<hr> معنی : چوب بست، دار، داربست، تخته بندی، سکوب یا چهار چوب، خاده، بدار اویختن، تخته بندی کردن، سکوبزدن <hr> معانی دیگر : (معماری) داربست، تخته بندی بیرون ساختمان (برای تمام کردن روکار)، سکوب (که روی آن محکوم را به دار می آویزند)، سکوی اعدام، (تئاترها و تعزیه های قرون وسطا) صحنه ی چوبی، (به طور کلی) سکو، تختگاه، فرازگاه

معنی : چوب بست، دار، داربست، تخته بندی، سکوب یا چهار چوب، خاده، بدار اویختن، تخته بندی کردن، سکوبزدن معانی دیگر : (معماری) داربست، تخته بندی بیرون ساختمان (برای تمام کردن روکار)، سکوب (که روی آن محکوم را به دار می آویزند)، سکوی اعدام، (تئاترها و تعزیه های قرون وسطا) صحنه ی چوبی، (به طور کلی) سکو، تخ

scaffold

<hr> معنی : چوب بست، داربست، سکوب بندی، چوب بست سازی <hr> معانی دیگر : (معماری) داربست بندی، تخته بندی، چوب بست ها، چفته بندی

معنی : چوب بست، داربست، سکوب بندی، چوب بست سازی معانی دیگر : (معماری) داربست بندی، تخته بندی، چوب بست ها، چفته بندی

scaffolding

<hr> معنی : سنگ مرمر نما <hr> معانی دیگر : مرمر مصنوعی

معنی : سنگ مرمر نما معانی دیگر : مرمر مصنوعی

scagliola

<hr> معنی : سنجشمدرج، عددی، نردبانی، قابل سنجش با ترازو <hr> معانی دیگر : (ریاضی) نردک، اسکالر، نردکی، نردی، سنجه ای، وابسته به ترازو، ترازویی، نردبانی شکل، توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو، قابل سنجس با ترازو

معنی : سنجشمدرج، عددی، نردبانی، قابل سنجش با ترازو معانی دیگر : (ریاضی) نردک، اسکالر، نردکی، نردی، سنجه ای، وابسته به ترازو، ترازویی، نردبانی شکل، توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو، قابل سنجس با ترازو

scalar

<hr> (ریاضی) ضرب عددی، ضرب اسکالر، حاصل ضرب عددوار، حاصلضرب عددی

(ریاضی) ضرب عددی، ضرب اسکالر، حاصل ضرب عددوار، حاصلضرب عددی

scalar product

<hr> معنی : ادم رذل، جمهوریخواه، جانور نحیف و کم ارزش <hr> معانی دیگر : (عامیانه) آدم رذل، بی سروپا

معنی : ادم رذل، جمهوریخواه، جانور نحیف و کم ارزش معانی دیگر : (عامیانه) آدم رذل، بی سروپا

scalawag

<hr> معنی : تاول، سوختگی، اثر اب جوش بر روی پوست، اب پز کردن، با آب گرم سوزاندن، اب جوش ریختن روی، تاول زده کردن <hr> معانی دیگر : (با آب داغ یا بخار) سوزاندن، تاول دار کردن، سوختن، (آبگونه را) داغ کردن (از جوشاندن کمتر)، تفساندن، (با آب داغ) سترون کردن، ضد عفونی کردن، (با قرار دادن در آب داغ) پر کندن (از مرغ)، پوست کندن (از میوه)، (در اثر آبگونه یا بخار داغ) سوختگی، عمل سوزاندن، رجوع شود به: skald، بااب گرم سوزاندن

معنی : تاول، سوختگی، اثر اب جوش بر روی پوست، اب پز کردن، با آب گرم سوزاندن، اب جوش ریختن روی، تاول زده کردن معانی دیگر : (با آب داغ یا بخار) سوزاندن، تاول دار کردن، سوختن، (آبگونه را) داغ کردن (از جوشاندن کمتر)، تفساندن، (با آب داغ) سترون کردن، ضد عفونی کردن، (با قرار دادن در آب داغ) پر کندن (از مرغ

scald

<hr> معنی : درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور، مقیاس، پله، فلس، گام، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن، نقشه کشیدن <hr> معانی دیگر : (نقطه هایا خط های کوتاه که چیزی را مدرج می کند مثل خط های خطکش) زینه بندی، مدرج شدگی، هر چیز مدرج (برای اندازه گیری)، سنجه، اشل، ایاره، میزان، زینه، پیمانه، (در مدل سازی و نقشه کشی و غیره) نسبت اندازه ی مدل یا نقشه به اندازه ی خود چیز، طبقه بندی، زینه بندی، دسته بندی، درجه بندی، (از نردبان یا پلکان یا کوه و غیره) بالا رفتن، صعود کردن، (هر چیز رفیع) دست یافتن، رسیدن، فایق شدن، چیره شدن، فرازیدن، درجه بندی کردن، مدرج کردن، زینه بندی کردن، تنظیم کردن، سنجیدن، (با ترازو و غیره) اندازه گرفتن، مقیاس گرفتن، اندازه داشتن، (برحسب معیار معین) افزودن (با: up) یا کاستن (با: down)، (در اصل) نردبان، پلکان، هر وسیله ی بالا رفتن، (ریاضی) نرد، پاشنه ی مقیاس، مقیاس خطی، (موسیقی) گام، توالی هفت نت موسیقی، اسکالا، (ماهی و مار و غیره) فلس، پولک، پشیزه، (فلس) پاک کردن، کندن، فلس گیری کردن، رجوع شود به: scale insect، کبره، دله، ورقه، (فلز - در اثر زنگ زدگی) پوسته پوسته شدگی، لایه لایه شدگی، شوره زدگی، (در قوری و سماور و دیگ بخار و غیره) ته نشست سخت شده، ته گرفتگی، درآوردن این ته نشست، (گیاه شناسی) پولک برگ، پولک برگه (که شکوفه را می پوشاند)، تراشیدن، (لایه لایه) بریدن، نازک کردن، با فلس یا پولک پوشاندن، (دندان پزشکی - با ابزار ویژه) جرم دندان را پاک کردن، جرم دندان، (معمولا جمع) ترازو، قپان، کرستون، باسکول، (ترازو) کفه، (با ترازو) وزن کردن یا شدن، (s بزرگ - جمع) برج میزان (رجوع شود به: libra)، درجمع ترازو

معنی : درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور، مقیاس، پله، فلس، گام، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن، نقشه کشیدن معانی دیگر : (نقطه هایا خط های 

scale

scale back

<hr> معنی : کاهش، کاهش تدریجی، به نسبت ثابت <hr> معانی دیگر : کاهش تدریجی، به نسبت ثابت

معنی : کاهش، کاهش تدریجی، به نسبت ثابت معانی دیگر : کاهش تدریجی، به نسبت ثابت

scale down

<hr> معنی : مقیاس گذاری <hr> معانی دیگر : پیمایش

معنی : مقیاس گذاری معانی دیگر : پیمایش

scale factor

<hr> معنی : فلس دار، مدرج، قابل درجه بندی <hr> معانی دیگر : پولک دار

معنی : فلس دار، مدرج، قابل درجه بندی معانی دیگر : پولک دار

scaled

<hr> معنی : دارای اضلاع نامساوی، وابسته بعضلات گردن، نابرابر پهلو <hr> معانی دیگر : (هندسه) مختلف الاضلاع، ناجور پهلو، (کالبدشناسی) وابسته به عضلات گردن، گرمی، گردنی، در مورد مثلک دارای اضلاع نامساوی

معنی : دارای اضلاع نامساوی، وابسته بعضلات گردن، نابرابر پهلو معانی دیگر : (هندسه) مختلف الاضلاع، ناجور پهلو، (کالبدشناسی) وابسته به عضلات گردن، گرمی، گردنی، در مورد مثلک دارای اضلاع نامساوی

scalene

<hr> معنی : کفه ترازو <hr> معانی دیگر : کفه ترازو

معنی : کفه ترازو معانی دیگر : کفه ترازو

scalepan

<hr> معنی : کوه نورد، بالا رونده، کسیکه مقیاس بکار میبرد، قپاندار <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) بالارونده، صاعد، فرازرو

معنی : کوه نورد، بالا رونده، کسیکه مقیاس بکار میبرد، قپاندار معانی دیگر : (شخص یا چیز) بالارونده، صاعد، فرازرو

scaler

<hr> معنی : میزان، برج میزان

معنی : میزان، برج میزان

scales

<hr> معنی : پیمایش، مقیاس گذاری <hr> معانی دیگر : مقیاس گذاری، پیمایش

معنی : پیمایش، مقیاس گذاری معانی دیگر : مقیاس گذاری، پیمایش

scaling

<hr> معنی : پیازچه، تره فرنگی، موسیر <hr> معانی دیگر : انواع گیاهان خوراکی پیاز مانند: موسیر، تره، پیازچه (و غیره)، پیازی شدن

معنی : پیازچه، تره فرنگی، موسیر معانی دیگر : انواع گیاهان خوراکی پیاز مانند: موسیر، تره، پیازچه (و غیره)، پیازی شدن

scallion

<hr> معنی : گوش ماهی، دوختن لبه تزئینی، حلزوونهای دوکپهای، حلزون گرفتن، دوختن، پختن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) اسکالوپ (نرم تن دو کفه ای از تیره ی pectinidae که با به هم زدن دو صدف کنگره دار خود در آب حرکت می کند)، گوشت اسکالوپ، صدف اسکالوپ (که سابقا نشان زائران اورشلیم بود)، ظرف کنگره دار (مانند صدف اسکالوپ که در آن خوراک سرو می کنند)، بشقاب صدفی، (به ویژه در حاشیه ی لباس) طرح دالبر، کنگره، دالبری، به صورت دالبر بریدن، کنگره دار کردن، (به ویژه سیب زمینی را) در شیر و خرده نان طبخ کردن، دوختن لبه تزئینی بلباس

معنی : گوش ماهی، دوختن لبه تزئینی، حلزوونهای دوکپهای، حلزون گرفتن، دوختن، پختن معانی دیگر : (جانورشناسی) اسکالوپ (نرم تن دو کفه ای از تیره ی pectinidae که با به هم زدن دو صدف کنگره دار خود در آب حرکت می کند)، گوشت اسکالوپ، صدف اسکالوپ (که سابقا نشان زائران اورشلیم بود)، ظرف کنگره دار (مانند صدف اسکا

scallop

<hr> معنی : ادم رذل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: scalawag، scalawag : نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی

معنی : ادم رذل معانی دیگر : رجوع شود به: scalawag، scalawag : نمایش وارائه ارقام واشکال از صور ساده بصور مشکل تدریجی

scallywag

<hr> معنی : الک، جمجمه، پوست فرق سر، پوست سر با مو، پوست کندن از سر <hr> معانی دیگر : (به ویژه سرخپوستان آمریکای شمالی) بریدن پوست سر دشمن (که آن را خشک می کردند و به عنوان یادبود پیروزی نگه می داشتند)، (به ویژه ورزش) سخت شکست دادن، (برای سودبری فوری) خرید و فروش کردن، در بازار سیاه بلیط سینما و تئاتر و غیره خرید و فروش کردن، پوست سر (که از مو پوشیده است)، پوست سر بریده و خشک کرده، نشان پیروزی، پوست سر سگ یا گرگ یا روباه، گوشبری کردن، کلاهبرداری کردن، گول زدن، مغبون کردن، فرق سر، غربال

معنی : الک، جمجمه، پوست فرق سر، پوست سر با مو، پوست کندن از سر معانی دیگر : (به ویژه سرخپوستان آمریکای شمالی) بریدن پوست سر دشمن (که آن را خشک می کردند و به عنوان یادبود پیروزی نگه می داشتند)، (به ویژه ورزش) سخت شکست دادن، (برای سودبری فوری) خرید و فروش کردن، در بازار سیاه بلیط سینما و تئاتر و غیره 

scalp

<hr> معنی : کاکل <hr> معانی دیگر : (بخشی از موی سر که سرخپوستان می گذاشتند خیلی بلند شود) کاکل

معنی : کاکل معانی دیگر : (بخشی از موی سر که سرخپوستان می گذاشتند خیلی بلند شود) کاکل

scalp lock

<hr> معنی : نیشتر، چاقوی کوچک جراحی، چاقوی کالبد شکافی، با چاقوی جراحی بریدن <hr> معانی دیگر : (جراحی و کالبد شکافی) چاقوی جراحی، اسکالپل، پاره پاره کرد ن

معنی : نیشتر، چاقوی کوچک جراحی، چاقوی کالبد شکافی، با چاقوی جراحی بریدن معانی دیگر : (جراحی و کالبد شکافی) چاقوی جراحی، اسکالپل، پاره پاره کرد ن

scalpel

<hr> معنی : زبر، نا هموار، پولک دار، فلس مانند، فلس فلس <hr> معانی دیگر : وابسته به یا پوشیده از فلس، فلسی، فلس دار، (پوست) شوره زده، پوسته پوسته، خشک افتاده

معنی : زبر، نا هموار، پولک دار، فلس مانند، فلس فلس معانی دیگر : وابسته به یا پوشیده از فلس، فلسی، فلس دار، (پوست) شوره زده، پوسته پوسته، خشک افتاده

scaly

<hr> کلاهبرداری، گوشبری، شیادی، رجوع شود به:confidence game، شیادی رجوع شود به:confidence game کلاهبرداری کردن، شیادی کردن

کلاهبرداری، گوشبری، شیادی، رجوع شود به:confidence game، شیادی رجوع شود به:confidence game کلاهبرداری کردن، شیادی کردن

scam

<hr> معنی : راهزن، دزد سرگردنه، ادم رذل، بچه بد ذات و شیطان، عبور چیزی را لمس کردن، ور رفتن <hr> معانی دیگر : آدم پست فطرت، بد ذات، بدجنس، خبیث، فرومایه، با بی دقتی ساختن یا انجام دادن، بد اجرا کردن، راهزن سواره، عبوراچیزی را لمس کردن، پرسه زدن

معنی : راهزن، دزد سرگردنه، ادم رذل، بچه بد ذات و شیطان، عبور چیزی را لمس کردن، ور رفتن معانی دیگر : آدم پست فطرت، بد ذات، بدجنس، خبیث، فرومایه، با بی دقتی ساختن یا انجام دادن، بد اجرا کردن، راهزن سواره، عبوراچیزی را لمس کردن، پرسه زدن

scamp

<hr> معنی : گریز، چهار نعل، فرار باشتاب، بتاخت رفتن، چهار نعل دودیدن، چهار نعل رفتن <hr> معانی دیگر : با شتاب رفتن، شتافتن، دوان دوان رفتن، حرکت با شتاب، دوندگی، فرار، پرواز سریع

معنی : گریز، چهار نعل، فرار باشتاب، بتاخت رفتن، چهار نعل دودیدن، چهار نعل رفتن معانی دیگر : با شتاب رفتن، شتافتن، دوان دوان رفتن، حرکت با شتاب، دوندگی، فرار، پرواز سریع

scamper

<hr> معنی : پوییدن، تقطیع کردن شعر، اجمالا مرور کردن، با وزن خواندن، بطور اجمالی بررسی کردن <hr> معانی دیگر : (دقیقا) بررسی کردن، مداقه کردن، (موشکافانه) نگاه کردن، نظر اجمالی انداختن، نگاه کردن و رد شدن، نگاه تند و گذرا کردن، (فروشگاه ها و غیره - دستگاه های بهایاب) خوانش کردن، (پزشکی - با دستگاه فرا آوا ultrasound و غیره اندام درونی را) لایه نگاری کردن، لایه نگاری، میدان دید، حوزه ی فهم یا بینایی، رسش، رسایی، حرکت جارویی کردن، دایره زدن، (شعر را) تقطیع کردن، تقطیع، (کامپیوتر و غیره) پویش کردن، اسکن کردن، (رادار و تلویزیون) جاروزنی کردن، باله یاژ (balayage) کردن، روبیدن، سهیدن، خوانش، پویش، بررسی، روبش، سهش، با وزن خواندن اشعار

معنی : پوییدن، تقطیع کردن شعر، اجمالا مرور کردن، با وزن خواندن، بطور اجمالی بررسی کردن معانی دیگر : (دقیقا) بررسی کردن، مداقه کردن، (موشکافانه) نگاه کردن، نظر اجمالی انداختن، نگاه کردن و رد شدن، نگاه تند و گذرا کردن، (فروشگاه ها و غیره - دستگاه های بهایاب) خوانش کردن، (پزشکی - با دستگاه فرا آوا ultr

scan

<hr> معنی : تهمت، ننگ، رسوایی، افتضاح، تهمت زدن <hr> معانی دیگر : آبروریزی، بدنامی، خفت، (در اصل) عمل ناشایسته ی آدم مذهبی (که سر مشق بدی برای دیگران شود)، افترا، شایعه پراکنی، بدگویی، غیبت، (محلی) تهمت زدن، بدنام کردن

معنی : تهمت، ننگ، رسوایی، افتضاح، تهمت زدن معانی دیگر : آبروریزی، بدنامی، خفت، (در اصل) عمل ناشایسته ی آدم مذهبی (که سر مشق بدی برای دیگران شود)، افترا، شایعه پراکنی، بدگویی، غیبت، (محلی) تهمت زدن، بدنام کردن

scandal

<hr> (خودمانی - روزنامه یا مجله) پر از شایعه و افترا، ننگ نامه، نشریه محتوی شایعات افتضاح امیز

(خودمانی - روزنامه یا مجله) پر از شایعه و افترا، ننگ نامه، نشریه محتوی شایعات افتضاح امیز

scandal sheet

<hr> معنی : رسوا کردن، تهمت ناروا زدن به <hr> معانی دیگر : (از ننگ دیگران) مشمئز شدن، بیزار شدن، مفتضح کردن

معنی : رسوا کردن، تهمت ناروا زدن به معانی دیگر : (از ننگ دیگران) مشمئز شدن، بیزار شدن، مفتضح کردن

scandalize

<hr> معنی : پخش کننده شایعات افتضاح امیز <hr> معانی دیگر : شایعه پراکن، رسوایی گستر، ننگ گستر

معنی : پخش کننده شایعات افتضاح امیز معانی دیگر : شایعه پراکن، رسوایی گستر، ننگ گستر

scandalmonger

<hr> معنی : رسوایی اور، پرجنجال، افتضاح امیز <hr> معانی دیگر : ننگ آور، ننگ آمیز، رسوا کننده، شرم آور، ننگین

معنی : رسوایی اور، پرجنجال، افتضاح امیز معانی دیگر : ننگ آور، ننگ آمیز، رسوا کننده، شرم آور، ننگین

scandalous

<hr> معنی : پوینده <hr> معانی دیگر : (ابزار یا شخص) بررسی کننده، پویشگر، رویگر، سهنده، اسکنر

معنی : پوینده معانی دیگر : (ابزار یا شخص) بررسی کننده، پویشگر، رویگر، سهنده، اسکنر

scanner

<hr> معنی : پویش، مرور اجمالی <hr> معانی دیگر : پویش، مرور اجمالی

معنی : پویش، مرور اجمالی معانی دیگر : پویش، مرور اجمالی

scanning

<hr> معنی : قرائت شعر با وزن، تقطیع شعری <hr> معانی دیگر : (شعر) تقطیع، تجزیه و تحلیل از نظر وزن و قافیه و هجاها

معنی : قرائت شعر با وزن، تقطیع شعری معانی دیگر : (شعر) تقطیع، تجزیه و تحلیل از نظر وزن و قافیه و هجاها

scansion

<hr> معنی : اندک، کم، نحیف، معدود، قلیل، ناکافی، کم دادن، بخیلانه دادن، مضایقه کردن، تخفیف یافتن <hr> معانی دیگر : (به ویژه اندازه یا مقدار) نابسنده، مختصر، قدری کمتر از حد معمول، ناقص، کاستی دار، با کاستی، دریغ داشتن، فروگذار کردن، کوتاهی کردن، کم گذاشتن، کاستن، مقدار قلیل

معنی : اندک، کم، نحیف، معدود، قلیل، ناکافی، کم دادن، بخیلانه دادن، مضایقه کردن، تخفیف یافتن معانی دیگر : (به ویژه اندازه یا مقدار) نابسنده، مختصر، قدری کمتر از حد معمول، ناقص، کاستی دار، با کاستی، دریغ داشتن، فروگذار کردن، کوتاهی کردن، کم گذاشتن، کاستن، مقدار قلیل

scant

<hr> معنی : خسیسانه <hr> معانی دیگر : کم کم، بمقدار کم

معنی : خسیسانه معانی دیگر : کم کم، بمقدار کم

scantily

<hr> معنی : حدود، مقدار، اندک، نیم ذرع، مقدار قلیل <hr> معانی دیگر : مقدار کم، میزان مختصر، شمار معدود، قلیل، (مواد ساختمانی مانند سنگ و آجر) ابعاد، اندازه، (تیر ساختمان) تخته، تیرچه (مقطع دو در چهار اینچ)، میله اندازه گیری ذرع، مسطوره، خلاصه، باقی مانده، سهم، سهمیه

معنی : حدود، مقدار، اندک، نیم ذرع، مقدار قلیل معانی دیگر : مقدار کم، میزان مختصر، شمار معدود، قلیل، (مواد ساختمانی مانند سنگ و آجر) ابعاد، اندازه، (تیر ساختمان) تخته، تیرچه (مقطع دو در چهار اینچ)، میله اندازه گیری ذرع، مسطوره، خلاصه، باقی مانده، سهم، سهمیه

scantling

<hr> معنی : کم، غیر کافی، اندک قلیل <hr> معانی دیگر : ناکافی، نابسنده، اندک، قلیل، دور از هم، تنک، کم پشت، کوچک، تنگ و تاریک، کم فضا، بسته

معنی : کم، غیر کافی، اندک قلیل معانی دیگر : ناکافی، نابسنده، اندک، قلیل، دور از هم، تنک، کم پشت، کوچک، تنگ و تاریک، کم فضا، بسته

scanty

<hr> معنی : میله، فرار، هوس، وسیله فرار، وسواس، سابقهپر، فرار کردن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلستاک، پایه ی گل، گل آسه، (هر چیز گلستاک مانند) شاخک حشره، ساقه ی پر، (معماری) بدنه ی ستون، (قدیمی) رجوع شود به: scape) escape' هم می نویسند)، سابقه، مفصل اصلی، پشت پا زنی، لگد زنی، فرارکردن <hr> scape _ پسوند:، منظره، دید [seascape]

معنی : میله، فرار، هوس، وسیله فرار، وسواس، سابقهپر، فرار کردن معانی دیگر : (گیاه شناسی) گلستاک، پایه ی گل، گل آسه، (هر چیز گلستاک مانند) شاخک حشره، ساقه ی پر، (معماری) بدنه ی ستون، (قدیمی) رجوع شود به: scape) escape' هم می نویسند)، سابقه، مفصل اصلی، پشت پا زنی، لگد زنی، فرارکردن scape _ پسوند:، منظر

scape

<hr> معنی : کسیکه قربانی دیگران شود، بز طلیعه <hr> معانی دیگر : سپر بلا، بلاگردان، کسی که گناه دیگران را به گردن او می اندازند، (در اصل - یهودیان باستان) بز قربانی که خاخام گناهان مردم را در گوشش می خواند و سپس می گذاشت فرار کند، کسی راقربانی دیگران کردن

معنی : کسیکه قربانی دیگران شود، بز طلیعه معانی دیگر : سپر بلا، بلاگردان، کسی که گناه دیگران را به گردن او می اندازند، (در اصل - یهودیان باستان) بز قربانی که خاخام گناهان مردم را در گوشش می خواند و سپس می گذاشت فرار کند، کسی راقربانی دیگران کردن

scapegoat

<hr> معنی : ادم بی پروا و بی ملاحظه <hr> معانی دیگر : آدم فرومایه، پست، دون، رذل، بی شرف، اصلاح ناپذیر

معنی : ادم بی پروا و بی ملاحظه معانی دیگر : آدم فرومایه، پست، دون، رذل، بی شرف، اصلاح ناپذیر

scapegrace

<hr> معنی : ناوی، ناوی، زورقی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: navicular

معنی : ناوی، ناوی، زورقی معانی دیگر : رجوع شود به: navicular

scaphoid

<hr> معنی : شانه، کتف، استخوان کتف، کمربند شانه ای، استخوان سرشانه، عظم کتف <hr> معانی دیگر : (هر یک از دو استخوان پهن و سه گوش در کتف انسان و سایر مهره داران) استخوان کتف، استخوان شانه

معنی : شانه، کتف، استخوان کتف، کمربند شانه ای، استخوان سرشانه، عظم کتف معانی دیگر : (هر یک از دو استخوان پهن و سه گوش در کتف انسان و سایر مهره داران) استخوان کتف، استخوان شانه

scapula

<hr> معنی : ردای بی استین باشلق دار، کتف، کتفی <hr> معانی دیگر : وابسته به استخوان کتف، (روپوش بی آستین راهبان) اسکاپولا، ردای بی آستین، (پرنده) پر کتف، دوش پر، استخوان سرشانه، عبای کوتاه شانه پوش، ردای بی استین باشلق دار <hr> scapular(y) دوتیکه پارچه که راهبان وکشیشان درسرشانه باهم دوخته، می اویزند

معنی : ردای بی استین باشلق دار، کتف، کتفی معانی دیگر : وابسته به استخوان کتف، (روپوش بی آستین راهبان) اسکاپولا، ردای بی آستین، (پرنده) پر کتف، دوش پر، استخوان سرشانه، عبای کوتاه شانه پوش، ردای بی استین باشلق دار scapular(y) دوتیکه پارچه که راهبان وکشیشان درسرشانه باهم دوخته، می اویزند

scapular

<hr> معنی : شکاف، جای زخم یا سوختگی، اثر گناه، اثر زخم داشتن، اثر زخم گذاشتن <hr> معانی دیگر : جای زخم (که پس از التیام باقی می ماند)، جای سوختگی، نیشان، زخمگاه، زخمنشان، اسکار، خدشه، بریدگی، صدمه، خراشیدگی، اثر حادثه ی ناگوار (که در خاطر باقی می ماند)، داغ دیدگی، زخم روحی، روان زخم، (گیاه یا میوه) داغ زدگی، لکه، جای زخم یا سوختگی باقی گذاشتن، دارای زخمنشان کردن، دارای خدشه یا صدمه کردن، دارای روان زخم کردن، داغدار کردن، (انگلیس)، پرتگاه، صخره گاه

معنی : شکاف، جای زخم یا سوختگی، اثر گناه، اثر زخم داشتن، اثر زخم گذاشتن معانی دیگر : جای زخم (که پس از التیام باقی می ماند)، جای سوختگی، نیشان، زخمگاه، زخمنشان، اسکار، خدشه، بریدگی، صدمه، خراشیدگی، اثر حادثه ی ناگوار (که در خاطر باقی می ماند)، داغ دیدگی، زخم روحی، روان زخم، (گیاه یا میوه) داغ زدگی، 

scar

<hr> معنی : تخماق یا کلوخ کوب، سوسک سرگین غلتان، زمین کوب، تکه جواهر <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) سوسک سرگین غلتان، گوگار، گوگال، گوگردانک، جعل (از تیره ی بزرگ scarabaeidae و همچنین سوسک سیاه سرگین خوار به نام scarabaeus sacer که مصریان باستان آن را مقدس می شمردند)، تخماق یا کلو&nbsp; کوب

معنی : تخماق یا کلوخ کوب، سوسک سرگین غلتان، زمین کوب، تکه جواهر معانی دیگر : (حشره شناسی) سوسک سرگین غلتان، گوگار، گوگال، گوگردانک، جعل (از تیره ی بزرگ scarabaeidae و همچنین سوسک سیاه سرگین خوار به نام scarabaeus sacer که مصریان باستان آن را مقدس می شمردند)، تخماق یا کلو کوب

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد