<hr> معنی : ایین پاک دینان مسیحخی <hr> معانی دیگر : ایین پاک دینان مسیحخی

معنی : ایین پاک دینان مسیحخی معانی دیگر : ایین پاک دینان مسیحخی

puritanism

<hr> معنی : خلوص، صفاء، عفت، پاکدامنی، تمیزی، طهارت، صافی، پاکی <hr> معانی دیگر : نابی، آویژه ای، بیژه ای، بی غشی، بی آمیغی، سارایی، پاکیزگی، مطهری، تزکیه، معصومیت، (زبان و سبک نگارش و غیره) سرگی، اصالت، (صدا) صافی، صفا

معنی : خلوص، صفاء، عفت، پاکدامنی، تمیزی، طهارت، صافی، پاکی معانی دیگر : نابی، آویژه ای، بیژه ای، بی غشی، بی آمیغی، سارایی، پاکیزگی، مطهری، تزکیه، معصومیت، (زبان و سبک نگارش و غیره) سرگی، اصالت، (صدا) صافی، صفا

purity

<hr> معنی : حاشیه، گلابتون، زری، فش، سرمه، کوک برجسته و قلابی، زمزمه آب، صدای شرشر، مشروب مالت، ابجو دارای ادویه معطر، حلقه دود یا بخار، حلقه حلقه شدن، مثل فرفره چرخیدن، زردوزی کردن، با شرشرجاری شدن، واژگون شدن <hr> معانی دیگر : موج زدن، شرشرکردن، خیزاب داشتن، چرخاب داشتن، رود خروشان، تنداب، رجوع شود به: purfle، (نوار توری را) دارای حاشیه ی زنجیر سان کردن، حاشیه ی زنجیری، حلقه، (بافتنی) دانه ی رو، دانه ی رو بافتن، زمزمه اب

معنی : حاشیه، گلابتون، زری، فش، سرمه، کوک برجسته و قلابی، زمزمه آب، صدای شرشر، مشروب مالت، ابجو دارای ادویه معطر، حلقه دود یا بخار، حلقه حلقه شدن، مثل فرفره چرخیدن، زردوزی کردن، با شرشرجاری شدن، واژگون شدن معانی دیگر : موج زدن، شرشرکردن، خیزاب داشتن، چرخاب داشتن، رود خروشان، تنداب، رجوع شود به: purf

purl

<hr> معنی : گردشگاه، استراحتگاه <hr> معانی دیگر : (در اصل) بخش دور افتاده ی جنگل (که از مقررات جنگلبانی معاف و به مالکان خصوصی عودت داده شده بود)، پاتوق، میعادگاه، محل تردد، (جمع) بخش دور افتاده، بخش خارج از شهر، حومه، زمینی که وقتی جزو جنگل بوده و هنوزمشمول قانون جنگل ها میباشد

معنی : گردشگاه، استراحتگاه معانی دیگر : (در اصل) بخش دور افتاده ی جنگل (که از مقررات جنگلبانی معاف و به مالکان خصوصی عودت داده شده بود)، پاتوق، میعادگاه، محل تردد، (جمع) بخش دور افتاده، بخش خارج از شهر، حومه، زمینی که وقتی جزو جنگل بوده و هنوزمشمول قانون جنگل ها میباشد

purlieu

<hr> معنی : مرز، دیدارگان، مکان جا <hr> معانی دیگر : استراحتگاه، گردشگاه، حد

معنی : مرز، دیدارگان، مکان جا معانی دیگر : استراحتگاه، گردشگاه، حد

purlieus

<hr> معنی : ربودن، دزدیدن <hr> معانی دیگر : بلند کردن

معنی : ربودن، دزدیدن معانی دیگر : بلند کردن

purloin

<hr> معنی : دزد، مختلس <hr> معانی دیگر : دزد، مختلس

معنی : دزد، مختلس معانی دیگر : دزد، مختلس

purloiner

<hr> معنی : جاه و جلال، جامه ارغوانی، فرفیریه، رنگ ارغوانی، زرشکی، ارغوانی کردن یا شدن، خون الودکردن <hr> معانی دیگر : (سبک ادبی - تداعی منفی) پیچیده و پر تصنع، کفر آمیز، هرزه، کثیف، رکیک، (رنگ) ارغوانی، جگری، (نادر) قرمز سیر، جامه ی ارغوانی (که نشان سلطنت و جاه است)، سلطنتی، شهوار، امپراطوری، جاه وجلال <hr> purple (shell fish) حصبه عام، داالفرفیر

معنی : جاه و جلال، جامه ارغوانی، فرفیریه، رنگ ارغوانی، زرشکی، ارغوانی کردن یا شدن، خون الودکردن معانی دیگر : (سبک ادبی - تداعی منفی) پیچیده و پر تصنع، کفر آمیز، هرزه، کثیف، رکیک، (رنگ) ارغوانی، جگری، (نادر) قرمز سیر، جامه ی ارغوانی (که نشان سلطنت و جاه است)، سلطنتی، شهوار، امپراطوری، جاه وجلال purpl

purple

<hr> معنی : ادعا، قصد، مفهوم، مفاد، مفهوم شدن <hr> معانی دیگر : (معنی) رساندن، (معمولا دروغی) ادعا کردن، مدعی شدن، به خود بستن، (ظاهرا) بودن، فحوا، لب، منظور، جان کلام، مقصود

معنی : ادعا، قصد، مفهوم، مفاد، مفهوم شدن معانی دیگر : (معنی) رساندن، (معمولا دروغی) ادعا کردن، مدعی شدن، به خود بستن، (ظاهرا) بودن، فحوا، لب، منظور، جان کلام، مقصود

purport

<hr> معنی : عمد، هدف، منظور، مقصود، مراد، نیت، قصد، سعی، عزم، غرض، در نظر داشتن، قصد داشتن <hr> معانی دیگر : آهنگ، یازش، خواسته، تصمیم، اراده، گزیر، (قدیمی) قصد داشتن، عزم کردن، یازیدن، خواستن، پیشنهاد، پیشنهادکردن

معنی : عمد، هدف، منظور، مقصود، مراد، نیت، قصد، سعی، عزم، غرض، در نظر داشتن، قصد داشتن معانی دیگر : آهنگ، یازش، خواسته، تصمیم، اراده، گزیر، (قدیمی) قصد داشتن، عزم کردن، یازیدن، خواستن، پیشنهاد، پیشنهادکردن

purpose

<hr> معنی : عمدی <hr> معانی دیگر : قاطعانه، مصمم، مصممانه، جدی، دارای هدف خاص، هدفمند، معنی دار، به منظور خاص، با مقصود، متضمن مقصود، با جهت، بااراده، باعزم

معنی : عمدی معانی دیگر : قاطعانه، مصمم، مصممانه، جدی، دارای هدف خاص، هدفمند، معنی دار، به منظور خاص، با مقصود، متضمن مقصود، با جهت، بااراده، باعزم

purposeful

<hr> بی هدف، بی منظور، عاطل و باطل، بی معنی، بی مقصد، بیخود، بیهوده

بی هدف، بی منظور، عاطل و باطل، بی معنی، بی مقصد، بیخود، بیهوده

purposeless

<hr> معنی : از روی قصد، عمدا <hr> معانی دیگر : تعمدا، دانسته، آگاهانه

معنی : از روی قصد، عمدا معانی دیگر : تعمدا، دانسته، آگاهانه

purposely

<hr> معنی : سودمند، متضمن مقصود، مبنی بر منظور <hr> معانی دیگر : به منظور خاص، به هدف معین

معنی : سودمند، متضمن مقصود، مبنی بر منظور معانی دیگر : به منظور خاص، به هدف معین

purposive

<hr> معنی : حصبه عام، داءالفرفیر، لکه های خونریزی زیر پوست <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پورپورا، لکه های قرمز روی پوست (در اثر خونریزی زیر پوستی)، طب حصبه عام، فرفیر

معنی : حصبه عام، داءالفرفیر، لکه های خونریزی زیر پوست معانی دیگر : (پزشکی) پورپورا، لکه های قرمز روی پوست (در اثر خونریزی زیر پوستی)، طب حصبه عام، فرفیر

purpura

<hr> معنی : صدای خرخر گربه، خر خر کردن <hr> معانی دیگر : هر صدای شبیه به خرخر گربه: زمزمه، (موتور و غیره) ویژ ویژ، فرفر، (صدای گربه هنگام استراحت) خرخر

معنی : صدای خرخر گربه، خر خر کردن معانی دیگر : هر صدای شبیه به خرخر گربه: زمزمه، (موتور و غیره) ویژ ویژ، فرفر، (صدای گربه هنگام استراحت) خرخر

purr

<hr> معنی : دارایی، کیسه، پول، کیف پول، کیف زنانه، کیسه پول، وجوهات خزانه، جمع کردن، جیب بری کردن <hr> معانی دیگر : (زنانه) کیف دستی، (در اصل) همیان، کیسه ی پول، انبان، منابع مالی، وسع، استطاعت، مبلغ گرداوری شده، مبلغ جایزه، (به ویژه لب ها را) جمع کردن (مانند در کیسه)، چروک انداختن، هر چیز کیف مانند، (قدیمی) در کیسه گذاشتن، در کیف قرار دادن، جیب، غنچه کردن، پول دزدیدن

معنی : دارایی، کیسه، پول، کیف پول، کیف زنانه، کیسه پول، وجوهات خزانه، جمع کردن، جیب بری کردن معانی دیگر : (زنانه) کیف دستی، (در اصل) همیان، کیسه ی پول، انبان، منابع مالی، وسع، استطاعت، مبلغ گرداوری شده، مبلغ جایزه، (به ویژه لب ها را) جمع کردن (مانند در کیسه)، چروک انداختن، هر چیز کیف مانند، (قدیمی) 

purse

<hr> ریسمان سر کیسه، بند همیان، نیفه ی انبان

ریسمان سر کیسه، بند همیان، نیفه ی انبان

purse strings

<hr> معنی : صندوقدار، تحویل دار، کیسه دوز <hr> معانی دیگر : (کشتی به ویژه کشتی مسافربر) متصدی امور مالی و بلیت و بار

معنی : صندوقدار، تحویل دار، کیسه دوز معانی دیگر : (کشتی به ویژه کشتی مسافربر) متصدی امور مالی و بلیت و بار

purser

<hr> معنی : تنگی نفس، پف کردگی، باد غرور <hr> معانی دیگر : پف کردگی، تنگی نفس، باد غرور

معنی : تنگی نفس، پف کردگی، باد غرور معانی دیگر : پف کردگی، تنگی نفس، باد غرور

pursiness

<hr> معنی : خرفه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، خرفه (جنس portulaca به ویژه p. oleracea که خوراکی است)

معنی : خرفه معانی دیگر : (گیاه شناسی)، خرفه (جنس portulaca به ویژه p. oleracea که خوراکی است)

purslane

<hr> معنی : تعاقب <hr> معانی دیگر : پیگیری، ادامه (طرح یا نقشه و غیره)

معنی : تعاقب معانی دیگر : پیگیری، ادامه (طرح یا نقشه و غیره)

pursuance

<hr> معنی : دنبال کننده، متعاقب <hr> معانی دیگر : (با: to) پیرو، در تعقیب، طبق، به دنبال، مطابق، پیرو

معنی : دنبال کننده، متعاقب معانی دیگر : (با: to) پیرو، در تعقیب، طبق، به دنبال، مطابق، پیرو

pursuant

<hr> معنی : مطابق <hr> معانی دیگر : متعاقب، در تعقیب، برحسب، بنابر

معنی : مطابق معانی دیگر : متعاقب، در تعقیب، برحسب، بنابر

pursuant to

<hr> معنی : اتخاذ کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پی گیری کردن، تعاقب کردن، پیگرد کر دن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن <hr> معانی دیگر : دنبال رفتن، رد (کسی) رفتن، دنبال کسی گذاشتن، در پی چیزی بودن، ادامه دادن، پاپی شدن، رها نکردن، ول نکردن

معنی : اتخاذ کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن، پی گیری کردن، تعاقب کردن، پیگرد کر دن، تحت تعقیب قانونی قرار دادن معانی دیگر : دنبال رفتن، رد (کسی) رفتن، دنبال کسی گذاشتن، در پی چیزی بودن، ادامه دادن، پاپی شدن، رها نکردن، ول نکردن

pursue

<hr> معنی : تعقیب کننده <hr> معانی دیگر : تعقیب کننده

معنی : تعقیب کننده معانی دیگر : تعقیب کننده

pursuer

<hr> معنی : تعقیب، دنبال، حرفه، پیشه، پیگرد، تعاقب <hr> معانی دیگر : دنبال گیری، پیگیری، رد گیری، جستجو، طلب، سرگرمی، کار و بار، فعالیت، شغل

معنی : تعقیب، دنبال، حرفه، پیشه، پیگرد، تعاقب معانی دیگر : دنبال گیری، پیگیری، رد گیری، جستجو، طلب، سرگرمی، کار و بار، فعالیت، شغل

pursuit

<hr> معنی : مامور، پیشخدمت، مامور ابلاغ یا اخطاریه <hr> معانی دیگر : پیرو، دنباله رو، ندیم، همراه، مامور ابلاه یا اخطاریه، نامه رسان، درالتزام بودن، رسالت کردن

معنی : مامور، پیشخدمت، مامور ابلاغ یا اخطاریه معانی دیگر : پیرو، دنباله رو، ندیم، همراه، مامور ابلاه یا اخطاریه، نامه رسان، درالتزام بودن، رسالت کردن

pursuivant

<hr> معنی : تنگ نفس، فربه، چاق، گوشتالو، ثمین <hr> معانی دیگر : (مثل دهانه ی کیسه ی ریسمان دار) چروکیده، هم کشیده، جمع شده

معنی : تنگ نفس، فربه، چاق، گوشتالو، ثمین معانی دیگر : (مثل دهانه ی کیسه ی ریسمان دار) چروکیده، هم کشیده، جمع شده

pursy

<hr> معنی : متعلقات، اندرون، دل و روده، دل و جگر <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دل و روده ی جانور، امعا و احشا، ضمائم

معنی : متعلقات، اندرون، دل و روده، دل و جگر معانی دیگر : (قدیمی) دل و روده ی جانور، امعا و احشا، ضمائم

purtenance

<hr> معنی : الودگی، ریم، زخم چرکی، چرک داری <hr> معانی دیگر : ریم، الودگی، زخم چرکی، چرک داری

معنی : الودگی، ریم، زخم چرکی، چرک داری معانی دیگر : ریم، الودگی، زخم چرکی، چرک داری

purulence

<hr> معنی : چرکی، خود فروش، چرک دار <hr> معانی دیگر : چرکین، شوخناک، (زخم و غیره) چرک دار، چرک کرده

معنی : چرکی، خود فروش، چرک دار معانی دیگر : چرکین، شوخناک، (زخم و غیره) چرک دار، چرک کرده

purulent

<hr> معنی : تهیه کردن، سورسات تهیه کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه آذوقه) دادن، تامین کردن، در اختیار گذاشتن، تدارک، تهیه اذوقه، تهیه سورسات

معنی : تهیه کردن، سورسات تهیه کردن معانی دیگر : (به ویژه آذوقه) دادن، تامین کردن، در اختیار گذاشتن، تدارک، تهیه اذوقه، تهیه سورسات

purvey

<hr> معنی : اذوقه، تهیه، تدارک، تهیه خواربار، اذوقه رسانی <hr> معانی دیگر : آذوقه، خوراک، pourveyance تهیه خواربار

معنی : اذوقه، تهیه، تدارک، تهیه خواربار، اذوقه رسانی معانی دیگر : آذوقه، خوراک، pourveyance تهیه خواربار

purveyance

<hr> معنی : اذوقه رسان <hr> معانی دیگر : اذوقه رسان

معنی : اذوقه رسان معانی دیگر : اذوقه رسان

purveyor

<hr> معنی : حدود، وسعت، میدان، چشم رس، میدان دید، حدود صلاحیت، مواد اساسی، قلمرو اجراء <hr> معانی دیگر : گستره، حوزه، قلمرو، رسایی، موضوع مورد بحک

معنی : حدود، وسعت، میدان، چشم رس، میدان دید، حدود صلاحیت، مواد اساسی، قلمرو اجراء معانی دیگر : گستره، حوزه، قلمرو، رسایی، موضوع مورد بحک

purview

<hr> معنی : سیم، چرک، ریم <hr> معانی دیگر : (زخم و کورک و غیره) چرک، شوخ، فساد

معنی : سیم، چرک، ریم معانی دیگر : (زخم و کورک و غیره) چرک، شوخ، فساد

<hr> معنی : تنه، هل، فشار، زور، فشار با سر، فشاربجلو، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، یورش بردن، نشاندن، هل دادن، فشار دادن، فشردن، شاخ زدن <hr> معانی دیگر : (به سوی خارج یا بالا یا پایین) فشار دادن، کوستن، زور دادن، (با فشار دادن به جلو) راندن، بردن (در برابر: کشیدن pull)، تشویق کردن، شور دادن، بر انگیزاندن، خواهان کردن، ترغیب کردن، واداشتن، وادار کردن، تحت فشار گذاشتن، اصرار کردن، در مضیقه قرار گرفتن، در تنگنا بودن، فعالیت کردن، تکاپو کردن، فشار آوردن، تلاش کردن، (عامیانه - به ویژه سن) نزدیک بودن (به)، (با: forward یا ahead و غیره) پیش رفتن، به جلو راندن، رانش، حمله، تعرض نظامی، یورش، جنب و جوش، کوشش، سعی، پیش رانی، پیشرفت، ترویج، (هنگام زایمان یا دفع مدفوع و غیره) زور زدن، (عامیانه) عرضه، پشتکار، جربزه، کارایی، شا&nbsp;زدن

معنی : تنه، هل، فشار، زور، فشار با سر، فشاربجلو، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، یورش بردن، نشاندن، هل دادن، فشار دادن، فشردن، شاخ زدن معانی دیگر : (به سوی خارج یا بالا یا پایین) فشار دادن، کوستن، زور دادن، (با فشار دادن به جلو) راندن، بردن (در برابر: کشیدن pull)، تشویق کردن، شور دادن، بر انگیزان

push

<hr> معنی : پس زدن، عقب زدن

push back

<hr> معنی : ارابه دستی <hr> معانی دیگر : چرخ دستی، ارابچه، چر&nbsp;دستی

معنی : ارابه دستی معانی دیگر : چرخ دستی، ارابچه، چر دستی

pushcart

<hr> معنی : فروشنده، زوردهنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) فشارآور، هل دهنده، (هواپیما) دارای ملخ در عقب موتور، واروملخ (pusher airplane هم می گویند)، (خودمانی) فروشنده ی مواد مخدر

معنی : فروشنده، زوردهنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) فشارآور، هل دهنده، (هواپیما) دارای ملخ در عقب موتور، واروملخ (pusher airplane هم می گویند)، (خودمانی) فروشنده ی مواد مخدر

pusher

<hr> معنی : فعال <hr> معانی دیگر : دلدار، بی باک، دل بدریا زدن، متهور، متهور در اقدام بکارهای مهم

معنی : فعال معانی دیگر : دلدار، بی باک، دل بدریا زدن، متهور، متهور در اقدام بکارهای مهم

pushful

<hr> معنی : جسور، دلیر، پر رو، باپشتکار <hr> معانی دیگر : پر پشتکار، کارا، پر انرژی، پر تلاش، ماجراجو

معنی : جسور، دلیر، پر رو، باپشتکار معانی دیگر : پر پشتکار، کارا، پر انرژی، پر تلاش، ماجراجو

pushing

<hr> (امریکا - خودمانی)، کار آسان، کار بی دردسر، سهل، مثل آب خوردن، زود تسلیم، گولو، مطیع، هالو

(امریکا - خودمانی)، کار آسان، کار بی دردسر، سهل، مثل آب خوردن، زود تسلیم، گولو، مطیع، هالو

pushover

<hr> معنی : بازور، تحمیل کنننده <hr> معانی دیگر : مبرم، سمج، مصر، پررو، سرتق، تحمیل گر

معنی : بازور، تحمیل کنننده معانی دیگر : مبرم، سمج، مصر، پررو، سرتق، تحمیل گر

pushy

<hr> معنی : بزدلی، جبن، ترسویی، کم دلی، کم جراتی <hr> معانی دیگر : ترسویی، بزدلی، جبن، کم دلی، کم جراتی

معنی : بزدلی، جبن، ترسویی، کم دلی، کم جراتی معانی دیگر : ترسویی، بزدلی، جبن، کم دلی، کم جراتی

pusillanimity

<hr> معنی : ضعیف، ترسو، بزدل، جبون <hr> معانی دیگر : کم جرات

معنی : ضعیف، ترسو، بزدل، جبون معانی دیگر : کم جرات

pusillanimous

<hr> معنی : لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان <hr> معانی دیگر : (زبان کودکان) گربه، پیشی، دهان، پوز، (خودمانی)، صورت، عنق، پک و پوز، چرک

معنی : لب، گربه، دخترک، چهره، زن جوان معانی دیگر : (زبان کودکان) گربه، پیشی، دهان، پوز، (خودمانی)، صورت، عنق، پک و پوز، چرک

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد