<hr> معنی : ترسو، احمق، شبیه غاز <hr> معانی دیگر : goosey شبیه غاز

معنی : ترسو، احمق، شبیه غاز معانی دیگر : goosey شبیه غاز

goosy

<hr> معنی : دزد قفل باز کن، لاک پشت نقب زن، موش کیسه دار، نوعی جونده نقب زن امریکایی <hr> معانی دیگر : (آمریکا-جانورشناسی)، گوفر (از تیره ی ceomyidae - جونده ی نقب زنی به اندازه ی موش صحرایی که گونه های کیسه مانند دارد - بومی آمریکای شمالی)، سنجاب زمین زی آمریکای شمالی (از جنس citellus)، لاک پشت نقب زن (gopherus polyphemus - بومی جنوب شرقی ایالات متحده)، رجوع شود به: gofer، کارگر حفار واستخراج کننده سنگهای معدنی

معنی : دزد قفل باز کن، لاک پشت نقب زن، موش کیسه دار، نوعی جونده نقب زن امریکایی معانی دیگر : (آمریکا-جانورشناسی)، گوفر (از تیره ی ceomyidae - جونده ی نقب زنی به اندازه ی موش صحرایی که گونه های کیسه مانند دارد - بومی آمریکای شمالی)، سنجاب زمین زی آمریکای شمالی (از جنس citellus)، لاک پشت نقب زن (gophe

gopher

<hr> معنی : خون، تکه سه گوش، خون بستهو لخته شده، زمین سه گوش، سوراخ کردن، شاخ زدن، سه گوش بریدن، با شاخ زخمی کردن <hr> معانی دیگر : خونی که از زخم جاری شود، خون لخته شده، با شاخ زنی سوراخ کردن یا زخمی کردن، (با شاخ زدن) دریدن، قطعه زمین مثلثی شکل (مثلا در جایی که دو راه با هم تقاطع می کنند)، (خیاطی) تکه ی سه گوش، آستر سه گوش بادبان کشتی، برش سه گوش، تکه سه گوش در دوزندگی، شا&nbsp; زدن، باشا&nbsp; زخمی کردن، سورا&nbsp; کردن

معنی : خون، تکه سه گوش، خون بستهو لخته شده، زمین سه گوش، سوراخ کردن، شاخ زدن، سه گوش بریدن، با شاخ زخمی کردن معانی دیگر : خونی که از زخم جاری شود، خون لخته شده، با شاخ زنی سوراخ کردن یا زخمی کردن، (با شاخ زدن) دریدن، قطعه زمین مثلثی شکل (مثلا در جایی که دو راه با هم تقاطع می کنند)، (خیاطی) تکه ی سه 

gore

<hr> معنی : شکم، ابکند، پر خوری، گدار، حلق، گلو، دره تنگ، گلوگاه، معبر تنگ، زیاد تپاندن، پر خوری کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، بلعیدن <hr> معانی دیگر : پر خوردی کردن، شکمی از عزا درآوردن، باولع بلعیدن، تپاندن، احساس خشم و تنفر، نای، شکم بازشکاری، شکم هر حیوان یا انسان پرخور و حریص، خوراک شکم پرکن، محتویات شکم، تنگراه، گردنه، باریکه ی بین دو کوه، تلماسه، بازه، گدوک، تنگدره

معنی : شکم، ابکند، پر خوری، گدار، حلق، گلو، دره تنگ، گلوگاه، معبر تنگ، زیاد تپاندن، پر خوری کردن، پر خوردن، با حرص و ولع خوردن، بلعیدن معانی دیگر : پر خوردی کردن، شکمی از عزا درآوردن، باولع بلعیدن، تپاندن، احساس خشم و تنفر، نای، شکم بازشکاری، شکم هر حیوان یا انسان پرخور و حریص، خوراک شکم پرکن، محتوی

gorge

<hr> معنی : مجلل، زرق و برق دار، نمایش دار، با جلوه <hr> معانی دیگر : عالی، پرجلال و جبروت، پرطنطنه، (عامیانه) زیبا، شگفت انگیز، دلپسند، قشنگ، رنگارنگ، الوان

معنی : مجلل، زرق و برق دار، نمایش دار، با جلوه معانی دیگر : عالی، پرجلال و جبروت، پرطنطنه، (عامیانه) زیبا، شگفت انگیز، دلپسند، قشنگ، رنگارنگ، الوان

gorgeous

<hr> معنی : طوقه، گلو پوش، گلو پناه، زرهگردن <hr> معانی دیگر : زره گلو، گردن پوش، پرگر، روسری زنانه که سر و گردن را می پوشاند، (در گردن پرندگان) طوقی دور گردن، هلال

معنی : طوقه، گلو پوش، گلو پناه، زرهگردن معانی دیگر : زره گلو، گردن پوش، پرگر، روسری زنانه که سر و گردن را می پوشاند، (در گردن پرندگان) طوقی دور گردن، هلال

gorget

<hr> معنی : زن بد سیما، زن زشت سیما <hr> معانی دیگر : (اساطیر یونان) هریک از سه خواهری که موهای سرشان مار بود و آنقدر زشت و مهیب بودند که هرکس به آنها نگاه می کرد سنگ می شد، افسانه یونان یکی از سه زنی که موهای سرشان ماربوده و هر کس بدانها نگاه میکردسنگ میشد

معنی : زن بد سیما، زن زشت سیما معانی دیگر : (اساطیر یونان) هریک از سه خواهری که موهای سرشان مار بود و آنقدر زشت و مهیب بودند که هرکس به آنها نگاه می کرد سنگ می شد، افسانه یونان یکی از سه زنی که موهای سرشان ماربوده و هر کس بدانها نگاه میکردسنگ میشد

gorgon

<hr> معنی : خیره نگاه کردن، تبدیل بسنگ کردن <hr> معانی دیگر : (با نگاه) تبدیل به سنگ کردن، (مجازی) با نگاه مبهوت و مرعوب کردن، stupefy تبدیل بسنگ کردن

معنی : خیره نگاه کردن، تبدیل بسنگ کردن معانی دیگر : (با نگاه) تبدیل به سنگ کردن، (مجازی) با نگاه مبهوت و مرعوب کردن، stupefy تبدیل بسنگ کردن

gorgonize

<hr> معنی : نوعی پنیر چرب <hr> معانی دیگر : نوعی پنیر سفید (دارای رگه های آبی متمایل به سبز که از شهر گورگونزولا در ایتالیا صادر می شود)، پنیر گورگونزولا

معنی : نوعی پنیر چرب معانی دیگر : نوعی پنیر سفید (دارای رگه های آبی متمایل به سبز که از شهر گورگونزولا در ایتالیا صادر می شود)، پنیر گورگونزولا

gorgonzola

<hr> معنی : گوریل، نسناس، بزرگترین میمون شبیهانسان <hr> معانی دیگر : آدم گوریل مانند، مرد گردن کلفت، گانگستر، چاقوکش، (جانور شناسی) گوریل (gorilla gorilla)

معنی : گوریل، نسناس، بزرگترین میمون شبیهانسان معانی دیگر : آدم گوریل مانند، مرد گردن کلفت، گانگستر، چاقوکش، (جانور شناسی) گوریل (gorilla gorilla)

gorilla

<hr> معنی : پر خوردن، از روی حرص و ولع خوردن <hr> معانی دیگر : پر خوری کردن، لاح زدن، باولع خوردن

معنی : پر خوردن، از روی حرص و ولع خوردن معانی دیگر : پر خوری کردن، لاح زدن، باولع خوردن

gormandize

<hr> معنی : سرو کوهی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: furze، juniper گ

معنی : سرو کوهی معانی دیگر : رجوع شود به: furze، juniper گ

gorse

<hr> معنی : خونین، خونی، لخته شده، جنایت امیز <hr> معانی دیگر : پوشیده از خون لخته شده یا خشکیده، پر تلفات، پر خونریزی، خونخوار

معنی : خونین، خونی، لخته شده، جنایت امیز معانی دیگر : پوشیده از خون لخته شده یا خشکیده، پر تلفات، پر خونریزی، خونخوار

gory

<hr> (حرف ندا حاکی از شگفتی و غیره) عجب !، خدایا!، خدایا! oh, my gosh, i forgot the money ای وای! پول را یادم رفت!

(حرف ندا حاکی از شگفتی و غیره) عجب !، خدایا!، خدایا! oh, my gosh, i forgot the money ای وای! پول را یادم رفت!

gosh

<hr> معنی : باز، قوش قزل، الاطوفان <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شاهین (accipiter gentilis - نوعی باز، دارای بال کوتاه و دم دراز)، آلا طوفان

معنی : باز، قوش قزل، الاطوفان معانی دیگر : (جانورشناسی) شاهین (accipiter gentilis - نوعی باز، دارای بال کوتاه و دم دراز)، آلا طوفان

goshawk

<hr> معنی : احمق، جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام <hr> معانی دیگر : بچه غاز

معنی : احمق، جوجه غاز، شخص نا بالغ و خام معانی دیگر : بچه غاز

gosling

<hr> معنی : انجیل، مژده نیکو، بشارت درباره مسیح <hr> معانی دیگر : انجیلی، وابسته به چهار کتاب اول انجیل، عقیده، مرام، آرمان، اعتقاد، وحی منزل، حقیقت، (g بزرگ) چهار کتاب اول انجیل عهد جدید، قطعه ای از هر یک از این چهار کتاب که در مراسم کلیسا قرائت شود، (اغلب g بزرگ) تعالیم و پندهای حضرت عیسی و حواریون، (مسیحیت) رستگاری از راه توکل به عیسی مسیح، تاریخ زندگی و تعالیم عیسی، واقعیت، حقیقت مطلق، بشارت واقعی (gospel truth هم می گویند)، (به ویژه در میان سیاهپوستان ایالات متحده) موسیقی توام با آواز مذهبی، موسیقی گاسپل، یکی از چهارکتابی که تاریخچه زندگی عیسی را شرح داده

معنی : انجیل، مژده نیکو، بشارت درباره مسیح معانی دیگر : انجیلی، وابسته به چهار کتاب اول انجیل، عقیده، مرام، آرمان، اعتقاد، وحی منزل، حقیقت، (g بزرگ) چهار کتاب اول انجیل عهد جدید، قطعه ای از هر یک از این چهار کتاب که در مراسم کلیسا قرائت شود، (اغلب g بزرگ) تعالیم و پندهای حضرت عیسی و حواریون، (مسیحیت

gospel

<hr> معنی : تنزیب، پارچه بسیار نازک، بند شیطان، لعاب خورشید، لعاب عنکبوت، نازک، لطیف، سبک <hr> معانی دیگر : هر چیز سبک و فرانما، ظریف (gossamery هم می گویند)، کارتنک، تار عنکبوت، لعاب عنکبوت (تار ظریفی که بر بته ها و چمن گسترده می شود و یا در هوا حرکت می کند)، پارچه ی توری بسیار ظریف و مه مانند، پارچه ی نازک و فرانما (مثل روسری توری که عروسان با آن سر و صورت خود را نیمه نمایان می کنند)، (آمریکا) پالتو یا بارانی سبک

معنی : تنزیب، پارچه بسیار نازک، بند شیطان، لعاب خورشید، لعاب عنکبوت، نازک، لطیف، سبک معانی دیگر : هر چیز سبک و فرانما، ظریف (gossamery هم می گویند)، کارتنک، تار عنکبوت، لعاب عنکبوت (تار ظریفی که بر بته ها و چمن گسترده می شود و یا در هوا حرکت می کند)، پارچه ی توری بسیار ظریف و مه مانند، پارچه ی نازک 

gossamer

<hr> معنی : بد گویی، شایعات بی اساس، اراجیف، سخن چینی، دری وری، شایعات بی پرو پا، شایعات بی اساس دادن، خبر کشی کردن، دری وری گفتن یا نوشتن، سخن چینی کردن <hr> معانی دیگر : وراجی، حرف های خاله زنکی، شروور، خبر چینی، ژاژخایی، هو، هوچی گری، شایعه پراکندن، حرف مفت زدن، خبر چینی کردن، ژاژخایی کردن، آدم شایعه گستر، آدم خاله زنک، حرف مفت زن، (در اصل و اکنون در برخی گویش ها) مادر تعمیدی، مادر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)، دوست صمیمی، آدم خبر کش، فضول

معنی : بد گویی، شایعات بی اساس، اراجیف، سخن چینی، دری وری، شایعات بی پرو پا، شایعات بی اساس دادن، خبر کشی کردن، دری وری گفتن یا نوشتن، سخن چینی کردن معانی دیگر : وراجی، حرف های خاله زنکی، شروور، خبر چینی، ژاژخایی، هو، هوچی گری، شایعه پراکندن، حرف مفت زدن، خبر چینی کردن، ژاژخایی کردن، آدم شایعه گستر،

gossip

<hr> معنی : ساعی، خبر بر، خبرچین، سخن چین، خبر کش، پخش کننده شایعات افتضاح امیز <hr> معانی دیگر : کسیکه شایعات بی اساس میدهد، حرف مفت زن، دری وری نویس

معنی : ساعی، خبر بر، خبرچین، سخن چین، خبر کش، پخش کننده شایعات افتضاح امیز معانی دیگر : کسیکه شایعات بی اساس میدهد، حرف مفت زن، دری وری نویس

gossiper

gossiping

<hr> معنی : گت، یکی از اقوام المانی قدیم <hr> معانی دیگر : گوت (هر یک از مردم آلمانی نژادی که در قرنهای سوم تا پنجم میلادی بیشتر نواحی امپراطوری روم را مورد هجوم قرار دادند)، مخفف: gothic، بربری

معنی : گت، یکی از اقوام المانی قدیم معانی دیگر : گوت (هر یک از مردم آلمانی نژادی که در قرنهای سوم تا پنجم میلادی بیشتر نواحی امپراطوری روم را مورد هجوم قرار دادند)، مخفف: gothic، بربری

goth

<hr> معنی : سبک معماری گوتیک، زبان گوتیک، حروف سیاه قلمالمانی، وحشی، بربری، وهمی، گوتیک <hr> معانی دیگر : (معماری) سبک گوتیک (که در ساختن کلیساها در قرون 12 تا 16 متداول بود)، قرون وسطایی (در مقایسه با کلاسیک)، وابسته به گات ها (اقوام آلمانی نژاد) و زبان آنها، کم تمدن، (ادبیات) رمان گوتیک (که در جاهای دور افتاده و ترسناک یا غم افزا روی می دهد و جنبه های اسرار آمیز و سهمگین دارد)، (زبان شناسی) زبان گوتیک (یکی از زبان های آلمانی خاوری)

معنی : سبک معماری گوتیک، زبان گوتیک، حروف سیاه قلمالمانی، وحشی، بربری، وهمی، گوتیک معانی دیگر : (معماری) سبک گوتیک (که در ساختن کلیساها در قرون 12 تا 16 متداول بود)، قرون وسطایی (در مقایسه با کلاسیک)، وابسته به گات ها (اقوام آلمانی نژاد) و زبان آنها، کم تمدن، (ادبیات) رمان گوتیک (که در جاهای دور افت

gothic

<hr> معنی : منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، کندن، در اوردن، با اسکنه کندن، بزور ستاندن <hr> معانی دیگر : (با اسکنه) کندن، شیار دار کردن، کنده کاری کردن (روی چوب)، ناودانی کردن (چوب)، به زور در آوردن، ملاقه وار بیرون آوردن، سر مشتری کلاه گذاشتن، گرانفروشی، احجاف، مغبون سازی، اسکنه، اسکنه ی لبه منحنی (ویژه ی کندن شیار منحنی بر چوب)، مغار، گزن، شیار تراشی، اسکنه زنی، شیار یا سوراخ کنده شده با اسکنه، (هر گونه شیار یا سوراخی که عیب محسوب شود) خدشه، خراشیدگی، عیب، نقص، (در کتک کاری) انگشت خود را در چشم حریف فرو کردن، (عامیانه) پول کسی را خوردن، زیاد پای کسی حساب کردن، گرانفروشی کردن، مغبون کردن، غضب، جبر

معنی : منقار، اسکنه جراحی، بزورستانی، گول زدن، کندن، در اوردن، با اسکنه کندن، بزور ستاندن معانی دیگر : (با اسکنه) کندن، شیار دار کردن، کنده کاری کردن (روی چوب)، ناودانی کردن (چوب)، به زور در آوردن، ملاقه وار بیرون آوردن، سر مشتری کلاه گذاشتن، گرانفروشی، احجاف، مغبون سازی، اسکنه، اسکنه ی لبه منحنی (و

gouge

<hr> معنی : چیز درهم و برهم، گولاش <hr> معانی دیگر : (آشپزی) گولاش (خوراکی مرکب از گوشت گاو یا گوساله و پیاز و سبزی)، تاس کباب (hungarian goulash هم می گویند)، نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود

معنی : چیز درهم و برهم، گولاش معانی دیگر : (آشپزی) گولاش (خوراکی مرکب از گوشت گاو یا گوساله و پیاز و سبزی)، تاس کباب (hungarian goulash هم می گویند)، نوعی غذا که با گوشت گاو یا گوساله و سبزیجات تهیه میشود

goulash

<hr> معنی : کدو، کدوی قلیایی <hr> معانی دیگر : پوست خشک کدو (که به عنوان ظرف آب و غیره به کار می رود، بطری کدویی، لیوان کدویی، مشک کدویی، (خودمانی) سر، کله، (گیاه شناسی)، کدویان (تیره ی cucurbitaceae و راسته ی violales - شامل کدو سبز، خیار، کدوحلوایی و غیره)، هر گیاه بالا رونده یا آویزگر از تیره ی کدو، کاله، میوه ی غیر خوراکی برخی کدویان (به ویژه کدو قلیایی و کدو زرد cucurbita pepo ovifera)، گرداب

معنی : کدو، کدوی قلیایی معانی دیگر : پوست خشک کدو (که به عنوان ظرف آب و غیره به کار می رود، بطری کدویی، لیوان کدویی، مشک کدویی، (خودمانی) سر، کله، (گیاه شناسی)، کدویان (تیره ی cucurbitaceae و راسته ی violales - شامل کدو سبز، خیار، کدوحلوایی و غیره)، هر گیاه بالا رونده یا آویزگر از تیره ی کدو، کاله، 

gourd

<hr> معنی : شکم پرست، صاحب سر رشته در خوراک <hr> معانی دیگر : (در اصل) پر خور، دله، شکمباره

معنی : شکم پرست، صاحب سر رشته در خوراک معانی دیگر : (در اصل) پر خور، دله، شکمباره

gourmand

<hr> معنی : خوراک شناس، شراب شناس، خبره خوراک <hr> معانی دیگر : (کسی که از خوراک خوب لذت می برد و در شناخت آن مهارت دارد) خوراک شناس، خوش خوراک، نازکخوار، اهل عیش و نوش

معنی : خوراک شناس، شراب شناس، خبره خوراک معانی دیگر : (کسی که از خوراک خوب لذت می برد و در شناخت آن مهارت دارد) خوراک شناس، خوش خوراک، نازکخوار، اهل عیش و نوش

gourmet

<hr> معنی : نقرس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نقرس (درد مفاصل دست و پا در اثر تحجر اسید اوریک)، طب نقرس

معنی : نقرس معانی دیگر : (پزشکی) نقرس (درد مفاصل دست و پا در اثر تحجر اسید اوریک)، طب نقرس

gout

<hr> معنی : متورم، نقرسی، نقرس دار <hr> معانی دیگر : تورم نقرسی، متورم در اثر نقرس، مبتلا به نقرس، نقرس مانند، ناشی از نقرس، نقرس زا

معنی : متورم، نقرسی، نقرس دار معانی دیگر : تورم نقرسی، متورم در اثر نقرس، مبتلا به نقرس، نقرس مانند، ناشی از نقرس، نقرس زا

gouty

<hr> معنی : کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن <hr> معانی دیگر : فرمانروایی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، نفوذ کردن در، مهار کردن، تعیین کردن، اداره کردن، معیف کردن، مقررداشتن

معنی : کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن معانی دیگر : فرمانروایی کردن، تحت تاثیر قرار دادن، نفوذ کردن در، مهار کردن، تعیین کردن، اداره کردن، معیف کردن، مقررداشتن

govern

<hr> معنی : رام <hr> معانی دیگر : قابل حکومت، حکومت پذیر، اداره کردنی، فرمانبردار

معنی : رام معانی دیگر : قابل حکومت، حکومت پذیر، اداره کردنی، فرمانبردار

governable

<hr> معنی : مدیره، حاکم زن، زنحاکم <hr> معانی دیگر : معلمه سرخانه، معلم خصوصی (زن)، لله، دایه، زنی که اجیر شده است در خانه ای زندگی کند و آموزش کودک (یا کودکان) منزل را به عهده دارد، زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان رابعهده میگیرد

معنی : مدیره، حاکم زن، زنحاکم معانی دیگر : معلمه سرخانه، معلم خصوصی (زن)، لله، دایه، زنی که اجیر شده است در خانه ای زندگی کند و آموزش کودک (یا کودکان) منزل را به عهده دارد، زنی که مواظبت بچه یا اشخاص جوان رابعهده میگیرد

governess

<hr> معنی : حکومت، صلاحدید، دولت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیار <hr> معانی دیگر : حکمرانی، اداره، کنترل، سلطه، سیطره، تسلط، سرپرستی، سیستم حکومت، علوم سیاسی (political science هم می گویند)، کشور داری، (نادر) قلمرو دولت، حوزه ی حکومت، (دستور زبان) فرمانش

معنی : حکومت، صلاحدید، دولت، فرمانداری، طرز حکومت هیئت دولت، عقل اختیار معانی دیگر : حکمرانی، اداره، کنترل، سلطه، سیطره، تسلط، سرپرستی، سیستم حکومت، علوم سیاسی (political science هم می گویند)، کشور داری، (نادر) قلمرو دولت، حوزه ی حکومت، (دستور زبان) فرمانش

government

governmental

<hr> معنی : طرفدار، پروانه، حاکم، سایس، فرماندار، حکمران <hr> معانی دیگر : کیا، خدیو، استاندار، فرمانفرما، (آمریکا) فرماندار ایالتی، عضو هیئت مدیره یا گروه حکام، (انگلیس) فرمانده یا رییس موسساتی مثل زندان و بانک و غیره، (مکانیک) دستگاه کنترل سرعت موتور (از طریق کنترل میزان بنزین یا بخار)، گاز اتومبیل، ناظم، (انگلیس -عامیانه) ارباب، رییس، پدر، فرمانده

معنی : طرفدار، پروانه، حاکم، سایس، فرماندار، حکمران معانی دیگر : کیا، خدیو، استاندار، فرمانفرما، (آمریکا) فرماندار ایالتی، عضو هیئت مدیره یا گروه حکام، (انگلیس) فرمانده یا رییس موسساتی مثل زندان و بانک و غیره، (مکانیک) دستگاه کنترل سرعت موتور (از طریق کنترل میزان بنزین یا بخار)، گاز اتومبیل، ناظم، (

governor

<hr> معنی : گل داودی، گل مروارید، گلهای زرد و سفید صحرایی <hr> معانی دیگر : (اسکاتلند - گیاه شناسی) هر گونه گل زرد یا سفید خودرو (به ویژه گل مروارید انگلیسی)

معنی : گل داودی، گل مروارید، گلهای زرد و سفید صحرایی معانی دیگر : (اسکاتلند - گیاه شناسی) هر گونه گل زرد یا سفید خودرو (به ویژه گل مروارید انگلیسی)

gowan

<hr> معنی : خرقه، روپوش، لباس شب، جامه بلند زنانه <hr> معانی دیگر : اشخاص وابسته به دانشگاه، ردا یا خرقه پوشیدن، (استاد یا قاضی و غیره) لباس یا روپوش به تن کردن، جامه ی بلند و گشاد (که روی لباس های دیگر پوشیده شود)، مانتو، گان، عبا، کسوت، لباس حمام، لباس خواب، روپوش اتاق عمل، روپوش جراح، لباس فارغ التحصیلی، لباس مراسم پایان تحصیلات، روپوش قضات و کشیشان، رجوع شود به: dressing gown

معنی : خرقه، روپوش، لباس شب، جامه بلند زنانه معانی دیگر : اشخاص وابسته به دانشگاه، ردا یا خرقه پوشیدن، (استاد یا قاضی و غیره) لباس یا روپوش به تن کردن، جامه ی بلند و گشاد (که روی لباس های دیگر پوشیده شود)، مانتو، گان، عبا، کسوت، لباس حمام، لباس خواب، روپوش اتاق عمل، روپوش جراح، لباس فارغ التحصیلی، ل

gown

<hr> معنی : رداپوش، جبه پوش <hr> معانی دیگر : اهل کسوت، کسی که مجاز است کسوت یا جامه ی مخصوص حرفه ی خود را بپوشد، جبه پوش یعنی دادرس یا وکیل یا روحانی یاعضو دانشگاه و مانند انها

معنی : رداپوش، جبه پوش معانی دیگر : اهل کسوت، کسی که مجاز است کسوت یا جامه ی مخصوص حرفه ی خود را بپوشد، جبه پوش یعنی دادرس یا وکیل یا روحانی یاعضو دانشگاه و مانند انها

gownsman

<hr> معنی : ربایش، توقیف کردن، گرفتن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن، ربودن <hr> معانی دیگر : ناگهان و با زور گرفتن، بالا کشیدن، توجه را جلب کردن، تحت تاثیر قرار دادن، چنگی به دل (کسی) زدن، (در جرثقیل و غیره: اسباب گاز انبر مانندی که بار را گرفته و بلند می کند) چنگاله، چنگک، قلاب، (با شتاب) استفاده کردن، بدست آوردن، چیز قاپیده یا ربوده شده، سبقت گرفتن

معنی : ربایش، توقیف کردن، گرفتن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن، ربودن معانی دیگر : ناگهان و با زور گرفتن، بالا کشیدن، توجه را جلب کردن، تحت تاثیر قرار دادن، چنگی به دل (کسی) زدن، (در جرثقیل و غیره: اسباب گاز انبر مانندی که بار را گرفته و بلند می کند) چنگاله، چنگک، قلاب، (با شتاب) استفاده کردن، بدست آور

grab

<hr> (آمریکا) کیسه ی بزرگی که اشیای گوناگونی را بسته بندی کرده در آن قرار می دهند و مشتری با پرداخت مبلغی دست خود را در آن می کند و بسته ای را که در می آورد مال او می شود، هر چیزی که حاوی اشیای گوناگون باشد، کیسه ی الله بختی

(آمریکا) کیسه ی بزرگی که اشیای گوناگونی را بسته بندی کرده در آن قرار می دهند و مشتری با پرداخت مبلغی دست خود را در آن می کند و بسته ای را که در می آورد مال او می شود، هر چیزی که حاوی اشیای گوناگون باشد، کیسه ی الله بختی

grab bag

<hr> معنی : قاپیدن، بزور گرفتن، با شتاب گرفتن <hr> معانی دیگر : بزور گرفتن، با شتاب گرفتن، قاپیدن

معنی : قاپیدن، بزور گرفتن، با شتاب گرفتن معانی دیگر : بزور گرفتن، با شتاب گرفتن، قاپیدن

grab off

<hr> معنی : با دست ماهی گرفتن، کورمالی کردن، پهن نشستن، با دست پی چیزی گشتن <hr> معانی دیگر : با دست احساس کردن، لمس کردن، (با دست) گرفتن، کور مال رفتن، جمع اوری کردن

معنی : با دست ماهی گرفتن، کورمالی کردن، پهن نشستن، با دست پی چیزی گشتن معانی دیگر : با دست احساس کردن، لمس کردن، (با دست) گرفتن، کور مال رفتن، جمع اوری کردن

grabble

<hr> معنی : نهر، گودال، فرو زمین، فرو رفتگی در پوسته زمین <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی - باریکه ی زمین که بین دو گسل قرار گرفته و نسبت به زمین های اطراف گود تر باشد) فرو زمین

معنی : نهر، گودال، فرو زمین، فرو رفتگی در پوسته زمین معانی دیگر : (زمین شناسی - باریکه ی زمین که بین دو گسل قرار گرفته و نسبت به زمین های اطراف گود تر باشد) فرو زمین

graben

<hr> معنی : ظرافت، خوش اندامی، تایید، بخشش، زیبایی، بخشندگی، افسون گری، اقبال، خوش نیتی، جذابیت، منت، ملاحت، قرعه، دعای فیض و برکت، تشویق کردن، اراستن، زینت بخشیدن، موردلطف قراردادن، لذت بخشیدن <hr> معانی دیگر : وقار، متانت، موزون بودن، زیبندگی، طنازی، رعنایی، گیرایی، جمال، دلربایی، حسن کلام، سلاست، (حقوق) معافیت موقت، مهلت اضافی، ضرب الاجل، فرجه، فرصت، دعای قبل از خوراک، شکرانه، (g بزرگ - عنوانی که برای اسقف اعظم و دوک و دوشس به کار می رود) عالیجناب (معمولا با her, his, your)، (الهیات) لطف و برکت الهی، مشیت الهی، موهبت الهی، مزین کردن، رعنا کردن، دلپذیر شدن یا کردن، با وقار کردن، ادب، نزاکت، نیت، رجوع شود به: graces، نیک رفتاری، نجابت، ملاحظه کاری، حسن نیت، لطف، (قدیمی) رحم، فیض، گذشت، مروت، (موسیقی - جمع) نت های تزیینی و اضافی، اسم خاص مونث (مخفف آن: gracie)، مرحمت، براز، خوبی، فریبندگی، دعای فی­ و برکت قبل یا بعدازغذا، بخشایندگی، بخت، زینت بخشید

معنی : ظرافت، خوش اندامی، تایید، بخشش، زیبایی، بخشندگی، افسون گری، اقبال، خوش نیتی، جذابیت، منت، ملاحت، قرعه، دعای فیض و برکت، تشویق کردن، اراستن، زینت بخشیدن، موردلطف قراردادن، لذت بخشیدن معانی دیگر : وقار، متانت، موزون بودن، زیبندگی، طنازی، رعنایی، گیرایی، جمال، دلربایی، حسن کلام، سلاست، (حقوق) مع

grace

<hr> معنی : دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح <hr> معانی دیگر : رعنا، موزون، زیبنده، با وقار، زیبا، دلربا، پر موهبت، پر لطف، طناز، خوش ترکیب، باظرافت، مودبانه، موقر، متین، پر براز

معنی : دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح معانی دیگر : رعنا، موزون، زیبنده، با وقار، زیبا، دلربا، پر موهبت، پر لطف، طناز، خوش ترکیب، باظرافت، مودبانه، موقر، متین، پر براز

graceful

<hr> معنی : خوش اندامی <hr> معانی دیگر : زیبایی، رعنایی، نزاکت

معنی : خوش اندامی معانی دیگر : زیبایی، رعنایی، نزاکت

gracefulness

<hr> معنی : خیره چشم، عاری از شرم <hr> معانی دیگر : بی ملاحظه، شورتی، دست و پا چلفتی، نا زیبا، نازیبنده، بی وقار، بی نزاکت، بی قواره، ناموزون، زشت، بی تناسب، بی ادبانه، باوقاحت، توهین آمیز، هرزه، فاسد، عاری ازفریبندگی، بی ملاحت

معنی : خیره چشم، عاری از شرم معانی دیگر : بی ملاحظه، شورتی، دست و پا چلفتی، نا زیبا، نازیبنده، بی وقار، بی نزاکت، بی قواره، ناموزون، زشت، بی تناسب، بی ادبانه، باوقاحت، توهین آمیز، هرزه، فاسد، عاری ازفریبندگی، بی ملاحت

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد