<hr> معنی : شراب زرد نیمه شیرین <hr> معانی دیگر : سراب زرد نیمه شیرین

معنی : شراب زرد نیمه شیرین معانی دیگر : سراب زرد نیمه شیرین

sauterne

<hr> معنی : اندوختنی، پس انداز کردنی <hr> معانی دیگر : saveable پس انداز کردنی

معنی : اندوختنی، پس انداز کردنی معانی دیگر : saveable پس انداز کردنی

savable

<hr> معنی : وحشی، سبع، غیر اهلی، رام نشده، وحشی کردن، وحشی شدن <hr> معانی دیگر : نارام، خودروی، دد، درنده، ددمنش، بدوی، بی تمدن، نافرهیخته، بربری، خشن، زمخت، بی ادب، بی ادبانه، گستاخانه، سنگدل، بی رحم، قسی القلب، ظالم، ستم پیشه، خونخوار، انسان وحشی، وحشیانه، شدید، بی رحمانه، ظالمانه، بی امان، (وحشیانه) حمله کردن به

معنی : وحشی، سبع، غیر اهلی، رام نشده، وحشی کردن، وحشی شدن معانی دیگر : نارام، خودروی، دد، درنده، ددمنش، بدوی، بی تمدن، نافرهیخته، بربری، خشن، زمخت، بی ادب، بی ادبانه، گستاخانه، سنگدل، بی رحم، قسی القلب، ظالم، ستم پیشه، خونخوار، انسان وحشی، وحشیانه، شدید، بی رحمانه، ظالمانه، بی امان، (وحشیانه) حمله ک

savage

<hr> معنی : بی رحمی، وحشیگری، دد و دام <hr> معانی دیگر : سبعیت، درندگی، بدویت، بی تمدنی، بربریت، عمل وحشیانه، کار ظالمانه، نافرهیختگی، ناآموختگی

معنی : بی رحمی، وحشیگری، دد و دام معانی دیگر : سبعیت، درندگی، بدویت، بی تمدنی، بربریت، عمل وحشیانه، کار ظالمانه، نافرهیختگی، ناآموختگی

savagery

<hr> معنی : دشت بی درخت، زمین هموار <hr> معانی دیگر : زمین هموار <hr> savanna(n) جلگه بی درخت در امریکا، مرغزار وسیع

معنی : دشت بی درخت، زمین هموار معانی دیگر : زمین هموار savanna(n) جلگه بی درخت در امریکا، مرغزار وسیع

savanna

<hr> معنی : دشت بی درخت، زمین هموار <hr> معانی دیگر : بندرساوانا (در ایالت جورجیا - آمریکا)

معنی : دشت بی درخت، زمین هموار معانی دیگر : بندرساوانا (در ایالت جورجیا - آمریکا)

savannah

<hr> معنی : دانشمند <hr> معانی دیگر : عالم، دانا

معنی : دانشمند معانی دیگر : عالم، دانا

savant

<hr> معنی : اندوختن، نگاه داشتن، پس انداز کردن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن، فقط بجز، بجز اینکه، فقط بجز <hr> معانی دیگر : رهانیدن، نجات دادن، بوختن، (سالم و غیره) نگهداشتن (به جای ((زنده باد)) هم به کار می رود)، حفظ کردن، کنار گذاشتن، ذخیره کردن، صرفه جویی کردن، امساک کردن، هرزبندی کردن، هرزگیری کردن، هدر ندادن، دوری کردن (از)، احتراز کردن، جلوگیری کردن، کاستن، کم کردن، (الهیات) رستگار کردن، از گناه رهاندن، آمرزاندن، آمرزیدن، (جان) بدر بردن، رستن، (از خطر) جستن، رهیدن، رهایی یافتن، (فوتبال و هاکی و غیره) از گل خوردن جلوگیری کردن، سوای، بجز، به استثنای

معنی : اندوختن، نگاه داشتن، پس انداز کردن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن، فقط بجز، بجز اینکه، فقط بجز معانی دیگر : رهانیدن، نجات دادن، بوختن، (سالم و غیره) نگهداشتن (به جای ((زنده باد)) هم به کار می رود)، حفظ کردن، کنار گذاشتن، ذخیره کردن، صرفه جویی کردن، امساک کردن، هرزبندی کردن، هرزگیری کرد

save

<hr> معنی : سوسیگ خشک <hr> معانی دیگر : (سوسیس انگلیسی بسیار پر ادویه و خشک) سیولوی، سوسیگ خشک کردن

معنی : سوسیگ خشک معانی دیگر : (سوسیس انگلیسی بسیار پر ادویه و خشک) سیولوی، سوسیگ خشک کردن

saveloy

<hr> معنی : پس انداز کن، نجارت دهنده <hr> معانی دیگر : نجارت دهنده، پس انداز کن

معنی : پس انداز کن، نجارت دهنده معانی دیگر : نجارت دهنده، پس انداز کن

saver

<hr> معنی : ریس، مای مرز <hr> معانی دیگر : مای مرز، ریس

معنی : ریس، مای مرز معانی دیگر : مای مرز، ریس

savin

<hr> معنی : نجارت دهنده، پس انداز، رستگار کننده <hr> معانی دیگر : رهابخش، نجات دهنده، رهاگر، آمرزنده، (جمع) پس انداز، اندوخته، صرفه جویی، امساک، هرزگیری، هرزبندی، (در قرارداد و غیره) تبصره، شرط، مفر، جبرانگر، محسنه، بلانسبت شما، اگر جسارت نکرده باشم، (نادر)

معنی : نجارت دهنده، پس انداز، رستگار کننده معانی دیگر : رهابخش، نجات دهنده، رهاگر، آمرزنده، (جمع) پس انداز، اندوخته، صرفه جویی، امساک، هرزگیری، هرزبندی، (در قرارداد و غیره) تبصره، شرط، مفر، جبرانگر، محسنه، بلانسبت شما، اگر جسارت نکرده باشم، (نادر)

saving

<hr> معنی : حساب پسانداز <hr> معانی دیگر : (بانکداری) حساب پس انداز

معنی : حساب پسانداز معانی دیگر : (بانکداری) حساب پس انداز

savings account

savings and loan association

<hr> معنی : صندوق پس انداز، قللک <hr> معانی دیگر : بانک پس انداز

معنی : صندوق پس انداز، قللک معانی دیگر : بانک پس انداز

savings bank

<hr> معنی : اوراق قرضه، سهام قرضه <hr> معانی دیگر : اوراق قرضه، سهام قرضه

معنی : اوراق قرضه، سهام قرضه معانی دیگر : اوراق قرضه، سهام قرضه

savings bond

<hr> معنی : پشتیبان، ناجی <hr> معانی دیگر : saviour نجات دهنده

معنی : پشتیبان، ناجی معانی دیگر : saviour نجات دهنده

savior

<hr> معنی : ناجی <hr> معانی دیگر : savior نجات دهنده

معنی : ناجی معانی دیگر : savior نجات دهنده

saviour

<hr> معنی : بو، طعم، مزه، حس ذائقه، دوست داشتن، مزه کردن، فهمیدن <hr> معانی دیگر : بو (به ویژه بوی خوراک)، ویژگی، حالت، خاصیت، رنگ و بو، خصلت، بو داشتن، بو(ی چیز بخصوصی را) دادن، دارای اثرات چیزی بودن، حاکی بودن، رنگ و بوی چیزی را داشتن، گویا بودن، دلالت کردن بر، طعم دادن، دارای مزه ی خاص کردن، لذت بردن، خوش آمدن (از چیزی) (انگلیس: savour)، گیرایی، جذبه، (قدیمی) شهرت، مزه(ی چیز بخصوص را) داشتن، طعم داشتن، savour حس ذائقه

معنی : بو، طعم، مزه، حس ذائقه، دوست داشتن، مزه کردن، فهمیدن معانی دیگر : بو (به ویژه بوی خوراک)، ویژگی، حالت، خاصیت، رنگ و بو، خصلت، بو داشتن، بو(ی چیز بخصوصی را) دادن، دارای اثرات چیزی بودن، حاکی بودن، رنگ و بوی چیزی را داشتن، گویا بودن، دلالت کردن بر، طعم دادن، دارای مزه ی خاص کردن، لذت بردن، خوش 

savor

<hr> معنی : مرزه، مطبوع طبع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مورد پسند <hr> معانی دیگر : شور، تند، غیر شیرین، خوشبو، باب دندان، خوشایند، گیرا، (گیاه شناسی) مرزه (satureja به ویژه summer savory یا s. hortensis و winter savory یا s. montana)

معنی : مرزه، مطبوع طبع، خوش طعم، لذیذ، خوش مزه، خوشگوار، مورد پسند معانی دیگر : شور، تند، غیر شیرین، خوشبو، باب دندان، خوشایند، گیرا، (گیاه شناسی) مرزه (satureja به ویژه summer savory یا s. hortensis و winter savory یا s. montana)

savory

<hr> معنی : حس ذائقه، دوست داشتن، مزه کردن <hr> معانی دیگر : savor حس ذائقه، مزه، طعم، بو، فهمیدن

معنی : حس ذائقه، دوست داشتن، مزه کردن معانی دیگر : savor حس ذائقه، مزه، طعم، بو، فهمیدن

savour

<hr> معنی : مطبوع طبع، خوشگوار، مورد پسند <hr> معانی دیگر : savory خوش طعم

معنی : مطبوع طبع، خوشگوار، مورد پسند معانی دیگر : savory خوش طعم

savoury

<hr> معنی : کلم پیچ <hr> معانی دیگر : کلم پیچ

معنی : کلم پیچ معانی دیگر : کلم پیچ

savoy cabbage

<hr> معنی : ادراک، زرنگ و دانا، درک کردن، فهمیدن <hr> معانی دیگر : زرنگی، زیرکی، دانایی، شم، دریافتن، (خودمانی)، باجربزه، زبردست، savvey ادراک

معنی : ادراک، زرنگ و دانا، درک کردن، فهمیدن معانی دیگر : زرنگی، زیرکی، دانایی، شم، دریافتن، (خودمانی)، باجربزه، زبردست، savvey ادراک

savvy

<hr> معنی : ضرب المثل، امثال و حکم، مثال، اره، لغت یا جمله ضربالمثل، هراسبابی شبیه اره، منشار، دید <hr> معانی دیگر : اره کردن یا شدن، (با پس و پیش بردن اره مانند) انجام دادن، اره ی ماشینی، ماشین اره، گفته، مثل، حکایت پندآمیز، درس عبرت، داستان کهن، زمان گذشته ی فعل: see، p زمان ماضی فعل see دید، n سخن

معنی : ضرب المثل، امثال و حکم، مثال، اره، لغت یا جمله ضربالمثل، هراسبابی شبیه اره، منشار، دید معانی دیگر : اره کردن یا شدن، (با پس و پیش بردن اره مانند) انجام دادن، اره ی ماشینی، ماشین اره، گفته، مثل، حکایت پندآمیز، درس عبرت، داستان کهن، زمان گذشته ی فعل: see، p زمان ماضی فعل see دید، n سخن

<hr> معنی : پوشال، خاک اره، سبوسه <hr> معانی دیگر : سپوسه، باخاک اره پوشاندن، پوچ، خاک اره

معنی : پوشال، خاک اره، سبوسه معانی دیگر : سپوسه، باخاک اره پوشاندن، پوچ، خاک اره

sawdust

<hr> معنی : اره ماهی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) اره ماهی (انواع ماهیان استوایی و کوسه مانند از رده ی pristiformes)، اره ماهی

معنی : اره ماهی معانی دیگر : (جانورشناسی) اره ماهی (انواع ماهیان استوایی و کوسه مانند از رده ی pristiformes)، اره ماهی

sawfish

<hr> معنی : خرک <hr> معانی دیگر : (نجاری) خرک، نیمکت زیر الوار اماده برای اره کشی، خرک اره کشی

معنی : خرک معانی دیگر : (نجاری) خرک، نیمکت زیر الوار اماده برای اره کشی، خرک اره کشی

sawhorse

<hr> معنی : کارخانه اره کشی، ماشین اره کشی، کارخانه چوب بری والوارسازی <hr> معانی دیگر : (کارخانه یا کارگاه) چوب بری، کارخانه اره کشی

معنی : کارخانه اره کشی، ماشین اره کشی، کارخانه چوب بری والوارسازی معانی دیگر : (کارخانه یا کارگاه) چوب بری، کارخانه اره کشی

sawmill

<hr> معنی : ساده لوح، احمق <hr> معانی دیگر : fool : احمق

معنی : ساده لوح، احمق معانی دیگر : fool : احمق

sawney

<hr> معنی : دارای دندانه اره مانند <hr> معانی دیگر : toothed saw : دارای دندانه اره مانند، دندانه دندانه

معنی : دارای دندانه اره مانند معانی دیگر : toothed saw : دارای دندانه اره مانند، دندانه دندانه

sawtooth

<hr> معنی : اره کش، درخت ریشه کن شده و شناور <hr> معانی دیگر : چوب بر، تخته ساز، اره کشی، درخت از ریشه کنده که روی اب شناور باشد

معنی : اره کش، درخت ریشه کن شده و شناور معانی دیگر : چوب بر، تخته ساز، اره کشی، درخت از ریشه کنده که روی اب شناور باشد

sawyer

<hr> معنی : شیپور برنجی صدا بلند <hr> معانی دیگر : (موسیقی) انواع سازهای بادی (از فلز برنج)

معنی : شیپور برنجی صدا بلند معانی دیگر : (موسیقی) انواع سازهای بادی (از فلز برنج)

saxhorn

<hr> معنی : سنگ زی، جانور سنگ زی، صخره زی <hr> معانی دیگر : saxicolous سنگ زی

معنی : سنگ زی، جانور سنگ زی، صخره زی معانی دیگر : saxicolous سنگ زی

saxicoline

<hr> معنی : سنگ زی، جانور سنگ زی، صخره زی <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) صخره زی، خرسنگ نشین (saxicoline هم می نویسند)، saxicoline سنگ زی

معنی : سنگ زی، جانور سنگ زی، صخره زی معانی دیگر : (زیست شناسی) صخره زی، خرسنگ نشین (saxicoline هم می نویسند)، saxicoline سنگ زی

saxicolous

<hr> معنی : گیاه سنگروی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) سفرس، خاراشکن (تیره ی saxifragaceae از راسته ی rosales که دولپه ای هستند)، سفرس

معنی : گیاه سنگروی معانی دیگر : (گیاه شناسی) سفرس، خاراشکن (تیره ی saxifragaceae از راسته ی rosales که دولپه ای هستند)، سفرس

saxifrage

<hr> معنی : ساکسون، از نژاد انگلوساکسون <hr> معانی دیگر : ساکسون (ساکسون ها ساکن شمال آلمان امروزی بودند و در قرون پنج و شش میلادی به انگلیس هجوم بردند و در بخش هایی از آن ساکن شدند)، رجوع شود به: anglo-saxon، اهل ایالت ساکسونی (در آلمان)، هر یک از گویش های آلمانی مردم ساکسونی

معنی : ساکسون، از نژاد انگلوساکسون معانی دیگر : ساکسون (ساکسون ها ساکن شمال آلمان امروزی بودند و در قرون پنج و شش میلادی به انگلیس هجوم بردند و در بخش هایی از آن ساکن شدند)، رجوع شود به: anglo-saxon، اهل ایالت ساکسونی (در آلمان)، هر یک از گویش های آلمانی مردم ساکسونی

saxon

<hr> معنی : ساکسوفون، نوعی الت موسیقی بادی <hr> معانی دیگر : (ساز بادی) ساکسوفون

معنی : ساکسوفون، نوعی الت موسیقی بادی معانی دیگر : (ساز بادی) ساکسوفون

saxophone

<hr> معنی : نوازنده ساکسوفون <hr> معانی دیگر : نوازنده ساکسوفون

معنی : نوازنده ساکسوفون معانی دیگر : نوازنده ساکسوفون

saxophonist

<hr> معنی : اظهار، حرف، عقیده، نوبت حرف زدن، سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن <hr> معانی دیگر : اظهار کردن، (نماز و دعا و غیره) کردن، ادا کردن، رساندن، حکایت کردن، ذکر کردن، نشان دادن، فرض کردن، به عنوان مثال ذکر کردن (نشان تقریب)، از روی حدس گفتن، فرصت بیان، مهلت گفتن، مطلب، (معمولا با: the) اختیار، قدرت، (قدیمی) گفته، فتوا، حکم، صحبت کردن سخن، مثلا

معنی : اظهار، حرف، عقیده، نوبت حرف زدن، سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن معانی دیگر : اظهار کردن، (نماز و دعا و غیره) کردن، ادا کردن، رساندن، حکایت کردن، ذکر کردن، نشان دادن، فرض کردن، به عنوان مثال ذکر کردن (نشان تقریب)، از روی حدس گفتن، فرصت بیان، مهلت گفتن، مطلب، (معمولا

<hr> معنی : ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور <hr> معانی دیگر : گفتن، ادا کردن، ذکر

معنی : ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور معانی دیگر : گفتن، ادا کردن، ذکر

saying

<hr> معنی : خراش، اثر زخم، پوست زخم، دله، جرب، گری، گر، حکه، دلمه بستن زخم، پوسته پوسته شدن، خراشیدن <hr> معانی دیگر : (زخم) دله، دلمه، (به ویژه گوسفند) بیماری جلدی، بیماری پوستی، (گیاه - انواع بیماری هایی که نشان آنها سخت شدگی و برآمدگی پوست یا برگ یا میوه است) خال زدگی، قلمبه شدگی، (قدیمی - خودمانی ) آدم پست فطرت، (عامیانه) کارگری که از شرکت در اعتصاب خودداری می کند، کارگری که به جای یک کارگر اعتصابی استخدام می شود، اعتصاب شکن، (عامیانه) کارگری که عضویت در اتحادیه ی کارگری را نمی پذیرد، اعتصاب شکنی کردن

معنی : خراش، اثر زخم، پوست زخم، دله، جرب، گری، گر، حکه، دلمه بستن زخم، پوسته پوسته شدن، خراشیدن معانی دیگر : (زخم) دله، دلمه، (به ویژه گوسفند) بیماری جلدی، بیماری پوستی، (گیاه - انواع بیماری هایی که نشان آنها سخت شدگی و برآمدگی پوست یا برگ یا میوه است) خال زدگی، قلمبه شدگی، (قدیمی - خودمانی ) آدم پس

scab

<hr> معنی : حفاظ، غلاف، نیام، غلاف شمشیر، غلاف کردن <hr> معانی دیگر : (شمشیر و دشنه و غیره) نیام

معنی : حفاظ، غلاف، نیام، غلاف شمشیر، غلاف کردن معانی دیگر : (شمشیر و دشنه و غیره) نیام

scabbard

<hr> معنی : جرب دار، دله دار، گردار، دارای خالهای جرب مانند <hr> معانی دیگر : پوشیده از دله یا کبره، دله گرفته، گر، جرب زده

معنی : جرب دار، دله دار، گردار، دارای خالهای جرب مانند معانی دیگر : پوشیده از دله یا کبره، دله گرفته، گر، جرب زده

scabby

<hr> معنی : خارش، جرب، خارشک، گال، مامیثای صحرایی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) جرب، گری (که توسط sarcoptes scabiei ایجاد می شود)

معنی : خارش، جرب، خارشک، گال، مامیثای صحرایی معانی دیگر : (پزشکی) جرب، گری (که توسط sarcoptes scabiei ایجاد می شود)

scabies

<hr> معنی : کثیف، نکبتی، خارش دار، جرب دار، دله دار، دله مانند، دلمه بسته <hr> معانی دیگر : کبره زده، دله گرفته، دلمه دلمه، رجوع شود به: scabiosa

معنی : کثیف، نکبتی، خارش دار، جرب دار، دله دار، دله مانند، دلمه بسته معانی دیگر : کبره زده، دله گرفته، دلمه دلمه، رجوع شود به: scabiosa

scabious

<hr> معنی : زننده، هرزه، خشن، زبر، نا هموار، پوسته پوسته، دان دان <hr> معانی دیگر : سنباده مانند، سوهان مانند، کبره زده، دلمه گرفته، دله دله، دشوار، پر از مشکلات، پر از گرفتاری و ناهمواری

معنی : زننده، هرزه، خشن، زبر، نا هموار، پوسته پوسته، دان دان معانی دیگر : سنباده مانند، سوهان مانند، کبره زده، دلمه گرفته، دله دله، دشوار، پر از مشکلات، پر از گرفتاری و ناهمواری

scabrous

<hr> معنی : مقدار زیاد

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد