جملات نمونه

<hr> معنی : طبقه بندی، رده بندی، عمل دسته بندی <hr> معانی دیگر : درجه بندی، دسته سازی، روش تنظیم و دسته دسته سازی

معنی : طبقه بندی، رده بندی، عمل دسته بندی معانی دیگر : درجه بندی، دسته سازی، روش تنظیم و دسته دسته سازی

classification

<hr> معنی : سری، مرتب، رده بندی شده <hr> معانی دیگر : رده بندی شده، سری

معنی : سری، مرتب، رده بندی شده معانی دیگر : رده بندی شده، سری

classified

classified ad

<hr> معنی : مرتب <hr> معانی دیگر : طبقه بندی کننده

معنی : مرتب معانی دیگر : طبقه بندی کننده

classifier

<hr> معنی : مرتب کردن، طبقه بندی کردن، دسته بندی کردن، رده بندی کردن <hr> معانی دیگر : رده کردن، دسته دسته کردن، به گروه های گوناگون بخش کردن، (در مورد اسناد و اطلاعات) سری کردن، محرمانه کردن

معنی : مرتب کردن، طبقه بندی کردن، دسته بندی کردن، رده بندی کردن معانی دیگر : رده کردن، دسته دسته کردن، به گروه های گوناگون بخش کردن، (در مورد اسناد و اطلاعات) سری کردن، محرمانه کردن

classify

classifying

<hr> بدون طبقات اجتماعی یا اقتصادی، بی طبقه، بیطبقه a classless society جامعهی بی طبقه، جامعهی غیرطبقاتی

بدون طبقات اجتماعی یا اقتصادی، بی طبقه، بیطبقه a classless society جامعهی بی طبقه، جامعهی غیرطبقاتی

classless

<hr> معنی : همکلاس، هم اموز <hr> معانی دیگر : همدرس، هم آموز، هم شاگردی

معنی : همکلاس، هم اموز معانی دیگر : همدرس، هم آموز، هم شاگردی

classmate

<hr> معنی : کلاس، کلاس درس، اطاق درس، اموزگاه <hr> معانی دیگر : اتاق درس، آموزگاه

معنی : کلاس، کلاس درس، اطاق درس، اموزگاه معانی دیگر : اتاق درس، آموزگاه

classroom

<hr> معنی : درجه یک، ارشد <hr> معانی دیگر : (خودمانی) عالی، ممتاز، دارای وقار و گیرایی، خوش سبک و گیرا

معنی : درجه یک، ارشد معانی دیگر : (خودمانی) عالی، ممتاز، دارای وقار و گیرایی، خوش سبک و گیرا

classy

<hr> معنی : جدا شونده، تقسیم شونده <hr> معانی دیگر : (در مورد اندام های چوبی یا پلاستیکی که در آموزش کالبد شناسی به کار می برند) دارای اجزای از هم جدا شونده (برای نمایان ساختن درون اندام)، باز شو

معنی : جدا شونده، تقسیم شونده معانی دیگر : (در مورد اندام های چوبی یا پلاستیکی که در آموزش کالبد شناسی به کار می برند) دارای اجزای از هم جدا شونده (برای نمایان ساختن درون اندام)، باز شو

clastic

<hr> (شیمی) اندرون گیر، (گیاه شناسی) آژگن سان، شبکه مانند

(شیمی) اندرون گیر، (گیاه شناسی) آژگن سان، شبکه مانند

clathrate

<hr> صدای به هم خوردن ظروف چینی، صدای تلق تلق، تق تق کردن، تلق تلق کردن، به تلق تلق در آوردن، کرپ کرپ کردن، سر و صدا، بیا و برو، هیاهو، جغ جغ یا تلق تلق کردن، صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب

صدای به هم خوردن ظروف چینی، صدای تلق تلق، تق تق کردن، تلق تلق کردن، به تلق تلق در آوردن، کرپ کرپ کردن، سر و صدا، بیا و برو، هیاهو، جغ جغ یا تلق تلق کردن، صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب

clatter

claude monet

<hr> (پزشکی) شلی، لنگی، شلی shali

(پزشکی) شلی، لنگی، شلی shali

claudication

claudius

<hr> وابسته به عبارت یا بند جمله (رجوع شود به: clause)

وابسته به عبارت یا بند جمله (رجوع شود به: clause)

clausal

<hr> معنی : ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) عبارت (مجموعه ای از چند واژه که دارای فاعل و فعل باشد)، جمله واره، (در مورد قرارداد و لایحه و غیره) بند، شق، فقره، جز، عهد

معنی : ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله معانی دیگر : (دستور زبان) عبارت (مجموعه ای از چند واژه که دارای فاعل و فعل باشد)، جمله واره، (در مورد قرارداد و لایحه و غیره) بند، شق، فقره، جز، عهد

clause

<hr> معنی : مرض ترس از فضای تنگ ومحصور <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) ترس نابهنجار از بودن در جاهای تنگ و تاریک، تنگنا ترسی، طب مر­ ترس از فضای تنگ ومحصور

معنی : مرض ترس از فضای تنگ ومحصور معانی دیگر : (روان شناسی) ترس نابهنجار از بودن در جاهای تنگ و تاریک، تنگنا ترسی، طب مر­ ترس از فضای تنگ ومحصور

claustrophobia

claustrophobic

<hr> (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: cleave، (موسیقی)، هر یک از دو چوب تو خالی و استوانه ای شکل که وقتی به هم زده می شوند صدایی ژرف و پر طنین ایجاد می کنند، کلاو (معمولا به صورت جمع به کار می رود)

(قدیمی) زمان گذشته ی فعل: cleave، (موسیقی)، هر یک از دو چوب تو خالی و استوانه ای شکل که وقتی به هم زده می شوند صدایی ژرف و پر طنین ایجاد می کنند، کلاو (معمولا به صورت جمع به کار می رود)

clave

<hr> (موسیقی) کلاویکورد (نوعی ساز که پیشرو پیانو بوده است)

(موسیقی) کلاویکورد (نوعی ساز که پیشرو پیانو بوده است)

clavichord

<hr> معنی : چنبر، ترقوه، اخورک <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) استخوان چنبر، آخورک

معنی : چنبر، ترقوه، اخورک معانی دیگر : (کالبدشناسی) استخوان چنبر، آخورک

clavicle

clavicular

<hr> معنی : ردیف جا انگشتی، ردیف مضراب <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، (پیانو و سازهای کلید دار مشابه آن) ردیف کلیدها، مضراب ها

معنی : ردیف جا انگشتی، ردیف مضراب معانی دیگر : (موسیقی)، (پیانو و سازهای کلید دار مشابه آن) ردیف کلیدها، مضراب ها

clavier

<hr> معنی : پنجه، چنگال، چنگ، ناخن، سرپنجه جانوران، سر چنگ، چنگ زدن <hr> معانی دیگر : ناخن تیز (پرندگان و برخی خزندگان و پستانداران)، سر پنجه، ناخنک، (برخی جانوران مثل گربه و پلنگ) ناخن و انگشتان، پنجول، هر چیز چنگال شکل، چنگک، قلابک، چنگوله، منقاشک، (با چنگال) کندن یا گرفتن یا دریدن یا خراشیدن، پنجول زدن، پشکلیدن، (برخی سخت پوستان مانند خرچنگ و عقرب) قلابه، انبرک، مقراضک، پنجه ای شکل

معنی : پنجه، چنگال، چنگ، ناخن، سرپنجه جانوران، سر چنگ، چنگ زدن معانی دیگر : ناخن تیز (پرندگان و برخی خزندگان و پستانداران)، سر پنجه، ناخنک، (برخی جانوران مثل گربه و پلنگ) ناخن و انگشتان، پنجول، هر چیز چنگال شکل، چنگک، قلابک، چنگوله، منقاشک، (با چنگال) کندن یا گرفتن یا دریدن یا خراشیدن، پنجول زدن، پش

claw

<hr> معنی : خاک رس، گل، رس، سفال، خاک کوزه گری <hr> معانی دیگر : گل آجر، سفالی، خاک معدنی، خاکه ی معدنی (که دارای ذرات فلز است)، (مجازی) بدن انسان، خاکستر (جسد خاکستر شده)، رسی، گلی، هنری کلی (دولتمرد و ناطق امریکایی)

معنی : خاک رس، گل، رس، سفال، خاک کوزه گری معانی دیگر : گل آجر، سفالی، خاک معدنی، خاکه ی معدنی (که دارای ذرات فلز است)، (مجازی) بدن انسان، خاکستر (جسد خاکستر شده)، رسی، گلی، هنری کلی (دولتمرد و ناطق امریکایی)

clay

<hr> رنگ زرد مایل به قهوه ای (مثل رنگ خاک رس)، اسب زرد رنگ

رنگ زرد مایل به قهوه ای (مثل رنگ خاک رس)، اسب زرد رنگ

claybank

<hr> معنی : گلی <hr> معانی دیگر : مانند خاک رس، رسی، رستی

معنی : گلی معانی دیگر : مانند خاک رس، رسی، رستی

clayey

<hr> معنی : شمشیر دودمه <hr> معانی دیگر : شمشیر دو لبه و پهن (که کوهسار نشینان اسکاتلند در سابق به کار می بردند)، شمشیر دو دم، شمشیر دسته سبدی، (جنگ افزار) مین جهنده، کلی مور

معنی : شمشیر دودمه معانی دیگر : شمشیر دو لبه و پهن (که کوهسار نشینان اسکاتلند در سابق به کار می بردند)، شمشیر دو دم، شمشیر دسته سبدی، (جنگ افزار) مین جهنده، کلی مور

claymore

<hr> معنی : پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت، روشن، زدودن، منزهکردن، تنظیف کردن، پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن <hr> معانی دیگر : سترده، مطهر، (از نظر اخلاقی) پاک، منزه، عاری از گناه، (در مورد شوخی و بذله) با نزاکت، (در مسابقات) منصفانه، رادمردانه، جوانمردانه، خوش قواره، خوش هیکل، متناسب، صاف و ساده (و عاری از تزئینات درهم و پیچیده)، پر مهارت، تردست، (در مورد مجرا و لوله و غیره) باز، بند نیامده، عاری از گرفتگی، کامل، بی کم و کاست، عاری از خط خوردگی یا قلم زدگی، تمیز و خوانا، (امریکا-خودمانی) غیر مسلح، بدون سلاح یا مواد مخدر (و سایر چیزهای غیر قانونی)، (در مورد اتهام) بی گناه، (مذهب) حلال، طیب، به طور پاک، با نظافت، کاملا، از سر تا ته، درست، پاک کردن یا شدن، نظافت کردن، ستردن، تمیز کردن یا شدن، (لباس) تازه شسته، بی لک، (بمب و مواد اتمی) عاری از تشعشع اتمی، ناپرتوزا

معنی : پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت، روشن، زدودن، منزهکردن، تنظیف کردن، پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن معانی دیگر : سترده، مطهر، (از نظر اخلاقی) پاک، منزه، عاری از گناه، (در مورد شوخی و بذله) با نزاکت، (در مسابقات) منصفانه، رادمردانه، جوانمردانه، خوش قواره، خوش

clean

<hr> 1- پروانه ی نبودن بیماری مسری 2- (عامیانه) گزارش موافق، سابقه ی خوب، برائت، گواهی نامه بهداشت کشتی

1- پروانه ی نبودن بیماری مسری 2- (عامیانه) گزارش موافق، سابقه ی خوب، برائت، گواهی نامه بهداشت کشتی

clean bill of health

<hr> 1- خانه را نظافت کردن 2- به اوضاع سر و صورت دادن، حل و فصل کردن

1- خانه را نظافت کردن 2- به اوضاع سر و صورت دادن، حل و فصل کردن

clean house

<hr> (در بیمارستان ها و آزمایشگاه های فضایی و غیره - اتاق یا محفظه ای که داخل آن صد در صد از مواد خارجی مانند گرد و خاک و ترکیزه و گرده های گیاهی و هاگ و غیره پالوده است) پالودگاه، محوطه ی تمیز

(در بیمارستان ها و آزمایشگاه های فضایی و غیره - اتاق یا محفظه ای که داخل آن صد در صد از مواد خارجی مانند گرد و خاک و ترکیزه و گرده های گیاهی و هاگ و غیره پالوده است) پالودگاه، محوطه ی تمیز

clean room

clean slate

<hr> معنی : تصفیه کردن <hr> معانی دیگر : 1- (پس از کثیف شدن) خوب پاک کردن، سر و صورت را صفا دادن، 2- (عامیانه) کلک چیزی را کندن، تمام کردن، پایان دادن 3- (خودمانی) پول هنگفت به دست آوردن، 4- (از دشمن یا هرچیز ناخوشایند) پاک کردن، 5- واریز کردن، حل و فصل کردن، تادیه کردن، عمل تمیز کردن وپاک کردن، تصفیه، عمل نظافت کردن، پاکسازی، زدایش، پاکیزه سازی، از بین بردن جنایت و تبهکاری و فساد و غیره، درآمد

معنی : تصفیه کردن معانی دیگر : 1- (پس از کثیف شدن) خوب پاک کردن، سر و صورت را صفا دادن، 2- (عامیانه) کلک چیزی را کندن، تمام کردن، پایان دادن 3- (خودمانی) پول هنگفت به دست آوردن، 4- (از دشمن یا هرچیز ناخوشایند) پاک کردن، 5- واریز کردن، حل و فصل کردن، تادیه کردن، عمل تمیز کردن وپاک کردن، تصفیه، عمل نظ

clean up

clean-cut

cleanable

<hr> شخص یا چیزی که تمیز می کند، متصدی خشک شویی، نظافت چی، متصدی پاک کردن جایی (مثلا کلفت یا نوکر)، (ماده یا آبگونه ی) زدایشگر، پاک کن

شخص یا چیزی که تمیز می کند، متصدی خشک شویی، نظافت چی، متصدی پاک کردن جایی (مثلا کلفت یا نوکر)، (ماده یا آبگونه ی) زدایشگر، پاک کن

cleaner

cleaners

<hr> معنی : تصفیه، تمیز کاری <hr> معانی دیگر : لاروبی

معنی : تصفیه، تمیز کاری معانی دیگر : لاروبی

cleaning

cleaning lady

<hr> معنی : طهارت <hr> معانی دیگر : پاکیزگی، نظافت

معنی : طهارت معانی دیگر : پاکیزگی، نظافت

cleanliness

<hr> کسی که خود و محیط خود را تمیز نگه می دارد، اهل نظافت، نظیف، به طور پاک و تمیز (رجوع شود به: clean)، پاک، تمیز، نظافت دوست

کسی که خود و محیط خود را تمیز نگه می دارد، اهل نظافت، نظیف، به طور پاک و تمیز (رجوع شود به: clean)، پاک، تمیز، نظافت دوست

cleanly

<hr> پاکی، پاکیزگی، تمیزی، خالصبودن

پاکی، پاکیزگی، تمیزی، خالصبودن

cleanness

<hr> 1- خالی و سپس تمیز کردن، تخلیه کردن، مرتب و پاکیزه کردن، 2- (خودمانی) لخت و پتی کردن، مفلس کردن

1- خالی و سپس تمیز کردن، تخلیه کردن، مرتب و پاکیزه کردن، 2- (خودمانی) لخت و پتی کردن، مفلس کردن

cleanout

<hr> معنی : پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، تطهیر کردن <hr> معانی دیگر : ستردن، پالودن، تزکیه کردن (رجوع شود به: clean)، تمیز کردن بمعانی، vt clean مراجعه شود، تبرئه کردن

معنی : پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، تطهیر کردن معانی دیگر : ستردن، پالودن، تزکیه کردن (رجوع شود به: clean)، تمیز کردن بمعانی، vt clean مراجعه شود، تبرئه کردن

cleanse

<hr> هر چیزی که تمیز کند، (آبگونه یا گرد) زدایشگر، پاکساز، وسیله یا ماده تمیز کننده

هر چیزی که تمیز کند، (آبگونه یا گرد) زدایشگر، پاکساز، وسیله یا ماده تمیز کننده

واژه های حرف "c" - جملات نمونه