<hr> معنی : تقدیس، تطهیر <hr> معانی دیگر : تقدیس، تطهیر

معنی : تقدیس، تطهیر معانی دیگر : تقدیس، تطهیر

sanctification

<hr> معنی : تقدیس کردن، تطهیر کردن، مقدس شمردن، برای امر مقدسی تخصیص دادن <hr> معانی دیگر : (به عنوان چیز مقدس) کنار گذاشتن، وقف کردن، واجب کردن، آمرزش بخش کردن، مقدس کردن، اشو کردن، از گناه زدودن، منزه کردن، ازگناه پاک کردن، تخصیص دادن، تصدیق کردن

معنی : تقدیس کردن، تطهیر کردن، مقدس شمردن، برای امر مقدسی تخصیص دادن معانی دیگر : (به عنوان چیز مقدس) کنار گذاشتن، وقف کردن، واجب کردن، آمرزش بخش کردن، مقدس کردن، اشو کردن، از گناه زدودن، منزه کردن، ازگناه پاک کردن، تخصیص دادن، تصدیق کردن

sanctify

<hr> معنی : مقدس نما <hr> معانی دیگر : مذهبی نما، جانمازآبکش، سالوس

معنی : مقدس نما معانی دیگر : مذهبی نما، جانمازآبکش، سالوس

sanctimonious

<hr> معنی : تقدس، مقدس نمایی <hr> معانی دیگر : جانمازآبکشی، سالوس

معنی : تقدس، مقدس نمایی معانی دیگر : جانمازآبکشی، سالوس

sanctimony

<hr> معنی : تصویب، فرمان، جواز، ضمانت اجرایی قانون، فتوای کلیسایی، تایید رسمی، دارای مجوز قانونی دانستن، ضمانت اجرایی معین کردن <hr> معانی دیگر : اجازه، رخصت، دستور، رواکرد، تشویق، حمایت، تصدیق، تایید، پذیرش، ضمانت اجرایی، (قانون و غیره) قوت، اعتبار، پشتبند، پایندانی، هر چیز الزام آور (به ویژه از نظر اخلاقی)، بازدارنده، قید، پایبند، اقدام قهرآمیز (معمولا از سوی چند کشور علیه کشور خاطی)، مجازات، (معمولا جمع) اقدام وادار کننده (مثلا بایکوت برای مجبور کردن)، تحریم، اجازه دادن، مجاز شمردن، تصویب کردن، تصدیق کردن، پذیرفتن، تایید کردن، (مهجور) قانون، حکم رسمی، سوگند

معنی : تصویب، فرمان، جواز، ضمانت اجرایی قانون، فتوای کلیسایی، تایید رسمی، دارای مجوز قانونی دانستن، ضمانت اجرایی معین کردن معانی دیگر : اجازه، رخصت، دستور، رواکرد، تشویق، حمایت، تصدیق، تایید، پذیرش، ضمانت اجرایی، (قانون و غیره) قوت، اعتبار، پشتبند، پایندانی، هر چیز الزام آور (به ویژه از نظر اخلاقی)،

sanction

<hr> معنی : تقدس، پرهیز کاری، حرمت <hr> معانی دیگر : سپنتایی، مقدسی، علو مقام

معنی : تقدس، پرهیز کاری، حرمت معانی دیگر : سپنتایی، مقدسی، علو مقام

sanctity

<hr> معنی : محراب، حرم، بستگاه، پناه گاه، مخفی گاه، جایگاه مقدس، تحصین، حق بست نشینی <hr> معانی دیگر : محل تحصن، تحصنگاه، جای بست نشینی، زنهارگاه، (ناحیه ای که در آن از جانوران حفاظت می شود و کسی حق شکار وغیره ندارد) ایمنگاه، مناص، منطقه حفاظت شده، پرستشگاه، معبد، کنشت، کلیسا، (در کلیسا یا کنیسه) جای بسیار مقدس (مثلا در اطراف محراب)، حرم مطهر

معنی : محراب، حرم، بستگاه، پناه گاه، مخفی گاه، جایگاه مقدس، تحصین، حق بست نشینی معانی دیگر : محل تحصن، تحصنگاه، جای بست نشینی، زنهارگاه، (ناحیه ای که در آن از جانوران حفاظت می شود و کسی حق شکار وغیره ندارد) ایمنگاه، مناص، منطقه حفاظت شده، پرستشگاه، معبد، کنشت، کلیسا، (در کلیسا یا کنیسه) جای بسیار مق

sanctuary

<hr> معنی : حریم، خلوتگاه، قدس الاقداس، جایگاه مقدس، قدس <hr> معانی دیگر : محل تفکر یا نیایش فرد، محل دنج، محل مقدس، حرم، مکان مقدس

معنی : حریم، خلوتگاه، قدس الاقداس، جایگاه مقدس، قدس معانی دیگر : محل تفکر یا نیایش فرد، محل دنج، محل مقدس، حرم، مکان مقدس

sanctum

<hr> معنی : ماسه، شن، ریگ، شن کرانه دریا، سنباده زدن، شن مال یا ریگمال کردن، شن پاشیدن <hr> معانی دیگر : شن (اگر هر دانه ی آن میان یک شانزدهم تا 2 میلی متر باشد)، (معمولا جمع) کرانه، ساحل (شنی)، شن زار، (معمولا جمع) لحظه، ثانیه، آن، دم، (آمریکا - خودمانی) اراده، عزم، دل و جرات، با شن پاشیدن به، شن پاش کردن، (با شن یا کاغذ سنباده و غیره) صاف کردن، پرداخت کردن، براق کردن، (به ویژه بنایی) ماسه، قرمز مایل به زرد (رنگ شن)، شن رنگ، با شن آمیختن، با ماسه آمیختن، ژرژ ساند (نویسنده ی فرانسوی)

معنی : ماسه، شن، ریگ، شن کرانه دریا، سنباده زدن، شن مال یا ریگمال کردن، شن پاشیدن معانی دیگر : شن (اگر هر دانه ی آن میان یک شانزدهم تا 2 میلی متر باشد)، (معمولا جمع) کرانه، ساحل (شنی)، شن زار، (معمولا جمع) لحظه، ثانیه، آن، دم، (آمریکا - خودمانی) اراده، عزم، دل و جرات، با شن پاشیدن به، شن پاش کردن، (

sand

<hr> معنی : کاغذ سنباده، کاغذ سنباده زدن به <hr> معانی دیگر : کاغذ سنباده، کاغذ سنباده زدن به، کاغذ سنباده، کاغذ سنباده سنباده مالیدن یا زدن

معنی : کاغذ سنباده، کاغذ سنباده زدن به معانی دیگر : کاغذ سنباده، کاغذ سنباده زدن به، کاغذ سنباده، کاغذ سنباده سنباده مالیدن یا زدن

sand paper

sand rock

<hr> (زمین بازی گلف) شن چال، فرورفتگی مصنوعی شن در میدان گلف

(زمین بازی گلف) شن چال، فرورفتگی مصنوعی شن در میدان گلف

sand trap

<hr> معنی : کفش راحتی، صندل، کفش بی رویه، سرپایی، درخت صندل، صندل پوشیدن <hr> معانی دیگر : (کفش) صندل، رجوع شود به: sandalwood

معنی : کفش راحتی، صندل، کفش بی رویه، سرپایی، درخت صندل، صندل پوشیدن معانی دیگر : (کفش) صندل، رجوع شود به: sandalwood

sandal

sandals

<hr> معنی : چوب محکم و سخت صندل سفید <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی سانسکریت - گیاه شناسی) صندل (چوب سخت و خوشبو و سپید یا کم رنگ چندین گونه درخت گرمسیری آسیا به ویژه santalum album)، (قدیمی) رجوع شود به: sumba، صندل، چوب صندل، سندل

معنی : چوب محکم و سخت صندل سفید معانی دیگر : (از ریشه ی سانسکریت - گیاه شناسی) صندل (چوب سخت و خوشبو و سپید یا کم رنگ چندین گونه درخت گرمسیری آسیا به ویژه santalum album)، (قدیمی) رجوع شود به: sumba، صندل، چوب صندل، سندل

sandalwood

<hr> معنی : گونی پر از شن، کیسه شن، ایجاد استحکامات دفاعی کردن <hr> معانی دیگر : کیسه ی شن (برای سنگرسازی یا جلوگیری از سیل و غیره)، کیسه ی باریک که از شن پر می کنند و مانند چماق برای حمله بکار می برند، با کیسه ی شن سنگر (یا دیواره ی جلو سیل) را مستحکم کردن، (آمریکا - عامیانه) وادار کردن، مجبور کردن، با کیسه سن ایجاداستحکامات دفاعی کردن

معنی : گونی پر از شن، کیسه شن، ایجاد استحکامات دفاعی کردن معانی دیگر : کیسه ی شن (برای سنگرسازی یا جلوگیری از سیل و غیره)، کیسه ی باریک که از شن پر می کنند و مانند چماق برای حمله بکار می برند، با کیسه ی شن سنگر (یا دیواره ی جلو سیل) را مستحکم کردن، (آمریکا - عامیانه) وادار کردن، مجبور کردن، با کیسه 

sandbag

<hr> معنی : غارتگر، دزد سرگردنه، کسیکه کیسه شن بکار برد <hr> معانی دیگر : کسیکه کیسه شن بکار برد، دزد سرگردنه

معنی : غارتگر، دزد سرگردنه، کسیکه کیسه شن بکار برد معانی دیگر : کسیکه کیسه شن بکار برد، دزد سرگردنه

sandbagger

<hr> معنی : ساحل مرجانی یاشنی درجزیره، ساحل شنی، کرانه ماسه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sandbar، تپه زیرابی، جزیره نما، ریگ پشته، ریگ تپه

معنی : ساحل مرجانی یاشنی درجزیره، ساحل شنی، کرانه ماسه معانی دیگر : رجوع شود به: sandbar، تپه زیرابی، جزیره نما، ریگ پشته، ریگ تپه

sandbank

<hr> معنی : شن شویی، با پاشیدن ماسه پاک کردن <hr> معانی دیگر : (دستگاهی که شن را با فشار همراه با آب یا باد پرتاب می کند و با آن سطوح فلزی یا سنگی و غیره را تمیز یا روتراشی می کنند و یا روی شیشه نقش می اندازند) شن پاش، شن پاشی کردن، شن باران کردن، باپاشیدن ماسه بهمراه باد فشار قوی پاک کردن

معنی : شن شویی، با پاشیدن ماسه پاک کردن معانی دیگر : (دستگاهی که شن را با فشار همراه با آب یا باد پرتاب می کند و با آن سطوح فلزی یا سنگی و غیره را تمیز یا روتراشی می کنند و یا روی شیشه نقش می اندازند) شن پاش، شن پاشی کردن، شن باران کردن، باپاشیدن ماسه بهمراه باد فشار قوی پاک کردن

sandblast

<hr> معنی : چرخ سنباده، شن زن، اسباب شن زنی <hr> معانی دیگر : سنباده کش، کسی که با شن یا سنباده صیقل کاری می کند، چر&nbsp; سنباده

معنی : چرخ سنباده، شن زن، اسباب شن زنی معانی دیگر : سنباده کش، کسی که با شن یا سنباده صیقل کاری می کند، چر سنباده

sander

<hr> معنی : ساعت شنی، ساعت ریگی <hr> معانی دیگر : ساعت شنی (hourglass هم می گویند)

معنی : ساعت شنی، ساعت ریگی معانی دیگر : ساعت شنی (hourglass هم می گویند)

sandglass

<hr> معنی : نوعی مارماهی کوچک، یلوه <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) یلوه (انواع پرندگان کوچک کرانه زی از تیره ی scolopacidae به ویژه common sandpiper یا tringa hypoleucos و spotted sandpiper یا actitis macularia)، یلوه

معنی : نوعی مارماهی کوچک، یلوه معانی دیگر : (جانورشناسی) یلوه (انواع پرندگان کوچک کرانه زی از تیره ی scolopacidae به ویژه common sandpiper یا tringa hypoleucos و spotted sandpiper یا actitis macularia)، یلوه

sandpiper

<hr> معنی : ماسه سنگ، سنگ ریگی، سنگ ماسه، سنگ سیاه <hr> معانی دیگر : (سنگ شناسی) ماسه سنگ

معنی : ماسه سنگ، سنگ ریگی، سنگ ماسه، سنگ سیاه معانی دیگر : (سنگ شناسی) ماسه سنگ

sandstone

<hr> معنی : ساندویچ، ساندویچ درست کردن، در تنگنا قرار دادن <hr> معانی دیگر : (بین دو شخص یا دو چیز) قرار دادن، فشردن، گیر افتادن یا انداختن، (با اشکال) جا دادن، بزماور

معنی : ساندویچ، ساندویچ درست کردن، در تنگنا قرار دادن معانی دیگر : (بین دو شخص یا دو چیز) قرار دادن، فشردن، گیر افتادن یا انداختن، (با اشکال) جا دادن، بزماور

sandwich

<hr> معنی : ریگ دار، ریگ مانند، ماسهای، شنی، ریگی <hr> معانی دیگر : شن پوش، (از نظر زبری یا عدم ثبات) شن مانند، (رنگ) حنایی

معنی : ریگ دار، ریگ مانند، ماسهای، شنی، ریگی معانی دیگر : شن پوش، (از نظر زبری یا عدم ثبات) شن مانند، (رنگ) حنایی

sandy

<hr> معنی : سالم، دارای عقل سلیم <hr> معانی دیگر : عاقل (در برابر: دیوانه)، (از نظر روانی) سالم، خردمند، خردمندانه، عاقلانه، معقول، (نادر) تندرست، معتدل

معنی : سالم، دارای عقل سلیم معانی دیگر : عاقل (در برابر: دیوانه)، (از نظر روانی) سالم، خردمند، خردمندانه، عاقلانه، معقول، (نادر) تندرست، معتدل

sane

<hr> معنی : خون سردی <hr> معانی دیگر : خونسردی، متانت، خودداری

معنی : خون سردی معانی دیگر : خونسردی، متانت، خودداری

sangfroid

<hr> معنی : امیدوار، خونین، خون اشام، قرمز، خونی، دموی <hr> معانی دیگر : همراه با کشتار و خونریزی، خون گرفته

معنی : امیدوار، خونین، خون اشام، قرمز، خونی، دموی معانی دیگر : همراه با کشتار و خونریزی، خون گرفته

sanguinary

<hr> معنی : برنگ خون، خونی، خوش طبع، خوش مشرب، سرخ، دموی <hr> معانی دیگر : (به ویژه رنگ چهره) سرخ رنگ، سرخ و سفید، گل انداخته، سرخ چرده، (علوم قرون وسطی) دموی، مزاج دموی (در برابر: مزاج صفرایی bilious و مزاج سودایی یا مالیخولیایی melancholy و مزاج بلغمی phlegmatic و این چهار مزاج با چهار آخشیج: آب و آتش و خاک و هوا رابطه ی مستقیم داشتند)، خوشبین، شادوخرم، امیدوار، قرمز

معنی : برنگ خون، خونی، خوش طبع، خوش مشرب، سرخ، دموی معانی دیگر : (به ویژه رنگ چهره) سرخ رنگ، سرخ و سفید، گل انداخته، سرخ چرده، (علوم قرون وسطی) دموی، مزاج دموی (در برابر: مزاج صفرایی bilious و مزاج سودایی یا مالیخولیایی melancholy و مزاج بلغمی phlegmatic و این چهار مزاج با چهار آخشیج: آب و آتش و خاک

sanguine

<hr> معنی : امیدوار، خونین، قرمز، خونی، خون مانند، دموی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای خون، خون رنگ، سرخ رنگ، وابسته به خونریزی و کشتار

معنی : امیدوار، خونین، قرمز، خونی، خون مانند، دموی معانی دیگر : وابسته به یا دارای خون، خون رنگ، سرخ رنگ، وابسته به خونریزی و کشتار

sanguineous

<hr> معنی : خوش طبعی، قرابت نسبی، دموی بودن، هم خونی <hr> معانی دیگر : برنگ خون

معنی : خوش طبعی، قرابت نسبی، دموی بودن، هم خونی معانی دیگر : برنگ خون

sanguinity

<hr> معنی : زردآب، خونابه، چرک و خون <hr> معانی دیگر : خونابه (که از زخم جاری می شود)، زرداب

معنی : زردآب، خونابه، چرک و خون معانی دیگر : خونابه (که از زخم جاری می شود)، زرداب

sanies

<hr> معنی : کارشناس بهداشتی، بهداشتی، جانبدار بهداشت همگانی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: sanitary

معنی : کارشناس بهداشتی، بهداشتی، جانبدار بهداشت همگانی معانی دیگر : رجوع شود به: sanitary

sanitarian

<hr> معنی : اسایشگاه <hr> معانی دیگر : (تفریحگاه دور افتاده و آرام که برای تمدد اعصاب به آن می رود) رامشگاه، رستنگاه، sanatorium : اسایشگاه

معنی : اسایشگاه معانی دیگر : (تفریحگاه دور افتاده و آرام که برای تمدد اعصاب به آن می رود) رامشگاه، رستنگاه، sanatorium : اسایشگاه

sanitarium

<hr> معنی : بهداشتی <hr> معانی دیگر : صحی

معنی : بهداشتی معانی دیگر : صحی

sanitary

<hr> معنی : نوار بهداشتی <hr> معانی دیگر : (دستمال کاغذی برای قاعدگی) دستمال بهداشتی، دستمال کاغذ ضد عفونی مخصوص قاعدگی زنان

معنی : نوار بهداشتی معانی دیگر : (دستمال کاغذی برای قاعدگی) دستمال بهداشتی، دستمال کاغذ ضد عفونی مخصوص قاعدگی زنان

sanitary napkin

<hr> معنی : بهسازی، مراعات اصول بهداشت، سیستم تخلیه فاضل اب <hr> معانی دیگر : بهداشت، صحیه

معنی : بهسازی، مراعات اصول بهداشت، سیستم تخلیه فاضل اب معانی دیگر : بهداشت، صحیه

sanitation

<hr> معنی : مطابق اصول بهداشت کردن، از روی اصول بهداشتی عمل کردن <hr> معانی دیگر : بهداشتی کردن، سترون کردن، (از هر چیز ناپاک یا ناخوشایند یا مضر) زدودن، پاکسازی کردن

معنی : مطابق اصول بهداشت کردن، از روی اصول بهداشتی عمل کردن معانی دیگر : بهداشتی کردن، سترون کردن، (از هر چیز ناپاک یا ناخوشایند یا مضر) زدودن، پاکسازی کردن

sanitize

<hr> معنی : اسایشگاه، بیمارستان مسلولین <hr> معانی دیگر : sanatorium اسایشگاه

معنی : اسایشگاه، بیمارستان مسلولین معانی دیگر : sanatorium اسایشگاه

sanitorium

<hr> معنی : عاقلی، خوشفکری <hr> معانی دیگر : سلامت عقل (در برابر: دیوانگی)، سلامت روانی، روان درستی، عقل سلیم، میانه روی

معنی : عاقلی، خوشفکری معانی دیگر : سلامت عقل (در برابر: دیوانگی)، سلامت روانی، روان درستی، عقل سلیم، میانه روی

sanity

<hr> معنی : بدون <hr> معانی دیگر : بی، فاقد، مخفف: سانسکریت، محروم از

معنی : بدون معانی دیگر : بی، فاقد، مخفف: سانسکریت، محروم از

sans

<hr> معنی : سانسکریت، سانسکریت، سانسکریتی <hr> معانی دیگر : sanskrit سانسکریت

معنی : سانسکریت، سانسکریت، سانسکریتی معانی دیگر : sanskrit سانسکریت

sanscrit

<hr> معنی : انقلابی افراطی <hr> معانی دیگر : انقلابی افراطی، (انقلاب کبیر فرانسه) سرباز انقلابی

معنی : انقلابی افراطی معانی دیگر : انقلابی افراطی، (انقلاب کبیر فرانسه) سرباز انقلابی

sansculotte

<hr> معنی : سانسکریت، سانسکریت، سانسکریتی <hr> معانی دیگر : زبان سانسکریت (زبان آریایی و منشاء گویش های امروزی شبه قاره ی هند)، sanscrit سانسکریت

معنی : سانسکریت، سانسکریت، سانسکریتی معانی دیگر : زبان سانسکریت (زبان آریایی و منشاء گویش های امروزی شبه قاره ی هند)، sanscrit سانسکریت

sanskrit

<hr> معنی : بابا نوئل <hr> معانی دیگر : شخصموهومی که کودکان گمان میبرنددرشب عیدمیلادمسیح میاید، klaus santa : بابانوئل

معنی : بابا نوئل معانی دیگر : شخصموهومی که کودکان گمان میبرنددرشب عیدمیلادمسیح میاید، klaus santa : بابانوئل

santa claus

<hr> معنی : بابا نوئل <hr> معانی دیگر : santaclaus بابانوئل

معنی : بابا نوئل معانی دیگر : santaclaus بابانوئل

santa klaus

<hr> معنی : خون، عصاره، شیره، شیره گیاهی، شیره کشیدن از <hr> معانی دیگر : شیره ی گیاهی، گیاشیر، نیرو، توان، شیره ی جان، انرژی، شورواشتیاق، رمق، نا، شیره ی چیزی (یا کسی) را کشیدن، از رمق انداختن، از توان انداختن، شیرابه، زنجاب، (خودمانی) آدم احمق، بی شعور، (ارتش) نقب زدن، (برای منفجر کردن یا دستیابی) از زیر کندن، آهون کندن، بی رمق کردن، تضعیف کردن، (آمریکا - خودمانی)، چماق، چنبه، گواز، شیره کشیده از، ضعیف کردن

معنی : خون، عصاره، شیره، شیره گیاهی، شیره کشیدن از معانی دیگر : شیره ی گیاهی، گیاشیر، نیرو، توان، شیره ی جان، انرژی، شورواشتیاق، رمق، نا، شیره ی چیزی (یا کسی) را کشیدن، از رمق انداختن، از توان انداختن، شیرابه، زنجاب، (خودمانی) آدم احمق، بی شعور، (ارتش) نقب زدن، (برای منفجر کردن یا دستیابی) از زیر کن

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد