<hr> معنی : پست شدن، خزیدن، دمر خوابیدن، پست بودن <hr> معانی دیگر : (به نشان تسلیم و حقارت و غیره) خود را بر خاک افکندن، سینه خیز رفتن، پیشانی بر خاک مالیدن، خود را پست و حقیر کردن، تواضع بیش از حد کردن، به پای کسی افتادن، سینه مال رفتن

معنی : پست شدن، خزیدن، دمر خوابیدن، پست بودن معانی دیگر : (به نشان تسلیم و حقارت و غیره) خود را بر خاک افکندن، سینه خیز رفتن، پیشانی بر خاک مالیدن، خود را پست و حقیر کردن، تواضع بیش از حد کردن، به پای کسی افتادن، سینه مال رفتن

grovel

<hr> معنی : بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن <hr> معانی دیگر : فزودن، گوالیدن، وخشاندن، وخشیدن، رویاندن، به عمل آوردن، پوشیده بودن از، مستور شدن از، (ریش و غیره) گذاشتن، قد کشیدن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن

معنی : بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن معانی دیگر : فزودن، گوالیدن، وخشاندن، وخشیدن، رویاندن، به عمل آوردن، پوشیده بودن از، مستور شدن از، (ریش و غیره) گذاشتن، قد کشیدن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن

grow

grow away

grow bold

grow down

<hr> معنی : سست شدن، سست بودن

معنی : سست شدن، سست بودن

grow feeble

grow impertinent

grow impudent

grow old

grow up

grow weak

<hr> رویاننده، عمل اورنده، درخت

رویاننده، عمل اورنده، درخت

grower

growing

<hr> مسایل اولیه، مسایل مربوط به دوران رشد، درد مفاصل و عضلات برخی اطفال دارای رشد سریع، الام رشدی، مشکلات، فشار

مسایل اولیه، مسایل مربوط به دوران رشد، درد مفاصل و عضلات برخی اطفال دارای رشد سریع، الام رشدی، مشکلات، فشار

growing pains

<hr> معنی : غرغر کردن <hr> معانی دیگر : خرخر کردن، (با دندان های نمایان) غریدن، خروشیدن، (صدایی که از نای سگ خشمگین در می آید) خرخر، غرش، (توپ یا رعد و غیره) غریدن، همراه با غرش بیان کردن، با خشم گفتن، پرخاش کردن، (موسیقی جاز) گرآل (صدای خرخر مانندی که توسط شیپور و ترمبون و غیره تولید می شود)، (معده) غاروغور کردن، خرناس کشیدن، صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید

معنی : غرغر کردن معانی دیگر : خرخر کردن، (با دندان های نمایان) غریدن، خروشیدن، (صدایی که از نای سگ خشمگین در می آید) خرخر، غرش، (توپ یا رعد و غیره) غریدن، همراه با غرش بیان کردن، با خشم گفتن، پرخاش کردن، (موسیقی جاز) گرآل (صدای خرخر مانندی که توسط شیپور و ترمبون و غیره تولید می شود)، (معده) غاروغور 

growl

<hr> معنی : غرغر کننده، غرغرو <hr> معانی دیگر : (انسان یا حیوان) غرنده، (خودمانی) قوطی یا سطلچه ای که قدیم در آن آبجو می کردند، بشگه ی آبجو (معادل یک هشتم بارل)، یخکوه کوچک، توده ی یخ شناور

معنی : غرغر کننده، غرغرو معانی دیگر : (انسان یا حیوان) غرنده، (خودمانی) قوطی یا سطلچه ای که قدیم در آن آبجو می کردند، بشگه ی آبجو (معادل یک هشتم بارل)، یخکوه کوچک، توده ی یخ شناور

growler

<hr> معنی : رسیده، رشد کرده، سبز شده، روییده، جوانه زده <hr> معانی دیگر : بالغ، به عمل آمده به طرز مخصوص، اسم مفعول فعل: grow

معنی : رسیده، رشد کرده، سبز شده، روییده، جوانه زده معانی دیگر : بالغ، به عمل آمده به طرز مخصوص، اسم مفعول فعل: grow

grown

grown-up

<hr> معنی : پیشرفت، افزایش، ترقی، اثر، نمود، نتیجه، روش، رشد، حاصل، تومور، گوشت زیادی، چیز زائد <hr> معانی دیگر : رویش، روییدن، نمو، گوالش، وخش، بالش، (پزشکی) غده، گندمه، زائده، انباشتگی غیر طبیعی سلول های گوشتی، معلول

معنی : پیشرفت، افزایش، ترقی، اثر، نمود، نتیجه، روش، رشد، حاصل، تومور، گوشت زیادی، چیز زائد معانی دیگر : رویش، روییدن، نمو، گوالش، وخش، بالش، (پزشکی) غده، گندمه، زائده، انباشتگی غیر طبیعی سلول های گوشتی، معلول

growth

<hr> معنی : نویسنده مزدور، مزدور، خوشهچین، کرم حشره، بچه مگس، کوتوله، نوزاد، خوراک، قلع کردن، جان کندن، خوراک دادن، خوردن، جستجو کردن، زمین کندن، از کتاب استخراج کردن، از ریشه کندن یا دراوردن <hr> معانی دیگر : حفر کردن، (زمین) کندن، از زیر خاک درآوردن، سخت کار کردن، کسی که کار طاقت فرسا می کند، کار بدنی کردن، دنبال چیزی گشتن، کاوش کردن، زمین را از تنه و ریشه ی گیاهان پاک کردن، ریشه کنی کردن، (خودمانی) خوردن، (خودمانی) خوراک، غذا، لارو کوتاه و چاق و کرم مانند برخی از حشرات (به ویژه سوسک)، لیسه ی (شفیره ی) سوسک، تخم مگس، زحمتکش، ع خوراک، خواربار، غذا دادن

معنی : نویسنده مزدور، مزدور، خوشهچین، کرم حشره، بچه مگس، کوتوله، نوزاد، خوراک، قلع کردن، جان کندن، خوراک دادن، خوردن، جستجو کردن، زمین کندن، از کتاب استخراج کردن، از ریشه کندن یا دراوردن معانی دیگر : حفر کردن، (زمین) کندن، از زیر خاک درآوردن، سخت کار کردن، کسی که کار طاقت فرسا می کند، کار بدنی کردن،

grub

grubber

<hr> معنی : کثیف، شلخته، کرم خورده، کرمو <hr> معانی دیگر : لیسه گرفته، (در مورد احشام) حشره گرفته، دارای لارو حشرات (به ویژه خرمگس)، در هم ریخته، نامرتب، پست، فرومایه، قابل تحقیر

معنی : کثیف، شلخته، کرم خورده، کرمو معانی دیگر : لیسه گرفته، (در مورد احشام) حشره گرفته، دارای لارو حشرات (به ویژه خرمگس)، در هم ریخته، نامرتب، پست، فرومایه، قابل تحقیر

grubby

<hr> معنی : بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه، بیزاری، کینه، لرزیدن، غرغر کردن، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به <hr> معانی دیگر : حسادت ورزیدن، رشک بردن، غبطه خوردن به، با بی میلی دادن، احساس دشمنی، عداوت، بد خواهی، بغض، دلخوری، دق دلی، غر­

معنی : بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه، بیزاری، کینه، لرزیدن، غرغر کردن، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به معانی دیگر : حسادت ورزیدن، رشک بردن، غبطه خوردن به، با بی میلی دادن، احساس دشمنی، عداوت، بد خواهی، بغض، دلخوری، دق دلی، غر­

grudge

<hr> معنی : سوء نیت <hr> معانی دیگر : بی میل، دریغ دارنده، لج دار

معنی : سوء نیت معانی دیگر : بی میل، دریغ دارنده، لج دار

grudging

<hr> معنی : حریره، اماج، ناتوان کردن <hr> معانی دیگر : شور با، فرنی، جوشیر، تنبیه، فرسوده کردن، عاجز کردن

معنی : حریره، اماج، ناتوان کردن معانی دیگر : شور با، فرنی، جوشیر، تنبیه، فرسوده کردن، عاجز کردن

gruel

<hr> معنی : تنبیه، فرساینده، تنبیه کننده، خسته کننده <hr> معانی دیگر : gruelling خسته کننده

معنی : تنبیه، فرساینده، تنبیه کننده، خسته کننده معانی دیگر : gruelling خسته کننده

grueling

<hr> معنی : تنبیه، فرساینده، تنبیه کننده <hr> معانی دیگر : grueling خسته کننده

معنی : تنبیه، فرساینده، تنبیه کننده معانی دیگر : grueling خسته کننده

gruelling

<hr> معنی : مخوف، ژیان، وحشتاور، نفرت انگیز، مهیب <hr> معانی دیگر : شنیع، وحشتناک، سهمگین، بسیار زننده، تکان دهنده، هولناک

معنی : مخوف، ژیان، وحشتاور، نفرت انگیز، مهیب معانی دیگر : شنیع، وحشتناک، سهمگین، بسیار زننده، تکان دهنده، هولناک

gruesome

<hr> معنی : ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت <hr> معانی دیگر : گستاخ، پررو، حاضرجواب، رک و بی ادب، تند

معنی : ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت معانی دیگر : گستاخ، پررو، حاضرجواب، رک و بی ادب، تند

gruff

<hr> معنی : گله، ناله، لندلند، ژکیدن، گله کردن، غرغر کردن <hr> معانی دیگر : غرزدن، نق زدن، با آزردگی حرف زدن، غرولند، شکایت، شکوه، لند، دندش، (به نشان خشم یا شکایت) صداهای نامفهوم از گلو در آوردن، خرخر کردن، خروشیدن، لندیدن، دندیدن

معنی : گله، ناله، لندلند، ژکیدن، گله کردن، غرغر کردن معانی دیگر : غرزدن، نق زدن، با آزردگی حرف زدن، غرولند، شکایت، شکوه، لند، دندش، (به نشان خشم یا شکایت) صداهای نامفهوم از گلو در آوردن، خرخر کردن، خروشیدن، لندیدن، دندیدن

grumble

<hr> معنی : سرزنش کننده <hr> معانی دیگر : ادم غرغرو، لندلندکن

معنی : سرزنش کننده معانی دیگر : ادم غرغرو، لندلندکن

grumbler

<hr> معنی : حلقه، شاگرد خانه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: grommet، نوکر

معنی : حلقه، شاگرد خانه معانی دیگر : رجوع شود به: grommet، نوکر

grummet

<hr> معنی : رنجیدگی <hr> معانی دیگر : (اغلب به صورت جمع) بدخلقی، آدم ترشرو، قهر، ترشرویی کردن

معنی : رنجیدگی معانی دیگر : (اغلب به صورت جمع) بدخلقی، آدم ترشرو، قهر، ترشرویی کردن

grump

grumps

<hr> معنی : ترشرو، بد خلق <hr> معانی دیگر : عبوس، بهانه گیر، اخمو، بداخم، همیشه دلخور (گاهی grumpish هم می گویند)

معنی : ترشرو، بد خلق معانی دیگر : عبوس، بهانه گیر، اخمو، بداخم، همیشه دلخور (گاهی grumpish هم می گویند)

grumpy

<hr> (آمریکا - خودمانی) کثیف، آلوده، ناجور و در هم ریخته، ناخوشایند

(آمریکا - خودمانی) کثیف، آلوده، ناجور و در هم ریخته، ناخوشایند

grungy

<hr> معنی : صدای خرخر خوک، نالیدن، خر خر کردن <hr> معانی دیگر : با بینی صدای خرناس مانند ایجاد کردن (به نشان تحقیر و غیره)، (خوک) خرخر کردن، خرناس کشیدن، خرخر، سرباز آمریکایی (در ویتنام)

معنی : صدای خرخر خوک، نالیدن، خر خر کردن معانی دیگر : با بینی صدای خرناس مانند ایجاد کردن (به نشان تحقیر و غیره)، (خوک) خرخر کردن، خرناس کشیدن، خرخر، سرباز آمریکایی (در ویتنام)

grunt

<hr> معنی : شیر دال، اشتر، یکجور لاشخور، عنقا، گاو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: griffin

معنی : شیر دال، اشتر، یکجور لاشخور، عنقا، گاو معانی دیگر : رجوع شود به: griffin

gryphon

<hr> معنی : شتر بی کوهان امریکای جنوبی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی ) گواناکو (lama guanacoe - نوعی لامای وحشی با پشم قهوه ای مایل به قرمز)

معنی : شتر بی کوهان امریکای جنوبی معانی دیگر : (جانور شناسی ) گواناکو (lama guanacoe - نوعی لامای وحشی با پشم قهوه ای مایل به قرمز)

guanaco

<hr> معنی : چلغوز، کود چلغوزی <hr> معانی دیگر : گوانو (کودی متشکل از فضله ی پرندگان دریایی که در جزایر نزدیک به کشور پرو یافت می شود)

معنی : چلغوز، کود چلغوزی معانی دیگر : گوانو (کودی متشکل از فضله ی پرندگان دریایی که در جزایر نزدیک به کشور پرو یافت می شود)

guano

<hr> معنی : ضامن، تعهد، ضمانت، وثیقه، عهده، سپرده، عهد کردن، ضامن دادن، ضمانت کردن، تعهد کردن، عهده دار شدن <hr> معانی دیگر : تضمین، گرو، نشان، متعهد شدن، تضمین کردن، تقبل رسمی، پابندان، متعهدله، تضمین گیر، ضمانت نامه، تعهدنامه، قول، قول و قرار

معنی : ضامن، تعهد، ضمانت، وثیقه، عهده، سپرده، عهد کردن، ضامن دادن، ضمانت کردن، تعهد کردن، عهده دار شدن معانی دیگر : تضمین، گرو، نشان، متعهد شدن، تضمین کردن، تقبل رسمی، پابندان، متعهدله، تضمین گیر، ضمانت نامه، تعهدنامه، قول، قول و قرار

guarantee

<hr> معنی : کفیل، ضامن، ضمانت کننده <hr> معانی دیگر : تضمین کننده، متعهد رسمی

معنی : کفیل، ضامن، ضمانت کننده معانی دیگر : تضمین کننده، متعهد رسمی

guarantor

<hr> معنی : تضمین، ضمانت، وثیقه <hr> معانی دیگر : تضمین نامه، تعهد نامه ی رسمی، گرو، ضامن، پابندان، متعهد

معنی : تضمین، ضمانت، وثیقه معانی دیگر : تضمین نامه، تعهد نامه ی رسمی، گرو، ضامن، پابندان، متعهد

guaranty

<hr> معنی : پناه، نگهدار، حائل، پاسبان، محافظ، مستحفظ، احتیاط، گارد، پاسدار، پاس، نرده روی عرشه کشتی، نرده حفاظتی، نگهداری و دفاع کردن از، نگهبان، محافظت کردن، نگهداری و دفاع کردن از، پاسداری کردن، محفوظ کردن، مصون داشتن، نگهبانی کردن، نگاه داشتن، پاییدن <hr> معانی دیگر : بنوان، پاسگان، حراست کردن، کشیک دادن، حفاظ، حایل، وسیله ایمنی، یگان نظامی تشریفاتی، برحذر کردن، دورکردن، مواظب (چیزی) بودن، پاسبانی، مراقبت، (ورزش) از دروازه دفاع کردن، (بکس) گارد گرفتن، حالت دفاعی به خود گرفتن، دربانی کردن، (قدیمی) مشایعت کردن، اسکورت کردن، (ماشین آلات و وسایط نقلیه) مجهز به اتاقک یا سپر یا وسیله استحفاظی کردن، (راه آهن) سوزنبان، راهبان، (انگلیس) راننده ی قطار، زندانبان، (انگلیس) گارد سلطنتی، (بسکتبال) بازیکن عقب، هر یک از دو گارد که هنگام حمله رهبری بازی را به عهده دارند، (فوتبال آمریکایی) هر یک از دو گارد حمله یا بازیکن میانی هنگام دفاع، حالت اماده باش در شمشیر بازی ومشت زنی وامثال ان

معنی : پناه، نگهدار، حائل، پاسبان، محافظ، مستحفظ، احتیاط، گارد، پاسدار، پاس، نرده روی عرشه کشتی، نرده حفاظتی، نگهداری و دفاع کردن از، نگهبان، محافظت کردن، نگهداری و دفاع کردن از، پاسداری کردن، محفوظ کردن، مصون داشتن، نگهبانی کردن، نگاه داشتن، پاییدن معانی دیگر : بنوان، پاسگان، حراست کردن، کشیک دادن،

guard

guard of the ka'beh in mecca

<hr> معنی : مصون، محفوظ <hr> معانی دیگر : محتاط، مواظب، (پزشکی) جدی و غیر قابل پیش بینی، پاسدارای شده، ایمنی یافته، پدآفند شده، سرپرستی شده، بررسی و کنترل شده، ملاحظه کار، بااحتیاط، سنجیده، نگهداری شده

معنی : مصون، محفوظ معانی دیگر : محتاط، مواظب، (پزشکی) جدی و غیر قابل پیش بینی، پاسدارای شده، ایمنی یافته، پدآفند شده، سرپرستی شده، بررسی و کنترل شده، ملاحظه کار، بااحتیاط، سنجیده، نگهداری شده

guarded

<hr> معنی : پاسدارخانه <hr> معانی دیگر : پاسگاه، بازداشتگاه موقت نظامیان، پاسدارخانه، زندان

معنی : پاسدارخانه معانی دیگر : پاسگاه، بازداشتگاه موقت نظامیان، پاسدارخانه، زندان

guardhouse

<hr> معنی : پشتیبان، قیم، محافظ، نگهبان <hr> معانی دیگر : سرپرست، ولی، مباشر، متولی، کفیل، نگهدار، ولی اولیاء

معنی : پشتیبان، قیم، محافظ، نگهبان معانی دیگر : سرپرست، ولی، مباشر، متولی، کفیل، نگهدار، ولی اولیاء

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد