مترادف و متضاد

<hr> معنی : تسمه، نوار، روبان، تراشه، نخ، نوار ماشین تحریر، باریک شدن <hr> معانی دیگر : (هر چیز روبان مانند یا نوار مانند) باریکه، نواره، (جمع) ژنده، مندرس، پاره پاره، نشان، جایزه (به صورت روبان مزین)، پاره پاره کردن، نوار نوار کردن، ژنده کردن یا شدن، پارچه ی روبانی، (ماشین تحریر و غیره) نوار، (ارتش) نوار رنگین (که به جای خود مدال در طرف چپ سینه می دوزند)، رجوع شود به: ribbon strip، (کالسکه رانی و غیره - خودمانی - جمع) لگام، عنان، (با نوار یا روبان) زینت دادن، آراستن، (با نوار) حاشیه کردن، نوار ضبط صوت وامثال ان، نوار فلزی

معنی : تسمه، نوار، روبان، تراشه، نخ، نوار ماشین تحریر، باریک شدن معانی دیگر : (هر چیز روبان مانند یا نوار مانند) باریکه، نواره، (جمع) ژنده، مندرس، پاره پاره، نشان، جایزه (به صورت روبان مزین)، پاره پاره کردن، نوار نوار کردن، ژنده کردن یا شدن، پارچه ی روبانی، (ماشین تحریر و غیره) نوار، (ارتش) نوار رنگ

ribbon

riblike

<hr> معنی : برنج، دانه های برنج، برنجی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی برنج (oryza sativa)، المر رایس (نمایشنامه نویس امریکایی)، ش برنج، درجمع دانه های برنج، بصورت رشته های برنج مانند دراوردن

معنی : برنج، دانه های برنج، برنجی معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی برنج (oryza sativa)، المر رایس (نمایشنامه نویس امریکایی)، ش برنج، درجمع دانه های برنج، بصورت رشته های برنج مانند دراوردن

rice

<hr> معنی : دولتمند، پر پشت، فاخر، با شکوه، نفیس، حاصلخیز، بانوا، گرانبها، غنی، توانگر، زیاده چرب یا شیرین <hr> معانی دیگر : دارا، ثروتمند، پولدار، متمول (در برابر: ندار یا فقیر poor)، پر ارزش، گران قیمت، ارزشمند، شایگان، پربرکت، پر ثروت، زرخیز، مجلل، شکوهمند، پرشکوه، زیب آور، زیبنده، پر تشریفات، پرآیین، (رنگ) زنده، خوشرنگ، خوش فام، پرجلوه، رنگارنگ، خوش الوان، (صدا و موسیقی) پرطنین، جوهردار، مایه دار، خوش آوا، دنگ دار، خوشبوی، (بو) قوی (و خوشایند)، پر-، - دار، - خیز، بارور، پر حاصل، پر فرورد، پر محصول، (خوراک) چرب، شیرین، چرب و شیرین، چرب و نرم، (برنامه ی هنری و غیره) سرگرم کننده، پرمعنی، سبز و خرم، خرم، انبوه، سرسبز، قوی، پرانرژی، پر زور، نیرومند، (خودمانی) مسخره، افتضاح، درمورد خوراک زیاده چرب یا شیرین

معنی : دولتمند، پر پشت، فاخر، با شکوه، نفیس، حاصلخیز، بانوا، گرانبها، غنی، توانگر، زیاده چرب یا شیرین معانی دیگر : دارا، ثروتمند، پولدار، متمول (در برابر: ندار یا فقیر poor)، پر ارزش، گران قیمت، ارزشمند، شایگان، پربرکت، پر ثروت، زرخیز، مجلل، شکوهمند، پرشکوه، زیب آور، زیبنده، پر تشریفات، پرآیین، (رنگ

rich

<hr> معنی : غنی کردن، غنی تر کردن <hr> معانی دیگر : داراتر کردن، دارا کردن، غنی کردن (رجوع شود به: rich)

معنی : غنی کردن، غنی تر کردن معانی دیگر : داراتر کردن، دارا کردن، غنی کردن (رجوع شود به: rich)

richen

<hr> معنی : پول، مال، ثروت، جواهرات، ثروت زیاد، وسیله ثروتمندی <hr> معانی دیگر : دارایی زیاد، غنا، اشیای پر ارزش، منابع، ذخایر (زیاد)

معنی : پول، مال، ثروت، جواهرات، ثروت زیاد، وسیله ثروتمندی معانی دیگر : دارایی زیاد، غنا، اشیای پر ارزش، منابع، ذخایر (زیاد)

riches

<hr> معنی : غنا، تمول <hr> معانی دیگر : توانگری، دولتمندی، پری، پرمایگی، سنگینی، خوش رنگی، رونق، زیادی

معنی : غنا، تمول معانی دیگر : توانگری، دولتمندی، پری، پرمایگی، سنگینی، خوش رنگی، رونق، زیادی

richness

<hr> معنی : توده، پشته، پیچ، کومه، پیچ خوردگی، کومه کردن <hr> معانی دیگر : (در مزارع) توده ی کاه یا خس و خاشاک (که برای ایمنی از باد و باران همبسته یا به هم فشرده می کنند)، کپه، بسته ی هیزم، ردیف تاقچه (برای انبار کردن جعبه یا بشکه)، (انگلیس)، ضرب خوردگی، ضرب دیدگی

معنی : توده، پشته، پیچ، کومه، پیچ خوردگی، کومه کردن معانی دیگر : (در مزارع) توده ی کاه یا خس و خاشاک (که برای ایمنی از باد و باران همبسته یا به هم فشرده می کنند)، کپه، بسته ی هیزم، ردیف تاقچه (برای انبار کردن جعبه یا بشکه)، (انگلیس)، ضرب خوردگی، ضرب دیدگی

rick

<hr> معنی : نرمی استخوان، استخوان نرمی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نرم استخوانی، طب نرمی استخوان

معنی : نرمی استخوان، استخوان نرمی معانی دیگر : (پزشکی) نرم استخوانی، طب نرمی استخوان

rickets

<hr> معنی : ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان <hr> معانی دیگر : شل و ول، لق و پلق، لکنته، (پزشکی) دچار بیماری نرمی استخوان، طب نرم استخوان

معنی : ضعیف، سست، لق، زهوار در رفته، نرم استخوان معانی دیگر : شل و ول، لق و پلق، لکنته، (پزشکی) دچار بیماری نرمی استخوان، طب نرم استخوان

rickety

<hr> معنی : کمانه، کمانه کردن، با گلوله کمانه دار زدن <hr> معانی دیگر : (گلوله و غیره)

معنی : کمانه، کمانه کردن، با گلوله کمانه دار زدن معانی دیگر : (گلوله و غیره)

ricochet

<hr> معنی : چاک دهان، گشادی دهان، چاک دهان پرندگان <hr> معانی دیگر : (از خنده یا تعجب و غیره) دهان گشودگی، حیرت، دهان، نوک، سوراخ باز، فراخی، گشودگی پذیری نوک یا منقار

معنی : چاک دهان، گشادی دهان، چاک دهان پرندگان معانی دیگر : (از خنده یا تعجب و غیره) دهان گشودگی، حیرت، دهان، نوک، سوراخ باز، فراخی، گشودگی پذیری نوک یا منقار

rictus

<hr> معنی : رهانیدن از <hr> معانی دیگر : رها کردن، خلاص کردن، (قدیمی - به ویژه زمین را) پاک کردن، موانع را برطرف کردن، (محلی) فرستادن، اعزام کردن، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: ride، پاک کردن از

معنی : رهانیدن از معانی دیگر : رها کردن، خلاص کردن، (قدیمی - به ویژه زمین را) پاک کردن، موانع را برطرف کردن، (محلی) فرستادن، اعزام کردن، (قدیمی) زمان گذشته و اسم مفعول: ride، پاک کردن از

<hr> معنی : رهایی، خلاصی <hr> معانی دیگر : خلاصی (از شر چیزی)، نجات

معنی : رهایی، خلاصی معانی دیگر : خلاصی (از شر چیزی)، نجات

riddance

<hr> معنی : سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما، سوراخ سوراخ کردن، غربال کردن، تفسیر یا بیان کردن، پر از سوراخ کردن، گیج و سردر گم کردن <hr> معانی دیگر : بردک، پرسش دشوار، (شخص یا چیز) گیج کننده، بغرنج، راز، سر، معمایی را حل کردن، چیستان را پاسخ دادن، معما وار حرف زدن، آردبیز، پرویزن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، (مانند سرند) سوراخ سوراخ کردن، پر (از چیزی) بودن یا شدن، مملو بودن، سورا&nbsp; سورا&nbsp; کردن

معنی : سرند، غربال، رمز، معما، چیستان، لغز، جدول معما، سوراخ سوراخ کردن، غربال کردن، تفسیر یا بیان کردن، پر از سوراخ کردن، گیج و سردر گم کردن معانی دیگر : بردک، پرسش دشوار، (شخص یا چیز) گیج کننده، بغرنج، راز، سر، معمایی را حل کردن، چیستان را پاسخ دادن، معما وار حرف زدن، آردبیز، پرویزن، سرند کردن، بی

riddle

<hr> معنی : گردش سواره، سواری، جماع کردن، سوار شدن، سواری کردن <hr> معانی دیگر : راندن، سوار بودن، سوار کردن، سوار کاری کردن، حرکت کردن، پیمودن، رفتن، وابسته بودن، بستگی داشتن، (خودمانی) اذیت کردن، سربه سر گذاشتن، (نادر) لنگر انداختن، شرط بندی شدن، سرکوب شدن یا کردن، - رانی، (برای جفت گیری) سوار جنس ماده شدن، راه مال رو

معنی : گردش سواره، سواری، جماع کردن، سوار شدن، سواری کردن معانی دیگر : راندن، سوار بودن، سوار کردن، سوار کاری کردن، حرکت کردن، پیمودن، رفتن، وابسته بودن، بستگی داشتن، (خودمانی) اذیت کردن، سربه سر گذاشتن، (نادر) لنگر انداختن، شرط بندی شدن، سرکوب شدن یا کردن، - رانی، (برای جفت گیری) سوار جنس ماده شدن،

ride

<hr> معنی : الحاقیه <hr> معانی دیگر : سوار، راکب، توضیح اضافی، شرح، تبصره، سوار کار

معنی : الحاقیه معانی دیگر : سوار، راکب، توضیح اضافی، شرح، تبصره، سوار کار

rider

<hr> معنی : مرز، نوک، لبه، بر امدگی، سلسله، سلسله کوه، خط الراس، مرز بندی کردن، شیار دار کردن <hr> معانی دیگر : (کوه و غیره) ستیغ، پرندک، ناوک، پلوان، شخ، تیزه، تیغه ی کوه، (موج و غیره) کوهان، ستیغ دار کردن، دارای نواره های برجسته کردن، شیاربندی کردن، (زمین کشاورزی) مرزبندی کردن، شیار شیار کردن، (در اصل) ستون فقرات یا پشت حیوان (به ویژه ستور)، خاک میان دو شیار، پشته، (پارچه وغیره) نواره ی برجسته، (نقش کبریتی) هر یک از خط ها یا برجستگی ها، (نقشه های هواشناسی) ناحیه ی دارای فشار بارومتری زیاد، خرپشته

معنی : مرز، نوک، لبه، بر امدگی، سلسله، سلسله کوه، خط الراس، مرز بندی کردن، شیار دار کردن معانی دیگر : (کوه و غیره) ستیغ، پرندک، ناوک، پلوان، شخ، تیزه، تیغه ی کوه، (موج و غیره) کوهان، ستیغ دار کردن، دارای نواره های برجسته کردن، شیاربندی کردن، (زمین کشاورزی) مرزبندی کردن، شیار شیار کردن، (در اصل) ستون

ridge

<hr> معنی : مضرس <hr> معانی دیگر : گرده ماهی، دارای خر پشته، مرزدار، برجسته

معنی : مضرس معانی دیگر : گرده ماهی، دارای خر پشته، مرزدار، برجسته

ridged

<hr> معنی : بر امده، مضرس، لبه دار <hr> معانی دیگر : ستیغ دار، تیزه دار، ستیغی، پرشیار، پر برجستگی

معنی : بر امده، مضرس، لبه دار معانی دیگر : ستیغ دار، تیزه دار، ستیغی، پرشیار، پر برجستگی

ridgy

<hr> معنی : مسخره، ریشخند، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، استهزا، تمسخر کردن، دست انداختن <hr> معانی دیگر : شیشکی، زمترا، تسخر، مچل سازی، مچل کردن، لاغیدن، ریشخند کردن، تسخر زدن، مورد استهزا قرار دادن

معنی : مسخره، ریشخند، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، استهزا، تمسخر کردن، دست انداختن معانی دیگر : شیشکی، زمترا، تسخر، مچل سازی، مچل کردن، لاغیدن، ریشخند کردن، تسخر زدن، مورد استهزا قرار دادن

ridicule

<hr> معنی : مضحک، چرند، مسخره امیز، خنده دار <hr> معانی دیگر : مسخره، مسخره آمیز، استهزا آمیز

معنی : مضحک، چرند، مسخره امیز، خنده دار معانی دیگر : مسخره، مسخره آمیز، استهزا آمیز

ridiculous

<hr> معنی : لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت <hr> معانی دیگر : (برای) سواری، سفری، صندلی دار، سوار شدنی، سواره، (کانادا) حوزه ی انتخاباتی

معنی : لنگر گاه، بخش، سواری، گردش و مسافرت معانی دیگر : (برای) سواری، سفری، صندلی دار، سوار شدنی، سواره، (کانادا) حوزه ی انتخاباتی

riding

<hr> معنی : شراب سفید، انگور سفید نواحی راین <hr> معانی دیگر : شراب ریسلینگ (محصول دره ی راین - آلمان)

معنی : شراب سفید، انگور سفید نواحی راین معانی دیگر : شراب ریسلینگ (محصول دره ی راین - آلمان)

riesling

<hr> معنی : معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو <hr> معانی دیگر : فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار

معنی : معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو معانی دیگر : فراگستر، پراکنده، پررواج، فراوان، سرشار

rife

<hr> معنی : اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن <hr> معانی دیگر : (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخش کم ژرفای رود) لرز آب، آب لرز، (آب پخشان سرند مانندی که با آن طلا را از آب رود یا نهر می گیرند) زرگیر، (از تنگابگاه یا زرگیر) گذراندن یا رد شدن، تنگاب یا زرگیر ساختن، (صفحات کتاب را مثل هنگام بر زدن ورق بازی، خم کردن و از زیر انگشت شست لغزاندن) تند ورق زدن، خمیدگی، کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد

معنی : اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن معانی دیگر : (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخش کم ژرفای رود) لرز آب، آب لرز، (آب پخشان سرند مانندی که با آن طلا را از آب رود یا نهر می گیرند) زرگیر

riffle

<hr> معنی : توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده <hr> معانی دیگر : اراذل و اوباش، لات و لوت ها، ولگردان، توده پست، ارازل

معنی : توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده معانی دیگر : اراذل و اوباش، لات و لوت ها، ولگردان، توده پست، ارازل

riffraff

<hr> معنی : تفنگ، عده تفنگدار، دزدیدن، لخت کردن <hr> معانی دیگر : (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان، خان کشی کردن، خاندار کردن، توپ خاندار، (ارتش - جمع) یکان تفنگدار، (به منظور یافتن و دزدیدن) به هم ریختن، زیر و رو کردن، دستبرد زدن، چپو کردن

معنی : تفنگ، عده تفنگدار، دزدیدن، لخت کردن معانی دیگر : (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان، خان کشی کردن، خاندار کردن، توپ خاندار، (ارتش - جمع) یکان تفنگدار، (به منظور یافتن و دزدیدن) به هم ریختن، زیر و رو کردن، دستبرد زدن، چپو کردن

rifle

<hr> معنی : مرغ بهشت <hr> معانی دیگر : مره بهشت

معنی : مرغ بهشت معانی دیگر : مره بهشت

rifle bird

<hr> معنی : سنگر <hr> معانی دیگر : سنگر

معنی : سنگر معانی دیگر : سنگر

rifle pit

<hr> معنی : خراش، دریدگی، چاک، بریدگی، برش دادن، چاک دادن، شکافتن، بریدن <hr> معانی دیگر : شکاف، ترک، (در روابط دوستانه) اختلاف، جدایی، دو دستگی، نفاق، تفرقه، (زمین شناسی) گسل، (محل کم عمق و سنگلاخ و پر شیب رودخانه) تنداب، تندابگاه، شکاف دهنده

معنی : خراش، دریدگی، چاک، بریدگی، برش دادن، چاک دادن، شکافتن، بریدن معانی دیگر : شکاف، ترک، (در روابط دوستانه) اختلاف، جدایی، دو دستگی، نفاق، تفرقه، (زمین شناسی) گسل، (محل کم عمق و سنگلاخ و پر شیب رودخانه) تنداب، تندابگاه، شکاف دهنده

rift

<hr> معنی : لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی، بادگل و بادبان اراستن، با خدعه و فریب درست کردن، اماده شدن، گول زدن، مسلح کردن، مجهز کردن <hr> معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) ترتیب بادبان ها، نوع بادبان ها، لباس (ویژه ی انجام کار بخصوص)، لباس فرم، اونیفورم، لباس پوشاندن یا دادن، ساز و برگ دادن، بسیجیدن، بسیجگان دادن، برپا کردن، قرار دادن، درست کردن، تنظیم کردن، (با عجله) سرهم بندی کردن، (موقتا) ساختن، جفت و جور کردن، مهیا کردن، (کندن چاه نفت یا آب و غیره) دکل حفاری، (دستگاه) چاه کاو، (چاه نفت) دکل و تلمبه، تجهیزات ماهیگیری، کامیون بزرگ، تریلر، آلات و ادوات، بند و بساط، افزارگان، سر و وضع

معنی : لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی، بادگل و بادبان اراستن، با خدعه و فریب درست کردن، اماده شدن، گول زدن، مسلح کردن، مجهز کردن معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) ترتیب بادبان ها، نوع بادبان ها، لباس (ویژه ی انجام کار بخصوص)، لباس فرم، اونیفورم، لباس پوشاندن یا دادن، ساز و برگ د

<hr> معنی : رشته فرنگی لوله لوله و کوتاه <hr> معانی دیگر : (ماکارونی کلفت و کوتاه و شیار دار) ریگاتونی

معنی : رشته فرنگی لوله لوله و کوتاه معانی دیگر : (ماکارونی کلفت و کوتاه و شیار دار) ریگاتونی

rigatoni

<hr> معنی : اسباب، مجموع طناب و بادبانهای کشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی) دکل و طناب و زنجیر و غیره

معنی : اسباب، مجموع طناب و بادبانهای کشتی معانی دیگر : (کشتی) دکل و طناب و زنجیر و غیره

rigging

<hr> معنی : حق، درست کار، قائم، صحیح، درست، واقعی، راست، بجا، محقق، ذیحق، اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، در سمت راست <hr> معانی دیگر : (در اصل) مستقیم، (خط) راست، قائمه، (گوشه) راست، ایستا، مناسب، درخور، سزاوار، جور، شایسته، منصفانه، (طرف خوب یا روی هر چیز) رو، رویه، سالم، بهنجار، سلیم، عاقل، بسامان، مرتب، منظم، سرجا، در وضع رضایت بخش، (طرف) راست (در برابر: چپ left)، (سیاست) محافظه کار، دست راستی، (قدیمی) واقعی، غیر مصنوعی، اصیل، نیک، خوب، نیکی، خوبی، حق (حقوق)، (معمولا جمع) حق مالکیت، ادعا (به ملک و غیره)، (چرخش یا قرارگیری و غیره) به سوی راست، در دست راست، بخش راست، (مشت بازی) ضربه با دست راست، مستقیما، یک سره، سر راست، یکراست، کاملا، تماما، کلا، خیلی، بسی، دقیقا، همین، فورا، هم اکنون، بی درنگ، (در برخی عنوان ها) بسیار، مستطاب، راست (می گویید)، درست (است)، بلی، حق با شماست، بسیار خوب، آری، بله، قائم کردن، ایستاندن، به پا داشتن، (چیز واژگون یا چپه شده را) راست کردن، صحیح کردن، مرتب کردن، منظم کردن، سامان دادن، (نسبت به کسی) عادلانه رفتار کردن، منصف بودن، جبران کردن، تلافی کردن، انتقام گرفتن، صاف کردن یا شدن، شق کردن یا شدن، راست کردن یا شدن، (با: to be) حق داشتن، (با: the) واقعی، حقیقی، راستین، (بازرگانی) حق تقدم سهامداران در خرید سهام جدید با تخفیف، سند حق تقدم (که قابل خرید و فروش است)، عمودی، قائم نگاهداشتن

معنی : حق، درست کار، قائم، صحیح، درست، واقعی، راست، بجا، محقق، ذیحق، اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، در سمت راست معانی دیگر : (در اصل) مستقیم، (خط) راست، قائمه، (گوشه) راست، ایستا، مناسب، درخور، سزاوار، جور، شایسته، منصفانه، (طرف خوب یا روی هر چیز) رو، رویه، سالم، به

right

<hr> معنی : زاویه قائمه <hr> معانی دیگر : زاویه ی قائمه، گوشه ی راست، گوشه ی 90 درجه

معنی : زاویه قائمه معانی دیگر : زاویه ی قائمه، گوشه ی راست، گوشه ی 90 درجه

right angle

<hr> معنی : فورا، یک مرتبه <hr> معانی دیگر : بی درنگ، بی معطلی، بلافاصله

معنی : فورا، یک مرتبه معانی دیگر : بی درنگ، بی معطلی، بلافاصله

right away

right of water

<hr> معنی : جناب کشیش <hr> معانی دیگر : جناب کشیش عنوان روحانیون مسیحی است

معنی : جناب کشیش معانی دیگر : جناب کشیش عنوان روحانیون مسیحی است

right reverend

<hr> معنی : راست گوشه <hr> معانی دیگر : مثلث قائم الزاویه، سه گوش راستگوشه، مثلک راست گوشه

معنی : راست گوشه معانی دیگر : مثلث قائم الزاویه، سه گوش راستگوشه، مثلک راست گوشه

right triangle

<hr> معنی : جناح راست <hr> معانی دیگر : (احزاب و دستجات سیاسی) جناح راست، (جناح) راستگرا

معنی : جناح راست معانی دیگر : (احزاب و دستجات سیاسی) جناح راست، (جناح) راستگرا

right wing

<hr> معنی : جناح راستی <hr> معانی دیگر : جناح راستی

معنی : جناح راستی معانی دیگر : جناح راستی

right winger

<hr> معنی : نیکو کار، درست کار، عادل، صالح <hr> معانی دیگر : پارسا، نیکوکارانه، مصلحانه، خیر، خیراندیشانه، پارسایانه، بحق، صلاح، بجا، پرهیزکار

معنی : نیکو کار، درست کار، عادل، صالح معانی دیگر : پارسا، نیکوکارانه، مصلحانه، خیر، خیراندیشانه، پارسایانه، بحق، صلاح، بجا، پرهیزکار

righteous

<hr> معنی : حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق <hr> معانی دیگر : منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند

معنی : حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق معانی دیگر : منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند

rightful

<hr> معنی : حقانیت <hr> معانی دیگر : درستی

معنی : حقانیت معانی دیگر : درستی

rightfulness

<hr> معنی : جناح راستی <hr> معانی دیگر : (سیاست) راستگرا، دست راستی، وابسته به جناح راست، محافظه کار

معنی : جناح راستی معانی دیگر : (سیاست) راستگرا، دست راستی، وابسته به جناح راست، محافظه کار

rightist

<hr> معنی : بطور صحیح <hr> معانی دیگر : به درستی، به طور صحیح، درست، منصفانه، بحق، بسزا

معنی : بطور صحیح معانی دیگر : به درستی، به طور صحیح، درست، منصفانه، بحق، بسزا

rightly

<hr> معنی : سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو <hr> معانی دیگر : انعطاف ناپذیر، خم نشدنی یا نکردنی، خمش ناپذیر، کژ نکردنی، سختناک، سخت پا، خدنگ، محکم، پابرجا، قرص، ثابت، استوار، استوان، سختگیر، مقرراتی، سختگیرانه، خشک، شدید، غیر قابل انعطاف، بی گذشت، دقیق، (بالون و غیره) دارای بدنه ی سفت

معنی : سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو معانی دیگر : انعطاف ناپذیر، خم نشدنی یا نکردنی، خمش ناپذیر، کژ نکردنی، سختناک، سخت پا، خدنگ، محکم، پابرجا، قرص، ثابت، استوار، استوان، سختگیر، مقرراتی، سختگیرانه، خشک، شدید، غیر قابل انعطاف، بی گذشت، دقیق، (بالون و غیره) دارای بدنه ی سفت

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد