<hr> معنی : بوته، تیغستان <hr> معانی دیگر : (به ویژه در انگلیس) بیابان پرتیغ، خارستان، خلنگ زار، (گیاه شناسی) اریکا، خلنگ (گیاهان جنس های erica و calluna)، وابسته به خلنگ ها (تیره ی ericaceae راسته ی ericales که دو لپه ای هستند)، زمین بایری که علف وخاربن دران می روید، خاربن

معنی : بوته، تیغستان معانی دیگر : (به ویژه در انگلیس) بیابان پرتیغ، خارستان، خلنگ زار، (گیاه شناسی) اریکا، خلنگ (گیاهان جنس های erica و calluna)، وابسته به خلنگ ها (تیره ی ericaceae راسته ی ericales که دو لپه ای هستند)، زمین بایری که علف وخاربن دران می روید، خاربن

heath

<hr> معنی : باقرقره سیاه نر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: blackcock، خروس کولی، باقرقره سیاه نر خروس کولی

معنی : باقرقره سیاه نر معانی دیگر : رجوع شود به: blackcock، خروس کولی، باقرقره سیاه نر خروس کولی

heath cock

<hr> معنی : باقرقره سیاه ماده <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، رجوع شود به: gray hen

معنی : باقرقره سیاه ماده معانی دیگر : (جانور شناسی)، رجوع شود به: gray hen

heath hen

<hr> معنی : بت پرست، ادم بی دین، کافر <hr> معانی دیگر : (در اصل - کتاب عهد عتیق) کسی که خدای بنی اسرائیل را پرستش نمی کند، غیر یهودی، غیر مسیحی، غیر مسلمان، نامسلمان، مشرک

معنی : بت پرست، ادم بی دین، کافر معانی دیگر : (در اصل - کتاب عهد عتیق) کسی که خدای بنی اسرائیل را پرستش نمی کند، غیر یهودی، غیر مسیحی، غیر مسلمان، نامسلمان، مشرک

heathen

<hr> معنی : قلمرو کفار <hr> معانی دیگر : کفر

معنی : قلمرو کفار معانی دیگر : کفر

heathendom

<hr> معنی : کافروار <hr> معانی دیگر : کافروار

معنی : کافروار معانی دیگر : کافروار

heathenish

<hr> معنی : ایین کفار <hr> معانی دیگر : ایین کفار

معنی : ایین کفار معانی دیگر : ایین کفار

heathenism

<hr> معنی : خلنگ زار، خلنگ، ورسک، علف جاروب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) اریکا، خاربن، علف جارو (انواع گیاهان خانواده ی heath به ویژه calluna vulgaris که بومی انگلستان است)، ورسک (از جنس erica)، اسم خاص مونث، وابسته به خلنگ

معنی : خلنگ زار، خلنگ، ورسک، علف جاروب معانی دیگر : (گیاه شناسی) اریکا، خاربن، علف جارو (انواع گیاهان خانواده ی heath به ویژه calluna vulgaris که بومی انگلستان است)، ورسک (از جنس erica)، اسم خاص مونث، وابسته به خلنگ

heather

<hr> معنی : سیستم گرمایشی <hr> معانی دیگر : عمل گرم کردن، گرم کننده، گرم شونده

معنی : سیستم گرمایشی معانی دیگر : عمل گرم کردن، گرم کننده، گرم شونده

heating

<hr> لحافچه ی برقی (برای گرم کردن جاهای دردناک و غیره ی بدن)، لایه ی گرمساز

لحافچه ی برقی (برای گرم کردن جاهای دردناک و غیره ی بدن)، لایه ی گرمساز

heating pad

<hr> معنی : گرمازدگی، غش در اثر گرما، گرماگرفتگی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) گرمازدگی (heat exhaustion هم می گویند)، طب گرمازدگی، گرماگرفتگی، غش در اثر گرما

معنی : گرمازدگی، غش در اثر گرما، گرماگرفتگی معانی دیگر : (پزشکی) گرمازدگی (heat exhaustion هم می گویند)، طب گرمازدگی، گرماگرفتگی، غش در اثر گرما

heatstroke

<hr> معنی : بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن <hr> معانی دیگر : (با زحمت) بلند کردن، بالا بردن، بلند کردن و پرتاب کردن، (آه) کشیدن، سینه ی خود را بالا یا جلو آوردن، بااشکال حرف زدن، (کشتیرانی) با طناب یا سیم بلند کردن یا کشیدن، چرخاندن، قلمبه شدن، درقلیدن، به طور آهنگین بالا و پایین رفتن، برآمدن و فرو رفتن، قی کردن، اق زدن، (کشتی) حرکت کردن، سر رسیدن، (زمین شناسی) جابجا کردن (لایه ی زمین)، جا بجایی، خیزانش، خیزاندن، دست و پا زدن، به سختی نفس کشیدن، هن هن کردن، نفس نفس زدن، عمل بلند کردن (با زور)

معنی : بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن معانی دیگر : (با زحمت) بلند کردن، بالا بردن، بلند کردن و پرتاب کردن، (آه) کشیدن، سینه ی خود را بالا یا جلو آوردن، بااشکال حرف زدن، (کشتیرانی) با طناب یا سیم بلند کردن یا کشیدن، چرخاندن، قلمبه شدن، درقلیدن، به طور آهنگین بالا و پایین

heave

<hr> معنی : خدا، فلک، بهشت، عرش، آسمان، سپهر، عالم روحانی، قدرت پروردگار، گردون، هفت طبقه اسمان <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع و با: the) آسمان، (اغلب h بزرگ) بهشت، لاهوت، ملکوت، گرزمان، گشتای، مینو، (مجازی) خداوند، (مجازی) جای بسیار زیبا یا خوشایند، شادی ژرف، شعف، وجد، (نشان شگفتی یا اعتراض)، اسمان، بصورت جمع اسمان

معنی : خدا، فلک، بهشت، عرش، آسمان، سپهر، عالم روحانی، قدرت پروردگار، گردون، هفت طبقه اسمان معانی دیگر : (معمولا جمع و با: the) آسمان، (اغلب h بزرگ) بهشت، لاهوت، ملکوت، گرزمان، گشتای، مینو، (مجازی) خداوند، (مجازی) جای بسیار زیبا یا خوشایند، شادی ژرف، شعف، وجد، (نشان شگفتی یا اعتراض)، اسمان، بصورت جمع

heaven

<hr> معنی : علوی، آسمانی، سماوی، روحانی، بهشتی <hr> معانی دیگر : فلکی، سپهری، گردونی، لاهوتی، الهی، خدایی، برین، مینوی، شعف انگیز، وجدانگیز

معنی : علوی، آسمانی، سماوی، روحانی، بهشتی معانی دیگر : فلکی، سپهری، گردونی، لاهوتی، الهی، خدایی، برین، مینوی، شعف انگیز، وجدانگیز

heavenly

<hr> معنی : رو به آسمان، بطرف اسمان <hr> معانی دیگر : به سوی آسمان، به سوی عرش، روبه اسمان، بطرف اسمان <hr> heavenward(s) بطرف اسمان

معنی : رو به آسمان، بطرف اسمان معانی دیگر : به سوی آسمان، به سوی عرش، روبه اسمان، بطرف اسمان heavenward(s) بطرف اسمان

heavenward

<hr> به سنگینی، دارای بار سنگین، سنگین بار (انه)، آهسته، با دشواری، به شدت، بااجحاف، بسنگینی، زیاد، به افسردگی، بزحمت، سخت، بسختی

به سنگینی، دارای بار سنگین، سنگین بار (انه)، آهسته، با دشواری، به شدت، بااجحاف، بسنگینی، زیاد، به افسردگی، بزحمت، سخت، بسختی

heavily

<hr> معنی : سنگینی <hr> معانی دیگر : سنگین بودن، پروزنی، گزافی، پری، افسردگی، کندی، کودنی

معنی : سنگینی معانی دیگر : سنگین بودن، پروزنی، گزافی، پری، افسردگی، کندی، کودنی

heaviness

<hr> معنی : سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه <hr> معانی دیگر : پر وزن، ثقیل، (بزرگتر یا شدیدتر از حد معمول) سخت، شدید، درشت، گرانبار، مهم، مهمند، جدی، وخیم، افسرده، شاق، دشوار، محنت آور، خسته، خواب آلود، آهسته، (قادر به بردن بارهای سنگین) سنگین کش، سنگین بر، غلیظ، چگال، همفشرده، دیرهضم، دیرگوار، دیرزدا، ژرف، (وابسته به صنایعی که ماشین آلات آنان بزرگ و سنگین است و مواد سنگین فلزی یا مواد اولیه ی سایر صنایع را تولید می کنند) مادر، وابسته به جنگ افزارهای سنگین یا زرهی، (در ترکیب هایی که اغلب هایفن دارند) سنگین -، پر-، (شیمی - وابسته به ایزوتوپی که وزن اتمی آن از ایزوتوپ های معمولی بیشتر باشد و همچنین وابسته به ترکیبی که دارای چنین ایزوتوپی باشد) سنگین، (تئاتر) غم انگیز، رقت آور، جنایت آمیز، پرخشونت یا بدجنسی، (خودمانی) جدی یا مهم و (معمولا) حزن آور، آدم مهم، آدم کله گنده، (تئاتر) نقش جدی، نقش آدم بدکار یا دارای سرنوشت غم انگیز، هر چیز سنگین، متلاطم، فاحش

معنی : سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه معانی دیگر : پر وزن، ثقیل، (بزرگتر یا شدیدتر از حد معمول) سخت، شدید، درشت، گرانبار، مهم، مهمند، جدی، وخیم، افسرده، شاق، دشوار، محنت آور، خسته، خواب آلود، آهسته، (قادر به بردن بارهای سن

heavy

heavy burden

<hr> معنی : باران شدید

heavy rain

heavy-handed

<hr> معنی : کلفت، زمخت، چهارشانه، جامد، کلفت و کوتاه، سخته <hr> معانی دیگر : سمین، کت و کلفت، چهارشانه و نسبتا چاق، فربه، خپل، جسم سخت وجامدومتراکم

معنی : کلفت، زمخت، چهارشانه، جامد، کلفت و کوتاه، سخته معانی دیگر : سمین، کت و کلفت، چهارشانه و نسبتا چاق، فربه، خپل، جسم سخت وجامدومتراکم

heavyset

<hr> معنی : هفت، عدد هفت، شماره هفت، هفته <hr> معانی دیگر : هفت روز

معنی : هفت، عدد هفت، شماره هفت، هفته معانی دیگر : هفت روز

hebdomad

<hr> معنی : هفتگی <hr> معانی دیگر : هفتگی

معنی : هفتگی معانی دیگر : هفتگی

hebdomadal

<hr> معنی : کند کردن، خرفت شدن، کودن کردن <hr> معانی دیگر : خمود کردن یا شدن، خرفت کردن یا شدن، کند ذهن کردن یا شدن

معنی : کند کردن، خرفت شدن، کودن کردن معانی دیگر : خمود کردن یا شدن، خرفت کردن یا شدن، کند ذهن کردن یا شدن

hebetate

<hr> معنی : حماقت، کندی <hr> معانی دیگر : خمودی، خرفت شدگی، کندی (ذهن یا احساس)، بی حالی، کسل بودن، رخوت، کودنی

معنی : حماقت، کندی معانی دیگر : خمودی، خرفت شدگی، کندی (ذهن یا احساس)، بی حالی، کسل بودن، رخوت، کودنی

hebetude

<hr> معنی : عبری، زبان عبری، عبرانی، یهودی، یهودی، موسوی، عبرانی <hr> معانی دیگر : جهود، کلیمی، (زبانشناسی) عبری کهن (زبان سامی که بیشتر کتاب عهد عتیق به آن نوشته شده است)، عبری (زبان رسمی اسرائیل)

معنی : عبری، زبان عبری، عبرانی، یهودی، یهودی، موسوی، عبرانی معانی دیگر : جهود، کلیمی، (زبانشناسی) عبری کهن (زبان سامی که بیشتر کتاب عهد عتیق به آن نوشته شده است)، عبری (زبان رسمی اسرائیل)

hebrew

<hr> معنی : عفریته، الهه سحر و جادو و عالم اسفل <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) هکات (الهه ی ماه و زمین و دوزخ و جادوگری)، افسانه یونان الهه سحر وجادو و عالم اسفل

معنی : عفریته، الهه سحر و جادو و عالم اسفل معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) هکات (الهه ی ماه و زمین و دوزخ و جادوگری)، افسانه یونان الهه سحر وجادو و عالم اسفل

hecate

<hr> معنی : قربانی صد گاو، قربانی همگانی <hr> معانی دیگر : (یونان باستان) قربانی کردن صد گاو برای خدایان، قربانی بزرگ، یونان باستان قربانی صد گاو

معنی : قربانی صد گاو، قربانی همگانی معانی دیگر : (یونان باستان) قربانی کردن صد گاو برای خدایان، قربانی بزرگ، یونان باستان قربانی صد گاو

hecatomb

<hr> معنی : شانه، شانه کردن، بباد طعنه گرفتن <hr> معانی دیگر : (با پرسش های بیجا یا شعار و غیره) مزاحم نطق کننده شدن، مزاحمت و سرو صدا ایجاد کردن، آزارگری کردن، سخت بازپرسی کردن از، سوال پیچکردن

معنی : شانه، شانه کردن، بباد طعنه گرفتن معانی دیگر : (با پرسش های بیجا یا شعار و غیره) مزاحم نطق کننده شدن، مزاحمت و سرو صدا ایجاد کردن، آزارگری کردن، سخت بازپرسی کردن از، سوال پیچکردن

heckle

<hr> معنی : هکتار، ده هزار متر مربع <hr> معانی دیگر : هکتار (برابر با ده هزار متر مربع و یا 2/47 آکر acre)

معنی : هکتار، ده هزار متر مربع معانی دیگر : هکتار (برابر با ده هزار متر مربع و یا 2/47 آکر acre)

hectare

<hr> معنی : بی قرار، گیج کننده، دارای تب لازم <hr> معانی دیگر : پرجوش و خروش، پرجنب و جوش، پرتلاش، پرتکاپو، پرشور و شتاب، پرجنجال، (پزشکی - تب همراه بیماری خورنده مانند سل) تب لازم، وابسته به تب مواج، وابسته به یا مبتلا به سل، سلی، مسلول، (در اثر تب یا بیماری) سرخ، گل انداخته، طب دارای تب لازم

معنی : بی قرار، گیج کننده، دارای تب لازم معانی دیگر : پرجوش و خروش، پرجنب و جوش، پرتلاش، پرتکاپو، پرشور و شتاب، پرجنجال، (پزشکی - تب همراه بیماری خورنده مانند سل) تب لازم، وابسته به تب مواج، وابسته به یا مبتلا به سل، سلی، مسلول، (در اثر تب یا بیماری) سرخ، گل انداخته، طب دارای تب لازم

hectic

<hr> معنی : صد گرم، هکتوگرم <hr> معانی دیگر : هکتو گرم (برابر با صد کیلوگرم)

معنی : صد گرم، هکتوگرم معانی دیگر : هکتو گرم (برابر با صد کیلوگرم)

hectogram

<hr> معنی : صد گرم، هکتوگرم <hr> معانی دیگر : هکتوگرم 001گرم

معنی : صد گرم، هکتوگرم معانی دیگر : هکتوگرم 001گرم

hectogramme

<hr> معنی : هکتولیتر، صد لیتر <hr> معانی دیگر : هکتولیتر (صد لیتر یا 26/418 گالن) (hectolitre هم می نویسند)

معنی : هکتولیتر، صد لیتر معانی دیگر : هکتولیتر (صد لیتر یا 26/418 گالن) (hectolitre هم می نویسند)

hectoliter

<hr> معنی : هکتولیتر، صد لیتر <hr> معانی دیگر : هکتولیتر 001لیتر

معنی : هکتولیتر، صد لیتر معانی دیگر : هکتولیتر 001لیتر

hectolitre

<hr> معنی : هکتومتر، صد متر <hr> معانی دیگر : هکتومتر (صدمتر یا 109/36 یارد) (hectometre هم می نویسند)

معنی : هکتومتر، صد متر معانی دیگر : هکتومتر (صدمتر یا 109/36 یارد) (hectometre هم می نویسند)

hectometer

<hr> معنی : هکتومتر، صد متر <hr> معانی دیگر : هکتومتر 001 متر

معنی : هکتومتر، صد متر معانی دیگر : هکتومتر 001 متر

hectometre

<hr> معنی : ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، ستیز جو، خود ستا، ادم گردن فراز، لاف زدن، قلدری کردن <hr> معانی دیگر : زروگویی کردن، هارت و پورت کردن، آدم زورگو، آدم قلدر، آدم هارت و پورت راه انداز، چاخان، اسم خاص مذکر، باحرف بزرگ اسم خاص مذکر، خودنما، افسانه یونان وباحرف بزرگ یکی از فرزندان پریام priam

معنی : ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، ستیز جو، خود ستا، ادم گردن فراز، لاف زدن، قلدری کردن معانی دیگر : زروگویی کردن، هارت و پورت کردن، آدم زورگو، آدم قلدر، آدم هارت و پورت راه انداز، چاخان، اسم خاص مذکر، باحرف بزرگ اسم خاص مذکر، خودنما، افسانه یونان وباحرف بزرگ یکی از فرزندان پریام priam

hector

<hr> معنی : مانع، حصار، پرچین، چپر، راه بند، پرچین ساختن، خاربست درست کردن، از زیر در رفتن، احاطه کردن، طفره زدن <hr> معانی دیگر : (دیواره یا نرده ای که از گیاهان سبز مانند شمشاد درست شده باشد) پرچین، سیبه، دیوارگیاهی، (مجازی) مانع، جلوگیر، رادع، بازدار، جداکن، سواکن، سد، بند، دیوار دفاعی، خط پدآفند، وابسته به یا نزدیک به پرچین، پرچین مانند، پرچینی، چپری، پرچین ساز، نامرغوب، بنجل، درجه ی سه، واخورده، لکنته، فقیرانه، پرچین دار کردن، چپر ساختن، دیوار گیاهی ساختن، (معمولا با: in) مانع ساختن، جلوگیری کردن، دیوار پدافندی ایجاد کردن، (مانند حصار یا پرچین) احاطه کردن، محافظت کردن، (بازرگانی و قمار - با انجام معاملات متعادل کننده از خسارت کاستن یا جلوگیری کردن) دادو ستد تاءمینی کردن، زینهارگری کردن، طفره رفتن، سردواندن، امروز و فردا کردن، تاءخیر و تعلل کردن، (خود را) پنهان کردن، پنهان شدن، سنگر گرفتن، (پشت حصار یا پرچین) خف کردن، خارپشته، اززیر چیزی در رفتن

معنی : مانع، حصار، پرچین، چپر، راه بند، پرچین ساختن، خاربست درست کردن، از زیر در رفتن، احاطه کردن، طفره زدن معانی دیگر : (دیواره یا نرده ای که از گیاهان سبز مانند شمشاد درست شده باشد) پرچین، سیبه، دیوارگیاهی، (مجازی) مانع، جلوگیر، رادع، بازدار، جداکن، سواکن، سد، بند، دیوار دفاعی، خط پدآفند، وابسته ب

hedge

<hr> معنی : جوجه تیغی، خارپشت، راز، ارمجی، ادم ناسازگار <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) جوجه تیغی، خارپشت (تیره ی erinaceidae)، (امریکا) رجوع شود به: porcupine، تخمدان خاردار، خارپشت، ارمجی، جوجه تیغی، ماشین لاروبی، ادم ناسازگار

معنی : جوجه تیغی، خارپشت، راز، ارمجی، ادم ناسازگار معانی دیگر : (جانورشناسی) جوجه تیغی، خارپشت (تیره ی erinaceidae)، (امریکا) رجوع شود به: porcupine، تخمدان خاردار، خارپشت، ارمجی، جوجه تیغی، ماشین لاروبی، ادم ناسازگار

hedgehog

<hr> معنی : طفره رو <hr> معانی دیگر : پرچین ساز، چینه ساز، حصارکش

معنی : طفره رو معانی دیگر : پرچین ساز، چینه ساز، حصارکش

hedger

<hr> معنی : مربوط بخوشی ولذت <hr> معانی دیگر : وابسته به لذت

معنی : مربوط بخوشی ولذت معانی دیگر : وابسته به لذت

hedonic

<hr> (فلسفه - این عقیده: خوشی بهترین خوبی دنیاست و می تواند بهترین انگیزه ی عمل باشد) لذت گرایی، (روان شناسی - این عقیده: انگیزه ی اعمال انسان گریز از درد و دستیابی به خوشی است) لذت جویی، خوشی گرایی، فلسفه خوشی پرستی وتمتع از لذایذ دنیای زودگذر

(فلسفه - این عقیده: خوشی بهترین خوبی دنیاست و می تواند بهترین انگیزه ی عمل باشد) لذت گرایی، (روان شناسی - این عقیده: انگیزه ی اعمال انسان گریز از درد و دستیابی به خوشی است) لذت جویی، خوشی گرایی، فلسفه خوشی پرستی وتمتع از لذایذ دنیای زودگذر

hedonism

<hr> کسیکه معتقدباصول باشد

hedonist

<hr> معنی : مربوط بخوشی ولذت <hr> معانی دیگر : روانشناسى : لذت جویانه

معنی : مربوط بخوشی ولذت معانی دیگر : روانشناسى : لذت جویانه

hedonistic

<hr> معنی : رعایت، اعتناء، توجه، مراعات، ملاحظه کردن، اعتناء کردن به، محل گذاشتن به <hr> معانی دیگر : (به پند یا هشدار یا اخطار و غیره) گوش فرادادن، پروا کردن، اعتنا کردن، ارزش داد کردن، توجه کردن، باک داشتن، وقع گذاری، ارزش دادن، حرف شنوی، ملاحظه، اعتناکردن به

معنی : رعایت، اعتناء، توجه، مراعات، ملاحظه کردن، اعتناء کردن به، محل گذاشتن به معانی دیگر : (به پند یا هشدار یا اخطار و غیره) گوش فرادادن، پروا کردن، اعتنا کردن، ارزش داد کردن، توجه کردن، باک داشتن، وقع گذاری، ارزش دادن، حرف شنوی، ملاحظه، اعتناکردن به

heed

<hr> معنی : مواظب، متوجه <hr> معانی دیگر : متوجه، مواظب

معنی : مواظب، متوجه معانی دیگر : متوجه، مواظب

واژه های حرف "h" - مترادف و متضاد