lucky chance

lucky star

<hr> معنی : سودمند، نافع، پرمنفعت <hr> معانی دیگر : سود آور، پر سود، پر درآمد، پول ساز، موفق

معنی : سودمند، نافع، پرمنفعت معانی دیگر : سود آور، پر سود، پر درآمد، پول ساز، موفق

lucrative

<hr> معنی : سود، پول، مال، غرض، ربا <hr> معانی دیگر : ثروت، مال و منال

معنی : سود، پول، مال، غرض، ربا معانی دیگر : ثروت، مال و منال

lucre

<hr> معنی : مطالعه سخت، دود چراغ خوری، شب زنده داری <hr> معانی دیگر : مطالعه شدید، پژوهش تا دیرگاه، اثر دانشمندانه، نتیجه مطالعات زیاد، دود چراه خوری

معنی : مطالعه سخت، دود چراغ خوری، شب زنده داری معانی دیگر : مطالعه شدید، پژوهش تا دیرگاه، اثر دانشمندانه، نتیجه مطالعات زیاد، دود چراه خوری

lucubration

<hr> معنی : روشن، واضح، نور افشان، نورانی <hr> معانی دیگر : دود چراغ خوری، مطالعه ی شدید، پژوهش تادیرگاه، اثر دانشمندانه، نتیجه ی مطالعات زیاد

معنی : روشن، واضح، نور افشان، نورانی معانی دیگر : دود چراغ خوری، مطالعه ی شدید، پژوهش تادیرگاه، اثر دانشمندانه، نتیجه ی مطالعات زیاد

luculent

<hr> معنی : مضحک، چرند، مزخرف، خنده اور <hr> معانی دیگر : خنده آور (از شدت پوچی یا بیهودگی یا بدی و غیره)، مسخره آمیز

معنی : مضحک، چرند، مزخرف، خنده اور معانی دیگر : خنده آور (از شدت پوچی یا بیهودگی یا بدی و غیره)، مسخره آمیز

ludicrous

<hr> معنی : طاعون، سیفلیس، کوفت، سیفیلیس، سفلیس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: syphilis، طب طاعون

معنی : طاعون، سیفلیس، کوفت، سیفیلیس، سفلیس معانی دیگر : رجوع شود به: syphilis، طب طاعون

lues

<hr> معنی : حرکت کشتی درجهت باد، قسمت جلو باد کشتی، حرکت لنگری جرثقیل، لنگر پیدا کردن، سرکشتی را در جهت بادگردانیدن <hr> معانی دیگر : (کشتیرانی)، به سمت باد آمدن یا رفتن، در جهت باد قرار دادن یا گرفتن، پهلوی راست بادبان، جفت قرقره ی ناهمسان، (بازوی جرثقیل را) بالا یا پایین بردن، قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین، لنگر پیدا کردن جر ثقیل

معنی : حرکت کشتی درجهت باد، قسمت جلو باد کشتی، حرکت لنگری جرثقیل، لنگر پیدا کردن، سرکشتی را در جهت بادگردانیدن معانی دیگر : (کشتیرانی)، به سمت باد آمدن یا رفتن، در جهت باد قرار دادن یا گرفتن، پهلوی راست بادبان، جفت قرقره ی ناهمسان، (بازوی جرثقیل را) بالا یا پایین بردن، قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگ

luff

<hr> معنی : گوش پوش، پس زدن دهنه اسب، گوشک، دیرک، قالب زدن، هر عضو جلو امده چیزی، تیر، اویزه، کودن، ادم کله خر، بزور کشیدن، کشیدن و بردن، گنجانیدن <hr> معانی دیگر : (چیز سنگین را) کشان کشان بردن، دنبال خود کشیدن و بردن، خرکش کردن، به خرکشیدن، (قدیمی) خرکشی، (بدون دلیل کافی) مطلبی را وارد بحث یا مکالمه کردن، گریز زدن (به)، (اسکاتلند) گوش، هر چیز گوش مانند یا گیره مانند که با آن چیزی را نگه می دارند، قلاب، گیره، حلقه ی افسار اسب (درشکه یا گاری و غیره) که تیر وسط از میان آن رد می شود، (آکسل یا محور چرخ) میله یا پیچ سر محور (که چرخ در آن قرار می گیرد و با مهره یا lug nut در جای خود نگه داشته می شود)، جعبه ی کم عمق (برای ارسال میوه و سبزیجات)، مخفف: lugsail، دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یا بیاویزند، عذاب دادن

معنی : گوش پوش، پس زدن دهنه اسب، گوشک، دیرک، قالب زدن، هر عضو جلو امده چیزی، تیر، اویزه، کودن، ادم کله خر، بزور کشیدن، کشیدن و بردن، گنجانیدن معانی دیگر : (چیز سنگین را) کشان کشان بردن، دنبال خود کشیدن و بردن، خرکش کردن، به خرکشیدن، (قدیمی) خرکشی، (بدون دلیل کافی) مطلبی را وارد بحث یا مکالمه کردن، گ

<hr> معنی : بار و بنهء مسافر، بارسفر، توشه، بنه سفر، بنه، جامه دان <hr> معانی دیگر : بنه (چمدان و صندوق و سایر اسباب سفر)، باروبنه، چمدان ها، اثاثه

معنی : بار و بنهء مسافر، بارسفر، توشه، بنه سفر، بنه، جامه دان معانی دیگر : بنه (چمدان و صندوق و سایر اسباب سفر)، باروبنه، چمدان ها، اثاثه

luggage

<hr> معنی : غم انگیز، محزون، حزن انگیز، اندوهگین، تعزیت امیز <hr> معانی دیگر : (به طور غلوآمیز یا خنده آور) اشک بار، غمگین، ماتم زده، محزون بطور اغراق امیز یا مضحک

معنی : غم انگیز، محزون، حزن انگیز، اندوهگین، تعزیت امیز معانی دیگر : (به طور غلوآمیز یا خنده آور) اشک بار، غمگین، ماتم زده، محزون بطور اغراق امیز یا مضحک

lugubrious

<hr> معنی : وابسته به لوقا، لوقایی، وابسته بانجیل لوقا <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر

معنی : وابسته به لوقا، لوقایی، وابسته بانجیل لوقا معانی دیگر : اسم خاص مذکر

lukan

<hr> معنی : اسم خاص مذکر

lukas

<hr> معنی : لوقا <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) لوقا، نام طبیب پولس رسول که انجیل لوقا بدومنسوب است

معنی : لوقا معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (انجیل) لوقا، نام طبیب پولس رسول که انجیل لوقا بدومنسوب است

luke

<hr> معنی : نیم گرم، بی اشتیاق، ولرم <hr> معانی دیگر : (آبگونه) ولرم، کم اشتیاق، کم جوش و خروش، کم حرارت، ملول، غیر صمیمی

معنی : نیم گرم، بی اشتیاق، ولرم معانی دیگر : (آبگونه) ولرم، کم اشتیاق، کم جوش و خروش، کم حرارت، ملول، غیر صمیمی

lukewarm

<hr> معنی : ارامش، سکون، ارامی، ساکت شدن، لالایی خواندن، ارام کردن، فرو نشاندن <hr> معانی دیگر : (با لالایی خواندن یا جنباندن) آرام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن، خواباندن، (با حرف یا عمل آرام بخش یا شیره مالی) انجام دادن، آرامش (کم بودن فعالیت یاسرو صدا)، فروکش کردن

معنی : ارامش، سکون، ارامی، ساکت شدن، لالایی خواندن، ارام کردن، فرو نشاندن معانی دیگر : (با لالایی خواندن یا جنباندن) آرام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن، خواباندن، (با حرف یا عمل آرام بخش یا شیره مالی) انجام دادن، آرامش (کم بودن فعالیت یاسرو صدا)، فروکش کردن

lull

lull to sleep

<hr> معنی : لالایی، لالایی خواندن <hr> معانی دیگر : (با لالایی) آرام کردن، گهواره سرود، بنگره، (موسیقی) آهنگ لالایی، آهنگ خواب انگیز

معنی : لالایی، لالایی خواندن معانی دیگر : (با لالایی) آرام کردن، گهواره سرود، بنگره، (موسیقی) آهنگ لالایی، آهنگ خواب انگیز

lullaby

<hr> معنی : پشت درد، کمر درد، درد پشت <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کمر درد (به ویژه در بخش تحتانی کمر)، درد گرده، طب کمر درد

معنی : پشت درد، کمر درد، درد پشت معانی دیگر : (پزشکی) کمر درد (به ویژه در بخش تحتانی کمر)، درد گرده، طب کمر درد

lumbago

<hr> معنی : کمری، ناحیه کمر، واقع در کمر، در مهره پشت <hr> معانی دیگر : (وابسته به بخش تحتانی پشت) گرده ای، پایین کمری، گرده گاهی، مهره کمر

معنی : کمری، ناحیه کمر، واقع در کمر، در مهره پشت معانی دیگر : (وابسته به بخش تحتانی پشت) گرده ای، پایین کمری، گرده گاهی، مهره کمر

lumbar

<hr> معنی : الوار، تیربریده، تخته، سلانه سلانه راه رفتن، الوار را قطع کردن، سنگین حرکت کردن، چوب بری کردن <hr> معانی دیگر : از خرت و پرت پر کردن، (با اثاثیه ی زیادی) انباشته کردن یا راه را بند آوردن، از خرده ریز مملو کردن، (انگلیس - عامیانه - با: with) سربار شدن، تحمیل کردن یا شدن، (امریکا) درخت بریدن و الوار کردن، تنه ی درختان را برای الوار سازی بریدن، (از چوب) الوار، درود، لاپه (در انگلیس بیشتر می گویند: timber)، (اسباب خانه و مبل و غیره که در جایی رویهم انبار شده باشد) خرت و پرت، اثاث کهنه، اشیای زائد و بی مصرف، (به کندی و با سر و صدا) حرکت کردن، لق لق کنان رفتن

معنی : الوار، تیربریده، تخته، سلانه سلانه راه رفتن، الوار را قطع کردن، سنگین حرکت کردن، چوب بری کردن معانی دیگر : از خرت و پرت پر کردن، (با اثاثیه ی زیادی) انباشته کردن یا راه را بند آوردن، از خرده ریز مملو کردن، (انگلیس - عامیانه - با: with) سربار شدن، تحمیل کردن یا شدن، (امریکا) درخت بریدن و الوار

lumber

<hr> معنی : تیر فروش، الوار فروش <hr> معانی دیگر : تیر فروش، الوار فروش

معنی : تیر فروش، الوار فروش معانی دیگر : تیر فروش، الوار فروش

lumberer

<hr> الوار سازی، چوب بری، بریدن درخت و تبدیل آن به الوار، دارای حرکت سنگین و بد قواره یا پر سرو صدا، غران، غرش کنان (مانند ابر توفانی)

الوار سازی، چوب بری، بریدن درخت و تبدیل آن به الوار، دارای حرکت سنگین و بد قواره یا پر سرو صدا، غران، غرش کنان (مانند ابر توفانی)

lumbering

<hr> معنی : چوب بر، کسیکه الوار وتیر اره میکند <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: logger

معنی : چوب بر، کسیکه الوار وتیر اره میکند معانی دیگر : رجوع شود به: logger

lumberjack

<hr> معنی : تیر فروش، الوار فروش <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: logger، چوب بر، الوار درست کن

معنی : تیر فروش، الوار فروش معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: logger، چوب بر، الوار درست کن

lumberman

<hr> معنی : حفره یا مجرای عضو لولهای شکل، حفره سلولی درون جدار گیاه <hr> معانی دیگر : (معیار سنجش میزان پخش نور) لومن، اندازه ی سوراخ (در سوزن آمپول و غیره)، واحد تشعشع برابر مقدار نوری که از یک شمع معمولی بین المللی ساطع میگردد

معنی : حفره یا مجرای عضو لولهای شکل، حفره سلولی درون جدار گیاه معانی دیگر : (معیار سنجش میزان پخش نور) لومن، اندازه ی سوراخ (در سوزن آمپول و غیره)، واحد تشعشع برابر مقدار نوری که از یک شمع معمولی بین المللی ساطع میگردد

lumen

<hr> معنی : جرم نورافکن اسمانی، جرم اسمانی، ادم نورانی، شخصیت تابناک <hr> معانی دیگر : (مجازی) چهره ی درخشان، سیمای تابناک، شخصیت برجسته، (هرجسمی که از خود نور بدهد مانند خورشید و ماه) لیانگر، شیدافشان، شیدگر نورانی، ستاره، جسم روشن، پر فروه

معنی : جرم نورافکن اسمانی، جرم اسمانی، ادم نورانی، شخصیت تابناک معانی دیگر : (مجازی) چهره ی درخشان، سیمای تابناک، شخصیت برجسته، (هرجسمی که از خود نور بدهد مانند خورشید و ماه) لیانگر، شیدافشان، شیدگر نورانی، ستاره، جسم روشن، پر فروه

luminary

<hr> معنی : شب تابی، تابناکی <hr> معانی دیگر : لیانندگی (در برابر: تابندگی incandescence) (شارندگی fluorescence و فروزندگی phosphorescence از انواع لیانندگی هستند)، خود تابی، فیزیک پدیده نورافشانی جسمی پس از قرارگرفتن درمعر­ تابش اشعه

معنی : شب تابی، تابناکی معانی دیگر : لیانندگی (در برابر: تابندگی incandescence) (شارندگی fluorescence و فروزندگی phosphorescence از انواع لیانندگی هستند)، خود تابی، فیزیک پدیده نورافشانی جسمی پس از قرارگرفتن درمعر­ تابش اشعه

luminescence

<hr> معنی : درخشان، تابناک، شب تاب، پر فروغ <hr> معانی دیگر : لیاننده (رجوع شود به: luminescence)

معنی : درخشان، تابناک، شب تاب، پر فروغ معانی دیگر : لیاننده (رجوع شود به: luminescence)

luminescent

<hr> معنی : درخشان، تابناک، شب تاب <hr> معانی دیگر : لیانگر، شید زا، شید افشان

معنی : درخشان، تابناک، شب تاب معانی دیگر : لیانگر، شید زا، شید افشان

luminiferous

<hr> معنی : فروغ، درخشش، نور افکنی، فروزندگی، جسم نورانی <hr> معانی دیگر : لیانیدگی، شید زایی، شید افشانی، رخشش، فروه

معنی : فروغ، درخشش، نور افکنی، فروزندگی، جسم نورانی معانی دیگر : لیانیدگی، شید زایی، شید افشانی، رخشش، فروه

luminosity

<hr> معنی : درخشان، فروزان، تابان، متشعشع، نورانی، شب نما، روشنی بخش <hr> معانی دیگر : لیان، شید افشان، تابناک، رخشان، روشن، پرنور، شب تاب، فروزنده، واضح، به آسانی قابل فهم

معنی : درخشان، فروزان، تابان، متشعشع، نورانی، شب نما، روشنی بخش معانی دیگر : لیان، شید افشان، تابناک، رخشان، روشن، پرنور، شب تاب، فروزنده، واضح، به آسانی قابل فهم

luminous

<hr> معنی : خرس، ادمکودن، ادم ناشی و خام دست <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم احمق و دست و پا چلفتی، امر

معنی : خرس، ادمکودن، ادم ناشی و خام دست معانی دیگر : (عامیانه) آدم احمق و دست و پا چلفتی، امر

lummox

<hr> معنی : درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش، دربست، مجموع، توده کردن، بزرگ شدن، قلنبه کردن <hr> معانی دیگر : غنده، شرحه، پرازده، کنجل، کنجله، چونه، حبه، دانه، گویک، گویه، حبه قند، (پزشکی) غده، قلنبه شدگی، آژخ، گندمه، گندله، گرمان، گرهک، باغره، آمو، دژپیه، دشپیل، آدم کودن، گنده و خر، (عامیانه - جمع) کتک مفصل، توسری، یکپارچه کردن یا پنداشتن، از یک قماش دانستن، سرجمع کردن، به صورت قلنبه یا حبه در آوردن، تکه تکه کردن، کلوخه کردن یا شدن، (معمولا با: along - انسان یا حیوان) با سنگینی و بد قوارگی حرکت کردن، لش وار راه رفتن، (مهجور) مجموعه، (مهجور) توده ی بزرگ، تعداد زیاد، مقدار معتنابه، حبه ای، بصورت قلنبه یا کلوخه، سوختن و ساختن، تحمل کردن، یکجا

معنی : درشت، توده، مقدار زیاد، قلنبه، تکه، قطعه، گره، کلوخه، غده، ادم تنه لش، دربست، مجموع، توده کردن، بزرگ شدن، قلنبه کردن معانی دیگر : غنده، شرحه، پرازده، کنجل، کنجله، چونه، حبه، دانه، گویک، گویه، حبه قند، (پزشکی) غده، قلنبه شدگی، آژخ، گندمه، گندله، گرمان، گرهک، باغره، آمو، دژپیه، دشپیل، آدم کودن،

lump

<hr> معنی : کودن، لخت، سنگین، گنده، لش، تنه لش <hr> معانی دیگر : کودن و گنده، قلمبه مانند، حبه مانند، غده مانند، آژخ سان، کنجله مانند، لخت lakht

معنی : کودن، لخت، سنگین، گنده، لش، تنه لش معانی دیگر : کودن و گنده، قلمبه مانند، حبه مانند، غده مانند، آژخ سان، کنجله مانند، لخت lakht

lumpish

<hr> معنی : ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار <hr> معانی دیگر : قلمبه قلمبه، پر برجستگی، دارای سطح ناصاف، آژخگین، گندمه دار، گرماندار، گره دار، گره مند، (آب) موج دار، پر خیز آب، نا آرام، متلاطم

معنی : ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار معانی دیگر : قلمبه قلمبه، پر برجستگی، دارای سطح ناصاف، آژخگین، گندمه دار، گرماندار، گره دار، گره مند، (آب) موج دار، پر خیز آب، نا آرام، متلاطم

lumpy

<hr> معنی : ماه، الهه ماه <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) لونا (الهه ی ماه که مشابه سلین selene در اسطوره ی یونان است)، (در هنر و ادبیات) ماه، روم قدیم الهه ماه

معنی : ماه، الهه ماه معانی دیگر : (اسطوره ی روم) لونا (الهه ی ماه که مشابه سلین selene در اسطوره ی یونان است)، (در هنر و ادبیات) ماه، روم قدیم الهه ماه

luna

<hr> معنی : دیوانگی، حماقت، جنون، خواب گردی <hr> معانی دیگر : خلی، بی عقلی، چلی، (سابقا) جنون گاه به گاه (که فکر می کردند با شکل ماه سر و کار دارد)

معنی : دیوانگی، حماقت، جنون، خواب گردی معانی دیگر : خلی، بی عقلی، چلی، (سابقا) جنون گاه به گاه (که فکر می کردند با شکل ماه سر و کار دارد)

lunacy

<hr> معنی : کم رنگ، قمری، ماهی، ماهتابی، وابسته بماه <hr> معانی دیگر : وابسته به یا برای ماه، مهین، (نجوم و تقویم) قمری، ماه مانند، رنگ پریده، رنگ باخته، گرد، هلال، هلالی، ماه سان، مهداسی، ماهگون، (نادر) نقره دار، سیمین، نقره ای

معنی : کم رنگ، قمری، ماهی، ماهتابی، وابسته بماه معانی دیگر : وابسته به یا برای ماه، مهین، (نجوم و تقویم) قمری، ماه مانند، رنگ پریده، رنگ باخته، گرد، هلال، هلالی، ماه سان، مهداسی، ماهگون، (نادر) نقره دار، سیمین، نقره ای

lunar

<hr> معنی : ماه گرفتگی، خسوف <hr> معانی دیگر : خسوف (در برابر: خورشید گرفتگی یا خور گرفت یا کسوف solar eclipse)

معنی : ماه گرفتگی، خسوف معانی دیگر : خسوف (در برابر: خورشید گرفتگی یا خور گرفت یا کسوف solar eclipse)

lunar eclipse

<hr> معنی : هلالی، بشکل هلال <hr> معانی دیگر : هلالی شکل (مانند ماه)، هلال سان، مهداس مانند، ماه داسی (lunated هم می گویند)

معنی : هلالی، بشکل هلال معانی دیگر : هلالی شکل (مانند ماه)، هلال سان، مهداس مانند، ماه داسی (lunated هم می گویند)

lunate

<hr> معنی : مجنون، ماه زده، مجنون، دیوانه <hr> معانی دیگر : دیوانه وار، جنون آمیز، چل، احمق، سفیه، بی عقل، خل، خل وضع، وابسته به یا برای دیوانگان، احمقانه

معنی : مجنون، ماه زده، مجنون، دیوانه معانی دیگر : دیوانه وار، جنون آمیز، چل، احمق، سفیه، بی عقل، خل، خل وضع، وابسته به یا برای دیوانگان، احمقانه

lunatic

<hr> معنی : یک ماه قمری <hr> معانی دیگر : ماه قمری

معنی : یک ماه قمری معانی دیگر : ماه قمری

lunation

<hr> معنی : ناهار، ظهرانه، ناهار خوردن <hr> معانی دیگر : ناهار دادن به، ناهار تهیه کردن، خوراک سبک، حاضری

معنی : ناهار، ظهرانه، ناهار خوردن معانی دیگر : ناهار دادن به، ناهار تهیه کردن، خوراک سبک، حاضری

lunch

<hr> معنی : ناهار <hr> معانی دیگر : ناهار (به ویژه ناهار رسمی)، سور نیمروز، ضیافت ناهار، غذای مفصل

معنی : ناهار معانی دیگر : ناهار (به ویژه ناهار رسمی)، سور نیمروز، ضیافت ناهار، غذای مفصل

luncheon

<hr> معنی : پنجره بالای در <hr> معانی دیگر : هر شکل یا چیز هلال مانند، (معماری) روزنه ی هلال شکل در سقف (برای ورود نور)، پنجره ی بالای در (معمولا به شکل نیم دایره)، (ارتش) سنگر دو جناحه، ماه کوچک، ماهواره، ستاره صغیر، هلالی شکل، نعل اسب

معنی : پنجره بالای در معانی دیگر : هر شکل یا چیز هلال مانند، (معماری) روزنه ی هلال شکل در سقف (برای ورود نور)، پنجره ی بالای در (معمولا به شکل نیم دایره)، (ارتش) سنگر دو جناحه، ماه کوچک، ماهواره، ستاره صغیر، هلالی شکل، نعل اسب

lunette

<hr> معنی : ریه، جگر سفید <hr> معانی دیگر : شش، اندام ریه مانند (در بی مهرگان)

معنی : ریه، جگر سفید معانی دیگر : شش، اندام ریه مانند (در بی مهرگان)

واژه های حرف "l" - مترادف و متضاد