جملات نمونه

<hr> معنی : سامان، ساز، اغوش <hr> معانی دیگر : اسلحه، خدمت نظامی، نشانهای خانوادگی یادولتی، فنگ

معنی : سامان، ساز، اغوش معانی دیگر : اسلحه، خدمت نظامی، نشانهای خانوادگی یادولتی، فنگ

arms

arms control

arms race

<hr> ادوین آرمسترانگ (دانشمند امریکایی: 1890-1954)، لویی آرمسترانگ (جازنواز امریکایی: 1900-1971)

ادوین آرمسترانگ (دانشمند امریکایی: 1890-1954)، لویی آرمسترانگ (جازنواز امریکایی: 1900-1971)

armstrong

<hr> معنی : ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته <hr> معانی دیگر : نیروهای نظامی (به ویژه زمینی)، نیروی زمینی، قشون، سپه، (یگان نظامی متشکل از دو یا چند لشکر و نفرات کمکی) سپاه، (اغلب a بزرگ) تشکیلات گسترده، سازمان بزرگ، گروه بزرگ، ارتش منظم، ارتش کادر ثابت (standing army هم می گویند)، لشگر

معنی : ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته معانی دیگر : نیروهای نظامی (به ویژه زمینی)، نیروی زمینی، قشون، سپه، (یگان نظامی متشکل از دو یا چند لشکر و نفرات کمکی) سپاه، (اغلب a بزرگ) تشکیلات گسترده، سازمان بزرگ، گروه بزرگ، ارتش منظم، ارتش کادر ثابت (standing army هم می گویند)، لشگر

army

army base

army corps

<hr> (گیاه شناسی) همیشه بهار کوهی (از جنس آرنیکا و خانواده ی composite که گل های زرد می دهد)، ارنیقه، چشم گاو

(گیاه شناسی) همیشه بهار کوهی (از جنس آرنیکا و خانواده ی composite که گل های زرد می دهد)، ارنیقه، چشم گاو

arnica

<hr> رود آرنو (در بخش مرکزی ایتالیا)

رود آرنو (در بخش مرکزی ایتالیا)

arno

<hr> اسم خاص مذکر، بندیکت آرنولد (سردار جنگ های استقلال امریکا که بعدها به عنوان خائن اعدام شد: 1741-1801)

اسم خاص مذکر، بندیکت آرنولد (سردار جنگ های استقلال امریکا که بعدها به عنوان خائن اعدام شد: 1741-1801)

arnold

aroint

<hr> معنی : عطر، رایحه، بو، مادهء عطری، بوی خوش عطر، خوشبویی <hr> معانی دیگر : بوی خوش، ویژگی، حالت

معنی : عطر، رایحه، بو، مادهء عطری، بوی خوش عطر، خوشبویی معانی دیگر : بوی خوش، ویژگی، حالت

aroma

<hr> معنی : معطر، خوشبو، بودار، گیاه خوشبو <hr> معانی دیگر : دارای بوی تند، پر رایحه، گیاه یا ماده ی خوشبو، بوی افزار، (شیمی) ترکیب آروماتیک (که مولکول های آن دارای کربن است)، ترکیبات حلقوی (مثل بنزن)

معنی : معطر، خوشبو، بودار، گیاه خوشبو معانی دیگر : دارای بوی تند، پر رایحه، گیاه یا ماده ی خوشبو، بوی افزار، (شیمی) ترکیب آروماتیک (که مولکول های آن دارای کربن است)، ترکیبات حلقوی (مثل بنزن)

aromatic

<hr> زمان گذشته ی فعل: arise، برخاست، ر&nbsp;داد، روی داد

زمان گذشته ی فعل: arise، برخاست، ر داد، روی داد

arose

<hr> معنی : پیرامون، گرداگرد، دور، در حوالی، سوی دیگر، در هر سو، در نزدیکی، در اطراف <hr> معانی دیگر : دور تا دور، این جا، (عامیانه) در جای معلوم، (عامیانه) تقریبا، در حرکت، در قید حیات، موجود

معنی : پیرامون، گرداگرد، دور، در حوالی، سوی دیگر، در هر سو، در نزدیکی، در اطراف معانی دیگر : دور تا دور، این جا، (عامیانه) در جای معلوم، (عامیانه) تقریبا، در حرکت، در قید حیات، موجود

around

<hr> بیست و چهار ساعته، در تمام ساعات، شب و روز، رجوع شود به: round the clock

بیست و چهار ساعته، در تمام ساعات، شب و روز، رجوع شود به: round the clock

around the clock

around the corner

<hr> روانشناسى : انگیختگى

arousal

<hr> معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، بیدار کردن <hr> معانی دیگر : از خواب پراندن، انگیختن، تحریک کردن یا شدن، شوراندن

معنی : بر انگیختن، تحریک کردن، بیدار کردن معانی دیگر : از خواب پراندن، انگیختن، تحریک کردن یا شدن، شوراندن

arouse

<hr> (verb transitive) بیدار کردن، برانگیختن، تحریک کردن

(verb transitive) بیدار کردن، برانگیختن، تحریک کردن

aroused

<hr> (موسیقی) نواختن نت های آهنگ به سرعت و پشت سر هم (به جای همزمان)، آهنگ آرپژو

(موسیقی) نواختن نت های آهنگ به سرعت و پشت سر هم (به جای همزمان)، آهنگ آرپژو

arpeggio

<hr> معنی : احضار نمودن <hr> معانی دیگر : (حقوق)، خواندن متهم به دادگاه جهت شنیدن و پاسخگویی به کیفر خواست، به دادگاه احضار کردن، متهم کردن، احضار نمودن بمحکمه، با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن

معنی : احضار نمودن معانی دیگر : (حقوق)، خواندن متهم به دادگاه جهت شنیدن و پاسخگویی به کیفر خواست، به دادگاه احضار کردن، متهم کردن، احضار نمودن بمحکمه، با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن

arraign

<hr> احضاربمحکمه، تعقیب، اتهام

احضاربمحکمه، تعقیب، اتهام

arraignment

<hr> معنی : اراستن، ترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن <hr> معانی دیگر : آراستن، پیراستن، کلاسه کردن، سوا کردن، سازوار کردن، تهیه کردن، آماده کردن، توافق کردن، مقرر داشتن، قطعه ی موسیقی را با آلات موسیقی دیگر یا آوازهای دیگر اجرا کردن، (موسیقی) اقتباس کردن، قطعه ی موسیقی را دگرسان کردن، جرح و تعدیل کردن

معنی : اراستن، ترتیب دادن، مرتب کردن، چیدن، منظم کردن، سازمند کردن، قرار گذاشتن، طبقه بندی کردن، طبقهبندییا جور کردن معانی دیگر : آراستن، پیراستن، کلاسه کردن، سوا کردن، سازوار کردن، تهیه کردن، آماده کردن، توافق کردن، مقرر داشتن، قطعه ی موسیقی را با آلات موسیقی دیگر یا آوازهای دیگر اجرا کردن، (موسیقی

arrange

<hr> معنی : مرتب، منظم، سر براه

معنی : مرتب، منظم، سر براه

arranged

<hr> معنی : قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی <hr> معانی دیگر : سازواری، سازمندی، توافق، آرایش، پیرایش، هم آراست، (جمع) ترتیبات، (موسیقی) ارائه ی قطعه ی موسیقی با سازها یا آوازهایی که با اصلی ها فرق دارند، (موسیقی) اقتباس، دگرسان سازی، پرداخت، قطعه ی موسیقی دگرسان شده، تهیه مقدمات

معنی : قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی معانی دیگر : سازواری، سازمندی، توافق، آرایش، پیرایش، هم آراست، (جمع) ترتیبات، (موسیقی) ارائه ی قطعه ی موسیقی با سازها یا آوازهایی که با اصلی ها فرق دارند، (موسیقی) اقتباس، دگرسان سازی، پرداخت، قطعه ی موسیقی دگرسان شده، تهیه مقدما

arrangement

arrangements

arranger

arranging

<hr> معنی : اواره، بدترین، بدنام ترین، ولگرد <hr> معانی دیگر : محض، صرف، مطلق، کامل

معنی : اواره، بدترین، بدنام ترین، ولگرد معانی دیگر : محض، صرف، مطلق، کامل

arrant

<hr> معنی : طراحی قلاب دوزی، پردهء قلاب دوزی، نقاشی <hr> معانی دیگر : پرده ی قلاب دوزی شده

معنی : طراحی قلاب دوزی، پردهء قلاب دوزی، نقاشی معانی دیگر : پرده ی قلاب دوزی شده

arras

<hr> معنی : صف، نظم، ارایش، رژه، ارایه، اراستن، در صف اوردن <hr> معانی دیگر : به صف آراستن، آراستن، ردیف بندی کردن، آرایه کردن، جامه ی خوب و پر نمایش پوشاندن، زینت دادن، صف آراسته (سربازان)، آرایش نظامی، نمایش پرجلوه (اشخاص یا اشیا)، (کامپیوتر) دو یا چند ماده ی مربوط به هم که تحت نام واحدی در حافظه قرار می گیرد، منظم کردن

معنی : صف، نظم، ارایش، رژه، ارایه، اراستن، در صف اوردن معانی دیگر : به صف آراستن، آراستن، ردیف بندی کردن، آرایه کردن، جامه ی خوب و پر نمایش پوشاندن، زینت دادن، صف آراسته (سربازان)، آرایش نظامی، نمایش پرجلوه (اشخاص یا اشیا)، (کامپیوتر) دو یا چند ماده ی مربوط به هم که تحت نام واحدی در حافظه قرار می گی

array

<hr> آراستن، درصف آوردن، منظم کردن، صف، نظم، آرایش، رژه ارایه

آراستن، درصف آوردن، منظم کردن، صف، نظم، آرایش، رژه ارایه

arrayed

<hr> معنی : پس افت، بدهی پس افتاده <hr> معانی دیگر : به عقب، درپشت

معنی : پس افت، بدهی پس افتاده معانی دیگر : به عقب، درپشت

arrear

<hr> وامی که موعد استرداد آن گذشته است، بدهی نکول شده، بدهی پس افتاده، دیون معوقه، (تعهد یا مسئولیت و غیره) انجام نشده، نا انجام، نکول شده، نکولی، معوق، عقب

وامی که موعد استرداد آن گذشته است، بدهی نکول شده، بدهی پس افتاده، دیون معوقه، (تعهد یا مسئولیت و غیره) انجام نشده، نا انجام، نکول شده، نکولی، معوق، عقب

arrears

<hr> معنی : توقیف، بازداشت، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلو گیری کردن، توقیف کردن <hr> معانی دیگر : ایستاندن، وا ایستاندن، متوقف کردن، بازداشت کردن، جلب کردن، جلب توجه کردن، متمرکز کردن توجه، توقف، وقفه، فترت، (مکانیک) بازدار، ترمز، یواش کن

معنی : توقیف، بازداشت، باز داشتن، محبوس کردن، حبس کردن، ناگهان توقیف کردن، جلو گیری کردن، توقیف کردن معانی دیگر : ایستاندن، وا ایستاندن، متوقف کردن، بازداشت کردن، جلب کردن، جلب توجه کردن، متمرکز کردن توجه، توقف، وقفه، فترت، (مکانیک) بازدار، ترمز، یواش کن

arrest

arrest warrant

<hr> توقیف، توقیف کردن، بازداشتن، جلوگیری کردن

توقیف، توقیف کردن، بازداشتن، جلوگیری کردن

arrested

arrested development

arrestee

<hr> معنی : جالب، توقیف کننده <hr> معانی دیگر : چشمگیر

معنی : جالب، توقیف کننده معانی دیگر : چشمگیر

arresting

<hr> (پزشکی) بی نظمی در ضربان قلب، بی نواختی، آریتمی

(پزشکی) بی نظمی در ضربان قلب، بی نواختی، آریتمی

arrhythmia

<hr> معنی : بی وزنی، بی نواخت، نامنظم ضربان نبض <hr> معانی دیگر : درشعر بی وزنی، طب نامنظمی ضربان نب­

معنی : بی وزنی، بی نواخت، نامنظم ضربان نبض معانی دیگر : درشعر بی وزنی، طب نامنظمی ضربان نب­

arrhythmic

<hr> معنی : ورود، دخول، مقدم <hr> معانی دیگر : آمدن، وارد شدن، فرارسی، تازه وارد، آمده، (خودمانی - مزاح آمیز) نوزاد

معنی : ورود، دخول، مقدم معانی دیگر : آمدن، وارد شدن، فرارسی، تازه وارد، آمده، (خودمانی - مزاح آمیز) نوزاد

arrival

<hr> معنی : رسیدن، وارد شدن، در رسیدن <hr> معانی دیگر : (از راه) رسیدن، آمدن، فرارسیدن، رسیدن (به مقام یا موقعیت و غیره)، زاده شدن، به دنیا آمدن، متولد شدن، موفق شدن

معنی : رسیدن، وارد شدن، در رسیدن معانی دیگر : (از راه) رسیدن، آمدن، فرارسیدن، رسیدن (به مقام یا موقعیت و غیره)، زاده شدن، به دنیا آمدن، متولد شدن، موفق شدن

واژه های حرف "a" - جملات نمونه