<hr> معنی : تندی، زنندگی <hr> معانی دیگر : زنندگی، تندی

معنی : تندی، زنندگی معانی دیگر : زنندگی، تندی

pungency

<hr> معنی : تند، زننده، نوک تیز، تیز، گوشه دار، پر ادویه <hr> معانی دیگر : (بو یا مزه) تند، زبان گز، (سبک نگارش و سخن) تند و تیز، گزنده، بران، (در فکر) دردآور، تیز گونه، انگیزنده، انگیزگر، انگیزان، محرک، سوزناک

معنی : تند، زننده، نوک تیز، تیز، گوشه دار، پر ادویه معانی دیگر : (بو یا مزه) تند، زبان گز، (سبک نگارش و سخن) تند و تیز، گزنده، بران، (در فکر) دردآور، تیز گونه، انگیزنده، انگیزگر، انگیزان، محرک، سوزناک

pungent

<hr> معنی : کارتاژی، اهل کارتاژ قدیم، قرطاجنی <hr> معانی دیگر : (عهد باستان) کشور کارتاژ (تونس امروزی) و مردم آن، (مانند کارتاژی ها) خیانت پیشه، بی وفا، عهد شکن، خائن

معنی : کارتاژی، اهل کارتاژ قدیم، قرطاجنی معانی دیگر : (عهد باستان) کشور کارتاژ (تونس امروزی) و مردم آن، (مانند کارتاژی ها) خیانت پیشه، بی وفا، عهد شکن، خائن

punic

<hr> معنی : ضعف، کوچکی، ریزگی، کوچک اندامی، تازه کاری جوانی <hr> معانی دیگر : ریزه میزگی، فسقلی بودن، کم زوری، خاموشی

معنی : ضعف، کوچکی، ریزگی، کوچک اندامی، تازه کاری جوانی معانی دیگر : ریزه میزگی، فسقلی بودن، کم زوری، خاموشی

puniness

<hr> معنی : تنبیه کردن، مجازات کردن، کیفر دادن، ادب کردن، گوشمال دادن، سزا دادن <hr> معانی دیگر : پاد افراه کردن، با شدت عمل کردن، آزار دادن، خشونت کردن، جریمه کردن، تنبیه معین کردن، کیفر تعیین کردن

معنی : تنبیه کردن، مجازات کردن، کیفر دادن، ادب کردن، گوشمال دادن، سزا دادن معانی دیگر : پاد افراه کردن، با شدت عمل کردن، آزار دادن، خشونت کردن، جریمه کردن، تنبیه معین کردن، کیفر تعیین کردن

punish

<hr> معنی : قابلیت مجازات <hr> معانی دیگر : مجازات کردنی

معنی : قابلیت مجازات معانی دیگر : مجازات کردنی

punishability

<hr> معنی : قابل مجازات، سزاپذیر <hr> معانی دیگر : قابل تنبیه، تنبیه پذیر، سزاوار گوشمالی، قابل کیفر

معنی : قابل مجازات، سزاپذیر معانی دیگر : قابل تنبیه، تنبیه پذیر، سزاوار گوشمالی، قابل کیفر

punishable

punisher

<hr> معنی : اجر، تنبیه، تادیب، مجازات، گوشمالی، سزا <hr> معانی دیگر : کوبکاری، پادافراه، دژپاداش، کیفر، جزا، عقوبت، مکافات، قصاص، رفتار خشونت آمیز، آزار، آسیب، خسارت، زیان، خرابی

معنی : اجر، تنبیه، تادیب، مجازات، گوشمالی، سزا معانی دیگر : کوبکاری، پادافراه، دژپاداش، کیفر، جزا، عقوبت، مکافات، قصاص، رفتار خشونت آمیز، آزار، آسیب، خسارت، زیان، خرابی

punishment

<hr> معنی : تادیبی، مجازاتی، تنبیهی <hr> معانی دیگر : وابسته به تنبیه و مجازات، جزایی، قصاصی، کیفری، پادافراهی (punitory هم می گویند)، شدید، ستمگرانه، توان فرسا، بازدار، جزائی، سیاست امیز، متضمن مجازات

معنی : تادیبی، مجازاتی، تنبیهی معانی دیگر : وابسته به تنبیه و مجازات، جزایی، قصاصی، کیفری، پادافراهی (punitory هم می گویند)، شدید، ستمگرانه، توان فرسا، بازدار، جزائی، سیاست امیز، متضمن مجازات

punitive

<hr> جرایم کیفری، جرایم تنبیهی (exemplary damages هم می گویند)

جرایم کیفری، جرایم تنبیهی (exemplary damages هم می گویند)

punitive damages

<hr> معنی : اتش زنه، چوب پوسیده، جوان ولگرد، بی ارزش <hr> معانی دیگر : (در افروختن آتش و ترقه زنی و آتش بازی و غیره) آتش زنه، چیله، افروزه، (در اصل) جنده، روسپی، (خودمانی) کونی، کونده، (خودمانی) آدم بی سر و پا، مردکه، زنکه، لات، الواط، رذل، سالوس، (خودمانی) جوان بی تجربه و گستاخ، پررو، رجوع شود به: punk rock، (سبک لباس پوشیدن و سلمانی و آرایش عجیب و غریب) پانک، (امریکا - خودمانی) بنجل، بدرد نخور، قناس، فکسنی

معنی : اتش زنه، چوب پوسیده، جوان ولگرد، بی ارزش معانی دیگر : (در افروختن آتش و ترقه زنی و آتش بازی و غیره) آتش زنه، چیله، افروزه، (در اصل) جنده، روسپی، (خودمانی) کونی، کونده، (خودمانی) آدم بی سر و پا، مردکه، زنکه، لات، الواط، رذل، سالوس، (خودمانی) جوان بی تجربه و گستاخ، پررو، رجوع شود به: punk rock،

punk

<hr> معنی : جناس گو، تجنیس ساز، ابهامگو <hr> معانی دیگر : ایهام پرداز، اهل به کار بردن جناس و ایهام (punner هم می گویند)

معنی : جناس گو، تجنیس ساز، ابهامگو معانی دیگر : ایهام پرداز، اهل به کار بردن جناس و ایهام (punner هم می گویند)

punster

<hr> معنی : زدن توپ <hr> معانی دیگر : (فوتبال) توپ را در هوا با پا زدن، شوت هوایی، قایق (ته پهن و تخته مانند که با چوب درازی که به ته رود فرو می کنند رانده می شود)، بلم، (با دیرک یا چوبدستی) راندن، دیرک زدن، (در برخی بازی های با ورق) بر ضد بانکدار شرط بستن یا بازی کردن، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن

معنی : زدن توپ معانی دیگر : (فوتبال) توپ را در هوا با پا زدن، شوت هوایی، قایق (ته پهن و تخته مانند که با چوب درازی که به ته رود فرو می کنند رانده می شود)، بلم، (با دیرک یا چوبدستی) راندن، دیرک زدن، (در برخی بازی های با ورق) بر ضد بانکدار شرط بستن یا بازی کردن، توپ فوتبال را قبل از تماس با زمین زدن

punt

<hr> معنی : توپ زن <hr> معانی دیگر : شوت کننده ی توپ فوتبال در هوا، فوتبال توپ زن

معنی : توپ زن معانی دیگر : شوت کننده ی توپ فوتبال در هوا، فوتبال توپ زن

punter

<hr> معنی : ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام <hr> معانی دیگر : ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی، درجه پست

معنی : ضعیف، کوچک، قد کوتاه، ریزه اندام معانی دیگر : ریزه پیزه، چلغوز، فسقلی، کم زور، نحیف، زبون، لاغر مردنی، درجه پست

puny

<hr> معنی : خود رای، توله سگ، بچه سگ ماهی، توله زاییدن <hr> معانی دیگر : سگ توله، توله سگ (puppy هم می گویند)، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، بچه نهنگ، بچه سیل (seal)

معنی : خود رای، توله سگ، بچه سگ ماهی، توله زاییدن معانی دیگر : سگ توله، توله سگ (puppy هم می گویند)، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، بچه نهنگ، بچه سیل (seal)

<hr> معنی : نوچه، شفیره، بادامه <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) شفیره، مانسته، لیسه

معنی : نوچه، شفیره، بادامه معانی دیگر : (حشره شناسی) شفیره، مانسته، لیسه

pupa

<hr> معنی : شاگرد، دانش اموز، حدقه، مردمک چشم <hr> معانی دیگر : آموزنده، دانش آموز، (چشم) مردمک

معنی : شاگرد، دانش اموز، حدقه، مردمک چشم معانی دیگر : آموزنده، دانش آموز، (چشم) مردمک

pupil

<hr> معنی : تلمذ، مرحله شاگردی، دوره شاگردی <hr> معانی دیگر : pupil(l)age خردسالی، صغر، شاگردی <hr> pupillage دوره شاگردی

معنی : تلمذ، مرحله شاگردی، دوره شاگردی معانی دیگر : pupil(l)age خردسالی، صغر، شاگردی pupillage دوره شاگردی

pupilage

<hr> معنی : تلمذ، مرحله شاگردی، دوره شاگردی <hr> معانی دیگر : pupilage دوره شاگردی

معنی : تلمذ، مرحله شاگردی، دوره شاگردی معانی دیگر : pupilage دوره شاگردی

pupillage

<hr> معنی : عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده <hr> معانی دیگر : آلت دست دیگری، بازیچه، نوکر، (در اصل) عروسک (امروزه بچه ها به عروسک می گویند: doll)

معنی : عروسک، عروسک خیمه شب بازی، دست نشانده معانی دیگر : آلت دست دیگری، بازیچه، نوکر، (در اصل) عروسک (امروزه بچه ها به عروسک می گویند: doll)

puppet

<hr> معنی : بازیگر، خیمه شب باز <hr> معانی دیگر : عروسک گردان

معنی : بازیگر، خیمه شب باز معانی دیگر : عروسک گردان

puppeteer

<hr> معنی : خیمهشب بازی، عروسک بازی <hr> معانی دیگر : عروسک گردانی

معنی : خیمهشب بازی، عروسک بازی معانی دیگر : عروسک گردانی

puppetry

<hr> معنی : توله سگ، جوانک خود نما ونادان <hr> معانی دیگر : سگ توله، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، (نهنگ و seal و غیره) بچه

معنی : توله سگ، جوانک خود نما ونادان معانی دیگر : سگ توله، (گرگ و روباه و غیره) توله، بچه، (نهنگ و seal و غیره) بچه

puppy

<hr> عشق بچگانه، عشق سطحی و زودرس، عشق نوجوانی

عشق بچگانه، عشق سطحی و زودرس، عشق نوجوانی

puppy love

<hr> معنی : توله سگ مانند <hr> معانی دیگر : خودساز

معنی : توله سگ مانند معانی دیگر : خودساز

puppyish

<hr> معنی : نابینا، دارای چشم تار، نیم کور کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) کور، نیم کور

معنی : نابینا، دارای چشم تار، نیم کور کردن معانی دیگر : (در اصل) کور، نیم کور

purblind

<hr> معنی : خرید، خریداری، ابتیاع، در امد سالیانه زمین، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن <hr> معانی دیگر : ابتیاع کردن، (با زحمت یا فداکاری و غیره) به دست آوردن، کسب کردن، جاپا، جادست، دستگیره، تکیه گاه، چیز خریداری شده، (حقوق) شرا، انتقال قانونی ملک که ناشی از ارث نباشد، (نادر) درآمد، بازده

معنی : خرید، خریداری، ابتیاع، در امد سالیانه زمین، خریدن، خریداری کردن، خرید کردن، ستون ساختن معانی دیگر : ابتیاع کردن، (با زحمت یا فداکاری و غیره) به دست آوردن، کسب کردن، جاپا، جادست، دستگیره، تکیه گاه، چیز خریداری شده، (حقوق) شرا، انتقال قانونی ملک که ناشی از ارث نباشد، (نادر) درآمد، بازده

purchase

<hr> معنی : خریدار <hr> معانی دیگر : خریدار

معنی : خریدار معانی دیگر : خریدار

purchaser

<hr> معنی : خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو <hr> معانی دیگر : بی آمیغ، لب، وش، سارا، آویژه، سالم، پاکیزه، کامل، یکدست، صرف، نظری، مطلق، کیا، پاکدامن، بی آلایش، باناموس، نیک نژاد (purebred هم می گویند)، بی عیب، بی خدشه، (انجیل) ناملوث، نانجس، طاهر، طیب، (آوا شناسی) تک آوا، واکه ی ساده (monophthongal هم می گویند)، نژاد اصیل، خالص کردن، پالایش کردن

معنی : خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو معانی دیگر : بی آمیغ، لب، وش، سارا، آویژه، سالم، پاکیزه، کامل، یکدست، صرف، نظری، مطلق، کیا، پاکدامن، بی آلایش، باناموس، نیک نژاد (purebred هم می گویند)، بی عیب، بی خدشه، (انجیل) ناملوث، نانجس، طاهر، طیب، (آوا شناسی) تک آوا، واکه ی سا

pure

<hr> معنی : پوره، پوره کردن <hr> معانی دیگر : پوره مثل پوره سیب زمینی وغیره

معنی : پوره، پوره کردن معانی دیگر : پوره مثل پوره سیب زمینی وغیره

puree

<hr> معنی : خالصانه، محضا <hr> معانی دیگر : به طور خالص، ناب، سره، بی آمیغانه، فقط، صرفا، به طور بی آلایش، معصومانه، کاملا، بکلی، منحصرا، بطور خالصیا یکدست یا بی گناه

معنی : خالصانه، محضا معانی دیگر : به طور خالص، ناب، سره، بی آمیغانه، فقط، صرفا، به طور بی آلایش، معصومانه، کاملا، بکلی، منحصرا، بطور خالصیا یکدست یا بی گناه

purely

<hr> معنی : تمیزی <hr> معانی دیگر : پاکی، صافی، بیغشی

معنی : تمیزی معانی دیگر : پاکی، صافی، بیغشی

pureness

<hr> معنی : ارایش، حاشیه دوزی، حاشیه دوزی کردن، حاشیه را تزئین کردن، ارایش دادن <hr> معانی دیگر : (حاشیه ی چیزی را) تزیین کردن، منبت کاری کردن

معنی : ارایش، حاشیه دوزی، حاشیه دوزی کردن، حاشیه را تزئین کردن، ارایش دادن معانی دیگر : (حاشیه ی چیزی را) تزیین کردن، منبت کاری کردن

purfle

<hr> معنی : برائت، تصفیه، تطهیر، روانپاکسازی، تصفیه و تزکیه نفس بوسیله هنر، تنقیه، پاک سازی، پالایش <hr> معانی دیگر : پالش

معنی : برائت، تصفیه، تطهیر، روانپاکسازی، تصفیه و تزکیه نفس بوسیله هنر، تنقیه، پاک سازی، پالایش معانی دیگر : پالش

purgation

<hr> معنی : پاک کننده، مسهل، ضد یبوست، تطهیری، کارکن، پاکساز، پالایشی <hr> معانی دیگر : ملین، پالاینده، پالاگر

معنی : پاک کننده، مسهل، ضد یبوست، تطهیری، کارکن، پاکساز، پالایشی معانی دیگر : ملین، پالاینده، پالاگر

purgative

<hr> معنی : تطهیری، برزخی <hr> معانی دیگر : وابسته به برزخ

معنی : تطهیری، برزخی معانی دیگر : وابسته به برزخ

purgatorial

<hr> معنی : وسیله تطهیر، تطهیری، بزرخ <hr> معانی دیگر : (مجازی) محل تنبیه یا ندامت، جهنم، دوزخ، آزارگاه، (بیشتر با p بزرگ) برزخ، اعراف، عالم بزر، پالایشی، در برز&nbsp;قرار دادن

معنی : وسیله تطهیر، تطهیری، بزرخ معانی دیگر : (مجازی) محل تنبیه یا ندامت، جهنم، دوزخ، آزارگاه، (بیشتر با p بزرگ) برزخ، اعراف، عالم بزر، پالایشی، در برز قرار دادن

purgatory

<hr> معنی : تطهیر، پالایش، پاکسازی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تهی کردن، پاک کردن، تصفیه کردن، تبرئه کردن، خالی کردن، زدودن <hr> معانی دیگر : پالاییدن، پالش کردن، مبری کردن، (حقوق) رفع اتهام کردن، بی گناه اعلام کردن، (از گناه) پاک کردن، منزه کردن، مسهل خوردن، روده ها را پاک کردن، پاک کردن مزاج، (سیاسی) پاکسازی کردن، معدوم کردن، پاکسازی، نابود سازی (سیاسی)، تصفیه ی سیاسی، (با: away یا off یا out) تمیز کردن یا شدن، پاکیزه کردن یا شدن، کارکن، سرشاخه زنی، تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه

معنی : تطهیر، پالایش، پاکسازی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تهی کردن، پاک کردن، تصفیه کردن، تبرئه کردن، خالی کردن، زدودن معانی دیگر : پالاییدن، پالش کردن، مبری کردن، (حقوق) رفع اتهام کردن، بی گناه اعلام کردن، (از گناه) پاک کردن، منزه کردن، مسهل خوردن، روده ها را پاک کردن، پاک کردن مزاج، (سیاسی) پاکس

purge

<hr> معنی : پاک سازی <hr> معانی دیگر : پاکسازی

معنی : پاک سازی معانی دیگر : پاکسازی

purging

<hr> معنی : شستشو، تخلیص، تصفیه، تطهیر، پالایش، خالص سازی <hr> معانی دیگر : تطهیر، پالایش، خالص سازی، تخلیص، شستشو

معنی : شستشو، تخلیص، تصفیه، تطهیر، پالایش، خالص سازی معانی دیگر : تطهیر، پالایش، خالص سازی، تخلیص، شستشو

purification

<hr> معنی : تصفیه کننده، تطهیر کننده <hr> معانی دیگر : (مراسم عشای ربانی) دستمال ویژه ی پاک کردن جام، پاک کننده

معنی : تصفیه کننده، تطهیر کننده معانی دیگر : (مراسم عشای ربانی) دستمال ویژه ی پاک کردن جام، پاک کننده

purificator

<hr> معنی : پالاینده <hr> معانی دیگر : صاف کرده، پالوده، صاف شده، تصفیه شده، پاک کرده

معنی : پالاینده معانی دیگر : صاف کرده، پالوده، صاف شده، تصفیه شده، پاک کرده

purified

<hr> معنی : پاک کننده، تطهیر کننده <hr> معانی دیگر : پالاینده

معنی : پاک کننده، تطهیر کننده معانی دیگر : پالاینده

purifier

<hr> معنی : پاک کردن، تصفیه کردن، پالودن، خالص کردن، پالایش کردن <hr> معانی دیگر : صافی کردن، پاکسازی کردن، وش کردن، پاکیزه کردن، تمیز کردن، تطهیر کردن، مطهر کردن، تزکیه کردن، (متن و غیره) حک و اصلاح کردن، به صورت اصلی برگرداندن، سره کردن، پیراستن

معنی : پاک کردن، تصفیه کردن، پالودن، خالص کردن، پالایش کردن معانی دیگر : صافی کردن، پاکسازی کردن، وش کردن، پاکیزه کردن، تمیز کردن، تطهیر کردن، مطهر کردن، تزکیه کردن، (متن و غیره) حک و اصلاح کردن، به صورت اصلی برگرداندن، سره کردن، پیراستن

purify

<hr> معنی : لفظ قلم نویسی، واژه یا اصطلاح اصیل و صحیح، افراط در استعمال صحیح الفاظ <hr> معانی دیگر : (زبان و ادبیات و هنر) بنیاد گرایی، ناب گرایی

معنی : لفظ قلم نویسی، واژه یا اصطلاح اصیل و صحیح، افراط در استعمال صحیح الفاظ معانی دیگر : (زبان و ادبیات و هنر) بنیاد گرایی، ناب گرایی

purism

<hr> معنی : پاک دین، وابسته بفرقه پیوریتان ها، وابسته به پاکدینان <hr> معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به پیوریتن ها، پاکدینی، پیوریتانی

معنی : پاک دین، وابسته بفرقه پیوریتان ها، وابسته به پاکدینان معانی دیگر : (p بزرگ) وابسته به پیوریتن ها، پاکدینی، پیوریتانی

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد