<hr> معنی : شکافته <hr> معانی دیگر : محروم، بی بهره، شکافدار

معنی : شکافته معانی دیگر : محروم، بی بهره، شکافدار

reft

<hr> معنی : سوخت گیری کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه هواپیما) دوباره سوخت گیری کردن، دوباره سوخت دادن، سوخت گیری مجدد کردن

معنی : سوخت گیری کردن معانی دیگر : (به ویژه هواپیما) دوباره سوخت گیری کردن، دوباره سوخت دادن، سوخت گیری مجدد کردن

refuel

<hr> معنی : پناه، پناه گاه، پناهندگی، مفر، ملجا، تحصن، پناه دادن، پناه بردن <hr> معانی دیگر : زنهار، امان، جان پناه، محل امن و امان، گریزگاه، (جاده وخیابان) جزیره ی ایمنی، میان سکوب، راه میان، اقدام اضطراری، بهانه، دستاویز، مستمسک، حفاظتگاه جانوران، امانگاه جانوران (که در آنجا حراست می شوند و شکار ممنوع است)، امانستان، منطقه حفاظت شده، (قدیمی) پناه دادن، امان دادن، زنهار دادن

معنی : پناه، پناه گاه، پناهندگی، مفر، ملجا، تحصن، پناه دادن، پناه بردن معانی دیگر : زنهار، امان، جان پناه، محل امن و امان، گریزگاه، (جاده وخیابان) جزیره ی ایمنی، میان سکوب، راه میان، اقدام اضطراری، بهانه، دستاویز، مستمسک، حفاظتگاه جانوران، امانگاه جانوران (که در آنجا حراست می شوند و شکار ممنوع است)،

refuge

<hr> معنی : فراری، مهاجر، پناهنده سیاسی <hr> معانی دیگر : پناهنده، آواره، میهن باخته، پناه جوی، اواره شدن

معنی : فراری، مهاجر، پناهنده سیاسی معانی دیگر : پناهنده، آواره، میهن باخته، پناه جوی، اواره شدن

refugee

<hr> معنی : درخشندگی، شکوه، تشعشع، جلال، نور افشانی <hr> معانی دیگر : درخشندگی، شکوه، جلال، تشعشع، نور افشانی

معنی : درخشندگی، شکوه، تشعشع، جلال، نور افشانی معانی دیگر : درخشندگی، شکوه، جلال، تشعشع، نور افشانی

refulgence

<hr> معنی : درخشان، متشعشع، درخشنده، نور افشان <hr> معانی دیگر : تابناک، نورانی

معنی : درخشان، متشعشع، درخشنده، نور افشان معانی دیگر : تابناک، نورانی

refulgent

<hr> معنی : استرداد، پس پرداخت، مجددا پرداختن، پس دادن <hr> معانی دیگر : بازپرداخت کردن، (پول) پس دادن، پرداخت مجدد کردن، رد، دوباره بودجه (یا اعتبار) دادن

معنی : استرداد، پس پرداخت، مجددا پرداختن، پس دادن معانی دیگر : بازپرداخت کردن، (پول) پس دادن، پرداخت مجدد کردن، رد، دوباره بودجه (یا اعتبار) دادن

refund

<hr> معنی : روشن و تازه کردن <hr> معانی دیگر : (دوباره) درخشان کردن، تر و تازه کردن، بازسازی کردن، نوسازی کردن

معنی : روشن و تازه کردن معانی دیگر : (دوباره) درخشان کردن، تر و تازه کردن، بازسازی کردن، نوسازی کردن

refurbish

<hr> معنی : رد، امتناع، روگردانی، سر پیچی، استنکاف، اباء <hr> معانی دیگر : خودداری، ابا، وازنش، قبول نکردن، رد کردن، ناپذیرش، رجوع شود به: option

معنی : رد، امتناع، روگردانی، سر پیچی، استنکاف، اباء معانی دیگر : خودداری، ابا، وازنش، قبول نکردن، رد کردن، ناپذیرش، رجوع شود به: option

refusal

<hr> معنی : ترک، اشغال، پس مانده، فضولات، ادم بیکاره، انصراف، قبول نکردن، مضایقه تفاله کردن، نپذیرفتن، رد کردن <hr> معانی دیگر : جواب رد دادن، وازدن، امتناع کردن، سرپیچی کردن، سرباز زدن، استنکاف کردن، نکردن، نشدن، هر چیز زائد دور انداختنی، تفاله، فاضلاب، (جمع) فضولات، زباله، پوکه، کنجاله، کنجاره، درد، درده، پس افت، آشغال، خاکه، وازده، واخورده، دوباره گداختن

معنی : ترک، اشغال، پس مانده، فضولات، ادم بیکاره، انصراف، قبول نکردن، مضایقه تفاله کردن، نپذیرفتن، رد کردن معانی دیگر : جواب رد دادن، وازدن، امتناع کردن، سرپیچی کردن، سرباز زدن، استنکاف کردن، نکردن، نشدن، هر چیز زائد دور انداختنی، تفاله، فاضلاب، (جمع) فضولات، زباله، پوکه، کنجاله، کنجاره، درد، درده، پ

refuse

<hr> معنی : تکذیب پذیر، رد کردنی <hr> معانی دیگر : رد کردنی، تکذیب پذیر

معنی : تکذیب پذیر، رد کردنی معانی دیگر : رد کردنی، تکذیب پذیر

refutable

<hr> معنی : تکذیب <hr> معانی دیگر : رد، رد استدلال، باطل سازی، وازنش (refutal هم می گویند)، اثبات اشتباه کسی از راه استدلال

معنی : تکذیب معانی دیگر : رد، رد استدلال، باطل سازی، وازنش (refutal هم می گویند)، اثبات اشتباه کسی از راه استدلال

refutation

<hr> معنی : رد کردن، تکذیب کردن، اشتباه کسی را اثبات کردن <hr> معانی دیگر : (استدلال کسی را) رد کردن، (خلاف چیزی را) اثبات کردن

معنی : رد کردن، تکذیب کردن، اشتباه کسی را اثبات کردن معانی دیگر : (استدلال کسی را) رد کردن، (خلاف چیزی را) اثبات کردن

refute

<hr> معنی : پس گرفتن، دوباره بدست اوردن، باز یافتن، دوباره رسیدن به، دوباره پیدا کردن، غالب شدن بر <hr> معانی دیگر : دوباره به دست آوردن، (دوباره) رسیدن (به)، بازگشتن، رسیدن

معنی : پس گرفتن، دوباره بدست اوردن، باز یافتن، دوباره رسیدن به، دوباره پیدا کردن، غالب شدن بر معانی دیگر : دوباره به دست آوردن، (دوباره) رسیدن (به)، بازگشتن، رسیدن

regain

<hr> معنی : شاهوار <hr> معانی دیگر : مجلل، با شکوه، شایگان، شکوهمند، شاهی، شاهانه، سلطنتی، شهوار، خسروانی، کاویان، پادشاهی

معنی : شاهوار معانی دیگر : مجلل، با شکوه، شایگان، شکوهمند، شاهی، شاهانه، سلطنتی، شهوار، خسروانی، کاویان، پادشاهی

regal

<hr> معنی : مهمانی، خوراک لذیذ، سور دادن <hr> معانی دیگر : (به افتخار کسی) ضیافت دادن، سرگرم و محظوظ کردن، سخت خشنود کردن، (قدیمی) سور

معنی : مهمانی، خوراک لذیذ، سور دادن معانی دیگر : (به افتخار کسی) ضیافت دادن، سرگرم و محظوظ کردن، سخت خشنود کردن، (قدیمی) سور

regale

<hr> معنی : امتیازات سلطنتی، لباس شاهانه یا فاخر، نشانا و علامی پادشای <hr> معانی دیگر : حقوق و امتیازات پادشاه، نشان های پادشاهی (مانند تاج و تخت)، مدال، علامت صنفی یا حرفه ای، نشانها و علائم پادشاهی

معنی : امتیازات سلطنتی، لباس شاهانه یا فاخر، نشانا و علامی پادشای معانی دیگر : حقوق و امتیازات پادشاه، نشان های پادشاهی (مانند تاج و تخت)، مدال، علامت صنفی یا حرفه ای، نشانها و علائم پادشاهی

regalia

<hr> معنی : قلمرو، شاهی، پادشاهی <hr> معانی دیگر : سلطنت

معنی : قلمرو، شاهی، پادشاهی معانی دیگر : سلطنت

regality

<hr> معنی : توجه، نظر، سلام، مراعات، بابت، ملاحظه، درود، احترام، نگاه، رعایت، باره، اعتناء کردن به، نگریستن، نگاه کردن، ملاحظه کردن <hr> معانی دیگر : نگاه ثابت، نگاه خیره، (نگاه) زل زل، عزت، عطف، راجع (به)، در مورد، (در)باره، (جمع) سلام رسانی، ارادت، (به کسی یا چیزی) خیره شدن، زل زل نگاه کردن، (با دقت) نگاه کردن، به حساب آوردن، به شمار آوردن، احترام قائل شدن، مورد ملاحظه قرار دادن، تلقی کردن، مربوط بودن، سر و کار داشتن، (مهجور) قیافه، ظاهر، توجه کردن، (مهجور) اهمیت دادن، اعتنا کردن به، راجع بودن به، وابسته بودن به

معنی : توجه، نظر، سلام، مراعات، بابت، ملاحظه، درود، احترام، نگاه، رعایت، باره، اعتناء کردن به، نگریستن، نگاه کردن، ملاحظه کردن معانی دیگر : نگاه ثابت، نگاه خیره، (نگاه) زل زل، عزت، عطف، راجع (به)، در مورد، (در)باره، (جمع) سلام رسانی، ارادت، (به کسی یا چیزی) خیره شدن، زل زل نگاه کردن، (با دقت) نگاه ک

regard

<hr> معنی : ملاحظه کننده <hr> معانی دیگر : (نشان های اشرافی) سر به عقب، رو به عقب، نگاه کننده به عقب، با ارزش

معنی : ملاحظه کننده معانی دیگر : (نشان های اشرافی) سر به عقب، رو به عقب، نگاه کننده به عقب، با ارزش

regardant

<hr> (معمولا با: of) باملاحظه، متوجه، حساس، رعایت کننده

(معمولا با: of) باملاحظه، متوجه، حساس، رعایت کننده

regardful

<hr> معنی : در موضوع، راجع به، عطف به <hr> معانی دیگر : درباره، در باب، مربوط

معنی : در موضوع، راجع به، عطف به معانی دیگر : درباره، در باب، مربوط

regarding

<hr> معنی : صرفنظر از <hr> معانی دیگر : (عامیانه) علیرغم، با وجود، در هر صورت، بی ملاحظه، بی دقت، بی پروا، بی اعتنا، با وجود علیرغم

معنی : صرفنظر از معانی دیگر : (عامیانه) علیرغم، با وجود، در هر صورت، بی ملاحظه، بی دقت، بی پروا، بی اعتنا، با وجود علیرغم

regardless

<hr> معنی : پارچه نخی سفت بافت، مسابقه کرجی رانی <hr> معانی دیگر : (در اصل) مسابقه ی قایقرانی در شهر ونیز

معنی : پارچه نخی سفت بافت، مسابقه کرجی رانی معانی دیگر : (در اصل) مسابقه ی قایقرانی در شهر ونیز

regatta

<hr> معنی : تولد تازه، باززایی، تولید مجدد، تجدید نیرو، نوزایی <hr> معانی دیگر : باززایی، تولید مجدد، تجدید نیرو، تولد تازه، نوزایی

معنی : تولد تازه، باززایی، تولید مجدد، تجدید نیرو، نوزایی معانی دیگر : باززایی، تولید مجدد، تجدید نیرو، تولد تازه، نوزایی

regeneracy

<hr> معنی : زندگی تازه و روحانی یافته، احیاء کردن، تهذیب کردن، باز زادن، باز زاییدن، دوباره خلق شدن یا کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه پس از نزول یا گمراهی یا پستی) بازگردانده، رسته، تجدید شده، رستگار، نجات یافته، (روحا یا از نظر مذهبی) احیا کردن یا شدن، از نو جان یافتن، نوجان شدن یا کردن، باز زاده شدن یا کردن، تجدید حیات کردن، تازه کردن یا شدن، (زیست شناسی) دوباره روییدن، دوباره درآمدن، باز روییدن، از نو رشد کردن، (روحا یا از نظر مذهبی) احیا شده، جان یافته، حیات تازه یافته، بازسازی کردن، نوزادان، بهسازی کردن، باز آفرینی کردن، (شیمی) بازایی کردن، احیا کردن، (فیزیک - باطری یا کاتالیست) باز نیرو کردن، نو نیرو کردن، (مکانیک - حرارت یا انرژی یا فشار و غیره) دوباره به کار گرفتن، هرز بازآوری کردن

معنی : زندگی تازه و روحانی یافته، احیاء کردن، تهذیب کردن، باز زادن، باز زاییدن، دوباره خلق شدن یا کردن معانی دیگر : (به ویژه پس از نزول یا گمراهی یا پستی) بازگردانده، رسته، تجدید شده، رستگار، نجات یافته، (روحا یا از نظر مذهبی) احیا کردن یا شدن، از نو جان یافتن، نوجان شدن یا کردن، باز زاده شدن یا کرد

regenerate

<hr> معنی : اصلاح، تهذیب اخلاق، احیاء، باز زاد، باززایی، نوزایش <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) باز رویش، رشد دوباره، احیا، نوجانی، باز زایش، باز آفرینی، بازسازی، (الکترونیک) بسامد افزایی، به آواسازی

معنی : اصلاح، تهذیب اخلاق، احیاء، باز زاد، باززایی، نوزایش معانی دیگر : (زیست شناسی) باز رویش، رشد دوباره، احیا، نوجانی، باز زایش، باز آفرینی، بازسازی، (الکترونیک) بسامد افزایی، به آواسازی

regeneration

<hr> معنی : احیا کننده <hr> معانی دیگر : جان بخش، حیات بخش، باززا، باززاینده، زادگر

معنی : احیا کننده معانی دیگر : جان بخش، حیات بخش، باززا، باززاینده، زادگر

regenerative

<hr> معنی : تقویت کننده، باز زاد، نوزا، بوجود اورنده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) احیاگر، بازآفرین، باززادگر، مولد، خالق

معنی : تقویت کننده، باز زاد، نوزا، بوجود اورنده معانی دیگر : (شخص یا چیز) احیاگر، بازآفرین، باززادگر، مولد، خالق

regenerator

<hr> معنی : رئیس، عضو شورا، نایب السلطنه، اداره کننده، نماینده پادشاه <hr> معانی دیگر : (نادر) نایب حکمران

معنی : رئیس، عضو شورا، نایب السلطنه، اداره کننده، نماینده پادشاه معانی دیگر : (نادر) نایب حکمران

regent

<hr> معنی : قتل شاه یا حکمروا، شاه کش <hr> معانی دیگر : شاه کشی، قتل سلطان

معنی : قتل شاه یا حکمروا، شاه کش معانی دیگر : شاه کشی، قتل سلطان

regicide

<hr> معنی : سازمان، رژیم، روش حکومت پرهیز غذایی <hr> معانی دیگر : رژیم، روش حکومت پرهیز غذایی

معنی : سازمان، رژیم، روش حکومت پرهیز غذایی معانی دیگر : رژیم، روش حکومت پرهیز غذایی

regime

<hr> معنی : پرهیز، حکومت، دسته، پرهیز غذایی، سیستم اداری <hr> معانی دیگر : رژیم خوراکی، پرهیز خوراکی، پرهیزانه، (نادر) حکومت، فرمانروایی، رده

معنی : پرهیز، حکومت، دسته، پرهیز غذایی، سیستم اداری معانی دیگر : رژیم خوراکی، پرهیز خوراکی، پرهیزانه، (نادر) حکومت، فرمانروایی، رده

regimen

<hr> معنی : خیل، هنگ، گروه بسیار، دسته دسته کردن، تنظیم کردن <hr> معانی دیگر : تحت نظام درآوردن، ساماندهی کردن، انضباط دادن، نظم و ترتیب دادن، سازمان دادن، سخت مهار کردن، شدیدا کنترل کردن، مثل سرباز رفتار کردن (با)، عده ی کثیر، گروه انبوه، فوج، (مهجور) حکومت، دولت، تبدیل به هنگ کردن، هنگ بندی کردن، به هنگ گسیل داشتن، مامور هنگ یا فوج کردن

معنی : خیل، هنگ، گروه بسیار، دسته دسته کردن، تنظیم کردن معانی دیگر : تحت نظام درآوردن، ساماندهی کردن، انضباط دادن، نظم و ترتیب دادن، سازمان دادن، سخت مهار کردن، شدیدا کنترل کردن، مثل سرباز رفتار کردن (با)، عده ی کثیر، گروه انبوه، فوج، (مهجور) حکومت، دولت، تبدیل به هنگ کردن، هنگ بندی کردن، به هنگ گسی

regiment

<hr> معنی : وابسته به هنگ <hr> معانی دیگر : لباس هنگ، لباس افسری

معنی : وابسته به هنگ معانی دیگر : لباس هنگ، لباس افسری

regimental

<hr> معنی : لباس متحدالشکل نظامی، ملبوس هنگی، لباس افسری <hr> معانی دیگر : لباس نظامی، اونیفورم ارتشی

معنی : لباس متحدالشکل نظامی، ملبوس هنگی، لباس افسری معانی دیگر : لباس نظامی، اونیفورم ارتشی

regimentals

<hr> معنی : گروه بندی، بصورت هنگ در اوردن <hr> معانی دیگر : گروه بندی، بصورت هنگ در اوردن

معنی : گروه بندی، بصورت هنگ در اوردن معانی دیگر : گروه بندی، بصورت هنگ در اوردن

regimentation

<hr> معنی : ملکه <hr> معانی دیگر : ملکه سلطنت کننده

معنی : ملکه معانی دیگر : ملکه سلطنت کننده

regina

<hr> معنی : طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها <hr> معانی دیگر : ولایت، (جانور یا گیاه) قلمرو، زیست زمین، زیستگاه، اقلیم، (علم و هنر) زمینه، بخشی از اندام یا بدن، هر یک از سطوح جو یا اقیانوس، لایه، (ایتالیا و روسیه و غیره) استان، ایالت

معنی : طرف، سامان، فضا، ناحیه، منطقه، بخش، قلمرو، سرزمین، دیار، بوم، محوطه بسیار وسیع و بی انتها معانی دیگر : ولایت، (جانور یا گیاه) قلمرو، زیست زمین، زیستگاه، اقلیم، (علم و هنر) زمینه، بخشی از اندام یا بدن، هر یک از سطوح جو یا اقیانوس، لایه، (ایتالیا و روسیه و غیره) استان، ایالت

region

<hr> معنی : بخشی، منطقهای <hr> معانی دیگر : ناحیه ای، اقلیمی (در برابر: محلی local)، ایالتی، استانی، ولایتی، شهرستانی، محلی، جایگاهی

معنی : بخشی، منطقهای معانی دیگر : ناحیه ای، اقلیمی (در برابر: محلی local)، ایالتی، استانی، ولایتی، شهرستانی، محلی، جایگاهی

regional

<hr> معنی : ناحیه گرایی، تقسیم کشور بنواحی، منطقه سازی <hr> معانی دیگر : تقسیم بندی کشور به استان و شهرستان (وغیره)، ویژگی محلی، خوی شهرستانی، واژه ی محلی، لهجه ی محلی، گویش محلی

معنی : ناحیه گرایی، تقسیم کشور بنواحی، منطقه سازی معانی دیگر : تقسیم بندی کشور به استان و شهرستان (وغیره)، ویژگی محلی، خوی شهرستانی، واژه ی محلی، لهجه ی محلی، گویش محلی

regionalism

<hr> معنی : دفتر ثبت، ثبت امار، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، دستگاه تعدیل گرما، ثبات، ثبت کردن، نگاشتن، نشان دادن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن <hr> معانی دیگر : نگاشتنامه، فهرست، صورت اسامی، اثر (ثبت شده)، مدرک، منشی، دبیر، نام نویس، (در کنتور یا صندوق پول فروشگاه ها و غیره) دستگاه ثبت، نگار، ضبط، (در دفتر یا فهرست و غیره) ثبت کردن، نوشتن، به ثبت رساندن، ضبط کردن، نام نویسی کردن، ثبت نام کردن، حاکی بودن، مفهوم داشتن، (نامه را) سفارشی پست کردن، (امریکا) نام نویسی (و ارائه نشانی و غیره جهت اخذ صلاحیت برای شرکت در رای دادن در انتخابات چند سال آینده)، یادداشت، (صدا یا آواز) دانگ، (زبان شناسی) گونه ی کاربردی، (سردسازی یا حرارت ساختمان ها) هواکش، (کامپیوتر) ثبات، اندوختگاه، (فیلم عکاسی - چاپ) تطابق کامل، کاملا مطابق کردن، منطبق کردن <hr> register(office) دفتر خانه اسنادرسمی محضر رسمی، ثبت، بایگانی ثبت

معنی : دفتر ثبت، ثبت امار، پیچ دانگ صدا، لیست یا فهرست، دستگاه تعدیل گرما، ثبات، ثبت کردن، نگاشتن، نشان دادن، در دفتر وارد کردن، منطبق کردن معانی دیگر : نگاشتنامه، فهرست، صورت اسامی، اثر (ثبت شده)، مدرک، منشی، دبیر، نام نویس، (در کنتور یا صندوق پول فروشگاه ها و غیره) دستگاه ثبت، نگار، ضبط، (در دفتر 

register

<hr> معنی : قابل اسناد، سفارشی، منسجل <hr> معانی دیگر : نام نویسی شده، ثبت نام شده، ضبط شده، نوشته شده

معنی : قابل اسناد، سفارشی، منسجل معانی دیگر : نام نویسی شده، ثبت نام شده، ضبط شده، نوشته شده

registered

<hr> معنی : ثبت کننده، تقاضا ثبت کننده <hr> معانی دیگر : کسی که نام خود را ثبت می کند، نام نویسی شونده

معنی : ثبت کننده، تقاضا ثبت کننده معانی دیگر : کسی که نام خود را ثبت می کند، نام نویسی شونده

registrant

<hr> معنی : ثبت کننده، کارمند اداره ثبت، مدیر دروس <hr> معانی دیگر : (دانشگاه) رییس اداره ی آموزش، رییس امور نام نویسی و نمرات، (بانک یا شرکت معتمد) سرپرست امور سهام

معنی : ثبت کننده، کارمند اداره ثبت، مدیر دروس معانی دیگر : (دانشگاه) رییس اداره ی آموزش، رییس امور نام نویسی و نمرات، (بانک یا شرکت معتمد) سرپرست امور سهام

registrar

<hr> معنی : نام نویسی، ثبت، اسم نویسی، موضوع ثبت <hr> معانی دیگر : نوشتن، ضبط، آگاشت، هرچیز ثبت شده، مضبوط، ثبت نام، موضوع ثبت شده

معنی : نام نویسی، ثبت، اسم نویسی، موضوع ثبت معانی دیگر : نوشتن، ضبط، آگاشت، هرچیز ثبت شده، مضبوط، ثبت نام، موضوع ثبت شده

registration

<hr> معنی : دفتر، فهرست، دفتر ثبت اسناد <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: registration، اداره ی ثبت، اتاق ثبت، دفتر ثبت، نگاشتنامه، محضر

معنی : دفتر، فهرست، دفتر ثبت اسناد معانی دیگر : رجوع شود به: registration، اداره ی ثبت، اتاق ثبت، دفتر ثبت، نگاشتنامه، محضر

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد