<hr> معنی : قابل تعویض، دوباره پر کردنی <hr> معانی دیگر : قابل تعوی­ مثل مغز مداد وخودکار

معنی : قابل تعویض، دوباره پر کردنی معانی دیگر : قابل تعوی­ مثل مغز مداد وخودکار

refillable

<hr> معنی : تصفیه کردن، تصحیح کردن، تهذیب کردن، پالودن، خالص کردن، پالاییدن <hr> معانی دیگر : تصفیه کردن یا شدن، پالایش کردن، پالیدن، بیختن، وش کردن، تخلیص کردن، (با: out) صافی کردن، گرفتن، کشیدن، بیرون آوردن (از راه بیختن و غیره)، تزکیه کردن، ادب کردن، تربیت کردن، منزه کردن، پاکاندن، پیراستن، ناب کردن، سره کردن، بهبود بخشیدن، بسامان کردن، اصلاح کردن، ظریف تر و بهتر کردن، بهسازی کردن، پاک شدن

معنی : تصفیه کردن، تصحیح کردن، تهذیب کردن، پالودن، خالص کردن، پالاییدن معانی دیگر : تصفیه کردن یا شدن، پالایش کردن، پالیدن، بیختن، وش کردن، تخلیص کردن، (با: out) صافی کردن، گرفتن، کشیدن، بیرون آوردن (از راه بیختن و غیره)، تزکیه کردن، ادب کردن، تربیت کردن، منزه کردن، پاکاندن، پیراستن، ناب کردن، سره ک

refine

<hr> معنی : لطیف، مهذب، پالوده <hr> معانی دیگر : پالایش شده، پالیده، تصفیه شده، بیخته، وش کرده، تخلیص شده، خالص، ناب، سره، فرهیخته، پاکانده، با معرفت، منزه، پیراسته

معنی : لطیف، مهذب، پالوده معانی دیگر : پالایش شده، پالیده، تصفیه شده، بیخته، وش کرده، تخلیص شده، خالص، ناب، سره، فرهیخته، پاکانده، با معرفت، منزه، پیراسته

refined

<hr> معنی : تصفیه، تهذیب، پالایش، تزکیه، پالودگی <hr> معانی دیگر : (رفتار و سخن و سبک) پیراستگی، پاکی، فرهیختگی، اصلاح، بهسازی، بهسامانی

معنی : تصفیه، تهذیب، پالایش، تزکیه، پالودگی معانی دیگر : (رفتار و سخن و سبک) پیراستگی، پاکی، فرهیختگی، اصلاح، بهسازی، بهسامانی

refinement

<hr> معنی : پالایشگاه، تصفیه خانه <hr> معانی دیگر : (نفت یا شکر و غیره) پالایشگاه، پالشگاه

معنی : پالایشگاه، تصفیه خانه معانی دیگر : (نفت یا شکر و غیره) پالایشگاه، پالشگاه

refinery

<hr> معنی : رنگ و روغن کار <hr> معانی دیگر : رنگ و روغن کار

معنی : رنگ و روغن کار معانی دیگر : رنگ و روغن کار

refinisher

<hr> معنی : تعمیر کردن، دوباره اماده کار کردن <hr> معانی دیگر : (دوباره) جور کردن، آماده کردن

معنی : تعمیر کردن، دوباره اماده کار کردن معانی دیگر : (دوباره) جور کردن، آماده کردن

refit

<hr> معنی : بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن <hr> معانی دیگر : (نور یا گرما) بازتاب داشتن، پس تافتن، (صدا) پژواک داشتن، طنین افکندن، منعکس شدن یا کردن، باز رخشیدن، باز رخش کردن، پس تافت کردن، بازتاباندن، نشان دادن، آشکار کردن، نمایاندن، (معمولا با: on) اندیشیدن، تعمق کردن، تفکر کردن، غورکردن، منتج شدن به

معنی : بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن معانی دیگر : (نور یا گرما) بازتاب داشتن، پس تافتن، (صدا) پژواک داشتن، طنین افکندن، منعکس شدن یا کردن، باز رخشیدن، باز رخش کردن، پس تافت کردن، بازتاباندن، نشان دادن، آشکار کردن، نمایاندن، (معمولا با: on) 

reflect

<hr> معنی : انعکاس، قابلیت بازتاب، قابلیت انعکاس <hr> معانی دیگر : (فیزیک) بازتابندگی

معنی : انعکاس، قابلیت بازتاب، قابلیت انعکاس معانی دیگر : (فیزیک) بازتابندگی

reflectance

<hr> معنی : معکوس، منعکس، بازتابیده <hr> معانی دیگر : بازتابیده، منعکس

معنی : معکوس، منعکس، بازتابیده معانی دیگر : بازتابیده، منعکس

reflected

reflecting

<hr> معنی : تامل، اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب، انعکس <hr> معانی دیگر : هر چیز منعکس شده: تصویر، فرتور، عکس، غور، فکر، آبروریزی، خرده گیری، اندیشه ی منفی، نشان، نشانگر، باز رخش، پستافت، (صدا) پژواک، بازتابش، بازرخشش

معنی : تامل، اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب، انعکس معانی دیگر : هر چیز منعکس شده: تصویر، فرتور، عکس، غور، فکر، آبروریزی، خرده گیری، اندیشه ی منفی، نشان، نشانگر، باز رخش، پستافت، (صدا) پژواک، بازتابش، بازرخشش

reflection

<hr> معنی : فکری، صیقلی، بازتابنده، منعکس سازنده، بازتابی انعکاسی، وابسته بطرز تفکر <hr> معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده یا شونده، انعکاسی، بازتابشی، بازرخششی، پستافتی

معنی : فکری، صیقلی، بازتابنده، منعکس سازنده، بازتابی انعکاسی، وابسته بطرز تفکر معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده یا شونده، انعکاسی، بازتابشی، بازرخششی، پستافتی

reflective

<hr> معنی : بازتابنده، جسم منعکس کننده، جسم صیقلی، الت انعکاس <hr> معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده، پس تابگر، رجوع شود به: reflecting telescope

معنی : بازتابنده، جسم منعکس کننده، جسم صیقلی، الت انعکاس معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده، پس تابگر، رجوع شود به: reflecting telescope

reflector

<hr> معنی : واکنش، عکس العمل غیرارادی <hr> معانی دیگر : عکس العمل، (جمع) فرزی، سرعت عمل، برگشته، خمیده به عقب، پس خمیده، معکوس، وارون، بازتابشی، پس تافتی، انعکاسی، واکنشی، بازتابی، کج کردن، خماندن، وارون کردن، (به ویژه نور) بازتاب، باز رخشش، نوربازتابیده، رنگ بازتابشی، عکس بازتابشی، فرتور بازتاب شده، (زیست شناسی) پس کنش، حرکت غیر ارادی، بازتاب کنش (مثل عطسه)، بازتابه، (هندسه) زاویه ی مقعر، (زاویه ی بیش از 180 درجه) گوشه ی باز، (رادیو) دوکاره

معنی : واکنش، عکس العمل غیرارادی معانی دیگر : عکس العمل، (جمع) فرزی، سرعت عمل، برگشته، خمیده به عقب، پس خمیده، معکوس، وارون، بازتابشی، پس تافتی، انعکاسی، واکنشی، بازتابی، کج کردن، خماندن، وارون کردن، (به ویژه نور) بازتاب، باز رخشش، نوربازتابیده، رنگ بازتابشی، عکس بازتابشی، فرتور بازتاب شده، (زیست شن

reflex

<hr> معنی : اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: reflection، reflection انعکاس

معنی : اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: reflection، reflection انعکاس

reflexion

<hr> معنی : واکنشی، بازتابی، بازتابنده انعکاسی <hr> معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: reflex

معنی : واکنشی، بازتابی، بازتابنده انعکاسی معانی دیگر : (نادر) رجوع شود به: reflex

reflexive

<hr> معنی : جزر، فرونشینی، فروکشی، جریان مجدد <hr> معانی دیگر : پایین رفتن، فروکش کردن

معنی : جزر، فرونشینی، فروکشی، جریان مجدد معانی دیگر : پایین رفتن، فروکش کردن

reflow

<hr> معنی : برگشت، فروکش اب رودخانه <hr> معانی دیگر : فروکش

معنی : برگشت، فروکش اب رودخانه معانی دیگر : فروکش

refluence

<hr> معنی : برگشت، جزر، فروکشی، سیر قهقرایی <hr> معانی دیگر : فروکشند

معنی : برگشت، جزر، فروکشی، سیر قهقرایی معانی دیگر : فروکشند

reflux

<hr> معنی : احیای جنگل <hr> معانی دیگر : احیای جنگل

معنی : احیای جنگل معانی دیگر : احیای جنگل

reforestation

<hr> معنی : بهسازی، اصلاحات، بازساخت، تجدید سازمان، بهسازی کردن، ترمیم کردن <hr> معانی دیگر : اصلاح کردن، سامان دادن، بهگری کردن، به کردن، (اخلاقا یا روحا و غیره) اصلاح کردن یا شدن، نیک سیرت کردن یا شدن، ساماندهی، نیک سازی، نیک باش، اصلاحی، اصلاح طلبانه، بازسازی کردن، بازساخت کردن، رجوع شود به: re-form، (شیمی) نفت را تحت فشار حرارت دادن، اصلاح طلبی، دوباره درست کردن

