<hr> معنی : نوعی غذای مرکب از گوشت وارد، ظرف خوراک پزی سفالی یاشیشهای <hr> معانی دیگر : دیزی (معمولا از شیشه یا سفال که دری از جنس خودش دارد و خوراک را در آن آهسته پز می کنند و در خود آن سرو می کنند)، کماجدان، خوراکی که در این گونه دیزی (معمولا در فر) پخته می شود، طاس کباب، طاس کباب کردن، (در دیزی و در داخل فر) آهسته پز کردن

معنی : نوعی غذای مرکب از گوشت وارد، ظرف خوراک پزی سفالی یاشیشهای معانی دیگر : دیزی (معمولا از شیشه یا سفال که دری از جنس خودش دارد و خوراک را در آن آهسته پز می کنند و در خود آن سرو می کنند)، کماجدان، خوراکی که در این گونه دیزی (معمولا در فر) پخته می شود، طاس کباب، طاس کباب کردن، (در دیزی و در داخل ف

casserole

<hr> معنی : جعبه کوچک جای جواهرات، کاست <hr> معانی دیگر : (دوربین عکاسی) کاست فیلم، casket : جعبه کوچک جای جواهرات، تابوت

معنی : جعبه کوچک جای جواهرات، کاست معانی دیگر : (دوربین عکاسی) کاست فیلم، casket : جعبه کوچک جای جواهرات، تابوت

cassette

<hr> معنی : فلوس، سنا، پرک هندی، درخت فلوس <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پرک هندی (گیاهان جنس cassia از خانواده ی caesalpinia که بومی نواحی حاره بوده و از نیام تخم آنها داروهای ملین به ویژه سنا می سازند)، نیام این گیاه، پوست درخت کاسیا (cinnamomum cassia از خانواده ی laurel که بومی آسیای خاوری بوده و از آن نوعی دارچین زبر و درشت می سازند - نام کامل آن: cassia bark)

معنی : فلوس، سنا، پرک هندی، درخت فلوس معانی دیگر : (گیاه شناسی)، پرک هندی (گیاهان جنس cassia از خانواده ی caesalpinia که بومی نواحی حاره بوده و از نیام تخم آنها داروهای ملین به ویژه سنا می سازند)، نیام این گیاه، پوست درخت کاسیا (cinnamomum cassia از خانواده ی laurel که بومی آسیای خاوری بوده و از آن 

cassia

<hr> معنی : کشیش، قبا، دلق، جبه، خرقه پوش <hr> معانی دیگر : جامه ی بلند و (معمولا) سیاه که کشیشان و سایر خدمه ی کلیسا به عنوان روپوش (و گاهی زیر بلوز گشاد و سفید) می پوشند، ردا، خستوانه

معنی : کشیش، قبا، دلق، جبه، خرقه پوش معانی دیگر : جامه ی بلند و (معمولا) سیاه که کشیشان و سایر خدمه ی کلیسا به عنوان روپوش (و گاهی زیر بلوز گشاد و سفید) می پوشند، ردا، خستوانه

cassock

<hr> معنی : قالب، گچ گیری، مهره ریزی، طاساندازی، مطرود، ریختن، پخش کردن، معین کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن <hr> معانی دیگر : (با زور یا فشار) افکندن، پرتاب کردن، پرت کردن، جمع بستن (حساب ها یا مبالغ)، حساب کردن، طالع دیدن، فال دیدن، تحت نظم و قاعده درآوردن، حدس زدن، پیش بینی کردن، در قالب ریختن، قالبگیری کردن، قالب گرفتن یا شدن، (به فلز) شکل دادن، ریخته گری کردن، (برای بازی در نمایش یا فیلم و غیره) هنرپیشه برگزیدن، نقش تعیین کردن، کلیه ی بازیگران (یک فیلم یا نمایش و غیره)، ریزش، طاس ریزی (در نرد)، نظر افکنی، طور افکنی، فالگیری، پیش بینی (به ویژه وضع هوا)، میزان یا نوع چیز ریخته شده: پوست انداخته شده (مثلا پوست مار)، مقدار فلز ریخته گری شده، مقدار گچ (و غیره) قالبگیری شده، حالت و روحیه، سایه ی رنگ، اثر، نشانی که حاکی از چیزی باشد، (پزشکی) موادی که در برخی از اندام های بیمار گونه تولید می شود، (شکار) دنبال شکار رفتن، رد گرفتن، (سگ های شکاری را) پی شکار فرستادن، (کشتیرانی) جهت حرکت را عوض کردن، (کشتی های بادبان دار) پشت (کشتی را) به باد کردن (to wear a ship هم می گویند)، قالب (فلزکاری و گچ کاری و غیره)، گچ گیری (استخوان شکسته)، گچ استخوان بندی، خم شدن (مانند تیرهای قدیمی سقف برخی اتاق ها)، تاب برداشتن، خم شدگی، بچه آوردن (به ویژه قبل از موقع)، تولیدمثل کردن، طرح کردن، معین کردن رل بازیگر، پخش کردن رل میان بازیگران، پراکندن، ریختن بطور اسم صدر

معنی : قالب، گچ گیری، مهره ریزی، طاساندازی، مطرود، ریختن، پخش کردن، معین کردن، انداختن، در قالب قرار دادن، افکندن، بشکل در اوردن معانی دیگر : (با زور یا فشار) افکندن، پرتاب کردن، پرت کردن، جمع بستن (حساب ها یا مبالغ)، حساب کردن، طالع دیدن، فال دیدن، تحت نظم و قاعده درآوردن، حدس زدن، پیش بینی کردن، د

cast

<hr> معنی : سایه انداختن

cast a shadow

<hr> معنی : چدن <hr> معانی دیگر : آهن ریخته، چدنی، از چدن، محکم، نیرومند، سخت ومحکم چدن

معنی : چدن معانی دیگر : آهن ریخته، چدنی، از چدن، محکم، نیرومند، سخت ومحکم چدن

cast iron

<hr> معنی : دور انداختن <hr> معانی دیگر : 1- دور انداختن، ترک کردن، از خود سلب مسئولیت کردن، عاق کردن، انکار کردن 2- آزاد کردن 3- (طناب هایی که کشتی را در لنگرگاه درجا نگهداشته اند) باز کردن 4- (بافتن پیراهن پشمی) آخرین ردیف را بافتن، دور انداخته دورانداختن، کنارگذاشته، مردود، دوراندازی

معنی : دور انداختن معانی دیگر : 1- دور انداختن، ترک کردن، از خود سلب مسئولیت کردن، عاق کردن، انکار کردن 2- آزاد کردن 3- (طناب هایی که کشتی را در لنگرگاه درجا نگهداشته اند) باز کردن 4- (بافتن پیراهن پشمی) آخرین ردیف را بافتن، دور انداخته دورانداختن، کنارگذاشته، مردود، دوراندازی

cast off

<hr> معنی : یک نوع الت موسیقی، قاشقک <hr> معانی دیگر : (موسیقی) قاشقک، چهار پاره

معنی : یک نوع الت موسیقی، قاشقک معانی دیگر : (موسیقی) قاشقک، چهار پاره

castanets

<hr> معنی : مردود، رانده <hr> معانی دیگر : کشتی شکسته، وامانده، در مانده، بی پناه، مطرود، (چیز) دورانداخته شده، دورانداخته، رانده، مردود، کشتی شکسته، مطرود

معنی : مردود، رانده معانی دیگر : کشتی شکسته، وامانده، در مانده، بی پناه، مطرود، (چیز) دورانداخته شده، دورانداخته، رانده، مردود، کشتی شکسته، مطرود

castaway

<hr> معنی : طبقه، قبیله، صنف، طبقات مختلف مردم هند <hr> معانی دیگر : (هر یک از طبقات اجتماعی هندوها که ارثی بوده و با طبقات دیگر آمیزش نداشتند) کست، طبقه ی منفصل، هرگروه یا طبقه ای که دیگران را در سلک خود نپذیرد و برافراد خود مقررات سختی تحمیل کند، نظام اجتماعی برپایه ی تمایزات طبقاتی که از اصل و نسب و ثروت و غیره سرچشمه می گیرد، (در میان حشرات اجتماعی) هریک از دستجاتی که دارای ویژگی هایی هستند (مثلا مورچه های کارگر در اجتماعی از مورچگان و یا زنبورهای شهدآور در کندویی از زنبوران)

معنی : طبقه، قبیله، صنف، طبقات مختلف مردم هند معانی دیگر : (هر یک از طبقات اجتماعی هندوها که ارثی بوده و با طبقات دیگر آمیزش نداشتند) کست، طبقه ی منفصل، هرگروه یا طبقه ای که دیگران را در سلک خود نپذیرد و برافراد خود مقررات سختی تحمیل کند، نظام اجتماعی برپایه ی تمایزات طبقاتی که از اصل و نسب و ثروت و

caste

<hr> معنی : دژبان، حاکم قصر، بانوی حاکم قلعه، کمربند زنجیری زنانه، افسر فرمانده قصر <hr> معانی دیگر : حاکم قلعه یا قصر، خان سالار، دژ سالار، کوتوال، ارگبد

معنی : دژبان، حاکم قصر، بانوی حاکم قلعه، کمربند زنجیری زنانه، افسر فرمانده قصر معانی دیگر : حاکم قلعه یا قصر، خان سالار، دژ سالار، کوتوال، ارگبد

castellan

<hr> معنی : دژ مانند، قلعه دار <hr> معانی دیگر : دارای دیوارهای دژمانند و کنگره دار، برج و بارودار

معنی : دژ مانند، قلعه دار معانی دیگر : دارای دیوارهای دژمانند و کنگره دار، برج و بارودار

castellated

<hr> معنی : چرخک، چرخ کوچک، تنگ کوچک ادویه یا سرکه، چرخ زیر صندلی یا میز <hr> معانی دیگر : (شخص یا ابزاری که پرتاب می کند) افکندگر، پرتابگر، ریختگر، بطری کوچک سرمیز (برای سرکه یا خردل و غیره)، تنگ، سینی کوچک (که چند تا از این تنگ های رو میزی در آن قرار می گیرند)، چرخک (گوی فلزی کوچکی که زیر پایه های برخی میزها و صندلی ها و غیره قرار دارد تا بتوان آنها را به آسانی جا به جا کرد)، چر&nbsp; کوچک، پرتاب کننده بسایر معانی castمراجعه شود

معنی : چرخک، چرخ کوچک، تنگ کوچک ادویه یا سرکه، چرخ زیر صندلی یا میز معانی دیگر : (شخص یا ابزاری که پرتاب می کند) افکندگر، پرتابگر، ریختگر، بطری کوچک سرمیز (برای سرکه یا خردل و غیره)، تنگ، سینی کوچک (که چند تا از این تنگ های رو میزی در آن قرار می گیرند)، چرخک (گوی فلزی کوچکی که زیر پایه های برخی میزه

caster

<hr> معنی : تنبیه کردن <hr> معانی دیگر : سخت مورد باز خواست قرار دادن، باز خواست کردن (به ویژه اگر شدید و در حضور جمع باشد)، سخت انتقاد کردن، گوشمالی دادن، پادافراه کردن، شدیدا~ انتقاد کردن

معنی : تنبیه کردن معانی دیگر : سخت مورد باز خواست قرار دادن، باز خواست کردن (به ویژه اگر شدید و در حضور جمع باشد)، سخت انتقاد کردن، گوشمالی دادن، پادافراه کردن، شدیدا~ انتقاد کردن

castigate

<hr> معنی : ریخته گری، پرتاب، چدن ریزی، سبک <hr> معانی دیگر : عمل پرتاب (رجوع شود به: cast)، هر چیز قالبگیری و ریخته گری شده، فلز ریخته گری شده، بسایرمعانی cast مراجعه شود

معنی : ریخته گری، پرتاب، چدن ریزی، سبک معانی دیگر : عمل پرتاب (رجوع شود به: cast)، هر چیز قالبگیری و ریخته گری شده، فلز ریخته گری شده، بسایرمعانی cast مراجعه شود

casting

<hr> معنی : دژ، قلعه، قصر، رخ <hr> معانی دیگر : ارگ، کلات، کاخ، کوشک، (شطرنج) رخ (rook هم می گویند که از ریشه ی فارسی است)، قلعه رفتن، دژدار یا قصر دار کردن، در دژ یا قصر جادادن، در شطرنج ر

معنی : دژ، قلعه، قصر، رخ معانی دیگر : ارگ، کلات، کاخ، کوشک، (شطرنج) رخ (rook هم می گویند که از ریشه ی فارسی است)، قلعه رفتن، دژدار یا قصر دار کردن، در دژ یا قصر جادادن، در شطرنج ر

castle

castle builder

<hr> معنی : خیال بافی، خیال باطل، خیال اندیشی، خیال واهی، خیال خام، خیال پرستی

معنی : خیال بافی، خیال باطل، خیال اندیشی، خیال واهی، خیال خام، خیال پرستی

castle building

<hr> خواب و خیال، خواب طلایی، نقشه ی غیر عملی (castles in spain هم می گویند)

خواب و خیال، خواب طلایی، نقشه ی غیر عملی (castles in spain هم می گویند)

castle in the air

<hr> معنی : تنگ کوچک ادویه یا سرکه، چرخ زیر صندلی یا میز، کرچک، سگ آبی <hr> معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) برادر دو قلوی پالوکس، (نادر) بیدستر، جند بیدستر، گند بیدستر (بیضه ی بیدستر که دارای ماده ی چرب و تندبویی است و در عطر سازی و غیره کاربرد دارد - castoreum هم می گویند)، رجوع شود به: caster، castor : تنگ کوچک ادویه یا سرکه، درجمع چر&nbsp; زیر صندلی یامیز، ستاره اول دو پیکر

معنی : تنگ کوچک ادویه یا سرکه، چرخ زیر صندلی یا میز، کرچک، سگ آبی معانی دیگر : (اسطوره های یونان و روم) برادر دو قلوی پالوکس، (نادر) بیدستر، جند بیدستر، گند بیدستر (بیضه ی بیدستر که دارای ماده ی چرب و تندبویی است و در عطر سازی و غیره کاربرد دارد - castoreum هم می گویند)، رجوع شود به: caster، castor 

castor

<hr> معنی : کرچک، گیاه کرچک <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کرچک (ricinus communis از خانواده ی spurge که از دانه های لوبیا مانند آن روغن کرچک می گیرند)

معنی : کرچک، گیاه کرچک معانی دیگر : (گیاه شناسی) کرچک (ricinus communis از خانواده ی spurge که از دانه های لوبیا مانند آن روغن کرچک می گیرند)

castor oil plant

<hr> معنی : تضعیف کردن، اخته کردن، عقیم کردن <hr> معانی دیگر : تخم ها را کشیدن، بی خایه کردن، از مردی انداختن، (نادر) تخمدان های زن را در آوردن

معنی : تضعیف کردن، اخته کردن، عقیم کردن معانی دیگر : تخم ها را کشیدن، بی خایه کردن، از مردی انداختن، (نادر) تخمدان های زن را در آوردن

castrate

castration

<hr> معنی : مشتری، تصادفی، اتفاقی، عارضی، غیر جدی <hr> معانی دیگر : بختوار، الله بختی، بختی، پیش بینی نشده، همین طوری، گاه به گاه، نامرتب، نامداوم، موقتی، بی ثبات، سطحی، ناژرف، کم، بی دقت، شلخته، شورتی، سر به هوا، بدون خم به ابرو آوردن، یخلی، سهل انگار، اهمالگر، غیر رسمی، خودمانی، آسوده، بی رودربایستی، آسود وار، لباس آسودوار، لباس و کفش راحت و خودمانی، بدشانسی، بدبیاری، حادثه، غیر مهم

معنی : مشتری، تصادفی، اتفاقی، عارضی، غیر جدی معانی دیگر : بختوار، الله بختی، بختی، پیش بینی نشده، همین طوری، گاه به گاه، نامرتب، نامداوم، موقتی، بی ثبات، سطحی، ناژرف، کم، بی دقت، شلخته، شورتی، سر به هوا، بدون خم به ابرو آوردن، یخلی، سهل انگار، اهمالگر، غیر رسمی، خودمانی، آسوده، بی رودربایستی، آسود و

casual

casualties

<hr> معنی : سانحه، تصادفات <hr> معانی دیگر : تصادف (به ویژه تصادف مهلک)، دژ رویداد، (ارتش) کشته یا زخمی یا اسیر، (جمع) تلفات، کشته، زخمی، هرکسی که در اثر سانحه زخمی یا کشته شود، خسارت و تلفات (در اثر حادثه)، تلفات

معنی : سانحه، تصادفات معانی دیگر : تصادف (به ویژه تصادف مهلک)، دژ رویداد، (ارتش) کشته یا زخمی یا اسیر، (جمع) تلفات، کشته، زخمی، هرکسی که در اثر سانحه زخمی یا کشته شود، خسارت و تلفات (در اثر حادثه)، تلفات

casualty

<hr> معنی : سفسطه گر، سفسطایی <hr> معانی دیگر : سفسطه گر (کسی که با استدلال زبردستانه دیگران را گمراه می کند)، زبان باز

معنی : سفسطه گر، سفسطایی معانی دیگر : سفسطه گر (کسی که با استدلال زبردستانه دیگران را گمراه می کند)، زبان باز

casuist

<hr> معنی : سفسطه گرانه <hr> معانی دیگر : سفسطه آمیز، وابسته به سفسطه گری و سفسطه گران

معنی : سفسطه گرانه معانی دیگر : سفسطه آمیز، وابسته به سفسطه گری و سفسطه گران

casuistic

<hr> معنی : سفسطه، استدلال غلط و غیر منطقی <hr> معانی دیگر : (فلسفه و اخلاقیات)، شناخت و تمیز رفتار نیک و بد با به کار بردن اصول و معیارهای علم الاخلاق، روش حل مسایل اخلاقی، pl سوفسطایی

معنی : سفسطه، استدلال غلط و غیر منطقی معانی دیگر : (فلسفه و اخلاقیات)، شناخت و تمیز رفتار نیک و بد با به کار بردن اصول و معیارهای علم الاخلاق، روش حل مسایل اخلاقی، pl سوفسطایی

casuistry

<hr> معنی : گربه، قی کردن، شلاق لنگر برداشتن، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گربه (felis cattus)، گربه ی خانگی، (امریکا- خودمانی) آدم، یارو، گربه سان (جانوران تیره ی felidae - گوشتخوار - زبانشان زبر است مانند شیر و پلنگ)، (به ویژه زنان) گربه مانند، گربه خوی، تند زبان، تلخ زبان، دارای نیش زبان، شلاق، (با c بزرگ) تراکتور (مارک کاترپیلار)، (امریکا - خودمانی - موسیقی) جاز نواز، جاز دوست، (کشتیرانی) طنابی که با آن لنگر را به تیر جلو کشتی می بندند، لنگر را از تیر جلو کشتی آویختن، مخفف:، کاتالوگ، مخفف: (هواشناسی و هوانوردی) آشفتگی هوا (هنگامی که آسمان صاف است)

معنی : گربه، قی کردن، شلاق لنگر برداشتن، شلاق زدن معانی دیگر : (جانورشناسی) گربه (felis cattus)، گربه ی خانگی، (امریکا- خودمانی) آدم، یارو، گربه سان (جانوران تیره ی felidae - گوشتخوار - زبانشان زبر است مانند شیر و پلنگ)، (به ویژه زنان) گربه مانند، گربه خوی، تند زبان، تلخ زبان، دارای نیش زبان، شلاق، 

<hr> (پزشکی) کت اسکن (دستگاهی که تصویری از بافت های نرم بدن و مغز را نشان می دهد)، دستگاه مقطع نما

(پزشکی) کت اسکن (دستگاهی که تصویری از بافت های نرم بدن و مغز را نشان می دهد)، دستگاه مقطع نما

cat scan

<hr> معنی : وابسته به فروساخت <hr> معانی دیگر : وابسته به کاتابولیسم یادگرگونی بافتها

معنی : وابسته به فروساخت معانی دیگر : وابسته به کاتابولیسم یادگرگونی بافتها

catabolic

<hr> معنی : دگرگونی، نابود کننده، فروساخت، سوخت موادغذایی دربافت ها <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانورشناسی - تنکرد شناسی) فرو سوخت (فرآیند گیاهی و حیوانی که طی آن بافت زنده تبدیل به انرژی و فضولات می گردد)، سوخت و ساز تباهگر (destructive metabolism هم می گویند)، فروگوهرش

معنی : دگرگونی، نابود کننده، فروساخت، سوخت موادغذایی دربافت ها معانی دیگر : (گیاه شناسی - جانورشناسی - تنکرد شناسی) فرو سوخت (فرآیند گیاهی و حیوانی که طی آن بافت زنده تبدیل به انرژی و فضولات می گردد)، سوخت و ساز تباهگر (destructive metabolism هم می گویند)، فروگوهرش

catabolism

<hr> معنی : تحولات ناگهانی و عمده، سیل بزرگ <hr> معانی دیگر : دگرگونی و فاجعه عظیم، رویداد ویرانگر و سهمگین، کن فیکون، زیر و رو شدگی، (زمین شناسی - دگرگونی ناگهان سطح زمین به واسطه ی زلزله و غیره) سیل بزرگ، فروشست، فروشکن، طوفان

معنی : تحولات ناگهانی و عمده، سیل بزرگ معانی دیگر : دگرگونی و فاجعه عظیم، رویداد ویرانگر و سهمگین، کن فیکون، زیر و رو شدگی، (زمین شناسی - دگرگونی ناگهان سطح زمین به واسطه ی زلزله و غیره) سیل بزرگ، فروشست، فروشکن، طوفان

cataclysm

<hr> معنی : دخمه محل قبور <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع - یک سلسله اتاق و راهرو زیر زمینی که مردگان را در آن خاک می کردند) دخمه، سردابه

معنی : دخمه محل قبور معانی دیگر : (معمولا جمع - یک سلسله اتاق و راهرو زیر زمینی که مردگان را در آن خاک می کردند) دخمه، سردابه

catacomb

<hr> معنی : تابوت یا عماری <hr> معانی دیگر : (برخی مراسم تدفین رسمی - چارچوبی پوشیده از پارچه که تابوت را روی آن قرار می دهند) میز تابوت

معنی : تابوت یا عماری معانی دیگر : (برخی مراسم تدفین رسمی - چارچوبی پوشیده از پارچه که تابوت را روی آن قرار می دهند) میز تابوت

catafalque

<hr> معنی : جمود عضلات، تصلب و سخت شدن عضلات <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کاتالپسی، فرو گرفت، جمود خلسه ای، طب تصلب وسخت شدن عضلات

معنی : جمود عضلات، تصلب و سخت شدن عضلات معانی دیگر : (پزشکی) کاتالپسی، فرو گرفت، جمود خلسه ای، طب تصلب وسخت شدن عضلات

catalepsy

<hr> معنی : مبتلا به جمود فکری، مبتلا به بیماری جمود عضلات <hr> معانی دیگر : مبتلا به بیماری جمود عضلات، مبتلا به جمود فکری

معنی : مبتلا به جمود فکری، مبتلا به بیماری جمود عضلات معانی دیگر : مبتلا به بیماری جمود عضلات، مبتلا به جمود فکری

cataleptic

<hr> معنی : کاتالوگ، فهرست، کتاب فهرست، فهرست نامه، فهرست مدون، فهرست کردن، فهرست به فهرست بردن <hr> معانی دیگر : کاتالوگ، فهرست، کتاب فهرست، فهرست کردن

معنی : کاتالوگ، فهرست، کتاب فهرست، فهرست نامه، فهرست مدون، فهرست کردن، فهرست به فهرست بردن معانی دیگر : کاتالوگ، فهرست، کتاب فهرست، فهرست کردن

catalog

<hr> معنی : ثبات، فهرست نگار، متصدی کاتالوگ <hr> معانی دیگر : متصدی کاتالوگ، ثبات، فهرست نگار

معنی : ثبات، فهرست نگار، متصدی کاتالوگ معانی دیگر : متصدی کاتالوگ، ثبات، فهرست نگار

cataloger

<hr> معنی : کاتالوگ، کتاب فهرست، فهرست نامه، فهرست مدون، فهرست کردن <hr> معانی دیگر : فهرست

معنی : کاتالوگ، کتاب فهرست، فهرست نامه، فهرست مدون، فهرست کردن معانی دیگر : فهرست

catalogue

catalogue raisonné

cataloguer

<hr> معنی : تجزیه <hr> معانی دیگر : (شیمی) کاتالیز، فروکاوی، کنش یاری، فروکافت، فروکافتی، اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی

معنی : تجزیه معانی دیگر : (شیمی) کاتالیز، فروکاوی، کنش یاری، فروکافت، فروکافتی، اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی

catalysis

<hr> معنی : تشکیلات دهنده، فروگشا <hr> معانی دیگر : (شیمی) کالیزور، فروکاو، کنش یار، فروکافنده، عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت، سازمان دهنده

معنی : تشکیلات دهنده، فروگشا معانی دیگر : (شیمی) کالیزور، فروکاو، کنش یار، فروکافنده، عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت، سازمان دهنده

catalyst

<hr> معنی : تسریع کردن، دارای اثر مجاورتی کردن، تندتر کردن <hr> معانی دیگر : (شیمی) کاتالیز کردن، فروکافتن، فروگشایی کردن، کنش یاری کردن، درفعل وانفعال شیمیایی دارای اثرمجاورتی کردن، کاتالیز

معنی : تسریع کردن، دارای اثر مجاورتی کردن، تندتر کردن معانی دیگر : (شیمی) کاتالیز کردن، فروکافتن، فروگشایی کردن، کنش یاری کردن، درفعل وانفعال شیمیایی دارای اثرمجاورتی کردن، کاتالیز

catalyze

<hr> معنی : ادم بددهن و ماجراجو، نوعی کلک یاجسم شناور در آب <hr> معانی دیگر : کاتامران (زورق مشتمل بر چند تیر یا تنه ی درخت که به هم وصل شده)، (به ویژه قایق های تندرو) قایق بادبانی دوبدنه، نوعی کلک یاجسم شناور دراب

معنی : ادم بددهن و ماجراجو، نوعی کلک یاجسم شناور در آب معانی دیگر : کاتامران (زورق مشتمل بر چند تیر یا تنه ی درخت که به هم وصل شده)، (به ویژه قایق های تندرو) قایق بادبانی دوبدنه، نوعی کلک یاجسم شناور دراب

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد