<hr> معنی : سه گانه، سه لا، بطور سه برابر <hr> معانی دیگر : بطور سه برابر، سه گانه، سه لا

معنی : سه گانه، سه لا، بطور سه برابر معانی دیگر : بطور سه برابر، سه گانه، سه لا

trebly

<hr> معنی : منجنیق مخصوص پرتاب مرمی، یکجور ترازو <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار قرون وسطی) منجنیق (trebucket هم می نویسند)، trebucket منجنیق مخصوص پرتاب مرمی پرتابه

معنی : منجنیق مخصوص پرتاب مرمی، یکجور ترازو معانی دیگر : (جنگ افزار قرون وسطی) منجنیق (trebucket هم می نویسند)، trebucket منجنیق مخصوص پرتاب مرمی پرتابه

trebuchet

<hr> معنی : قرن چهاردهم میلادی <hr> معانی دیگر : (ایتالیایی) قرن چهاردهم (از نظر هنر و ادبیات)، هنر وادب ایتالیا قرن چهاردهم میلادی

معنی : قرن چهاردهم میلادی معانی دیگر : (ایتالیایی) قرن چهاردهم (از نظر هنر و ادبیات)، هنر وادب ایتالیا قرن چهاردهم میلادی

trecento

<hr> معنی : قالب کفش، درخت، شجر، چوبه دار، شجره النسب، در تنگنا قرار دادن، درخت کاشتن، بدرخت پناه بردن، بشکل درخت شدن <hr> معانی دیگر : دار، بته ی بزرگ، درختچه، هر چیز درخت مانند، تیر، دیرک، ستون چوبی، دکل، (شیمی) توده ی بلورهای درخت مانند، بلور داردیس، (بلور) داردیس شدن، (قدیمی) صلیب حضرت عیسی، (قدیمی) چوبه ی دار، (کفش و غیره) در قالب گذاشتن، (در تعقیب کسی یا چیزی) از درخت بالا رفتن، در مخمصه قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، درختی

معنی : قالب کفش، درخت، شجر، چوبه دار، شجره النسب، در تنگنا قرار دادن، درخت کاشتن، بدرخت پناه بردن، بشکل درخت شدن معانی دیگر : دار، بته ی بزرگ، درختچه، هر چیز درخت مانند، تیر، دیرک، ستون چوبی، دکل، (شیمی) توده ی بلورهای درخت مانند، بلور داردیس، (بلور) داردیس شدن، (قدیمی) صلیب حضرت عیسی، (قدیمی) چوبه 

tree

<hr> دار مرز، مرز رویش درخت (timberline هم می گویند)

دار مرز، مرز رویش درخت (timberline هم می گویند)

tree line

<hr> معنی : زنجره درختی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) زنجره ی درختی (به ویژه تیره ی membracidae)

معنی : زنجره درختی معانی دیگر : (جانور شناسی) زنجره ی درختی (به ویژه تیره ی membracidae)

treehopper

<hr> معنی : بی درخت <hr> معانی دیگر : بی درخت

معنی : بی درخت معانی دیگر : بی درخت

treeless

<hr> معنی : میخ بزرگ چوبی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در ساختن کشتی چوبی) میخ چوبی، trenail : می&nbsp; بزرگ چوبی، با می&nbsp; چوبی یا گوه بهم کوبیدن

معنی : میخ بزرگ چوبی معانی دیگر : (به ویژه در ساختن کشتی چوبی) میخ چوبی، trenail : می بزرگ چوبی، با می چوبی یا گوه بهم کوبیدن

treenail

<hr> معنی : سه پره، شبدر سه برگه <hr> معانی دیگر : (برگ گیاه) سه پره، سه برگچه ای (مثل برگ شبدر)، سه برگه

معنی : سه پره، شبدر سه برگه معانی دیگر : (برگ گیاه) سه پره، سه برگچه ای (مثل برگ شبدر)، سه برگه

trefoil

<hr> معنی : شبکه، داربست، چفته مو <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: trellis

معنی : شبکه، داربست، چفته مو معانی دیگر : رجوع شود به: trellis

treillage

<hr> معنی : سفر، کوچ مسافرت باگاری، بازحمت حرکت کردن، باسختی و آهستگی مسافرت کردن <hr> معانی دیگر : (افریقای جنوبی) با گاری سفر کردن، (آهسته و با زحمت) مسافرت کردن، کند پیشرفت کردن، (افریقای جنوبی) سفر با گاری (که توسط گاو نر کشیده می شود)، مهاجرت، کوچ، باسختی واهستگی مسافرت کردن

معنی : سفر، کوچ مسافرت باگاری، بازحمت حرکت کردن، باسختی و آهستگی مسافرت کردن معانی دیگر : (افریقای جنوبی) با گاری سفر کردن، (آهسته و با زحمت) مسافرت کردن، کند پیشرفت کردن، (افریقای جنوبی) سفر با گاری (که توسط گاو نر کشیده می شود)، مهاجرت، کوچ، باسختی واهستگی مسافرت کردن

trek

<hr> معنی : مسافر باگاری <hr> معانی دیگر : مسافر باگاری

معنی : مسافر باگاری معانی دیگر : مسافر باگاری

trekker

<hr> معنی : چفت، چفته، شبکه، داربست، داربست بستن <hr> معانی دیگر : وایچ، وادیج، برم، باردو، طارم، آلاچیق

معنی : چفت، چفته، شبکه، داربست، داربست بستن معانی دیگر : وایچ، وادیج، برم، باردو، طارم، آلاچیق

trellis

<hr> معنی : شبکه، داربستبندی، چیز شبکه مانند، شبکه داربست <hr> معانی دیگر : طرح مشبک

معنی : شبکه، داربستبندی، چیز شبکه مانند، شبکه داربست معانی دیگر : طرح مشبک

trelliswork

<hr> معنی : لرز، ارتعاش، رعشه، لرزه، مرتعش شدن، لرزش داشتن، مرتعش ساختن، لرزاندن، ترساندن، لرزیدن <hr> معانی دیگر : فراشیدن، رعشه داشتن، دلواپس بودن، نگران بودن، واهمه داشتن، مضطرب بودن، لرزه بر اندام افتادن، ارتعاش داشتن، شیبیدن، شیبانیدن، نوسان کردن، ترنگیدن، (بیماری دام ها - جمع) رعشه ی دامی

معنی : لرز، ارتعاش، رعشه، لرزه، مرتعش شدن، لرزش داشتن، مرتعش ساختن، لرزاندن، ترساندن، لرزیدن معانی دیگر : فراشیدن، رعشه داشتن، دلواپس بودن، نگران بودن، واهمه داشتن، مضطرب بودن، لرزه بر اندام افتادن، ارتعاش داشتن، شیبیدن، شیبانیدن، نوسان کردن، ترنگیدن، (بیماری دام ها - جمع) رعشه ی دامی

tremble

<hr> معنی : متزلزل، مرتعش <hr> معانی دیگر : لرزش، لرزنده

معنی : متزلزل، مرتعش معانی دیگر : لرزش، لرزنده

trembling

<hr> معنی : لرزان، مرتعش، رعشه دار <hr> معانی دیگر : لرزان، مرتعش، رعشه دار

معنی : لرزان، مرتعش، رعشه دار معانی دیگر : لرزان، مرتعش، رعشه دار

trembly

<hr> معنی : ترسناک، عظیم، سرشار، عظیم الجثه، فاحش، شگرف <hr> معانی دیگر : ستهم، فوق العاده، هراس انگیز، وحشتناک، مهیب، (عامیانه) عالی، جانانه، محشر، عجیب

معنی : ترسناک، عظیم، سرشار، عظیم الجثه، فاحش، شگرف معانی دیگر : ستهم، فوق العاده، هراس انگیز، وحشتناک، مهیب، (عامیانه) عالی، جانانه، محشر، عجیب

tremendous

<hr> معنی : لرزش، ارتعاش، لرزش صدا، تحریر <hr> معانی دیگر : (آواز خوانی) تحریر، لرزه ی صدا (vibrato هم می گویند)

معنی : لرزش، ارتعاش، لرزش صدا، تحریر معانی دیگر : (آواز خوانی) تحریر، لرزه ی صدا (vibrato هم می گویند)

tremolo

<hr> معنی : جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه <hr> معانی دیگر : هیجان شدید، آشفتگی، نوسان، ارتعاش، صدای مرتعش، آوای لرزان، tremour لرزش

معنی : جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه معانی دیگر : هیجان شدید، آشفتگی، نوسان، ارتعاش، صدای مرتعش، آوای لرزان، tremour لرزش

tremor

<hr> معنی : جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه <hr> معانی دیگر : tremor لرزش

معنی : جنبش، تپش، تکان، لرزش، لرزه، رعشه معانی دیگر : tremor لرزش

tremour

<hr> معنی : ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار <hr> معانی دیگر : لرزش دار، مرتعش، ترسان، تحریر

معنی : ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار معانی دیگر : لرزش دار، مرتعش، ترسان، تحریر

tremulant

<hr> معنی : بیم ناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار <hr> معانی دیگر : لرزان، هراسناک

معنی : بیم ناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار معانی دیگر : لرزان، هراسناک

tremulous

<hr> معنی : میخ بزرگ چوبی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: treenail، treenail : می&nbsp; بزرگ چوبی، با می&nbsp; چوبی یا گوه بهم کوبیدن

معنی : میخ بزرگ چوبی معانی دیگر : رجوع شود به: treenail، treenail : می بزرگ چوبی، با می چوبی یا گوه بهم کوبیدن

trenail

<hr> معنی : خندق، حفره، گودال، چال، سنگر، جان پناه، استحکامات خندقی، شیار طولانی، خندق زدن، سنگربندی کردن، کندن <hr> معانی دیگر : شیار دار کردن، (جوی یا سنگر یا گودال دراز و غیره) کندن، زهکشی کردن، جوی کشی کردن، سنگر دار کردن، سنگر کندن، (معمولا با: at) هم مرز بودن یا شدن، مجاور بودن، نزدیک شدن، (روی زمین) گودی دراز و جوی مانند، کندک (خندق)، مجرا، چاله، سنگر خاکی، کنده، آلنگ، مورچال، بریدن، قاچ کردن، (معمولا با: on یا upon) تجاوز کردن، تحمیل کردن

معنی : خندق، حفره، گودال، چال، سنگر، جان پناه، استحکامات خندقی، شیار طولانی، خندق زدن، سنگربندی کردن، کندن معانی دیگر : شیار دار کردن، (جوی یا سنگر یا گودال دراز و غیره) کندن، زهکشی کردن، جوی کشی کردن، سنگر دار کردن، سنگر کندن، (معمولا با: at) هم مرز بودن یا شدن، مجاور بودن، نزدیک شدن، (روی زمین) گو

trench

<hr> معنی : تیزی، برندگی، قاطعی <hr> معانی دیگر : نفوذ، شکاف

معنی : تیزی، برندگی، قاطعی معانی دیگر : نفوذ، شکاف

trenchancy

<hr> معنی : قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران <hr> معانی دیگر : (مجازی) نافذ، تند و تیز

معنی : قطعی، تیز، سخت، قاطع، برنده، نافذ، بران معانی دیگر : (مجازی) نافذ، تند و تیز

trenchant

<hr> معنی : تخته نان بری، پالتو بارانی <hr> معانی دیگر : طبق، سینی چوبی، لاوک، تبنگ، رامگا، خانچه، خوراک روی طبق، عمله، چاله کن، سنگر ساز، زمین کاو، خوراکی های روی میز، ماکول، خوردنی، مفت خور

معنی : تخته نان بری، پالتو بارانی معانی دیگر : طبق، سینی چوبی، لاوک، تبنگ، رامگا، خانچه، خوراک روی طبق، عمله، چاله کن، سنگر ساز، زمین کاو، خوراکی های روی میز، ماکول، خوردنی، مفت خور

trencher

<hr> معنی : تمایل، گرایش <hr> معانی دیگر : روند، روال، منوال، جهت، رویه، راستا، امتداد، مسیر، گذر راه، امتداد داشتن، راستا داشتن، رو به (سویی) رفتن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، مد، باب روز، رواج، الودگی لوزه وحلق وگلو با سیل

معنی : تمایل، گرایش معانی دیگر : روند، روال، منوال، جهت، رویه، راستا، امتداد، مسیر، گذر راه، امتداد داشتن، راستا داشتن، رو به (سویی) رفتن، گرایش داشتن، تمایل داشتن، مد، باب روز، رواج، الودگی لوزه وحلق وگلو با سیل

trend

<hr> (عامیانه)، مطابق آخرین مد، مد روز، باب روز، رایج، شیک، اهل مد

(عامیانه)، مطابق آخرین مد، مد روز، باب روز، رایج، شیک، اهل مد

trendy

<hr> معنی : انحراف، جهت، چرخش، تمایل داشتن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: trephine، (برای چاه کنی) مته، چاه کاو، نقب کن، (شخص یا اسباب) دام افکن، تله انداز، حیله، ترفند، دام، روند، متمایل شدن، منجر شدن به، خم شدن، خمیدگی، مسیر، استیل، سبک، روش، طرف

معنی : انحراف، جهت، چرخش، تمایل داشتن معانی دیگر : (قدیمی) رجوع شود به: trephine، (برای چاه کنی) مته، چاه کاو، نقب کن، (شخص یا اسباب) دام افکن، تله انداز، حیله، ترفند، دام، روند، متمایل شدن، منجر شدن به، خم شدن، خمیدگی، مسیر، استیل، سبک، روش، طرف

trepan

<hr> معنی : ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده <hr> معانی دیگر : لرزان، مرتعش، ترسان، مرتعش کننده، ترسناک

معنی : ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده معانی دیگر : لرزان، مرتعش، ترسان، مرتعش کننده، ترسناک

trepid

<hr> معنی : وحشت، لرزش، رعشه، بیم و هراس، اشتفگی <hr> معانی دیگر : ترس و لرز، آسیمگی، دلهره، واهمه، نگرانی، لرزه

معنی : وحشت، لرزش، رعشه، بیم و هراس، اشتفگی معانی دیگر : ترس و لرز، آسیمگی، دلهره، واهمه، نگرانی، لرزه

trepidation

trepidity

<hr> معنی : تخلف، تخطی، تعدی کردن، تجاوز کردن، تخطی کردن <hr> معانی دیگر : (ملک و غیره) تجاوز کردن، بی اجازه داخل شدن، فراتازی کردن، (اخلاق و قانون و غیره) تخلف کردن، زیر پا گذاشتن، مرتکب گناه شدن، اجحاف کردن، تحمیل کردن، (از کسی یا چیزی) سو استفاده کردن، تجاوز، فزون روی، احجاف، مرتکب گناه شدن those who trespass the law shall get what they deserve آنان که قانون را زیر پا میگذارند به سزای عمل خود خواهند رسید اجحاف کردن، تعدی کردن to trespass on one's time وقت کسی را گرفتن christ said we should forgive those who have trespassed against us عیسی گفت ما باید کسانی را که به ما اجحاف کردهاند ببخشیم تجاوز، تخطی تعدی

معنی : تخلف، تخطی، تعدی کردن، تجاوز کردن، تخطی کردن معانی دیگر : (ملک و غیره) تجاوز کردن، بی اجازه داخل شدن، فراتازی کردن، (اخلاق و قانون و غیره) تخلف کردن، زیر پا گذاشتن، مرتکب گناه شدن، اجحاف کردن، تحمیل کردن، (از کسی یا چیزی) سو استفاده کردن، تجاوز، فزون روی، احجاف، مرتکب گناه شدن those who tresp

trespass

<hr> معنی : متجاوز، خاطی، عهد شکن، تجاوزکار <hr> معانی دیگر : متخلف، خلافکار

معنی : متجاوز، خاطی، عهد شکن، تجاوزکار معانی دیگر : متخلف، خلافکار

trespasser

<hr> معنی : متجاوز، خاطی

trespassing

<hr> معنی : طره، گیسو <hr> معانی دیگر : (جمع) گیسوان، (زن - بلند و فراوان) مو، (در اصل) طره ی گیسو، موی بافته، حلقه ی گیسو، دسته ی مو، گیس بافته، بافتن، طره کردن <hr> tress _ پسوند: زن (رجوع شود به: -ess)

معنی : طره، گیسو معانی دیگر : (جمع) گیسوان، (زن - بلند و فراوان) مو، (در اصل) طره ی گیسو، موی بافته، حلقه ی گیسو، دسته ی مو، گیس بافته، بافتن، طره کردن tress _ پسوند: زن (رجوع شود به: -ess)

tress

<hr> معنی : سه پایه <hr> معانی دیگر : پایه، خرک، خرپا، چوب بست، tressel سه پایه، ستون را روی پایه قرار دادن

معنی : سه پایه معانی دیگر : پایه، خرک، خرپا، چوب بست، tressel سه پایه، ستون را روی پایه قرار دادن

trestle

<hr> معنی : سه لو، خال 3 <hr> معانی دیگر : (ورق بازی) سه لو، ورق سه، در ورق بازی سه لو، پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار

معنی : سه لو، خال 3 معانی دیگر : (ورق بازی) سه لو، ورق سه، در ورق بازی سه لو، پیشوندیست بمعنی دارای سه قسمت وسه قسمتی وسه تایی وهرسه واحد یکبار

trey

<hr> معنی : ازمودنی، ازمایش کردنی <hr> معانی دیگر : قابل رسیدگی در دادگاه، محاکمه کردنی یا شدنی، دادرسی پذیر

معنی : ازمودنی، ازمایش کردنی معانی دیگر : قابل رسیدگی در دادگاه، محاکمه کردنی یا شدنی، دادرسی پذیر

triable

<hr> معنی : سه تایی، ثلاثی، مجموعه سهتایی، مجموع سه چیز، تثلیث <hr> معانی دیگر : سه گانه، سه نفره، سه جزئی، سه بخشی، تثلیک

معنی : سه تایی، ثلاثی، مجموعه سهتایی، مجموع سه چیز، تثلیث معانی دیگر : سه گانه، سه نفره، سه جزئی، سه بخشی، تثلیک

triad

<hr> معنی : رنج، ازمایش، کوشش، امتحان، محنت، مرافعه، محاکمه، دادرسی <hr> معانی دیگر : آزمون، آزمایش، سنجش، آروین، آزمایشی، امتحانی، آزمونی، مصیبت، دشواری، دردسر، سختی، مرارت، ناملایم (ناملایمات)، داد خواهی، سعی

معنی : رنج، ازمایش، کوشش، امتحان، محنت، مرافعه، محاکمه، دادرسی معانی دیگر : آزمون، آزمایش، سنجش، آروین، آزمایشی، امتحانی، آزمونی، مصیبت، دشواری، دردسر، سختی، مرارت، ناملایم (ناملایمات)، داد خواهی، سعی

trial

<hr> آزمایش و لغزش، آزمایش و خطا، روش ازمایش و خطا

آزمایش و لغزش، آزمایش و خطا، روش ازمایش و خطا

trial and error

<hr> رجوع شود به: pilot baloon، سخن سنجشی

رجوع شود به: pilot baloon، سخن سنجشی

trial balloon

<hr> معنی : هیئت منصفه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: petit jury، در دادگاه هیئت منصفه

معنی : هیئت منصفه معانی دیگر : رجوع شود به: petit jury، در دادگاه هیئت منصفه

trial jury

<hr> معنی : رانش ازمایشی، استفاده ازمایشی <hr> معانی دیگر : استفاده ازمایشی از هر چیز

معنی : رانش ازمایشی، استفاده ازمایشی معانی دیگر : استفاده ازمایشی از هر چیز

trial run

<hr> معنی : سه گوش، مثلث، سه پهلو <hr> معانی دیگر : هر چیز سه گوشه، سه کنجه، لچک، سه طرفه، سه جانبه، سه سره، سه ضلعی، سه گوشه، تریز، سه بر، خط کش هندسی، گونیا، زاویه کش، گروه سه نفری، مثلک

معنی : سه گوش، مثلث، سه پهلو معانی دیگر : هر چیز سه گوشه، سه کنجه، لچک، سه طرفه، سه جانبه، سه سره، سه ضلعی، سه گوشه، تریز، سه بر، خط کش هندسی، گونیا، زاویه کش، گروه سه نفری، مثلک

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد