<hr> معنی : ماساژ دهنده، مشت ومال دهنده <hr> معانی دیگر : مالش گر

معنی : ماساژ دهنده، مشت ومال دهنده معانی دیگر : مالش گر

masseur

<hr> معنی : سرب، کشته سرب، پروتوکسید زرد <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) مردارسنگ (مونواکسید سرب: pbo)

معنی : سرب، کشته سرب، پروتوکسید زرد معانی دیگر : (از ریشه ی عربی) مردارسنگ (مونواکسید سرب: pbo)

massicot

<hr> معنی : مانع، سد، توده سنگ <hr> معانی دیگر : (زمین شناسی)، (توده ی سنگی سلسله جبال که تیغه ی کوه ها و قله ها روی آن قرار دارند) کوه تنه، گران کوه

معنی : مانع، سد، توده سنگ معانی دیگر : (زمین شناسی)، (توده ی سنگی سلسله جبال که تیغه ی کوه ها و قله ها روی آن قرار دارند) کوه تنه، گران کوه

massif

<hr> معنی : بزرگ، عظیم، کلان، حجیم، گنده <hr> معانی دیگر : سترگ، سنگین، گنجا، غول آسا، ستبر، بیش از معمول، بسیار زیاد، زیادوار، همه جانبه، گسترده، وسیع، ژفت، (زمین شناسی) یکپارچه، هم ساخت، شدید و دامنه دار، انبوه وار، (کان شناسی - نامنظم از نظر شکل و گاهی بلورین از نظر ساختمان درونی) نادیسه، فشرده

معنی : بزرگ، عظیم، کلان، حجیم، گنده معانی دیگر : سترگ، سنگین، گنجا، غول آسا، ستبر، بیش از معمول، بسیار زیاد، زیادوار، همه جانبه، گسترده، وسیع، ژفت، (زمین شناسی) یکپارچه، هم ساخت، شدید و دامنه دار، انبوه وار، (کان شناسی - نامنظم از نظر شکل و گاهی بلورین از نظر ساختمان درونی) نادیسه، فشرده

massive

<hr> معنی : ستبری <hr> معانی دیگر : بزرگی، کلانی، گندگی، جسامت، سنگینی، توپری

معنی : ستبری معانی دیگر : بزرگی، کلانی، گندگی، جسامت، سنگینی، توپری

massiveness

<hr> معنی : چاق، جسیم، جامد، وزین <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: massive، متراکم، غلیظ

معنی : چاق، جسیم، جامد، وزین معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: massive، متراکم، غلیظ

massy

<hr> معنی : تیر، دیرک، دکل یکپارچه، بادکل مجهز کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: masto- (پیش از واکه به کار می رود)، (کشتی) دکل (که طناب بادبان ها یا رادار یا دیده بان گاه و غیره بر آن سوار است)، دکل دار کردن، دکل روی چیزی قرار دادن، (در جرثقیل و دستگاه حفاری و غیره) دکل، (پایه ی بلند آنتن رادیو یا تلویزیون و غیره) میله، (نیروی دریایی امریکا) گردهمایی افراد که طی آن فرمانده به درخواست ها و تخلفات جزئی رسیدگی می کند (نام کامل آن: captain's mast)، خوراک خوک (حاوی بلوط و فندق و غیره)، میوه های جنگلی (که به عنوان خوراک به خوک می دهند)، مازبر

معنی : تیر، دیرک، دکل یکپارچه، بادکل مجهز کردن معانی دیگر : رجوع شود به: masto- (پیش از واکه به کار می رود)، (کشتی) دکل (که طناب بادبان ها یا رادار یا دیده بان گاه و غیره بر آن سوار است)، دکل دار کردن، دکل روی چیزی قرار دادن، (در جرثقیل و دستگاه حفاری و غیره) دکل، (پایه ی بلند آنتن رادیو یا تلویزیون

mast

<hr> معنی : استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور، برجسته، چیره دست، رام کردن، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر <hr> معانی دیگر : حاکم، حکمران، رئیس خانواده، شوهر، مرشد، صاحب کار، (بنده یا حیوان) صاحب، خداوند، (کشتی بازرگانی) ناخدا، کاپیتان، کشتی بان، استادکار، اوستا، ماهر، خبره، (m بزرگ) آقا (mister هم می نویسند و مخفف آن: .mr است)، (پیش از نام پسران) خان، آقا، آقازاده، (مدرسه) سرپرست، رئیس مدرسه، معلم، آموزگار، لله، مکتب خانه دار، عمده، اصلی، بنیادی، پروزی، چندین کاره، تسلط پیدا کردن (در چیزی)، چیره دست شدن، خبره شدن، استا شدن، مهار کردن، تحت کنترل درآوردن، چیره شدن بر، (آموزش) فوق لیسانس، کارشناس (ارشد)، قالب یا نسخه ی اصلی نوار صوتی و صفحه و غیره (که آنرا تکثیر می کنند)، (حقوق) یاور قاضی، استادی، استاد بودن (درکاری)

معنی : استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور، برجسته، چیره دست، رام کردن، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر معانی دیگر : حاکم، حکمران، رئیس خانواده، شوهر، مرشد، صاحب کار، (بنده یا حیوان) صاحب، خداوند، (کشتی بازرگانی) ناخدا، کاپیتان، کشتی بان

master

<hr> معنی : قاعده کلی، شاه کلید، کلید چندین قفل <hr> معانی دیگر : شاه کلید (که همه ی قفل های یک محل بخصوص را باز می کند)

معنی : قاعده کلی، شاه کلید، کلید چندین قفل معانی دیگر : شاه کلید (که همه ی قفل های یک محل بخصوص را باز می کند)

master key

<hr> فوق لیسانس علوم انسانی (یا علوم و غیره)، کارشناسی (ارشد) در علوم انسانی (یا علوم و غیره)، صاحب درجه ای از دانشگاه که اصولامیتوانددر د انشگاه آموزگاری کند

فوق لیسانس علوم انسانی (یا علوم و غیره)، کارشناسی (ارشد) در علوم انسانی (یا علوم و غیره)، صاحب درجه ای از دانشگاه که اصولامیتوانددر د انشگاه آموزگاری کند

master of arts

<hr> معنی : هنر، استادی، شاهکار، نازک کاری هنری، هنر نمایی <hr> معانی دیگر : استادی، هنر نمایی، شاهکار، شیرین کاری، شاهکار، کار ماهرانه، هنر، استادی، هنر نمایی، نازک کاری هنری

معنی : هنر، استادی، شاهکار، نازک کاری هنری، هنر نمایی معانی دیگر : استادی، هنر نمایی، شاهکار، شیرین کاری، شاهکار، کار ماهرانه، هنر، استادی، هنر نمایی، نازک کاری هنری

master stroke

<hr> معنی : با استادی <hr> معانی دیگر : سلطه گرا، رئیس ماب، رئیس مابانه، ارباب مانند، استاد، استادانه، ماهر(انه)، چیره دست(انه)

معنی : با استادی معانی دیگر : سلطه گرا، رئیس ماب، رئیس مابانه، ارباب مانند، استاد، استادانه، ماهر(انه)، چیره دست(انه)

masterful

<hr> معنی : استادانه، ماهرانه <hr> معانی دیگر : چیره دستانه

معنی : استادانه، ماهرانه معانی دیگر : چیره دستانه

masterly

<hr> معنی : فکر بکر، دارای نبوغ فکری، ابداع کردن <hr> معانی دیگر : مغز متفکر، سلسله جنبان، پیشگام، بانی بودن یا شدن، سلسله جنبان شدن، دارای نبوه فکری، فکر بزرگ، کله عالی، عقل کل

معنی : فکر بکر، دارای نبوغ فکری، ابداع کردن معانی دیگر : مغز متفکر، سلسله جنبان، پیشگام، بانی بودن یا شدن، سلسله جنبان شدن، دارای نبوه فکری، فکر بزرگ، کله عالی، عقل کل

mastermind

<hr> معنی : شاهکار، کار استادانه، کار بینظیر <hr> معانی دیگر : کار استاد

معنی : شاهکار، کار استادانه، کار بینظیر معانی دیگر : کار استاد

masterpiece

<hr> معنی : مقام استادی <hr> معانی دیگر : اربابی، آقایی، تسلط، سلطه، چیرگی، مقام حاکم یا ارباب

معنی : مقام استادی معانی دیگر : اربابی، آقایی، تسلط، سلطه، چیرگی، مقام حاکم یا ارباب

mastership

<hr> معنی : کار مهم، شاهکار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: masterpiece، برجسته

معنی : کار مهم، شاهکار معانی دیگر : رجوع شود به: masterpiece، برجسته

masterwork

<hr> معنی : اربابی <hr> معانی دیگر : حکمرانی، سلطه، فرمانروایی، برتری، تفوق، چیرگی، مهارت، چیره دستی، خبرگی

معنی : اربابی معانی دیگر : حکمرانی، سلطه، فرمانروایی، برتری، تفوق، چیرگی، مهارت، چیره دستی، خبرگی

mastery

mastery of oneself

<hr> معنی : سردگل <hr> معانی دیگر : (کشتی) سردکل، (روزنامه و مجله و غیره) سرصفحه ی ثابت، ستون حاوی نام سردبیر و ناشر و غیره، رجوع شود به: nameplate، سر دگل سر صفحه ثابت که در همه شماره های روزنامه چاپ میشود

معنی : سردگل معانی دیگر : (کشتی) سردکل، (روزنامه و مجله و غیره) سرصفحه ی ثابت، ستون حاوی نام سردبیر و ناشر و غیره، رجوع شود به: nameplate، سر دگل سر صفحه ثابت که در همه شماره های روزنامه چاپ میشود

masthead

<hr> معنی : کندر رومی، مصطکی، نوعی بتونه یاچسب <hr> معانی دیگر : مصطکی، کندر رومی، نوعی بتونه یاچسب

معنی : کندر رومی، مصطکی، نوعی بتونه یاچسب معانی دیگر : مصطکی، کندر رومی، نوعی بتونه یاچسب

mastic

<hr> معنی : درخت بنه، درخت چاتلنغوش <hr> معانی دیگر : tree mastic گ

معنی : درخت بنه، درخت چاتلنغوش معانی دیگر : tree mastic گ

mastic shrub

<hr> معنی : درخت بنه، درخت چاتلنغوش <hr> معانی دیگر : shrub mastic گ

معنی : درخت بنه، درخت چاتلنغوش معانی دیگر : shrub mastic گ

mastic tree

<hr> معنی : جویدن، خاییدن، نرم کردن، چاوش کردن، بزاقی کردن <hr> معانی دیگر : خمیر کردن

معنی : جویدن، خاییدن، نرم کردن، چاوش کردن، بزاقی کردن معانی دیگر : خمیر کردن

masticate

<hr> معنی : جویدن، چاوش <hr> معانی دیگر : جویدن، چاوش

معنی : جویدن، چاوش معانی دیگر : جویدن، چاوش

mastication

<hr> معنی : بولدوگ <hr> معانی دیگر : سگ مستیف (که موی کوتاه و لب ها و گوش های آویخته دارد)، سگ نگهبان (old english mastiff هم می گویند)، سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است

معنی : بولدوگ معانی دیگر : سگ مستیف (که موی کوتاه و لب ها و گوش های آویخته دارد)، سگ نگهبان (old english mastiff هم می گویند)، سگ بزرگی که گوش ها ولبهایش اویخته است

mastiff

<hr> معنی : ورم پستان، اماس غدههای پستان <hr> معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) آماس پستان، پستان افروختگی، طب ورم پستان

معنی : ورم پستان، اماس غدههای پستان معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) آماس پستان، پستان افروختگی، طب ورم پستان

mastitis

<hr> معنی : پستان مانند، پستانی <hr> معانی دیگر : به شکل پستان یا نوک پستان، پستان دیس، وابسته به یا نزدیک به برجستگی استخوان پس گوش، (کالبدشناسی) استخوان پس گوشی، استخوان گیجگاهی (رجوع شود به: skull)، حلمی <hr> mastoid(n) زایده حلمیه

معنی : پستان مانند، پستانی معانی دیگر : به شکل پستان یا نوک پستان، پستان دیس، وابسته به یا نزدیک به برجستگی استخوان پس گوش، (کالبدشناسی) استخوان پس گوشی، استخوان گیجگاهی (رجوع شود به: skull)، حلمی mastoid(n) زایده حلمیه

mastoid

<hr> معنی : جلق <hr> معانی دیگر : استمناء

معنی : جلق معانی دیگر : استمناء

masturbation

<hr> معنی : بوریا، پادری، کفش پاک کن، حصیر، زیر بشقابی، زیر گلدانی، بوریا پوش کردن، با حصیر پوشاندن، در هم گیر کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: (انجیل) متی، کفپوش کوچک (حصیری یا لاستیکی و غیره)، تشک کشتی، (در سالن های ورزشی و کشتی گیری و غیره) کفپوش نرم، هر چیز درهم پیچیده و نمد مانند، با کف پوش پوشاندن، حصیر انداختن، پوشاندن، در هم گوراندن (به ویژه موی سر)، نمد مانند کردن، وزاندن، وز کردن، پلاس، زیرپایی (فرش کوچکی که جلو صندلی اتومبیل می اندازند)، زیرانداز، فرشک، فرشچه، پاانداز، زیلو، زیرلیوانی، زیرظرفی، میزپوش، رجوع شود به: matte2، حاشیه ی میان عکس و قاب عکس، کناره ی تصویر، (قاب سازی عکس و تصویر) کناره گذاری، حاشیه گذاری

معنی : بوریا، پادری، کفش پاک کن، حصیر، زیر بشقابی، زیر گلدانی، بوریا پوش کردن، با حصیر پوشاندن، در هم گیر کردن معانی دیگر : مخفف: (انجیل) متی، کفپوش کوچک (حصیری یا لاستیکی و غیره)، تشک کشتی، (در سالن های ورزشی و کشتی گیری و غیره) کفپوش نرم، هر چیز درهم پیچیده و نمد مانند، با کف پوش پوشاندن، حصیر اند

<hr> معنی : ماتادور، گاوباز اسپانیولی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: مات) گاوباز (که با شمشیر گاو را می کشد)

معنی : ماتادور، گاوباز اسپانیولی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی: مات) گاوباز (که با شمشیر گاو را می کشد)

matador

<hr> معنی : حریف، جفت، نظیر، همسر، لنگه، تطابق، تطبیق، مسابقه، ازدواج، کبریت، چوب کبریت، حریف کسی بودن، زور ازمایی، همتا، خواستگاری کردن، جور بودن با، بهم امدن، خوردن، وصلت دادن، تطبیق کردن <hr> معانی دیگر : کبریت (هر یک از چوب های درون قوطی کبریت)، (در اصل) فتیله ی توپ و بمب و غیره، تا، برابر، همانند، (با همدیگر) جور، همداوی، ناورد، هماوری، آورد، پادکوشی، قرارداد زناشویی، زناشویی، همسر آینده (احتمالی)، همسر مناسب، هماورد، رقیب، به ازدواج هم درآمدن یا درآوردن، زن دادن، شوهر کردن یا دادن، همسر یافتن (برای کسی)، مقابله کردن، (باموفقیت) درافتادن (با کسی)، رقابت کردن، هم چشمی کردن، زورآزمایی کردن، برابر بودن (با)، مشابه بودن، همانند بودن، جور شدن یا بودن، جفت بودن، لنگه ی هم بودن، به هم آمدن، خوردن (به)، همتابودن، هماورد (یا رقیب یا حریف یا برابر یا جفت) یافتن یا ارائه دادن، جور کردن، جفت کردن، همانند کردن، مقایسه کردن، شیر یا خط کردن (to flipcoins هم می گویند)، رونوشت، روگرفت

معنی : حریف، جفت، نظیر، همسر، لنگه، تطابق، تطبیق، مسابقه، ازدواج، کبریت، چوب کبریت، حریف کسی بودن، زور ازمایی، همتا، خواستگاری کردن، جور بودن با، بهم امدن، خوردن، وصلت دادن، تطبیق کردن معانی دیگر : کبریت (هر یک از چوب های درون قوطی کبریت)، (در اصل) فتیله ی توپ و بمب و غیره، تا، برابر، همانند، (با هم

match

<hr> معنی : خوش ایند، سازگار، بهم جور شدنی <hr> معانی دیگر : بهم جور شدنی، سازگار

معنی : خوش ایند، سازگار، بهم جور شدنی معانی دیگر : بهم جور شدنی، سازگار

matchable

<hr> معنی : تطبیق یافته <hr> معانی دیگر : مطابق

معنی : تطبیق یافته معانی دیگر : مطابق

matched

matches

<hr> معنی : مطابق <hr> معانی دیگر : کامپیوتر : تطبیق الکترونیک : جفتگرى منطبق

معنی : مطابق معانی دیگر : کامپیوتر : تطبیق الکترونیک : جفتگرى منطبق

matching

<hr> معنی : بی همتا <hr> معانی دیگر : بی تا، منحصر به فرد، بی نظیر

معنی : بی همتا معانی دیگر : بی تا، منحصر به فرد، بی نظیر

matchless

<hr> معنی : تفنگ فتیلهای <hr> معانی دیگر : (سابقا)

معنی : تفنگ فتیلهای معانی دیگر : (سابقا)

matchlock

<hr> معنی : دلال یا دلاله ازدواج <hr> معانی دیگر : دلال یا دلاله ازدواج، عروسی راه انداز، کسیکه مایل است زنها را با مردهاپیوند دهد، کبریت ساز

معنی : دلال یا دلاله ازدواج معانی دیگر : دلال یا دلاله ازدواج، عروسی راه انداز، کسیکه مایل است زنها را با مردهاپیوند دهد، کبریت ساز

matchmaker

<hr> معنی : خواستگاری <hr> معانی دیگر : کبریت سازی، دلالی ازدواج

معنی : خواستگاری معانی دیگر : کبریت سازی، دلالی ازدواج

matchmaking

<hr> معنی : چوب کبریت، یک تکه چوب <hr> معانی دیگر : چوب کبریت سازی

معنی : چوب کبریت، یک تکه چوب معانی دیگر : چوب کبریت سازی

matchwood

<hr> معنی : کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن <hr> معانی دیگر : مونس، مصاحب، هم صحبت، (در ترکیب) هم -، (انگلیس - خودمانی - خطاب دوستانه) رفیق، (در چیزهای دوتایی یا جفت) لنگه، تا، زن یا شوهر، (جفت گیری جانوران) نر یا ماده، (کشتی بازرگانی) یاور ناخدا (first mate هم می گویند)، (نیروی دریایی) عنوان درجه داران، جفت کردن یا شدن، جور کردن یا شدن، جفت گیری کردن، جماع کردن، زناشویی کردن، ازدواج کردن، (قدیمی) همتا، همکار، همقطار، رجوع شود به: checkmate

معنی : کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن معانی دیگر : مونس، مصاحب، هم صحبت، (در ترکیب) هم -، (انگلیس - خودمانی - خطاب دوستانه) رفیق، (در چیزهای دوتایی یا جفت) لنگه، تا، زن یا شوهر، (جفت گیری جانوران) نر یا ماده، (کشتی بازرگانی) یاور ناخدا (fi

mate

<hr> معنی : مادر <hr> معانی دیگر : (بیشتر انگلیس - عامیانه) مادر، سخت شامه، نرم شامه

معنی : مادر معانی دیگر : (بیشتر انگلیس - عامیانه) مادر، سخت شامه، نرم شامه

mater

<hr> معنی : ماده، جسم، جنس، جسمی، مادی، اصولی، کلی، مقتضی، اساسی، جسمانی <hr> معانی دیگر : مطلب، اطلاعات، داده ها، پارچه، قماش، (جمع) لوازم، نیازمندی ها، نیازگان، مصالح، مادی (دارای ماده)، تنی، بدنی، شهوانی، جنسی، دنیوی (دربرابر: اخروی)، دهری، این جهانی، مهم، مربوط، (حقوق) سرنوشت ساز (تعیین کننده نتیجه ی دادرسی و غیره)، راحت طلب، تجمل پرست، پول دوست، گنج پرست، مربوط به مال و مادیات، دانگانه، عمده، مناسب

معنی : ماده، جسم، جنس، جسمی، مادی، اصولی، کلی، مقتضی، اساسی، جسمانی معانی دیگر : مطلب، اطلاعات، داده ها، پارچه، قماش، (جمع) لوازم، نیازمندی ها، نیازگان، مصالح، مادی (دارای ماده)، تنی، بدنی، شهوانی، جنسی، دنیوی (دربرابر: اخروی)، دهری، این جهانی، مهم، مربوط، (حقوق) سرنوشت ساز (تعیین کننده نتیجه ی دادر

material

<hr> معنی : مادیت، ماده گرایی، ماده پرستی <hr> معانی دیگر : فلسفه ی اصالت ماده، ماتریالیسم (در برابر: ایده آلیسم یا انگارگرایی idealism)

معنی : مادیت، ماده گرایی، ماده پرستی معانی دیگر : فلسفه ی اصالت ماده، ماتریالیسم (در برابر: ایده آلیسم یا انگارگرایی idealism)

materialism

<hr> معنی : ماده گرای، مادی <hr> معانی دیگر : ماده گرا، مادی گر، ماتریالیست، طرفدار اصالت ماده، ماده گرایانه

معنی : ماده گرای، مادی معانی دیگر : ماده گرا، مادی گر، ماتریالیست، طرفدار اصالت ماده، ماده گرایانه

materialist

<hr> معنی : وابسته به مادیات، مربوط به ماده گرایی <hr> معانی دیگر : وابسته به مادیات، مربوط به ماده گرایی

معنی : وابسته به مادیات، مربوط به ماده گرایی معانی دیگر : وابسته به مادیات، مربوط به ماده گرایی

materialistic

<hr> معنی : جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن <hr> معانی دیگر : تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح را) به صورت جسم ظاهر کردن، ماده گرا کردن، مال پرست نمودن، مال دوست کردن، ناگهان هویدا شدن

معنی : جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن معانی دیگر : تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح را) به صورت جسم ظاهر کردن، ماده گرا کردن، مال پرست نمودن، مال دوست کردن، ناگهان هویدا شدن

واژه های حرف "m" - مترادف و متضاد