معنی : بهسازی، اصلاحات، بازساخت، تجدید سازمان، بهسازی کردن، ترمیم کردن معانی دیگر : اصلاح کردن، سامان دادن، بهگری کردن، به کردن، (اخلاقا یا روحا و غیره) اصلاح کردن یا شدن، نیک سیرت کردن یا شدن، ساماندهی، نیک سازی، نیک باش، اصلاحی، اصلاح طلبانه، بازسازی کردن، بازساخت کردن، رجوع شود به: re-form، (شیمی

reform

<hr> رجوع شود به: reformatory، دارالتادیب نوجوانان، مدرسه تهذیب اخلاقی

رجوع شود به: reformatory، دارالتادیب نوجوانان، مدرسه تهذیب اخلاقی

reform school

<hr> معنی : اصلاح، تهذیب، اصلاحات <hr> معانی دیگر : بازسازی، بازساختگی، تحول

معنی : اصلاح، تهذیب، اصلاحات معانی دیگر : بازسازی، بازساختگی، تحول

reformation

<hr> معنی : اصلاحی <hr> معانی دیگر : اصلاحی

معنی : اصلاحی معانی دیگر : اصلاحی

reformative

<hr> معنی : بهساز گاه <hr> معانی دیگر : دارالتادیب، کانون اصلاح و تربیت، نیکسازگاه، (زنانه) ندامتگاه

معنی : بهساز گاه معانی دیگر : دارالتادیب، کانون اصلاح و تربیت، نیکسازگاه، (زنانه) ندامتگاه

reformatory

<hr> معنی : تصحیح شده، مهذب، تعمیرشده، ارشاد شده <hr> معانی دیگر : اصلاح شده، بهسازی شده، سامان یافته

معنی : تصحیح شده، مهذب، تعمیرشده، ارشاد شده معانی دیگر : اصلاح شده، بهسازی شده، سامان یافته

reformed

<hr> معنی : مصلح، اصلاح طلب، بهساز، پیشوای جنبش، بهساز گر <hr> معانی دیگر : اصلاح کننده، سامانگر

معنی : مصلح، اصلاح طلب، بهساز، پیشوای جنبش، بهساز گر معانی دیگر : اصلاح کننده، سامانگر

reformer

<hr> معنی : اصلاح طلب، بهساز گر، اصلاح طلبانه <hr> معانی دیگر : بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه

معنی : اصلاح طلب، بهساز گر، اصلاح طلبانه معانی دیگر : بهساز گر، اصلاح طلب، اصلاح طلبانه

reformist

<hr> معنی : بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن <hr> معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار

معنی : بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار

refract

<hr> معنی : پیچیدگی، قابل انکسار، انکساری <hr> معانی دیگر : انحراف

معنی : پیچیدگی، قابل انکسار، انکساری معانی دیگر : انحراف

refractile

<hr> معنی : تخفیف، انحراف، تجزیه، شکست، انکسار <hr> معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) انکسار، بازشکن، (نجوم) بازشکن نور ستاره، (قدرت چشم در منکسر کردن نور) توان بازشکن، بازشکن توانی

معنی : تخفیف، انحراف، تجزیه، شکست، انکسار معانی دیگر : (نور یا صدا یا گرما) انکسار، بازشکن، (نجوم) بازشکن نور ستاره، (قدرت چشم در منکسر کردن نور) توان بازشکن، بازشکن توانی

refraction

<hr> معنی : انکساری <hr> معانی دیگر : انکساری

معنی : انکساری معانی دیگر : انکساری

refractive

<hr> معنی : حالت انکسار <hr> معانی دیگر : حالت انکسار

معنی : حالت انکسار معانی دیگر : حالت انکسار

refractivity

<hr> معنی : انکسارسنج <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای چشم) بازشکن سنج، شکست سنج

معنی : انکسارسنج معانی دیگر : (به ویژه برای چشم) بازشکن سنج، شکست سنج

refractometer

<hr> معنی : جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم <hr> معانی دیگر : (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ کانی) مقاوم در برابر حرارت، دیرگداز، نسوز

معنی : جسم نسوز، سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم معانی دیگر : (بیماری) مقاوم، سخت درمان، صعب العلاج، (قلب) تحرک ناپذیری، (انسان یا حیوان) نافرمان، چموش، رموک، کله شق، گردن شق، لجوج، خودرای، (فلز یا سنگ کانی) مقاوم در برابر حرارت، دیرگداز، نسوز

refractory

<hr> معنی : برگردان، نگاه داشتن، خود داری کردن <hr> معانی دیگر : (با: from) خودداری کردن، احتراز کردن، اجتناب کردن، (شعر و سرود) برگردان، بند ترجیع، واگردان، منع کردن

معنی : برگردان، نگاه داشتن، خود داری کردن معانی دیگر : (با: from) خودداری کردن، احتراز کردن، اجتناب کردن، (شعر و سرود) برگردان، بند ترجیع، واگردان، منع کردن

refrain

<hr> معنی : قابل انکسار <hr> معانی دیگر : (به ویژه نور) بازشکن پذیر، شکست پذیر

معنی : قابل انکسار معانی دیگر : (به ویژه نور) بازشکن پذیر، شکست پذیر

refrangible

<hr> معنی : روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن <hr> معانی دیگر : تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نوشیدن یا خواب وغیره) تجدید قوا کردن، جان بخشیدن، فرهمند کردن، (حافظه و غیره) تازه کردن، زنده کردن، نو نیرو شدن، فرهمند شدن، خرم شدن، (برای تفنن یا خنک شدن و غیره) نوشیدن، تناول کردن، (تنقلات) خوردن

معنی : روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن معانی دیگر : تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نوشیدن یا خواب وغیره) تجدید قوا کردن، جان بخشیدن، فرهمند کردن، (حافظه و غیره) تازه کردن، زنده کردن، نو ن

refresh

<hr> معنی : تازه کننده، طراوات بخش <hr> معانی دیگر : طراوات بخش، تازه کننده

معنی : تازه کننده، طراوات بخش معانی دیگر : طراوات بخش، تازه کننده

refresher

<hr> (آموزش) کلاس تقویتی، کلاس یادآوری، دوره یاداوری تعلیمات نظامی، درایران دوره اموزش یک ماهه

(آموزش) کلاس تقویتی، کلاس یادآوری، دوره یاداوری تعلیمات نظامی، درایران دوره اموزش یک ماهه

refresher course

<hr> طراوت بخش، نوجانگر، خرم ساز، فرح بخش، تازه ساز، روح انگیز، طرب انگیز، نیرو بخش، تازه کننده، خستگی گیر

طراوت بخش، نوجانگر، خرم ساز، فرح بخش، تازه ساز، روح انگیز، طرب انگیز، نیرو بخش، تازه کننده، خستگی گیر

refreshing

<hr> معنی : نوشابه، رفع خستگی، تازه سازی، نیرو بخشی <hr> معانی دیگر : فرح بخشی، روح انگیزی، طراوت بخشی، خرم سازی، هر چیز فرح انگیز یا نوجان ساز: نوشیدنی، خوراک، تنقلات، مفرح، جانبخش

معنی : نوشابه، رفع خستگی، تازه سازی، نیرو بخشی معانی دیگر : فرح بخشی، روح انگیزی، طراوت بخشی، خرم سازی، هر چیز فرح انگیز یا نوجان ساز: نوشیدنی، خوراک، تنقلات، مفرح، جانبخش

refreshment

<hr> معنی : کولر، سردکن، خنک کن، سردکن، تب بر <hr> معانی دیگر : سردساز، سردکننده، گرماکاه، کاهنده ی حرارت، داروی تب کاه، داروی تب بر

معنی : کولر، سردکن، خنک کن، سردکن، تب بر معانی دیگر : سردساز، سردکننده، گرماکاه، کاهنده ی حرارت، داروی تب کاه، داروی تب بر

refrigerant

<hr> معنی : خنک کردن، سرد کردن، خنک ساختن، منجمد شدن، خنک نگاهداشتن <hr> معانی دیگر : (در یخچال وغیره) سرد نگهداشتن، (دارو و خوراک و غیره) حفظ کردن (با سرد نگهداشتن)، سرد داری کردن

معنی : خنک کردن، سرد کردن، خنک ساختن، منجمد شدن، خنک نگاهداشتن معانی دیگر : (در یخچال وغیره) سرد نگهداشتن، (دارو و خوراک و غیره) حفظ کردن (با سرد نگهداشتن)، سرد داری کردن

refrigerate

<hr> معنی : سرد سازی، خنک کنی، نگاهداشتن در یخچال <hr> معانی دیگر : سرد سازی، خنک کنی، نگاهداشتن در یخچال

معنی : سرد سازی، خنک کنی، نگاهداشتن در یخچال معانی دیگر : سرد سازی، خنک کنی، نگاهداشتن در یخچال

refrigeration

<hr> معنی : یخچال برقی، سردخانه، دستگاه مبرد، یخچال، سرد خانه اشپز خانه <hr> معانی دیگر : یخچال، یخچال برقی

معنی : یخچال برقی، سردخانه، دستگاه مبرد، یخچال، سرد خانه اشپز خانه معانی دیگر : یخچال، یخچال برقی

refrigerator

<hr> معنی : شکننده، منکسر کننده، منکسر شده <hr> معانی دیگر : انکساری، پس شکنی، شکستنی، وابسته به شکست (نور یا حرارت)

معنی : شکننده، منکسر کننده، منکسر شده معانی دیگر : انکساری، پس شکنی، شکستنی، وابسته به شکست (نور یا حرارت)

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد