<hr> معنی : سختی، سخت گیری، استحکام، سفتی، عدم تراضی <hr> معانی دیگر : سختی، استحکام، سفتی

معنی : سختی، سخت گیری، استحکام، سفتی، عدم تراضی معانی دیگر : سختی، استحکام، سفتی

rigidity

<hr> معنی : بی معنی، چرند، جفنگ، حرف بی ربط <hr> معانی دیگر : چرند (چرندیات)، یاوه گویی، حرف(های) بیهوده، بی ربط

معنی : بی معنی، چرند، جفنگ، حرف بی ربط معانی دیگر : چرند (چرندیات)، یاوه گویی، حرف(های) بیهوده، بی ربط

rigmarole

<hr> معنی : تندی، سختی، خشونت، سخت گیری، ظلم، دقت زیاد <hr> معانی دیگر : شدت، ستهمی، صلابت، فرسختی، جور، سرکوبگری، گرما یا سرمای شدید، دقت، نازک بینی، سفتی، سختناکی (به ویژه سختناکی بافت ها یا اندام بدن)، رجوع شود به: rigidity

معنی : تندی، سختی، خشونت، سخت گیری، ظلم، دقت زیاد معانی دیگر : شدت، ستهمی، صلابت، فرسختی، جور، سرکوبگری، گرما یا سرمای شدید، دقت، نازک بینی، سفتی، سختناکی (به ویژه سختناکی بافت ها یا اندام بدن)، رجوع شود به: rigidity

rigor

<hr> تصلب عضلات چند ساعت پس از مرگ، جمود نعشی، مرگ سفتی، جمود نعشی که 6 تا 01 ساعت پس از مرگ پیدا میشود

تصلب عضلات چند ساعت پس از مرگ، جمود نعشی، مرگ سفتی، جمود نعشی که 6 تا 01 ساعت پس از مرگ پیدا میشود

rigor mortis

<hr> معنی : سختی <hr> معانی دیگر : (روش زندگی یا عقاید و رسوم مذهبی و اخلاقی یا سبک هنری) سختگیری، بی امانی، خشونت

معنی : سختی معانی دیگر : (روش زندگی یا عقاید و رسوم مذهبی و اخلاقی یا سبک هنری) سختگیری، بی امانی، خشونت

rigorism

<hr> معنی : سخت، شدید، خیلی دقیق <hr> معانی دیگر : ستهم، دقیق، نازک بینانه، موشکافانه، (آب و هوا) سخت، بسیار سرد یا گرم

معنی : سخت، شدید، خیلی دقیق معانی دیگر : ستهم، دقیق، نازک بینانه، موشکافانه، (آب و هوا) سخت، بسیار سرد یا گرم

rigorous

<hr> معنی : ظلم، دقت زیاد <hr> معانی دیگر : rigor سختی، سختگیری، خشونت، تندی

معنی : ظلم، دقت زیاد معانی دیگر : rigor سختی، سختگیری، خشونت، تندی

rigour

<hr> معنی : مغشوش کردن، ازردن، متغیر کردن، هم زدن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، آزردن، پاپی شدن، دمق کردن، عصبانی کردن، متغییر کردن

معنی : مغشوش کردن، ازردن، متغیر کردن، هم زدن معانی دیگر : (عامیانه)، آزردن، پاپی شدن، دمق کردن، عصبانی کردن، متغییر کردن

rile

<hr> معنی : جویبار، جوی کوچک، منبع، شیارهای ساحلی دریا، جاری شدن <hr> معانی دیگر : به صورت نخاب جاری شدن، مانند جویچه بودن، جوی، جویچه، باریکاب، نخاب

معنی : جویبار، جوی کوچک، منبع، شیارهای ساحلی دریا، جاری شدن معانی دیگر : به صورت نخاب جاری شدن، مانند جویچه بودن، جوی، جویچه، باریکاب، نخاب

rill

<hr> معنی : لبه، دیواره، قاب عینک، دوره دار کردن، زهوار گذاشتن، لبه داریا حاشیه دار کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد چیزهای گرد یا حلقوی) لبه، لب، حاشیه، کناره، زهوار، (جمع) هم قاب عینک ( حلقه frame می گویند)، (بسکتبال) حلقه، لبه دار کردن، (مانند لب) دورادور چیزی را گرفتن، احاطه کردن، دور لبه گشتن، دور زدن، (دوچرخه و اتومبیل و غیره - چرخ فلزی که تایر روی آن سوار می شود) طوقه، لبه داریا حاشیه دارکردن <hr> rim(of the belly) صفاق، سترشکم پوش

معنی : لبه، دیواره، قاب عینک، دوره دار کردن، زهوار گذاشتن، لبه داریا حاشیه دار کردن معانی دیگر : (به ویژه در مورد چیزهای گرد یا حلقوی) لبه، لب، حاشیه، کناره، زهوار، (جمع) هم قاب عینک ( حلقه frame می گویند)، (بسکتبال) حلقه، لبه دار کردن، (مانند لب) دورادور چیزی را گرفتن، احاطه کردن، دور لبه گشتن، دور

<hr> معنی : نظم، شعر، یخ زدگی، سرما ریزه، شبنم یخ زده، قافیه، سجع، سخن قافیه دار، بساوند، شعر گفتن، هم قافیه شدن، قافیه ساختن، قافیه دار کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: rhyme، یخ بست، شبنم یخ زده (رجوع شود به: frost)، rhyme قافیه، پساوند

معنی : نظم، شعر، یخ زدگی، سرما ریزه، شبنم یخ زده، قافیه، سجع، سخن قافیه دار، بساوند، شعر گفتن، هم قافیه شدن، قافیه ساختن، قافیه دار کردن معانی دیگر : رجوع شود به: rhyme، یخ بست، شبنم یخ زده (رجوع شود به: frost)، rhyme قافیه، پساوند

rime

<hr> معنی : چاک چاک، ترک دار <hr> معانی دیگر : پرشکاف، پرترک، پرگسل (rimous هم می گویند)، خط خط، خراشیده

معنی : چاک چاک، ترک دار معانی دیگر : پرشکاف، پرترک، پرگسل (rimous هم می گویند)، خط خط، خراشیده

rimose

<hr> معنی : چاک چاک، ترک دار <hr> معانی دیگر : rimose چاک چاک، خط خط، خراشیده

معنی : چاک چاک، ترک دار معانی دیگر : rimose چاک چاک، خط خط، خراشیده

rimous

<hr> معنی : منجمد، قافیه دار <hr> معانی دیگر : پوشیده از شبنم یخزده، یخبستی، یخبست پوش

معنی : منجمد، قافیه دار معانی دیگر : پوشیده از شبنم یخزده، یخبستی، یخبست پوش

rimy

<hr> معنی : قشر، پوست، پوسته بیرونی هرچیزی، پوست کندن <hr> معانی دیگر : (پنیر یا bacon و غیره) پوسته، رولایه، (هندوانه و پرتقال و خربزه و غیره) پوست (به پوست سیب و گلابی و غیره می گویند: skin)، ظاهر

معنی : قشر، پوست، پوسته بیرونی هرچیزی، پوست کندن معانی دیگر : (پنیر یا bacon و غیره) پوسته، رولایه، (هندوانه و پرتقال و خربزه و غیره) پوست (به پوست سیب و گلابی و غیره می گویند: skin)، ظاهر

rind

<hr> معنی : محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن، چرخ خوردن، زنگ زدن، حلقه زدن، احاطه کردن، گرد امدن <hr> معانی دیگر : (زنگ یا ناقوس و غیره) به صدا درآوردن یا درآمدن، صدا کردن، طنین افکن شدن، صدای بلند کردن، پژواک کردن یا شدن، (صدا) پیچیدن، جرنگیدن، (زنگ زدن و) سفارش دادن، خواستن، پر بودن یا کردن، مملو کردن یا بودن، (مجازی) بوق و کرنا کردن، (با صدای بلند) تکرار کردن، اعلام کردن، تلفن زدن یا کردن (معمولا با: up یا give)، (صندوق دریافت فروشگاه و غیره) زنگ زدن و ثبت کردن، به کار انداختن (صندوق)، (صدای) زنگ، دینگ، به نظر آمدن، (چنین) نمودن، نمود، ویژگی، حالت، کچه، هرچیز حلقه مانند که برای نگهداشتن به کار می رود:، طوقی، چنبره، چرخ، غل، گردی، برنجن، رزه، زرفین، دایره، پرهون، (با تداعی منفی) دسته، جرگه، باند، هنکه، زمره، (سیرک و غیره) پهنه، صحنه، نمودگاه، ناوردگاه، محوطه، (مجازی) مسابقه، رقابت، همداوی، (نجوم) حلقه، پیراگیر، (ریاضی) حلقه، (با حلقه) احاطه کردن، گرداگرد گرفتن، محاصره کردن، (در بینی جانور) حلقه گذاشتن، دور زدن، مسیر دایره وار داشتن، واشر حلقوی، (در تنه ی درخت) دایره (هر دایره نمایشگر یک سال است)، رجوع شود به: annual ring، (در پیچه helix و مارپیچ spiral) پیچ، تاب، چرخه، مسیر مدور، گرد راه، گردونه، (مشت زنی) رینگ، (با: the) مشت زنی، (جمع - با: the - ورزش های ژیمناستیک) حلقه، (شیمی) رجوع شود به: closed chain، (هندسه) باریکه یا سطح میان دو دایره ی متحدالمرکز، تبدیل به حلقه کردن، حلقه دار کردن، چر&nbsp; خوردن

معنی : محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن، چرخ خوردن، زنگ زدن، حلقه زدن، احاطه کردن، گرد امدن معانی دیگر : (زنگ یا ناقوس و غیره) به صدا درآوردن یا درآمدن، صدا کردن، طنین افکن شدن، صدای بلند کردن، پژواک کر

ring

<hr> معنی : فاخته، کبوتر جنگلی، قمری <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) کبوتر طوقی، قمری کوچک، کفتر طوقی (به ویژه: streptopelia risoria)، قمری، فاخته، کبوتر، جنگلی

معنی : فاخته، کبوتر جنگلی، قمری معانی دیگر : (جانور شناسی) کبوتر طوقی، قمری کوچک، کفتر طوقی (به ویژه: streptopelia risoria)، قمری، فاخته، کبوتر، جنگلی

ringdove

<hr> معنی : طنین انداز <hr> معانی دیگر : الکترونیک : حلقوى شدن

معنی : طنین انداز معانی دیگر : الکترونیک : حلقوى شدن

ringing

<hr> معنی : سر دسته، سر حلقه، رهبرشورشیان <hr> معانی دیگر : (تداعی منفی) سردسته، سرجنبان، سردمدار، رییس باند (دزدان و غیره)

معنی : سر دسته، سر حلقه، رهبرشورشیان معانی دیگر : (تداعی منفی) سردسته، سرجنبان، سردمدار، رییس باند (دزدان و غیره)

ringleader

<hr> معنی : طره، کلاله، جعد موی، حلقه زلف، انگشتری کوچک <hr> معانی دیگر : دایره یا حلقه ی کوچک، غلحه، چنبرچه، طوقچه، پرهونچه

معنی : طره، کلاله، جعد موی، حلقه زلف، انگشتری کوچک معانی دیگر : دایره یا حلقه ی کوچک، غلحه، چنبرچه، طوقچه، پرهونچه

ringlet

<hr> معنی : پیش کسوت، رئیس سیرک، رئیس گود <hr> معانی دیگر : (سیرک) مدیر صحنه، رئیس سیرک

معنی : پیش کسوت، رئیس سیرک، رئیس گود معانی دیگر : (سیرک) مدیر صحنه، رئیس سیرک

ringmaster

<hr> معنی : در کنار صحنه ورزش <hr> معانی دیگر : (مشت زنی) کنار رینگ، پهلوی رینگ، (سیرک) جلو صحنه، جلو محوطه ی نمایش، در کنار تشک کشتی یا رینگ مشت بازی

معنی : در کنار صحنه ورزش معانی دیگر : (مشت زنی) کنار رینگ، پهلوی رینگ، (سیرک) جلو صحنه، جلو محوطه ی نمایش، در کنار تشک کشتی یا رینگ مشت بازی

ringside

<hr> معنی : باز کبود ماده، تلیله نوک دراز <hr> معانی دیگر : باز کبود ماده، تلیله نوک دراز

معنی : باز کبود ماده، تلیله نوک دراز معانی دیگر : باز کبود ماده، تلیله نوک دراز

ringtail

<hr> معنی : کچلی، عفونت قارچی، کرم حلقهدار، سعفه <hr> معانی دیگر : (پزشکی) عفونت قارچی پوست، (نوعی) کچلی، طب عفونت قارچی

معنی : کچلی، عفونت قارچی، کرم حلقهدار، سعفه معانی دیگر : (پزشکی) عفونت قارچی پوست، (نوعی) کچلی، طب عفونت قارچی

ringworm

<hr> معنی : میدان یخ بازی، یخ بازی کردن <hr> معانی دیگر : پیست پاتیناژ، محوطه ی هاکی، میدان ی&nbsp; بازی، سرخوری روی ی، سلحشور، درمیدان ی&nbsp;بازی ی&nbsp; بازی کردن

معنی : میدان یخ بازی، یخ بازی کردن معانی دیگر : پیست پاتیناژ، محوطه ی هاکی، میدان ی بازی، سرخوری روی ی، سلحشور، درمیدان ی بازی ی بازی کردن

rink

<hr> معنی : شستشو، با آب پاک کردن، با آب شستن <hr> معانی دیگر : شستشو دادن یا کردن، زیر آب گرفتن، در آب فروکردن، (معمولا بدون صابون و غیره و فقط با آب) شستن، آبشور کردن، (مثلا پس از شستن با صابون) آب کشیدن، (پارچه و غیره را) در رنگ فرو کردن، رزیدن، آبکشی، وضو، آبشوری، (آب یا آبگونه ای که با آن آبشوری می کنند) محلول، آبگونه، مایع، شویه، موشویه، رنگ مو، با اب شستن، با اب پاک کردن

معنی : شستشو، با آب پاک کردن، با آب شستن معانی دیگر : شستشو دادن یا کردن، زیر آب گرفتن، در آب فروکردن، (معمولا بدون صابون و غیره و فقط با آب) شستن، آبشور کردن، (مثلا پس از شستن با صابون) آب کشیدن، (پارچه و غیره را) در رنگ فرو کردن، رزیدن، آبکشی، وضو، آبشوری، (آب یا آبگونه ای که با آن آبشوری می کنند)

rinse

<hr> معنی : غوغا، اشوب، داد و بیداد، یاغیگری، فتنه، بلوا، طغیان، شورش، شورش کردن، خوش گذرانی کردن، عیاشی کردن <hr> معانی دیگر : آشوب، اغتشاش، عصیان، هنگامه، غلغله، محشر، معرکه، آشوب به پا کردن، شورش به پا کردن، بلوا راه انداختن، آشوبگری کردن، (نادر) عیاشی، عربده جویی، داد و قال، عربده جویی کردن، دادوقال راه انداختن

معنی : غوغا، اشوب، داد و بیداد، یاغیگری، فتنه، بلوا، طغیان، شورش، شورش کردن، خوش گذرانی کردن، عیاشی کردن معانی دیگر : آشوب، اغتشاش، عصیان، هنگامه، غلغله، محشر، معرکه، آشوب به پا کردن، شورش به پا کردن، بلوا راه انداختن، آشوبگری کردن، (نادر) عیاشی، عربده جویی، داد و قال، عربده جویی کردن، دادوقال راه ا

riot

<hr> معنی : اشوبگر، شورشی، بلواگر <hr> معانی دیگر : بلواگر، اشوبگر، شورشی

معنی : اشوبگر، شورشی، بلواگر معانی دیگر : بلواگر، اشوبگر، شورشی

rioter

<hr> معنی : اشوبگرانه <hr> معانی دیگر : آشوبگرانه، بلوا آمیز، عربده جویانه، آشوب انگیز، آشوب انگیزانه، لگام گسیخته، بی بندوبار، عیاش، پرغلغله، خرم، وافر

معنی : اشوبگرانه معانی دیگر : آشوبگرانه، بلوا آمیز، عربده جویانه، آشوب انگیز، آشوب انگیزانه، لگام گسیخته، بی بندوبار، عیاش، پرغلغله، خرم، وافر

riotous

<hr> معنی : شکاف، چاک، شکافتن، پاره کردن، دریدن <hr> معانی دیگر : جر دادن، (با فشار ناگهان) پاره کردن، گسلاندن، چاک دادن، دراندن، فتالیدن، (با چاقو یا هر چیز تیز) شکافتن، جر خوردن، پاره شدن، چاک خوردن، (عامیانه - با سرعت یا خشونت) حرکت کردن، دریدگی، چاک خوردگی، پارگی، (چوب را در امتداد آوندها) اره کردن، (با تبر و غیره) شکستن، عمل جر دادن، دریده سازی، (آشفتگی و پرموجی بخشی از دریا به واسطه ی برخورد دو رشته موج های متقابل یا برخورد یک رشته موج با بادهای مخالف) گسلاب، آدم عیاش، آدم هرزه، اسب پیر و وامانده، اسب مردنی

معنی : شکاف، چاک، شکافتن، پاره کردن، دریدن معانی دیگر : جر دادن، (با فشار ناگهان) پاره کردن، گسلاندن، چاک دادن، دراندن، فتالیدن، (با چاقو یا هر چیز تیز) شکافتن، جر خوردن، پاره شدن، چاک خوردن، (عامیانه - با سرعت یا خشونت) حرکت کردن، دریدگی، چاک خوردگی، پارگی، (چوب را در امتداد آوندها) اره کردن، (با ت

rip-off

<hr> معنی : رود کنار، رود کناری، ساحل رودخانهزی، ساحلی، وابسته بکنار رودخانه <hr> معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به یا زیست کننده در ساحل رود (وگاهی دریاچه)، رودکنارزی، رجوع شود به: littoral

معنی : رود کنار، رود کناری، ساحل رودخانهزی، ساحلی، وابسته بکنار رودخانه معانی دیگر : وابسته به یا نزدیک به یا زیست کننده در ساحل رود (وگاهی دریاچه)، رودکنارزی، رجوع شود به: littoral

riparian

<hr> معنی : ساحل، رسیده، پر اب، جا افتاده، چیدنی، بالغ، پخته <hr> معانی دیگر : (میوه و غله و غیره) رسیده، (مانند میوه ی رسیده) شاداب، سرخ و سفید، عمل آمده، آماده ی مصرف، خوابانده، پرتجربه، فهمیده، عاقل، با کمال، بالیده، سالخورده، (سن) پیشرفته، مستعد، مساعد

معنی : ساحل، رسیده، پر اب، جا افتاده، چیدنی، بالغ، پخته معانی دیگر : (میوه و غله و غیره) رسیده، (مانند میوه ی رسیده) شاداب، سرخ و سفید، عمل آمده، آماده ی مصرف، خوابانده، پرتجربه، فهمیده، عاقل، با کمال، بالیده، سالخورده، (سن) پیشرفته، مستعد، مساعد

ripe

<hr> معنی : رسیدن، رسیده کردن یا شدن، کامل شدن <hr> معانی دیگر : رسیده شدن، به عمل آمدن، بالیده شدن، آماده شدن، عمل امدن

معنی : رسیدن، رسیده کردن یا شدن، کامل شدن معانی دیگر : رسیده شدن، به عمل آمدن، بالیده شدن، آماده شدن، عمل امدن

ripen

<hr> معنی : جواب، ضربتسریع، ضربه متقابل زدن

معنی : جواب، ضربتسریع، ضربه متقابل زدن

ripost

<hr> معنی : جواب، حاضر جوابی، ضربت متقابل و تند، ضربتسریع، پاسخ تند واماده، ضربه متقابل زدن <hr> معانی دیگر : repost ضربت متقابل و تند، پاس&nbsp; تند واماده، درشمشیر بازی ضربت سریع

معنی : جواب، حاضر جوابی، ضربت متقابل و تند، ضربتسریع، پاسخ تند واماده، ضربه متقابل زدن معانی دیگر : repost ضربت متقابل و تند، پاس تند واماده، درشمشیر بازی ضربت سریع

riposte

<hr> معنی : چاک دهنده <hr> معانی دیگر : (اسباب) جردهنده

معنی : چاک دهنده معانی دیگر : (اسباب) جردهنده

ripper

<hr> معنی : عالی، شکافنده <hr> معانی دیگر : (اسباب) پاره کننده، کننده، - کش، - بر، (انگلیس - قدیمی - خودمانی) عالی، هنگامه، معرکه

معنی : عالی، شکافنده معانی دیگر : (اسباب) پاره کننده، کننده، - کش، - بر، (انگلیس - قدیمی - خودمانی) عالی، هنگامه، معرکه

ripping

<hr> معنی : موج دار شدن، مانند اب مواج شدن، بطور موجی حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (موج های کوچک که مثلا در اثر نسیم ملایم ایجاد می شوند) آب لرز، ریزموج، آب چین، آب چروک، خیزابچه، هرچیز شبیه موج کوچک، شکنج، صدا (مانند صدای امواج کوچک)، شرشر، آب لرز ایجاد کردن یا داشتن، دارای موج خفیف کردن یا شدن، موج زدن، خیزابچه درست کردن، شکنج دار کردن یا شدن، صدای خفیف ایجاد کردن، (گیسو - سطح فلز یا چوب و غیره) موجدار کردن یا شدن، (در نهر یا رود) تندآب کوچک، آب لرزگاه، خیزابچه گاه، (کنف و کتان و غیره - با ابزار شانه مانند) تخم گرفتن، دانه گردآوری کردن، دارای سطح ناهموار

معنی : موج دار شدن، مانند اب مواج شدن، بطور موجی حرکت کردن معانی دیگر : (موج های کوچک که مثلا در اثر نسیم ملایم ایجاد می شوند) آب لرز، ریزموج، آب چین، آب چروک، خیزابچه، هرچیز شبیه موج کوچک، شکنج، صدا (مانند صدای امواج کوچک)، شرشر، آب لرز ایجاد کردن یا داشتن، دارای موج خفیف کردن یا شدن، موج زدن، خیزا

ripple

<hr> (پیامدهای گسترنده ی یک عمل یا رویداد - مثل موج های ناشی از خوردن سنگ به آب) پیامد چندگانه، اثر فزونگر

(پیامدهای گسترنده ی یک عمل یا رویداد - مثل موج های ناشی از خوردن سنگ به آب) پیامد چندگانه، اثر فزونگر

ripple effect

rippling

<hr> معنی : سنگ ریزه، سنگچینی بی ترتیب، صدای وزش باد تند، سنگ ریزی کردن <hr> معانی دیگر : (معماری - ساختمان در جاهای پوشیده از آب یا باتلاقی و غیره - سنگ پاره هایی که روی هم می ریزند تا بتوان روی آن ساختمان ساخت) سنگ پاره، پاره سنگ، دیواره یا پایه ی ساخته شده از پاره سنگ، سنگ چین، سنگ پایه، سنگچین کردن، سنگ پاره ریختن، عمران : سنگ ریزى

معنی : سنگ ریزه، سنگچینی بی ترتیب، صدای وزش باد تند، سنگ ریزی کردن معانی دیگر : (معماری - ساختمان در جاهای پوشیده از آب یا باتلاقی و غیره - سنگ پاره هایی که روی هم می ریزند تا بتوان روی آن ساختمان ساخت) سنگ پاره، پاره سنگ، دیواره یا پایه ی ساخته شده از پاره سنگ، سنگ چین، سنگ پایه، سنگچین کردن، سنگ پ

riprap

<hr> معنی : اره مخصوص برش طولی چوب، اره کردن <hr> معانی دیگر : (اره برای بریدن چوب در امتداد آوندها) اره ی درشت دندانه، راسته بر، نجاری اره مخصوص برش طولی چوب

معنی : اره مخصوص برش طولی چوب، اره کردن معانی دیگر : (اره برای بریدن چوب در امتداد آوندها) اره ی درشت دندانه، راسته بر، نجاری اره مخصوص برش طولی چوب

ripsaw

<hr> معنی : جریان اب صدادار، جریان اب نامرتب <hr> معانی دیگر : (موج بازگشته از ساحل که معمولا در برخورد با موج های عازم به ساحل تولید تلاطم شدید می کند) پس خیزاب

معنی : جریان اب صدادار، جریان اب نامرتب معانی دیگر : (موج بازگشته از ساحل که معمولا در برخورد با موج های عازم به ساحل تولید تلاطم شدید می کند) پس خیزاب

riptide

<hr> معنی : فراز، پیشرفت، سر بالایی، ترقی، صعود، طلوع، قیام، ترقی خیز، از خواب برخاستن، سربالا رفتن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن <hr> معانی دیگر : به پاخاستن، ایستادن، (از خواب یا بستر) برخاستن، پا شدن، شورش کردن، قیام کردن، (جلسه ی رسمی) پایان دادن، خاتمه دادن یا یافتن، ختم شدن یا کردن، (از عالم مردگان) بازآمدن، رستاخیز کردن، سر به آسمان کشیدن، سر برافراشتن، فرازیدن، (رتبه و مقام و غیره) ارج یافتن، ترفیع گرفتن، موفق بودن، ارتقا یافتن، برآمدن، دمیدن، (رود و دریا و غیره) طغیان کردن، مرتفع شدن، بلند(تر) بودن، به سوی بالا شیب داشتن، به سطح آب آمدن (مثلا زیردریایی یا ماهی)، افزایش یافتن، زیاد شدن، (روحیه و غیره) بهتر شدن، قوی تر شدن، (خمیر و غیره) ورآمدن، سرچشمه گرفتن، به چشم خوردن، به نظر آمدن، پدیدار شدن، به هیجان آمدن، به شور آمدن، تحریک شدن، انگیختن، شدید شدن یا کردن، ساخته شدن، در دست ساخت بودن، (ماه و خورشید و غیره) طلوع، بالا روی، ارج یابی، تعالی، (خودمانی) پرخاش، جواب تند، تلافی خصمانه، (زمین) بلندی، برجستگی، تپه، گریوه، پرندک، کتل، پشته، (رود و دریاچه و غیره) طغیان، (صدا) بلند شدن یا کردن، (قیمت و رتبه و گرما و غیره) افزایش، ازدیاد، فزونی، آغاز، شروع، بنیان گیری، رونق، خیزش، پیدایش، (زبان شناسی) خیز، خیزیدن، شق شدن، سخت شدن، سیخ شدن، روی دادن، رخ دادن، پیش آمدن، (به ویژه پله و پلکان و ساختمان) بلند، ارتفاع پله، فرازش، سر زدن

معنی : فراز، پیشرفت، سر بالایی، ترقی، صعود، طلوع، قیام، ترقی خیز، از خواب برخاستن، سربالا رفتن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن معانی دیگر : به پاخاستن، ایستادن، (از خواب یا بستر) برخاستن، پا شدن، شورش کردن، ق

rise

<hr> معنی : برخیزنده، خیز پله، بلند شونده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) بلند شونده، خیزنده، خاستگر (رجوع شود به: rise)، سحر خیز

معنی : برخیزنده، خیز پله، بلند شونده معانی دیگر : (شخص یا چیز) بلند شونده، خیزنده، خاستگر (رجوع شود به: rise)، سحر خیز

riser

<hr> معنی : توانایی خندیدن، خنده دار بودن <hr> معانی دیگر : توانایی خنده یا خندیدن، (معمولا جمع) شوخ طبعی

معنی : توانایی خندیدن، خنده دار بودن معانی دیگر : توانایی خنده یا خندیدن، (معمولا جمع) شوخ طبعی

risibility

<hr> معنی : خنده اور <hr> معانی دیگر : قادر به خنده، تمایل به خنده، خنده رو، وابسته به خنده

معنی : خنده اور معانی دیگر : قادر به خنده، تمایل به خنده، خنده رو، وابسته به خنده

واژه های حرف "r" - مترادف و متضاد