<hr> معنی : فشار کم، فشار خفیف <hr> معانی دیگر : سهل العبور

معنی : فشار کم، فشار خفیف معانی دیگر : سهل العبور

low pressure

low relief

<hr> فروکشند، جزر، جزر ومد خفیف، جزر فرو کشنده، کمترین حد

فروکشند، جزر، جزر ومد خفیف، جزر فرو کشنده، کمترین حد

low tide

low-key

<hr> معنی : پست، بد گوهر، بد اصل <hr> معانی دیگر : (آدم) بی اصل و نسب، از خانواده ی پست، فروتبار، فرومایه، فرومایه، بد گهر، بداصل، پست

معنی : پست، بد گوهر، بد اصل معانی دیگر : (آدم) بی اصل و نسب، از خانواده ی پست، فروتبار، فرومایه، فرومایه، بد گهر، بداصل، پست

lowborn

<hr> معنی : پست، بی تربیت <hr> معانی دیگر : از نژاد یا خانواده ی پست، بد اصل ونسب، فرومایه، بی تربیت، پست

معنی : پست، بی تربیت معانی دیگر : از نژاد یا خانواده ی پست، بد اصل ونسب، فرومایه، بی تربیت، پست

lowbred

<hr> معنی : بی سواد، بی ادب، بی فرهنگ، دارای سلیقه پست <hr> معانی دیگر : وابسته به پست اندیشی، (تحقیر آمیز)، کسی که از نظر سلیقه و فکر در سطح پایین است، آدم پست اندیش، بی معرفت، عامی

معنی : بی سواد، بی ادب، بی فرهنگ، دارای سلیقه پست معانی دیگر : وابسته به پست اندیشی، (تحقیر آمیز)، کسی که از نظر سلیقه و فکر در سطح پایین است، آدم پست اندیش، بی معرفت، عامی

lowbrow

<hr> معنی : اخم، ترشرویی، پست تر، هوای گرفته و ابری، پایین تر، اخم کردن، خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از <hr> معانی دیگر : کم تر، نازل تر، فروتر، فرودین تر، آغازین تر، بدوی تر، تکامل نیافته تر، پیش نرفته تر، ناگوالیده تر، سفلی (در برابر: علیا upper)، زیرین، فروسوتر، پایین آوردن یا بردن، فرود آوردن یا آمدن، فروهشتن، کم کردن، ضعیف کردن یا شدن، کاستن، خوار کردن، خفیف کردن، پست کردن، (صدا) کوتاه کردن یا شدن، حالت تفضیلی صفت low (رجوع شود به: low)، (دندان مصنوعی - جمع) دندان های زیرین، بد اخمی کردن، اخم و تخم کردن، بق کردن، (به ویژه آسمان) تیره و تار (و تهدید آمیز) شدن، گرفته بودن، عبوس

معنی : اخم، ترشرویی، پست تر، هوای گرفته و ابری، پایین تر، اخم کردن، خرد شدن، تخفیف دادن، فروکش کردن، پایین اوردن، تنزل دادن، کاستن از معانی دیگر : کم تر، نازل تر، فروتر، فرودین تر، آغازین تر، بدوی تر، تکامل نیافته تر، پیش نرفته تر، ناگوالیده تر، سفلی (در برابر: علیا upper)، زیرین، فروسوتر، پایین آور

lower

lower arm

<hr> معنی : طبقه پست وپایین اجتماع، طبقه سوم <hr> معانی دیگر : (طبقه ی اجتماعی که زیر طبقه ی متوسط قرار دارد) طبقه ی پایین، طبقه ی کارگر، کارگر جماعت

معنی : طبقه پست وپایین اجتماع، طبقه سوم معانی دیگر : (طبقه ی اجتماعی که زیر طبقه ی متوسط قرار دارد) طبقه ی پایین، طبقه ی کارگر، کارگر جماعت

lower class

<hr> معنی : پایین ترین، اسفل، خیلی پست تر <hr> معانی دیگر : فرودترین، زیرترین، دون ترین، lowest خیلی پست تر، پایین تر، پایین ترین، اسفل

معنی : پایین ترین، اسفل، خیلی پست تر معانی دیگر : فرودترین، زیرترین، دون ترین، lowest خیلی پست تر، پایین تر، پایین ترین، اسفل

lowermost

<hr> معنی : تیره و گرفته، دارای ابرهای تیره وپر رعد وبرق <hr> معانی دیگر : (آسمان) تیره و ابری

معنی : تیره و گرفته، دارای ابرهای تیره وپر رعد وبرق معانی دیگر : (آسمان) تیره و ابری

lowery

<hr> معنی : پایین ترین، اسفل، خیلی پست تر <hr> معانی دیگر : most lower خیلی پست تر، پایین تر

معنی : پایین ترین، اسفل، خیلی پست تر معانی دیگر : most lower خیلی پست تر، پایین تر

lowest

<hr> مورد قبول یا فهم اکثریت مردم، عامه پسند، مردم پذیر، مردم پذیر رجوع شود به: least common denominator

مورد قبول یا فهم اکثریت مردم، عامه پسند، مردم پذیر، مردم پذیر رجوع شود به: least common denominator

lowest common denominator

<hr> معنی : زمین پست، پستی زمین <hr> معانی دیگر : زمین گود، زمین فرو افتاده، پست زمین، وابسته به پست زمین، دشت (در مقایسه با کوهستان)، زمین پست، پستی زمین

معنی : زمین پست، پستی زمین معانی دیگر : زمین گود، زمین فرو افتاده، پست زمین، وابسته به پست زمین، دشت (در مقایسه با کوهستان)، زمین پست، پستی زمین

lowland

<hr> معنی : ساحل نشین، ساکن نواحی پست <hr> معانی دیگر : اهل جنوب، خاور، اسکاتلند که آنرا sdnalwolمینامند، ساحل نشین، ساکن نواحی پست

معنی : ساحل نشین، ساکن نواحی پست معانی دیگر : اهل جنوب، خاور، اسکاتلند که آنرا sdnalwolمینامند، ساحل نشین، ساکن نواحی پست

lowlander

<hr> معنی : سرافکندگی، فروتنی، بی ادبی <hr> معانی دیگر : پستی، فرومایگی

معنی : سرافکندگی، فروتنی، بی ادبی معانی دیگر : پستی، فرومایگی

lowliness

<hr> معنی : پست، بی ادب، عاری از خیال، افتاده، صغیر، دون، بطور پست <hr> معانی دیگر : وابسته به یا در خور مقام پایین، دونپایه، کم رتبه، با حقارت، سربه زیر(انه)، متواضعانه، با فروتنی، فروتن، با خم شدن بسیار، با پستی، پست فطرتانه، با فرومایگی، بد جنسانه، با صدای آهسته، با آوای کوتاه، یواش، بی ارزش، ناچیز، خوار

معنی : پست، بی ادب، عاری از خیال، افتاده، صغیر، دون، بطور پست معانی دیگر : وابسته به یا در خور مقام پایین، دونپایه، کم رتبه، با حقارت، سربه زیر(انه)، متواضعانه، با فروتنی، فروتن، با خم شدن بسیار، با پستی، پست فطرتانه، با فرومایگی، بد جنسانه، با صدای آهسته، با آوای کوتاه، یواش، بی ارزش، ناچیز، خوار

lowly

<hr> معنی : پستی <hr> معانی دیگر : کوتاهی، بمی صدا آهستگی، کمی، پایینی، فرومایگی

معنی : پستی معانی دیگر : کوتاهی، بمی صدا آهستگی، کمی، پایینی، فرومایگی

lowness

<hr> معنی : اکسیژن مایع، ازاد ماهی دودی <hr> معانی دیگر : ماهی آزاد دودی، (به ویژه در موشک) اکسیژن آب وار (مایع) (lox هم می نویسند)

معنی : اکسیژن مایع، ازاد ماهی دودی معانی دیگر : ماهی آزاد دودی، (به ویژه در موشک) اکسیژن آب وار (مایع) (lox هم می نویسند)

<hr> معنی : خط اریب، خط مایل <hr> معانی دیگر : خط اریب، خط مایل

معنی : خط اریب، خط مایل معانی دیگر : خط اریب، خط مایل

loxodrome

<hr> معنی : وفادار، صادق، ثابت، پا بر جا، وظیفه شناس، با وفا، امین، مشروع <hr> معانی دیگر : وفادارانه، صادقانه، از دل و جان، پا برجای

معنی : وفادار، صادق، ثابت، پا بر جا، وظیفه شناس، با وفا، امین، مشروع معانی دیگر : وفادارانه، صادقانه، از دل و جان، پا برجای

loyal

loyal to his word

<hr> معنی : وفادار نسبت بتاج و تخت <hr> معانی دیگر : (هنگام شورش و غیره) هوادار حکومت، وفادار به دولت

معنی : وفادار نسبت بتاج و تخت معانی دیگر : (هنگام شورش و غیره) هوادار حکومت، وفادار به دولت

loyalist

<hr> معنی : ثبات قدم، وفاداری، سرسپردگی، وظیفه شناسی، صداقت <hr> معانی دیگر : باوفایی، اخلاص

معنی : ثبات قدم، وفاداری، سرسپردگی، وظیفه شناسی، صداقت معانی دیگر : باوفایی، اخلاص

loyalty

<hr> معنی : معین، لوزی، قرص لوزی شکل، شکل لوزی <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) قرص مکیدنی، قرص سرفه

معنی : معین، لوزی، قرص لوزی شکل، شکل لوزی معانی دیگر : (دارو سازی) قرص مکیدنی، قرص سرفه

lozenge

<hr> ال اس دی (ترکیب بلورین به فرمول c15h15n2con(c2h5)2 که در روانپزشکی کار برد دارد)

ال اس دی (ترکیب بلورین به فرمول c15h15n2con(c2h5)2 که در روانپزشکی کار برد دارد)

<hr> معنی : خرس، ادم کودن، ادم بی دست و پا، ملوان تازه کار <hr> معانی دیگر : آدم هیکل دار و کند دست و دست و پا چلفتی، ملوان بی تجربه، ناوی تازه کار، خام دستی کردن

معنی : خرس، ادم کودن، ادم بی دست و پا، ملوان تازه کار معانی دیگر : آدم هیکل دار و کند دست و دست و پا چلفتی، ملوان بی تجربه، ناوی تازه کار، خام دستی کردن

lubber

<hr> معنی : روغن، چرب کننده، چرب کننده، روان سازنده، لینت دهنده <hr> معانی دیگر : گریس

معنی : روغن، چرب کننده، چرب کننده، روان سازنده، لینت دهنده معانی دیگر : گریس

lubricant

<hr> معنی : چرب کردن، روغن زدن، روان کردن، لیز کردن <hr> معانی دیگر : روغن کاری کردن، گریس کاری کردن، نرم و لیز کردن، لیزاندن، روان سازنده

معنی : چرب کردن، روغن زدن، روان کردن، لیز کردن معانی دیگر : روغن کاری کردن، گریس کاری کردن، نرم و لیز کردن، لیزاندن، روان سازنده

lubricate

<hr> معنی : روغنکاری، روغن زنی، گریس زنی <hr> معانی دیگر : روغن زنی، گریس زنی

معنی : روغنکاری، روغن زنی، گریس زنی معانی دیگر : روغن زنی، گریس زنی

lubrication

<hr> معنی : بی قرار، هرزه، پر شهوت، نرم، لیز، گریز پا <hr> معانی دیگر : بی ثبات، لغزنده

معنی : بی قرار، هرزه، پر شهوت، نرم، لیز، گریز پا معانی دیگر : بی ثبات، لغزنده

lubricious

<hr> معنی : نرمی، چربی، لینت، چرب بودن، شهوانی بودن <hr> معانی دیگر : لیزی، لغزندگی، خاصیت روغنی، لیزگری، سایشکاه گری، هرزگی، شهوت پرستی، شهوت انگیزی

معنی : نرمی، چربی، لینت، چرب بودن، شهوانی بودن معانی دیگر : لیزی، لغزندگی، خاصیت روغنی، لیزگری، سایشکاه گری، هرزگی، شهوت پرستی، شهوت انگیزی

lubricity

<hr> معنی : لغزنده <hr> معانی دیگر : لیزى، نرمى، چربى، هرزگى، بیقرارى

معنی : لغزنده معانی دیگر : لیزى، نرمى، چربى، هرزگى، بیقرارى

lubricous

<hr> معنی : چال، محل روغن کاری، چاله سرویس، جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین <hr> معانی دیگر : جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین، محل روغن کاری، چال، چاله سرویس

معنی : چال، محل روغن کاری، چاله سرویس، جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین معانی دیگر : جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین، محل روغن کاری، چال، چاله سرویس

lubritorium

<hr> معنی : وابسته به لوقا، لوقایی، وابسته بانجیل لوقا <hr> معانی دیگر : لوکان (شاعر رومی)، اسم خاص مذکر

معنی : وابسته به لوقا، لوقایی، وابسته بانجیل لوقا معانی دیگر : لوکان (شاعر رومی)، اسم خاص مذکر

lucan

<hr> معنی : اسم خاص مذکر

lucas

<hr> معنی : تابناک، روشن و شفاف <hr> معانی دیگر : نورانی، درخشان

معنی : تابناک، روشن و شفاف معانی دیگر : نورانی، درخشان

lucent

<hr> معنی : یونجه <hr> معانی دیگر : lucern گ، یونجه در امریکا alfalfaگویند

معنی : یونجه معانی دیگر : lucern گ، یونجه در امریکا alfalfaگویند

lucerne

<hr> معنی : درخشان، روشن، زلال، واضح، شفاف، سالم <hr> معانی دیگر : فرانما، قابل فهم، شیرفهم، (از نظر فکری) آشکار، منطقی، عاقل، روشن بین، (شعر قدیم) درخشان، تابناک، رخشا، (در جنون ادواری) دوران هشیاری و عقل (در میان دو دوران دیوانگی)، براق

معنی : درخشان، روشن، زلال، واضح، شفاف، سالم معانی دیگر : فرانما، قابل فهم، شیرفهم، (از نظر فکری) آشکار، منطقی، عاقل، روشن بین، (شعر قدیم) درخشان، تابناک، رخشا، (در جنون ادواری) دوران هشیاری و عقل (در میان دو دوران دیوانگی)، براق

lucid

<hr> معنی : روشن بینی، وضوح، روشنی، اشکاری، دوره سلامتی و هوشیاری، شفاف بودن <hr> معانی دیگر : روشنی، وضوح، اشکاری، دوره سلامتی وهوشیاری، روشن بینی، شفاف بودن

معنی : روشن بینی، وضوح، روشنی، اشکاری، دوره سلامتی و هوشیاری، شفاف بودن معانی دیگر : روشنی، وضوح، اشکاری، دوره سلامتی وهوشیاری، روشن بینی، شفاف بودن

lucidity

<hr> معنی : شیطان، ستاره صبح <hr> معانی دیگر : شیطان (که پیش از شورش بر خدا فرشته ی نور بود)

معنی : شیطان، ستاره صبح معانی دیگر : شیطان (که پیش از شورش بر خدا فرشته ی نور بود)

lucifer

<hr> معنی : درخشان، نور افشان، شب تاب، نورانی <hr> معانی دیگر : (نادر)، رخشان، نورزا

معنی : درخشان، نور افشان، شب تاب، نورانی معانی دیگر : (نادر)، رخشان، نورزا

luciferous

<hr> معنی : طالع، سعادت، شانس، بخت، خوش بختی، اقبال، سعد کوفی، توفیق <hr> معانی دیگر : پینک، سرنوشت، بخت خوب، شگون، بهروزی، خجستگی، یمن، موفقیت، کامکاری، (عامیانه - با: into یا on یا through و غیره) کامکار بودن، بخت داشتن، (هر چیزی که خوش شانسی می آورد) طلسم، یمن آور، بلا گردان، تعویذ

معنی : طالع، سعادت، شانس، بخت، خوش بختی، اقبال، سعد کوفی، توفیق معانی دیگر : پینک، سرنوشت، بخت خوب، شگون، بهروزی، خجستگی، یمن، موفقیت، کامکاری، (عامیانه - با: into یا on یا through و غیره) کامکار بودن، بخت داشتن، (هر چیزی که خوش شانسی می آورد) طلسم، یمن آور، بلا گردان، تعویذ

luck

<hr> (امریکا - عامیانه) خوش شانسی آوردن، کامکار بودن

(امریکا - عامیانه) خوش شانسی آوردن، کامکار بودن

luck out

luckily

<hr> معنی : طالع <hr> معانی دیگر : خوش بختی

معنی : طالع معانی دیگر : خوش بختی

luckiness

<hr> معنی : خوشحال، خجسته، بختیار، خوشبخت، خوش قدم، خوش شانس، سفیدبخت، بانوا، خوش اقبال، خوش یمن <hr> معانی دیگر : نیک بخت، بلند اختر، خوشبختی آور، بلاگردان، شگون دار، دارای آمد، فرخ، فرخنده، از روی خوش شانسی، ناشی از اقبال نیک، نیک اخترانه، موفقیت آمیز، کامکار، کامیاب، بهروز

معنی : خوشحال، خجسته، بختیار، خوشبخت، خوش قدم، خوش شانس، سفیدبخت، بانوا، خوش اقبال، خوش یمن معانی دیگر : نیک بخت، بلند اختر، خوشبختی آور، بلاگردان، شگون دار، دارای آمد، فرخ، فرخنده، از روی خوش شانسی، ناشی از اقبال نیک، نیک اخترانه، موفقیت آمیز، کامکار، کامیاب، بهروز

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد