<hr> معنی : اغاز، پیدایش، زایش، تولد، میلاد <hr> معانی دیگر : زاد، زادش، زایمان، زادن، به دنیا آوردن، زاییدن، ایجاد، آغاز، شروع، اصل، نسب، مبدا، پدر و مادر داری، خوش نامی، از اصل و نسب خوب، استعداد، ذوق، از بطن مادر، اغاز کردن

معنی : اغاز، پیدایش، زایش، تولد، میلاد معانی دیگر : زاد، زادش، زایمان، زادن، به دنیا آوردن، زاییدن، ایجاد، آغاز، شروع، اصل، نسب، مبدا، پدر و مادر داری، خوش نامی، از اصل و نسب خوب، استعداد، ذوق، از بطن مادر، اغاز کردن

birth

<hr> معنی : گواهی تولد، شناسنامه، زایچه <hr> معانی دیگر : سجل

معنی : گواهی تولد، شناسنامه، زایچه معانی دیگر : سجل

birth certificate

<hr> معنی : جلوگیری از ابستنی، زاد ایست <hr> معانی دیگر : جلوگیری از آبستنی، کنترل موالید، زادمهار، تنظیم خانواده

معنی : جلوگیری از ابستنی، زاد ایست معانی دیگر : جلوگیری از آبستنی، کنترل موالید، زادمهار، تنظیم خانواده

birth control

birth of christ

<hr> معنی : میزان موالید، تعداد موالید، زهوزاد <hr> معانی دیگر : نرخ زایش، تعداد زاد و ولد (birth rate هم می نویسند)

معنی : میزان موالید، تعداد موالید، زهوزاد معانی دیگر : نرخ زایش، تعداد زاد و ولد (birth rate هم می نویسند)

birth rate

<hr> معنی : زادروز، جشن تولد <hr> معانی دیگر : روز تولد، جشن زاد روز، میلاد

معنی : زادروز، جشن تولد معانی دیگر : روز تولد، جشن زاد روز، میلاد

birthday

<hr> معنی : خال مادر زادی، علامت ماه گرفتگی بر بدن <hr> معانی دیگر : لکه یا ماه گرفتگی مادرزادی، خال یالکه مولودی

معنی : خال مادر زادی، علامت ماه گرفتگی بر بدن معانی دیگر : لکه یا ماه گرفتگی مادرزادی، خال یالکه مولودی

birthmark

<hr> معنی : مولد، زادگاه، محل تولد، زادبوم، موطن، تولدگاه <hr> معانی دیگر : خاستگاه، منشا، مبدا، سرچشمه، آغازگاه

معنی : مولد، زادگاه، محل تولد، زادبوم، موطن، تولدگاه معانی دیگر : خاستگاه، منشا، مبدا، سرچشمه، آغازگاه

birthplace

<hr> حقوق ناشی از زاده شدن در خانواده یا شهر یا کشور به خصوصی، حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد

حقوق ناشی از زاده شدن در خانواده یا شهر یا کشور به خصوصی، حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد

birthright

<hr> معنی : دوباره، مکرر <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) قطعه مزبور را تکرار کنید، دوباره بزنید، معادل پیشوند: bi- (پیش از c یا s به کار می رود)

معنی : دوباره، مکرر معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) قطعه مزبور را تکرار کنید، دوباره بزنید، معادل پیشوند: bi- (پیش از c یا s به کار می رود)

<hr> معنی : بیسکویت، کلوچه خشک <hr> معانی دیگر : نان شیرینی خشک، کلوچه ی دوآتشه، قهوه ای کم رنگ، ظرف سفالین بی لعاب

معنی : بیسکویت، کلوچه خشک معانی دیگر : نان شیرینی خشک، کلوچه ی دوآتشه، قهوه ای کم رنگ، ظرف سفالین بی لعاب

biscuit

<hr> معنی : دو بخش کردن، دونیم کردن، نیمساز کردن <hr> معانی دیگر : لاپه کردن

معنی : دو بخش کردن، دونیم کردن، نیمساز کردن معانی دیگر : لاپه کردن

bisect

<hr> معنی : دو بخشی، دونیمی <hr> معانی دیگر : دو بخشی، دونیمی

معنی : دو بخشی، دونیمی معانی دیگر : دو بخشی، دونیمی

bisection

<hr> معنی : نیمساز، دونیم کننده <hr> معانی دیگر : (هندسه) نیمساز، منصف

معنی : نیمساز، دونیم کننده معانی دیگر : (هندسه) نیمساز، منصف

bisector

<hr> وابسته به هر دو جنس (نر و ماده یا مذکر و مونث)، نرینه مادینه، دارای اندام تناسلی مرد و زن، دو جنسه، دارای خصوصیات جنس نر و ماده، دارای علاقه جنسی به جنس مقابل وبه جنس خود

وابسته به هر دو جنس (نر و ماده یا مذکر و مونث)، نرینه مادینه، دارای اندام تناسلی مرد و زن، دو جنسه، دارای خصوصیات جنس نر و ماده، دارای علاقه جنسی به جنس مقابل وبه جنس خود

bisexual

<hr> معنی : داشتن خصوصیات نر و ماده <hr> معانی دیگر : داشتن خصوصیات نر وماده

معنی : داشتن خصوصیات نر و ماده معانی دیگر : داشتن خصوصیات نر وماده

bisexuality

<hr> معنی : اسقف، پیل <hr> معانی دیگر : سرکشیش، (شطرنج) فیل، الیزابت بیشاپ (شاعر امریکایی)، در شطرنج پیل

معنی : اسقف، پیل معانی دیگر : سرکشیش، (شطرنج) فیل، الیزابت بیشاپ (شاعر امریکایی)، در شطرنج پیل

bishop

<hr> معنی : مقام اسقفی، طبقه و سلک اسقفان، اسقفی <hr> معانی دیگر : ناحیه ی تحت سرپرستی اسقف (رجوع شود به: diocese)

معنی : مقام اسقفی، طبقه و سلک اسقفان، اسقفی معانی دیگر : ناحیه ی تحت سرپرستی اسقف (رجوع شود به: diocese)

bishopric

<hr> معنی : گاومیش کوهان دار امریکایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) بایسون (گاومیش وحشی امریکای شمالی که نشخوار کننده است و سر و گردن و شانه اش از موی بلند پوشیده شده و شاخش خمیده و پشتش کمی کوژ است ـ یکی از گونه های آن بوفالو: buffalo bison است)

معنی : گاومیش کوهان دار امریکایی معانی دیگر : (جانور شناسی) بایسون (گاومیش وحشی امریکای شمالی که نشخوار کننده است و سر و گردن و شانه اش از موی بلند پوشیده شده و شاخش خمیده و پشتش کمی کوژ است ـ یکی از گونه های آن بوفالو: buffalo bison است)

bison

<hr> معنی : اغذیه فروشی و مشروب فروشی <hr> معانی دیگر : دکان پیاله فروشی شراب، رستورانی که در آن شراب هم می توان خورد، میخانه

معنی : اغذیه فروشی و مشروب فروشی معانی دیگر : دکان پیاله فروشی شراب، رستورانی که در آن شراب هم می توان خورد، میخانه

bistro

<hr> معنی : ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده <hr> معانی دیگر : (در افسار اسب) دهانه، لبیشه، مهار، هرچیزی که مهار یا کنترل کند، لگام، سوفچه، (بخشی از چپق و پیپ و غیره که در دهان قرار گیرد) دهانگیر، دندانه ی کلید، زبانه، لبه ی شمشیر و غیره، دم، تیغه، تیزی، (در مته) سر، (به اسب و غیره) دهنه زدن، مهار کردن، (کلید را) دندانه دار کردن، کمی، قدری، لختی، (عامیانه) خیلی، نه کم، (امریکا - عامیانه) دوازده و نیم سنت، مقدار بسیار کم، کوچک، نمایش کوتاه که در نمایش دیگر باشد، نقش کوتاه یا کم اهمیت، (عامیانه) هر کار تکراری، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: bite، (کامپیوتر) بیت، یک واحد در سیستم دوگانه ی 0 و 1، یکان زبان کامپیوتری

معنی : ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده معانی دیگر : (در افسار اسب) دهانه، لبیشه، مهار، هرچیزی که مهار یا کنترل کند، لگام، سوفچه، (بخشی از چپق و پیپ و غیره که در دهان قرار گیرد) دهانگیر، دندانه ی کلید، زبانه، لبه ی شمشیر و غیره، دم، تیغه، تیزی، (د

<hr> معنی : زن هرزه، شکایت کردن <hr> معانی دیگر : (خودمانی) شکایت کردن، شکوه، گله، (در سگ و گربه و روباه وغیره) ماده، ماچه، لاس، ماچه سگ، ماده سگ، لاج، (قدیمی) جنده، فاحشه، زن سلیطه، پتیاره، عرقه، زن پر مدعا، لجاره، ناخوشایند، دشوار، (خودمانی) با خشم یا انتقامجویی عمل کردن، (خودمانی - با up) سنبل کردن، به هم زدن، خراب کردن (کار)، سگ ماده، قر زدن

معنی : زن هرزه، شکایت کردن معانی دیگر : (خودمانی) شکایت کردن، شکوه، گله، (در سگ و گربه و روباه وغیره) ماده، ماچه، لاس، ماچه سگ، ماده سگ، لاج، (قدیمی) جنده، فاحشه، زن سلیطه، پتیاره، عرقه، زن پر مدعا، لجاره، ناخوشایند، دشوار، (خودمانی) با خشم یا انتقامجویی عمل کردن، (خودمانی - با up) سنبل کردن، به هم 

bitch

<hr> معنی : نیش، گاز، گزش، گزندگی، گاز گرفتن، گزیدن، سو زاندن، نیش زدن <hr> معانی دیگر : دندان گرفتن، خاییدن، زنه، ژنه، خوردن (فلزات)، زنگ زدن، دچار کردن، گول زدن، کلاه گذاشتن، گول خوردن، محکم گرفتن، گیر، لبه یا سطحی که محکم می گیرند، (در مورد ماهیگیری با قلاب) گاز زدن به طعمه ی سر قلاب، تندی، تیزی، سوز، سوزش، گزایی، لقمه، تکه، نواله، یک دهان پر، خوراک سبک، تنقلات، حاضری، مبلغ کسر شده، (دندان سازی) طرز قرارگیری دندان ها بر روی هم

معنی : نیش، گاز، گزش، گزندگی، گاز گرفتن، گزیدن، سو زاندن، نیش زدن معانی دیگر : دندان گرفتن، خاییدن، زنه، ژنه، خوردن (فلزات)، زنگ زدن، دچار کردن، گول زدن، کلاه گذاشتن، گول خوردن، محکم گرفتن، گیر، لبه یا سطحی که محکم می گیرند، (در مورد ماهیگیری با قلاب) گاز زدن به طعمه ی سر قلاب، تندی، تیزی، سوز، سوزش

bite

<hr> معنی : نیش زن یا گازگیر <hr> معانی دیگر : نیش زن یا گازگیر

معنی : نیش زن یا گازگیر معانی دیگر : نیش زن یا گازگیر

biter

<hr> معنی : تند، زننده، تیز، گزنده، طعنه امیز <hr> معانی دیگر : (دندان پزشکی) فیلم اشعه ی ایکس که دارای لبه ای است که برای عکس برداری از دندان ها بین دندان ها قرار می گیرد، برنده، کاری، تند و تیز، گزا، کنایه آمیز، رنجش آور، تلخ زبان، زخم زبان دار

معنی : تند، زننده، تیز، گزنده، طعنه امیز معانی دیگر : (دندان پزشکی) فیلم اشعه ی ایکس که دارای لبه ای است که برای عکس برداری از دندان ها بین دندان ها قرار می گیرد، برنده، کاری، تند و تیز، گزا، کنایه آمیز، رنجش آور، تلخ زبان، زخم زبان دار

biting

<hr> تیرچوبی کلفت بر عرشه ی کشتی (که طناب ها و کابل ها را دور آن می پیچند)، موت جفتی، یکی از دو اسم مفعول فعل: bite، گازگرفته، گزیدگی، زننده

تیرچوبی کلفت بر عرشه ی کشتی (که طناب ها و کابل ها را دور آن می پیچند)، موت جفتی، یکی از دو اسم مفعول فعل: bite، گازگرفته، گزیدگی، زننده

bitten

<hr> معنی : تند، تیز، تلخ، جگرسوز <hr> معانی دیگر : یکی از دو اسم مفعول فعل: bite، شرنگ، کبست، تندو تیز، طعنه آمیز، پردرد، شدید، ناگوار، چیز تلخ، تلخ کردن یا شدن (بیشتر می گویند: embitter)، (انگلیس) آبجو تلخ، آبجو تند

معنی : تند، تیز، تلخ، جگرسوز معانی دیگر : یکی از دو اسم مفعول فعل: bite، شرنگ، کبست، تندو تیز، طعنه آمیز، پردرد، شدید، ناگوار، چیز تلخ، تلخ کردن یا شدن (بیشتر می گویند: embitter)، (انگلیس) آبجو تلخ، آبجو تند

bitter

bitter fate

<hr> معنی : بوتیمار، تلخابه <hr> معانی دیگر : (عامیانه) کسی که هرگز نومید نمی شود و به کار (مبارزه و غیره) ادامه می دهد، سخت جان، (جانورشناسی) بوتیمار (botaurinae ـ نر انواع جنس botaurus آن صدای ترقه مانندی می کند)، غم خورک، (آب تلخی که پس از تبلور نمک دریا باقی می ماند) تلخابه

معنی : بوتیمار، تلخابه معانی دیگر : (عامیانه) کسی که هرگز نومید نمی شود و به کار (مبارزه و غیره) ادامه می دهد، سخت جان، (جانورشناسی) بوتیمار (botaurinae ـ نر انواع جنس botaurus آن صدای ترقه مانندی می کند)، غم خورک، (آب تلخی که پس از تبلور نمک دریا باقی می ماند) تلخابه

bittern

<hr> معنی : تلخی <hr> معانی دیگر : تندی

معنی : تلخی معانی دیگر : تندی

bitterness

<hr> معنی : نوعی تاجریزی، نوعی سیب تلخ، تلخ و شیرین، شیرین و تلخ <hr> معانی دیگر : بیترز (مشروب الکلی دارای ادویه و گیاهان و ریشه های تلخ که به عنوان آشامیدنی و دارو مصرف دارد)، (مجازی) خوشایند و ناخوشایند، شاد و غمناک، (گیاه شناسی) تاجریزی سنجدی (celastrus scandens از خانواده ی staff-tree)، گیاه بالارو اروپایی (solanum dulcamara از خانواده ی nightshade)، تل&nbsp; وشیرین، شیرین وتل، نوعی سیب تل، تل&nbsp;وشیرین، اول شیرین وبعدتل، یکجورتاجریزی

معنی : نوعی تاجریزی، نوعی سیب تلخ، تلخ و شیرین، شیرین و تلخ معانی دیگر : بیترز (مشروب الکلی دارای ادویه و گیاهان و ریشه های تلخ که به عنوان آشامیدنی و دارو مصرف دارد)، (مجازی) خوشایند و ناخوشایند، شاد و غمناک، (گیاه شناسی) تاجریزی سنجدی (celastrus scandens از خانواده ی staff-tree)، گیاه بالارو اروپا

bittersweet

<hr> معنی : قیر معدنی، قیر طبیعی، قیر نفتی <hr> معانی دیگر : (امریکا) کوچولو، (در کاربرد کودکان) کوچول، (انواع قیرهایی که از پالایش نفت و قیر زغال سنگ و قیر زغال چوب به دست آید) قیر، بیتومن، (قیری که به حالت طبیعی و خالص در معدن یافت شود) قیر طبیعی

معنی : قیر معدنی، قیر طبیعی، قیر نفتی معانی دیگر : (امریکا) کوچولو، (در کاربرد کودکان) کوچول، (انواع قیرهایی که از پالایش نفت و قیر زغال سنگ و قیر زغال چوب به دست آید) قیر، بیتومن، (قیری که به حالت طبیعی و خالص در معدن یافت شود) قیر طبیعی

bitumen

<hr> معنی : دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی <hr> معانی دیگر : دو والانس (بیشتر در شیمی) (bivalency هم می گویند)

معنی : دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی معانی دیگر : دو والانس (بیشتر در شیمی) (bivalency هم می گویند)

bivalence

<hr> معنی : دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی <hr> معانی دیگر : دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی

معنی : دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی معانی دیگر : دو ظرفیتی، دووالانسی، دوبنیانی

bivalency

<hr> معنی : دوظرفیتی، دارای دو والانس <hr> معانی دیگر : (شیمی)، رجوع شود به: divalent

معنی : دوظرفیتی، دارای دو والانس معانی دیگر : (شیمی)، رجوع شود به: divalent

bivalent

<hr> معنی : دارای دو کپه، دو پرهای، صدف دو کپه، دو لنگ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) دوکپه ای، (سخت پوست) دولایی، سخت پوستی که لاک یا صدف آن از دو نیم کاسه تشکیل شده باشد، دو کفه ای (bivalved هم می گویند)، bivalved : دارای دو کپه، دو لته

معنی : دارای دو کپه، دو پرهای، صدف دو کپه، دو لنگ معانی دیگر : (جانورشناسی) دوکپه ای، (سخت پوست) دولایی، سخت پوستی که لاک یا صدف آن از دو نیم کاسه تشکیل شده باشد، دو کفه ای (bivalved هم می گویند)، bivalved : دارای دو کپه، دو لته

bivalve

<hr> معنی : دارای دو کپه، دو پرهای، صدف دو کپه، دو لنگ

معنی : دارای دو کپه، دو پرهای، صدف دو کپه، دو لنگ

bivalved

<hr> معنی : دوتا شونده <hr> معانی دیگر : دارای دوحالت متغیر وجدا از هم

معنی : دوتا شونده معانی دیگر : دارای دوحالت متغیر وجدا از هم

bivariate

<hr> معنی : خیل، اردوی موقتی، شب را بیتوته کردن <hr> معانی دیگر : (در صحرا) اردو زدن، اردوگاه برپا کردن، (در اصل) پاسداری شبانه برای پیشگیری از شبیخون، شب پاس، اردوگاه موقت، خیمه سرا، اردوگاه صحرایی

معنی : خیل، اردوی موقتی، شب را بیتوته کردن معانی دیگر : (در صحرا) اردو زدن، اردوگاه برپا کردن، (در اصل) پاسداری شبانه برای پیشگیری از شبیخون، شب پاس، اردوگاه موقت، خیمه سرا، اردوگاه صحرایی

bivouac

<hr> معنی : هفته ای دوبار، دوهفته یکبار، پانزده روز یکبار <hr> معانی دیگر : مجله ی دو هفته یک بار، مجله ی ماهی دوبار

معنی : هفته ای دوبار، دوهفته یکبار، پانزده روز یکبار معانی دیگر : مجله ی دو هفته یک بار، مجله ی ماهی دوبار

biweekly

<hr> معنی : سالی دوبار، سالی دوبار، دو سال یکبار، دو مرتبه درهر سال <hr> معانی دیگر : دو سال یک بار (بیشتر (biennial(ly می گویند)

معنی : سالی دوبار، سالی دوبار، دو سال یکبار، دو مرتبه درهر سال معانی دیگر : دو سال یک بار (بیشتر (biennial(ly می گویند)

biyearly

<hr> معنی : غریب و عجیب، غیر مانوس، ناشی از هوس، وهمی <hr> معانی دیگر : عجیب و غریب، (از نظر رفتار یا شکل و قیافه) شگفت آور، ناگهان و باور نکردنی، خارق العاده، نامانوس، (از نظر رنگ و طرح و سبک) ناجور، خیالی

معنی : غریب و عجیب، غیر مانوس، ناشی از هوس، وهمی معانی دیگر : عجیب و غریب، (از نظر رفتار یا شکل و قیافه) شگفت آور، ناگهان و باور نکردنی، خارق العاده، نامانوس، (از نظر رنگ و طرح و سبک) ناجور، خیالی

bizarre

<hr> معنی : دو منطقه ای، دارای دو منطقه <hr> معانی دیگر : دومنطقه ای، دارای دومنطقه

معنی : دو منطقه ای، دارای دو منطقه معانی دیگر : دومنطقه ای، دارای دومنطقه

bizonal

<hr> معنی : فضول، پرت گو، فضولی کردن، وراجی کردن، گستاخی کردن، فاش وابراز کردن <hr> معانی دیگر : پرده دری کردن، (حین صحبت) رازی را بروز دادن، افشا کردن، یاوه گفتن، ول گویی کردن، حرف مفت، آدم حرف مفت زن، آدم دهان لق

معنی : فضول، پرت گو، فضولی کردن، وراجی کردن، گستاخی کردن، فاش وابراز کردن معانی دیگر : پرده دری کردن، (حین صحبت) رازی را بروز دادن، افشا کردن، یاوه گفتن، ول گویی کردن، حرف مفت، آدم حرف مفت زن، آدم دهان لق

blab

<hr> معنی : فضول، حرف مفت زن، وراج <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، دهان لقی کردن، حرف مفت زدن

معنی : فضول، حرف مفت زن، وراج معانی دیگر : (عامیانه)، دهان لقی کردن، حرف مفت زدن

blabber

<hr> معنی : حرف، وراج، پرگو <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) دهان لق، رازگشا، خبرچین

معنی : حرف، وراج، پرگو معانی دیگر : (امریکا - عامیانه) دهان لق، رازگشا، خبرچین

blabbermouth

<hr> معنی : سیاهی، دوده، لباس عزا، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز، سیاه شدن، سیاه کردن <hr> معانی دیگر : دیزه، (گاهی با b بزرگ) سیاهپوست، آدم سیاه، بی نور، ظلمانی، شبدیز، (در مورد قهوه) بدون شیر یا خامه، بد، خبیث، مضر، زیانبخش، شرم آور، غم آور، حزن انگیز، وحشت بار، (به طور کنایه دار یا دردآور) فکاهی، خفیه، پنهان، نهان، واکس زدن، سیاه مالی کردن، دوده زدن، کثیف، چرکین، لباس سیاه، جامه ی عزا، سیاه شده، عبوسانه، سیاه رنگی

معنی : سیاهی، دوده، لباس عزا، زشت، تاریک، سیاه، مشکی، سیاه رنگ، تیره، چرک و کثیف، تهدید امیز، سیاه شدن، سیاه کردن معانی دیگر : دیزه، (گاهی با b بزرگ) سیاهپوست، آدم سیاه، بی نور، ظلمانی، شبدیز، (در مورد قهوه) بدون شیر یا خامه، بد، خبیث، مضر، زیانبخش، شرم آور، غم آور، حزن انگیز، وحشت بار، (به طور کنای

black

<hr> معنی : سحر، جادو گری <hr> معانی دیگر : (با the) رجوع شود به: black magic

معنی : سحر، جادو گری معانی دیگر : (با the) رجوع شود به: black magic

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد