی : پیدایش حیات، زیست زاد، تکامل حیات، سیر تکامل زندگی معانی دیگر : (این اصل: سازواره های زنده فقط از دیگر سازواره های زنده که مشابه با آنها هستند ناشی می شوند) زیست زایی

biogenesis

<hr> معنی : زیست زادی <hr> معانی دیگر : مربوط بمنشاء پیدایش موجودات زنده

معنی : زیست زادی معانی دیگر : مربوط بمنشاء پیدایش موجودات زنده

biogenetic

<hr> معنی : زیست جغرافیایی، مربوط به جغرافیای حیاتی <hr> معانی دیگر : زیست جغرافیایی، مربوط به جغرافیای حیاتی

معنی : زیست جغرافیایی، مربوط به جغرافیای حیاتی معانی دیگر : زیست جغرافیایی، مربوط به جغرافیای حیاتی

biogeographic

<hr> معنی : زیست جغرافی، جغرافیای حیاتی <hr> معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با توزیع و گسترش جغرافیایی گیاهان و جانداران سر و کار دارد) زیست جغرافی، زیست گیتا شناسی، رشته ای از زیست شناسی که درباره طرز انتشار و پخش حیوانات و نباتات بحکمیکند

معنی : زیست جغرافی، جغرافیای حیاتی معانی دیگر : (بخشی از زیست شناسی که با توزیع و گسترش جغرافیایی گیاهان و جانداران سر و کار دارد) زیست جغرافی، زیست گیتا شناسی، رشته ای از زیست شناسی که درباره طرز انتشار و پخش حیوانات و نباتات بحکمیکند

biogeography

<hr> معنی : شرح حال نویس، تذکره نویس، زندگینامه نگار <hr> معانی دیگر : زندگینامه نویس، زیست نامه نگار

معنی : شرح حال نویس، تذکره نویس، زندگینامه نگار معانی دیگر : زندگینامه نویس، زیست نامه نگار

biographer

<hr> معنی : زیستنامهای، وابسته بشرح زندگی <hr> معانی دیگر : زیستنامه ای، وابسته بشرح زندگی

معنی : زیستنامهای، وابسته بشرح زندگی معانی دیگر : زیستنامه ای، وابسته بشرح زندگی

biographic

<hr> معنی : زیستنامهای، وابسته بشرح زندگی <hr> معانی دیگر : وابسته به زندگی نامه، مربوط به شرح زندگی (biographic هم می گویند)

معنی : زیستنامهای، وابسته بشرح زندگی معانی دیگر : وابسته به زندگی نامه، مربوط به شرح زندگی (biographic هم می گویند)

biographical

<hr> معنی : بیوگرافی، زندگینامه، تذکره، زیستنامه، سیرت، تاریخچه زندگی <hr> معانی دیگر : سرگذشت یک نفر، شرح حال

معنی : بیوگرافی، زندگینامه، تذکره، زیستنامه، سیرت، تاریخچه زندگی معانی دیگر : سرگذشت یک نفر، شرح حال

biography

<hr> معنی : زیستی، معرفت الحیات <hr> معانی دیگر : وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی، زیست شناسی، بدست امده از زیست شناسی عملی، ماده دارویی وحیاتی

معنی : زیستی، معرفت الحیات معانی دیگر : وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی، زیست شناسی، بدست امده از زیست شناسی عملی، ماده دارویی وحیاتی

biologic

<hr> معنی : زیستی، معرفت الحیات، بدست آمده از تسیزشناسی عملی <hr> معانی دیگر : وابسته به زیست شناسی، زیست شناختی، وابسته به گیاهان و جانداران، وابسته به نهاد هرچیز جاندار

معنی : زیستی، معرفت الحیات، بدست آمده از تسیزشناسی عملی معانی دیگر : وابسته به زیست شناسی، زیست شناختی، وابسته به گیاهان و جانداران، وابسته به نهاد هرچیز جاندار

biological

<hr> (انواع ادوار طبیعی در موجودات که با جزر و مد و حرارت و ماه و خورشید و غیره رابطه دارد) ساعت زیستی، زیست گشت، زیست آهنگ

(انواع ادوار طبیعی در موجودات که با جزر و مد و حرارت و ماه و خورشید و غیره رابطه دارد) ساعت زیستی، زیست گشت، زیست آهنگ

biological clock

<hr> جنگ میکروبی، جنگ بیولوژیکی

جنگ میکروبی، جنگ بیولوژیکی

biological warfare

<hr> معنی : زیست شناسی <hr> معانی دیگر : اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده

معنی : زیست شناسی معانی دیگر : اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده

biologism

<hr> معنی : زیست شناس، عالم علم الحیات <hr> معانی دیگر : زیست شناس، عالم علم الحیات

معنی : زیست شناس، عالم علم الحیات معانی دیگر : زیست شناس، عالم علم الحیات

biologist

<hr> معنی : زیست شناسی، علم الحیات، زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه <hr> معانی دیگر : زیست شناسی، علم الحیات، زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه

معنی : زیست شناسی، علم الحیات، زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه معانی دیگر : زیست شناسی، علم الحیات، زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه

biology

<hr> معنی : شب تابی، زیست تابی، فسفر افکنی <hr> معانی دیگر : تولید نور توسط موجودات زنده (مانند کرم شب تاب)، (نور تولید شده از این راه) زیست نور، شب تابی مثل کرمها

معنی : شب تابی، زیست تابی، فسفر افکنی معانی دیگر : تولید نور توسط موجودات زنده (مانند کرم شب تاب)، (نور تولید شده از این راه) زیست نور، شب تابی مثل کرمها

bioluminescence

<hr> معنی : علم فرایندای زیستی <hr> معانی دیگر : بیونیک، زیست سازه شناسی (دانش طرح و ساختن دستگاه ها به تقلید از اندام بدن)، بازسازی مکانیکی اندام بدن، زی نهرنگی

معنی : علم فرایندای زیستی معانی دیگر : بیونیک، زیست سازه شناسی (دانش طرح و ساختن دستگاه ها به تقلید از اندام بدن)، بازسازی مکانیکی اندام بدن، زی نهرنگی

bionics

<hr> معنی : زیوه شناسی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ecology، ecology : زیوه شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحک میکند

معنی : زیوه شناسی معانی دیگر : رجوع شود به: ecology، ecology : زیوه شناسی، شاخه ای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحک میکند

bionomics

<hr> معنی : بافت برداری، زنده بینی، ازمایش میکروسکپی بافت زنده <hr> معانی دیگر : (برداشتن بافت زنده برای آزمایش و شناخت بیماری) بیوپسی، تکه برداری

معنی : بافت برداری، زنده بینی، ازمایش میکروسکپی بافت زنده معانی دیگر : (برداشتن بافت زنده برای آزمایش و شناخت بیماری) بیوپسی، تکه برداری

biopsy

<hr> معنی : زیاگان <hr> معانی دیگر : (کلیه ی گیاهان و جانوران یک ناحیه) زیواگان، زیستگان، زندگی گیاهان وجانوران یک ناحیه

معنی : زیاگان معانی دیگر : (کلیه ی گیاهان و جانوران یک ناحیه) زیواگان، زیستگان، زندگی گیاهان وجانوران یک ناحیه

biota

<hr> معنی : حیاتی، مربوط به حیات وزندگی <hr> معانی دیگر : (وابسته به زیست و سازواره های زنده) زیستی، زیستگانی (biotical هم می گویند)، مربوط به حیات وزندگی <hr> biotic_ پسوند صفت ساز: دارای روش زیست بخصوص [macrobiotic]

معنی : حیاتی، مربوط به حیات وزندگی معانی دیگر : (وابسته به زیست و سازواره های زنده) زیستی، زیستگانی (biotical هم می گویند)، مربوط به حیات وزندگی biotic_ پسوند صفت ساز: دارای روش زیست بخصوص [macrobiotic]

biotic

<hr> معنی : زیست گروه، ژنوتیپ، موجود همزیست، همنوع، هم جنس <hr> معانی دیگر : (گروهی گیاه یا جاندار که از نظر عوامل ارثی و ژنتیک و نهاد اساسی مشابه باشند) زیست گونه، زیمونه

معنی : زیست گروه، ژنوتیپ، موجود همزیست، همنوع، هم جنس معانی دیگر : (گروهی گیاه یا جاندار که از نظر عوامل ارثی و ژنتیک و نهاد اساسی مشابه باشند) زیست گونه، زیمونه

biotype

<hr> معنی : دوحزبی، دودستگی <hr> معانی دیگر : مورد حمایت دو حزب

معنی : دوحزبی، دودستگی معانی دیگر : مورد حمایت دو حزب

bipartisan

<hr> معنی : دوقسمتی، دارای دو قسمت <hr> معانی دیگر : دو جانبه، دارای دو بخش متقابل، دارای شرایط متقابل (و معمولا متساوی) برای هریک از طرفین قرار داد، دو سویه، دو بخشی

معنی : دوقسمتی، دارای دو قسمت معانی دیگر : دو جانبه، دارای دو بخش متقابل، دارای شرایط متقابل (و معمولا متساوی) برای هریک از طرفین قرار داد، دو سویه، دو بخشی

bipartite

<hr> معنی : حیوان دوپا <hr> معانی دیگر : جاندار دو پا، دو پایه (bipedal هم می گویند)

معنی : حیوان دوپا معانی دیگر : جاندار دو پا، دو پایه (bipedal هم می گویند)

biped

<hr> معنی : هواپیمای دوباله <hr> معانی دیگر : هواپیمای دوباله

معنی : هواپیمای دوباله معانی دیگر : هواپیمای دوباله

biplane

<hr> معنی : دوپایه <hr> معانی دیگر : دارای دو پایه، دو پایه (مثل دو پایه ی مسلسل و تفنگ های خودکار)

معنی : دوپایه معانی دیگر : دارای دو پایه، دو پایه (مثل دو پایه ی مسلسل و تفنگ های خودکار)

bipod

<hr> معنی : دوقطبی، دو انتهایی <hr> معانی دیگر : (در مورد عقیده و سیاست و شخصیت و غیره) مخالف هم، متقابل، متضاد، دارای دو قطب، (وابسته به هر دو قطب کره ی زمین) شمالگانی و جنوبگانی، دو سرالی

معنی : دوقطبی، دو انتهایی معانی دیگر : (در مورد عقیده و سیاست و شخصیت و غیره) مخالف هم، متقابل، متضاد، دارای دو قطب، (وابسته به هر دو قطب کره ی زمین) شمالگانی و جنوبگانی، دو سرالی

bipolar

<hr> معنی : توان چهارم، قوه چهارم، دومجذوری <hr> معانی دیگر : (ریاضی) درجه چهارم، چهارین

معنی : توان چهارم، قوه چهارم، دومجذوری معانی دیگر : (ریاضی) درجه چهارم، چهارین

biquadratic

<hr> معنی : دونژادی <hr> معانی دیگر : وابسته به دو نژاد (معمولا سفید و سیاه)

معنی : دونژادی معانی دیگر : وابسته به دو نژاد (معمولا سفید و سیاه)

biracial

<hr> معنی : توس، غان، درخت فان، درخت غوشه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، غان (از جنس betula و خانواده ی birch)، چوب غان، ترکه ی غان (که برای تنبیه و چوب زدن به کار می رفت)، چوب زدن

معنی : توس، غان، درخت فان، درخت غوشه معانی دیگر : (گیاه شناسی)، غان (از جنس betula و خانواده ی birch)، چوب غان، ترکه ی غان (که برای تنبیه و چوب زدن به کار می رفت)، چوب زدن

birch

<hr> معنی : پرنده، مرغ، جوجه <hr> معانی دیگر : پرنده (رده ی aves)، (عامیانه) آدم (به ویژه اگر قدری غیرعادی باشد)، (انگلیس - خودمانی) زن جوان، پرنده ی خشکی (در مقابل پرنده ی آبی: waterfowl)، کبوتر مصنوعی (در تمرین تیراندازی و شکار)، پرنده ی سفالین یا چوبین، (در برخی بازی ها) شاتل کاک، توپ پردار، صدایی که از به لرزه درآوردن لب ها ایجاد شود (به نشان مخالفت یا تمسخر)، شیشکی، (خودمانی) موشک، پرتابه، به شکار پرنده رفتن، پرنده شکار کردن، پرنده گرفتن، به مشاهده ی پرندگان پرداختن، پرنده بینی کردن، مره، مرغان <hr> bird(ie) ضربه کمتراز استاندارد درهر بخش ورزش : امتیاز گرفتن با ضربه کمتر از استاندارد

معنی : پرنده، مرغ، جوجه معانی دیگر : پرنده (رده ی aves)، (عامیانه) آدم (به ویژه اگر قدری غیرعادی باشد)، (انگلیس - خودمانی) زن جوان، پرنده ی خشکی (در مقابل پرنده ی آبی: waterfowl)، کبوتر مصنوعی (در تمرین تیراندازی و شکار)، پرنده ی سفالین یا چوبین، (در برخی بازی ها) شاتل کاک، توپ پردار، صدایی که از به

bird

<hr> معنی : قوش، مرغ شکاری گوشتخوار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) پرنده ی شکاری (انواع پرندگان راسته ی falconiformes که پنجه های تیز و منقار قلاب مانند دارند و جانوران دیگر را شکار می کنند)، مره شکاری گوشتخوار

معنی : قوش، مرغ شکاری گوشتخوار معانی دیگر : (جانورشناسی) پرنده ی شکاری (انواع پرندگان راسته ی falconiformes که پنجه های تیز و منقار قلاب مانند دارند و جانوران دیگر را شکار می کنند)، مره شکاری گوشتخوار

bird of prey

bird's-eye view

<hr> معنی : کودن، ادم احمق <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم کم خرد، آدم خر، کوچک مغز

معنی : کودن، ادم احمق معانی دیگر : (عامیانه) آدم کم خرد، آدم خر، کوچک مغز

birdbrain

<hr> معنی : صدای پرنده، تقلید صدای پرنده <hr> معانی دیگر : آواز پرنده، چهچه، تقلید آواز پرنده

معنی : صدای پرنده، تقلید صدای پرنده معانی دیگر : آواز پرنده، چهچه، تقلید آواز پرنده

birdcall

<hr> معنی : مرغدانی، قفس <hr> معانی دیگر : جعبه (معمولا به شکل خانه) برای لانه گیری پرندگان، پرنده خانه، قفس بزرگ

معنی : مرغدانی، قفس معانی دیگر : جعبه (معمولا به شکل خانه) برای لانه گیری پرندگان، پرنده خانه، قفس بزرگ

birdhouse

<hr> معنی : مرغک <hr> معانی دیگر : (زبان کودکانه) پرنده، ملیجک، جوجو

معنی : مرغک معانی دیگر : (زبان کودکانه) پرنده، ملیجک، جوجو

birdie

<hr> معنی : چسب، کشمشک <hr> معانی دیگر : ماده ی چسبناک برای گیر انداختن پرندگان، پادام، دام، گرفتاری، با پادام گرفتن، چسب، کشمشک

معنی : چسب، کشمشک معانی دیگر : ماده ی چسبناک برای گیر انداختن پرندگان، پادام، دام، گرفتاری، با پادام گرفتن، چسب، کشمشک

birdlime

<hr> معنی : پرندهباز، کفترباز <hr> معانی دیگر : کسی که با پرندگان سر و کار دارد، کبوتر باز، پرنده دوست، پرنده شناس

معنی : پرندهباز، کفترباز معانی دیگر : کسی که با پرندگان سر و کار دارد، کبوتر باز، پرنده دوست، پرنده شناس

birdman

birds

<hr> اشخاص دارای سلیقه یا ویژگی های همانند

اشخاص دارای سلیقه یا ویژگی های همانند

birds of a feather

<hr> معنی : دانه، غذای پرندگان <hr> معانی دیگر : مرغ دانه، دانه ی پرنده، چینه، غذای پرندگان مثل ارزن وغیره

معنی : دانه، غذای پرندگان معانی دیگر : مرغ دانه، دانه ی پرنده، چینه، غذای پرندگان مثل ارزن وغیره

birdseed

<hr> معنی : صدای چرخیدن، عجله وسرعت <hr> معانی دیگر : انگیزه، نیروی رانش، نیروی محرک، فوران، وزش، صدای چرخش، صدای فرفره، بر (واحد پول کشور اتیوپی - حبشه)، تند باد

معنی : صدای چرخیدن، عجله وسرعت معانی دیگر : انگیزه، نیروی رانش، نیروی محرک، فوران، وزش، صدای چرخش، صدای فرفره، بر (واحد پول کشور اتیوپی - حبشه)، تند باد

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد