<hr> معنی : لذت، درک، احساس، طعم، مزه، ذوق <hr> معانی دیگر : شوق، تمایل، ذوق و علاقه، زنده دلی، حرارت و اشتیاق، انرژی و پشتکار

معنی : لذت، درک، احساس، طعم، مزه، ذوق معانی دیگر : شوق، تمایل، ذوق و علاقه، زنده دلی، حرارت و اشتیاق، انرژی و پشتکار

gusto

<hr> معنی : پر باد، توفانی <hr> معانی دیگر : وابسته به وزش ناگهانی (باد)، تندبادی، وابسته به بروز ناگهانی (خشم و خنده و غیره)

معنی : پر باد، توفانی معانی دیگر : وابسته به وزش ناگهانی (باد)، تندبادی، وابسته به بروز ناگهانی (خشم و خنده و غیره)

gusty

<hr> معنی : شکم، طاقت، نیرو، تنگه، روده، زه، جرات، دل و روده، شکنبه، احشاء، شکمگندگی، بنیه، حریصانه خوردن، روده در اوردن از <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) احشا، اندرونه، (عامیانه - جمع) دل و جرات، پایداری، زور، آتش گرفتن درون ساختمان (به طوری که فقط نمای خارجی آن سالم بماند)، مبرم، اساسی، ساده، آسان، دل و روده را در آوردن، زه (که از روده ی حیوان می سازند)، (جراحی)نخ بخیه، کاتگوت، پیله ی ابریشم، ریسمان محکم ابریشمی، تنگ رود، تنگ آبراه، باریک آب، (عامیانه - جمع) اصلی، درونی، ژرف، در جمع دل و روده، پر خوری، غارت کردن

معنی : شکم، طاقت، نیرو، تنگه، روده، زه، جرات، دل و روده، شکنبه، احشاء، شکمگندگی، بنیه، حریصانه خوردن، روده در اوردن از معانی دیگر : (کالبد شناسی) احشا، اندرونه، (عامیانه - جمع) دل و جرات، پایداری، زور، آتش گرفتن درون ساختمان (به طوری که فقط نمای خارجی آن سالم بماند)، مبرم، اساسی، ساده، آسان، دل و رو

gutfighter

<hr> کم جرات، بزدل، بزدل he was too gutless to protest او دل و جرات اعتراض را نداشت

کم جرات، بزدل، بزدل he was too gutless to protest او دل و جرات اعتراض را نداشت

gutless

<hr> (عامیانه) دل و جرات دار، پردل، جسورانه، جسورانه naddershah was a gutsy man نادر شاه مرد پر دلی بود

(عامیانه) دل و جرات دار، پردل، جسورانه، جسورانه naddershah was a gutsy man نادر شاه مرد پر دلی بود

gutsy

<hr> معنی : قطره، چکه <hr> معانی دیگر : (داروسازی) چکه، معماری تزئینات مخروطی شکل سر دیوارساختمانهای قدیم

معنی : قطره، چکه معانی دیگر : (داروسازی) چکه، معماری تزئینات مخروطی شکل سر دیوارساختمانهای قدیم

gutta

<hr> معنی : خال خال، خالدار <hr> معانی دیگر : قطره مانند، چکه مانند

معنی : خال خال، خالدار معانی دیگر : قطره مانند، چکه مانند

guttate

<hr> معنی : جوی، اب رو، حفره، شیار دار کردن، قطره قطره شدن، اب رودار کردن <hr> معانی دیگر : جویچه، مرزآب، فقر و فلاکت، مذلت، (شمع) ذوب شدن و جاری شدن موم، آب گذار (طرفین شیروانی که به ناودان ختم می شود)، آب رو، ناودان، باران ریز، هر چیز جوی مانند (مثلا دو ناودان طرفین نواره ی بولینگ)، (صفحات کتاب که مقابل هم هستند) دو حاشیه ی داخلی مجاور نخدوزی کتاب، آب گذر دارکردن، جوی دار کردن، جاری شدن (در جوی یا آب گذر)، فاضل اب

معنی : جوی، اب رو، حفره، شیار دار کردن، قطره قطره شدن، اب رودار کردن معانی دیگر : جویچه، مرزآب، فقر و فلاکت، مذلت، (شمع) ذوب شدن و جاری شدن موم، آب گذار (طرفین شیروانی که به ناودان ختم می شود)، آب رو، ناودان، باران ریز، هر چیز جوی مانند (مثلا دو ناودان طرفین نواره ی بولینگ)، (صفحات کتاب که مقابل هم 

gutter

<hr> معنی : با حرص و ولع خوردن، حریصانه چیزی خوردن <hr> معانی دیگر : حریصانه چیزی خوردن، با حرص و ولع خوردن

معنی : با حرص و ولع خوردن، حریصانه چیزی خوردن معانی دیگر : حریصانه چیزی خوردن، با حرص و ولع خوردن

guttle

<hr> معنی : حلقوی، گلویی، ناشی از گلو <hr> معانی دیگر : حلقی، پسکامی، توگلوئی، حرف گلویی

معنی : حلقوی، گلویی، ناشی از گلو معانی دیگر : حلقی، پسکامی، توگلوئی، حرف گلویی

guttural

<hr> معنی : شکمو، توپ کائوچوئی، نقطه دار، قطره قطره <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: gutsy، در بازی گلف توپ کائوچویی

معنی : شکمو، توپ کائوچوئی، نقطه دار، قطره قطره معانی دیگر : (عامیانه) رجوع شود به: gutsy، در بازی گلف توپ کائوچویی

gutty

<hr> معنی : گریز، یارو، فرار، مرد، شخص، استهزاء کردن، جیم شدن، با طناب نگه داشتن، با تمثال نمایش دادن <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، طناب نگه دارنده (مثل طنابهای خیمه)، با طناب (یا زنجیره و غیره) نگه داشتن، مهار، مهاربست، سیم نگه دارنده (guy rope می گویند)، (خودمانی) مرد، پسر، (آمریکا - خودمانی) شخص، فرد، (عامیانه) مسخره کردن، دست انداختن، (انگلیس) آدمی که دارای ظاهری عجیب و غریب است، بدتیپ

معنی : گریز، یارو، فرار، مرد، شخص، استهزاء کردن، جیم شدن، با طناب نگه داشتن، با تمثال نمایش دادن معانی دیگر : اسم خاص مذکر، طناب نگه دارنده (مثل طنابهای خیمه)، با طناب (یا زنجیره و غیره) نگه داشتن، مهار، مهاربست، سیم نگه دارنده (guy rope می گویند)، (خودمانی) مرد، پسر، (آمریکا - خودمانی) شخص، فرد، (ع

<hr> معنی : خمر، حرص زدن، سر کشیدن، بلعیدن، حریصانه خوردن <hr> معانی دیگر : زیاده نوشیدن، (نادر) زیاده روی کردن (در نوشیدن)، قلپ قلپ نوشیدن، لاجرعه خوردن، گساریدن

معنی : خمر، حرص زدن، سر کشیدن، بلعیدن، حریصانه خوردن معانی دیگر : زیاده نوشیدن، (نادر) زیاده روی کردن (در نوشیدن)، قلپ قلپ نوشیدن، لاجرعه خوردن، گساریدن

guzzle

<hr> معنی : ورزشگاه، زورخانه، دبیرستان <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، مخفف: gymnasium

معنی : ورزشگاه، زورخانه، دبیرستان معانی دیگر : (عامیانه)، مخفف: gymnasium

<hr> معنی : ورزشگاه، باشگاه ورزشی <hr> معانی دیگر : (هندوستان - نیمی از ریشه ی فارسی) ورزشگاه، ورزش خانه، (اسبدوانی و اتومبیل رانی و غیره) مسابقه، در هندوستان ورزشگاه

معنی : ورزشگاه، باشگاه ورزشی معانی دیگر : (هندوستان - نیمی از ریشه ی فارسی) ورزشگاه، ورزش خانه، (اسبدوانی و اتومبیل رانی و غیره) مسابقه، در هندوستان ورزشگاه

gymkhana

<hr> معنی : ورزشگاه، زورخانه، دبیرستان <hr> معانی دیگر : ورزشگاه سرپوشیده، تالار ورزش

معنی : ورزشگاه، زورخانه، دبیرستان معانی دیگر : ورزشگاه سرپوشیده، تالار ورزش

gymnasium

<hr> معنی : ورزشکار، معلم زورخانه، قهرمان ژیمناستیک <hr> معانی دیگر : ژیمناست، ورزشکار ژیمناستیک

معنی : ورزشکار، معلم زورخانه، قهرمان ژیمناستیک معانی دیگر : ژیمناست، ورزشکار ژیمناستیک

gymnast

<hr> معنی : ژیمناستیک <hr> معانی دیگر : وابسته به ورزش های ژیمناستیک (مثل پارالل و بارفیکس و ورزش های نرمشی)

معنی : ژیمناستیک معانی دیگر : وابسته به ورزش های ژیمناستیک (مثل پارالل و بارفیکس و ورزش های نرمشی)

gymnastic

<hr> معنی : ژیمناستیک <hr> معانی دیگر : ورزش های ژیمناستیک (شامل اکروباتیک و پارالل و بارفیکس و غیره)، علم ورزش های نرمشی، زوربازی

معنی : ژیمناستیک معانی دیگر : ورزش های ژیمناستیک (شامل اکروباتیک و پارالل و بارفیکس و غیره)، علم ورزش های نرمشی، زوربازی

gymnastics

<hr> معنی : فیلسوف برهنه <hr> معانی دیگر : برهنه گرای، زاهد عریان (یا نیمه عریان) هندی، فیلسوف برهنه در هند

معنی : فیلسوف برهنه معانی دیگر : برهنه گرای، زاهد عریان (یا نیمه عریان) هندی، فیلسوف برهنه در هند

gymnosophist

<hr> معنی : گیاه بازدانه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بازدانه (بازدانگان بخش بزرگی از گیاهان تخم دار هستند به نام لاتین pinophyta که تخمک آنها روی پولک های میوه ی کاج cone قرار دارد)

معنی : گیاه بازدانه معانی دیگر : (گیاه شناسی) بازدانه (بازدانگان بخش بزرگی از گیاهان تخم دار هستند به نام لاتین pinophyta که تخمک آنها روی پولک های میوه ی کاج cone قرار دارد)

gymnosperm

<hr> معنی : متخصص بیماریهای زنان، متخصص علم ناخوشی های زنانه <hr> معانی دیگر : ویژه گر بیماری های زنانه، پزشک زنان

معنی : متخصص بیماریهای زنان، متخصص علم ناخوشی های زنانه معانی دیگر : ویژه گر بیماری های زنانه، پزشک زنان

gynecologist

<hr> معنی : دانش امراض زنانه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مبحث بیماری های زنانه، زن پزشکی، دانش امرا­ زنانه

معنی : دانش امراض زنانه معانی دیگر : (پزشکی) مبحث بیماری های زنانه، زن پزشکی، دانش امرا­ زنانه

gynecology

<hr> معنی : متقلب، حیله باز، گول زدن <hr> معانی دیگر : بامبول درآوردن، گوشبری کردن، (آمریکا)، گول زنی، کلاه برداری، شیاد (gypster هم می گویند)، (انگلیسی) نوکر، مستخدم دانشجو (به ویژه در دانشگاه کمبریج)

معنی : متقلب، حیله باز، گول زدن معانی دیگر : بامبول درآوردن، گوشبری کردن، (آمریکا)، گول زنی، کلاه برداری، شیاد (gypster هم می گویند)، (انگلیسی) نوکر، مستخدم دانشجو (به ویژه در دانشگاه کمبریج)

<hr> معنی : گچی، گچ دار <hr> معانی دیگر : گچ مانند

معنی : گچی، گچ دار معانی دیگر : گچ مانند

gypseous

<hr> معنی : رقیقه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل گچ دوست (جنس گچ دوست gypsophila - گلخوشه های سفید یا صورتی و خوشبو دارد)

معنی : رقیقه معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل گچ دوست (جنس گچ دوست gypsophila - گلخوشه های سفید یا صورتی و خوشبو دارد)

gypsophila

<hr> معنی : سنگ گچ <hr> معانی دیگر : گچ (سولفات کلسیم متبلور caso4.2h2o)

معنی : سنگ گچ معانی دیگر : گچ (سولفات کلسیم متبلور caso4.2h2o)

gypsum

<hr> معنی : کولی، شبیه کولی <hr> معانی دیگر : (با g کوچک) کولی مانند، سلیطه، کولی وار، (با g کوچک) غیر وابسته به اتحادیه کارگری یا صنفی، بی جواز، (با g کوچک هم می نویسند) کولی، (نادر) سرگردان بودن، دایم تغییر مکان دادن

معنی : کولی، شبیه کولی معانی دیگر : (با g کوچک) کولی مانند، سلیطه، کولی وار، (با g کوچک) غیر وابسته به اتحادیه کارگری یا صنفی، بی جواز، (با g کوچک هم می نویسند) کولی، (نادر) سرگردان بودن، دایم تغییر مکان دادن

gypsy

<hr> معنی : دایرهای، حلقهای، دوران داشتن، چرخ زدن <hr> معانی دیگر : چرخیدن (دور خود یا دور دایره)، گردش داشتن، دور گشتن، مارپیچ رفتن، چر&nbsp; زدن

معنی : دایرهای، حلقهای، دوران داشتن، چرخ زدن معانی دیگر : چرخیدن (دور خود یا دور دایره)، گردش داشتن، دور گشتن، مارپیچ رفتن، چر زدن

gyrate

gyrating

<hr> معنی : گردش، چرخش <hr> معانی دیگر : گردش (به دور خود یا به دور دایره)، حرکت مارپیچی، فرفره، چرخه، چرخک، گردان، چرخشی

معنی : گردش، چرخش معانی دیگر : گردش (به دور خود یا به دور دایره)، حرکت مارپیچی، فرفره، چرخه، چرخک، گردان، چرخشی

gyration

<hr> معنی : چرخنده <hr> معانی دیگر : چرخنده

معنی : چرخنده معانی دیگر : چرخنده

gyrator

<hr> معنی : حلقه، گردش دایره، چرخ زدن <hr> معانی دیگر : (شاعرانه - قدیمی) چرخش، حرکت مار پیچ، دور گردی، دایره، گردی، گرداب، چر&nbsp; زدن

معنی : حلقه، گردش دایره، چرخ زدن معانی دیگر : (شاعرانه - قدیمی) چرخش، حرکت مار پیچ، دور گردی، دایره، گردی، گرداب، چر زدن

gyre

<hr> معنی : دریایی، تفنگدار دریایی <hr> معانی دیگر : (آمریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی

معنی : دریایی، تفنگدار دریایی معانی دیگر : (آمریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی

gyrene

<hr> معنی : سنقر، شاهین کوچک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) شاهین چرخ گر (falco rusticolus - بزرگ و نیرومند و بومی مناطق قطبی)، سنقار

معنی : سنقر، شاهین کوچک معانی دیگر : (جانور شناسی) شاهین چرخ گر (falco rusticolus - بزرگ و نیرومند و بومی مناطق قطبی)، سنقار

gyrfalcon

<hr> پیشوند:، چرخنده، چرخشی [gyroscope]، مخفف:، جیرو، کباب اسلامبولی (قطعه ی سیلندری شکلی از گوشت گوسفند یا گاو که وسط آن سیخ عمودی قرار داردو نزدیک شعله ی گاز دور می گردد و قطعات نازک گوشت کباب شده را از آن می برند)

پیشوند:، چرخنده، چرخشی [gyroscope]، مخفف:، جیرو، کباب اسلامبولی (قطعه ی سیلندری شکلی از گوشت گوسفند یا گاو که وسط آن سیخ عمودی قرار داردو نزدیک شعله ی گاز دور می گردد و قطعات نازک گوشت کباب شده را از آن می برند)

gyro

<hr> معنی : ژیروسکوپ، گردش نما، گردش بین <hr> معانی دیگر : ژیروسکپ، چرخش سنج، چرخش نما، ترازنما، ترازگر

معنی : ژیروسکوپ، گردش نما، گردش بین معانی دیگر : ژیروسکپ، چرخش سنج، چرخش نما، ترازنما، ترازگر

gyroscope

<hr> معنی : چرخ <hr> معانی دیگر : چرخش سنج تراز گر (چرخش سنجی که در سطح عمودی می چرخد و برای تراز نگه داشتن و جلوگیری از یک وری شدن کشتی و سفینه ی فضایی کاربرد دارد)، التی که جنبش حرکت وضعی زمین را نشان میدهد

معنی : چرخ معانی دیگر : چرخش سنج تراز گر (چرخش سنجی که در سطح عمودی می چرخد و برای تراز نگه داشتن و جلوگیری از یک وری شدن کشتی و سفینه ی فضایی کاربرد دارد)، التی که جنبش حرکت وضعی زمین را نشان میدهد

gyrostabilizer

<hr> معنی : چین سینوسی مغز، برامدگی چین خورده مغز <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - قشرمخ) چین، شکنج مغز (که بین شیارهای سطح مغز قرار دارد)، مغز لبه بهم چسبیده بین شیارهای مغز

معنی : چین سینوسی مغز، برامدگی چین خورده مغز معانی دیگر : (کالبد شناسی - قشرمخ) چین، شکنج مغز (که بین شیارهای سطح مغز قرار دارد)، مغز لبه بهم چسبیده بین شیارهای مغز

gyrus

<hr> معنی : پا بند، غل و زنجیر پا <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، بخو

معنی : پا بند، غل و زنجیر پا معانی دیگر : (قدیمی)، بخو

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد