جملات نمونه

<hr> معنی : تصفیه کننده، تطهیری <hr> معانی دیگر : تنظیف

معنی : تصفیه کننده، تطهیری معانی دیگر : تنظیف

cleansing

cleanup

<hr> معنی : صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع، طاهر، توضیح دادن، واضح کردن، تمیز کردن، صاف کردن، خار چیدن، زدودن، روشن کردن، ترخیص کردن، تبرئه کردن <hr> معانی دیگر : روشن، (در مورد آسمان) صاف، راوک، هویدا، نامبهم، عاری از غبار، منور، آرام، متین، مبرهن، آشکار، آسوده، (خیال) راحت، درست، مک، خالص، کامل، قاطع، مبری، باز، کاملا، روشن کردن یا شدن، آشکار کردن یا شدن، شفاف کردن یا شدن، زلال شدن یا کردن، باز کردن یا شدن، رفع کردن، خالی کردن (بار و غیره)، تخلیه کردن، رفع ابهام کردن، تبرئه شدن، بی گناه شناخته شدن، پریدن از روی، (بدون تماس یا برخورد) رد شدن، به طور خالص کسب کردن یا سود بردن، (دید را) روشن یا خوب کردن، گرفتگی (مجرا و غیره) را برطرف کردن، (بانکداری) وصول کردن یا شدن، پایا پای کردن، ناپدید شدن، رفتن، به طور روشن و آشکار، به وضوح، فهماندن

معنی : صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع، طاهر، توضیح دادن، واضح کردن، تمیز کردن، صاف کردن، خار چیدن، زدودن، روشن کردن، ترخیص کردن، تبرئه کردن معانی دیگر : روشن، (در مورد آسمان) صاف، راوک، هویدا، نامبهم، عاری از غبار، منور، آرام، متین، مبرهن، آ

clear

<hr> 1- تمیز کردن و کنار گذاشتن، 2- ناپدید شدن، از نظر محو شدن، رفتن، رد شدن، گذشتن

1- تمیز کردن و کنار گذاشتن، 2- ناپدید شدن، از نظر محو شدن، رفتن، رد شدن، گذشتن

clear away

<hr> هوشیار، سرسبک، خوش فکر، حواس جمع، روشن بین، با تدبیر، عاقل، با ذکاوت، بافهم

هوشیار، سرسبک، خوش فکر، حواس جمع، روشن بین، با تدبیر، عاقل، با ذکاوت، بافهم

clear headed

<hr> 1- رجوع شود به 2 clear away- روشن یا شفاف کردن، خود را خلاص کردن از، از جلوی روی خود برداشتن، به چاک زدن، جیم شدن

1- رجوع شود به 2 clear away- روشن یا شفاف کردن، خود را خلاص کردن از، از جلوی روی خود برداشتن، به چاک زدن، جیم شدن

clear off

<hr> 1- خالی و تمیز کردن، 2- (عامیانه) رفتن، عزیمت کردن، گنجه، بیرون ریختن، جیم شدن، فلنگ را بستن

1- خالی و تمیز کردن، 2- (عامیانه) رفتن، عزیمت کردن، گنجه، بیرون ریختن، جیم شدن، فلنگ را بستن

clear out

<hr> (سو تفاهم یا دلواپسی و غیره را) رفع کردن

(سو تفاهم یا دلواپسی و غیره را) رفع کردن

clear the air

<hr> 1- (برای آمادگی رزمی و غیره) عرشه ی کشتی را (از چیزهای غیرضروری) پاک کردن 2- آماده ی عمل شدن

1- (برای آمادگی رزمی و غیره) عرشه ی کشتی را (از چیزهای غیرضروری) پاک کردن 2- آماده ی عمل شدن

clear the decks

clear the way

<hr> 1- روشن و آشکار کردن یا شدن 2- (پس از طوفان یا هوای ابری) صاف شدن (آسمان)، آفتابی شدن 3- شرح دادن (به وضوح) 4-درمان کردن، منظم کردن، گشودن، رفع کردن، باز شدن، روشن شدن

1- روشن و آشکار کردن یا شدن 2- (پس از طوفان یا هوای ابری) صاف شدن (آسمان)، آفتابی شدن 3- شرح دادن (به وضوح) 4-درمان کردن، منظم کردن، گشودن، رفع کردن، باز شدن، روشن شدن

clear up

clear-cut

<hr> معنی : اختیار، روزنه، رخصت، اجازه، ترخیص، ترخیص کالا از گمرک، زدودگی، برداشتن مانع، صافی <hr> معانی دیگر : عمل روشن و آشکار کردن یا باز کردن، پاکسازی (رجوع شود به: clear)، فاصله ی بین وسیله ی نقلیه و سقف پل یا تونل و غیره، فاصله ی ایمنی بین بخش های متحرک ماشین و غیره، حد مجاز، خطای مجاز، صلاحیت، جواز یا تاییدیه رسمی (که به شخص اجازه می دهد به اسناد محرمانه دسترسی داشته و یا در طرح ها یا مذاکرات محرمانه شرکت کند)، پروانه ی دولتی، (جواز اداره ی گمرک که به کشتی اجازه ورود به بندرگاه و خروج از آن را می دهد) پروانه ی گمرکی (papers clearance هم می گویند)، واریزی، پروانه ی ترک بندر، (هواپیمایی) اجازه ی برج مراقبت (برای پرواز یا فرود و غیره)، (بانکداری) تسویه ی دیون و دعاوی و وصول چک و غیره (در دفتر پایاپای یا موسسه ی تهاتری)، گواهینامه یاکاغذ دال بر پاکی وبی عیبی

معنی : اختیار، روزنه، رخصت، اجازه، ترخیص، ترخیص کالا از گمرک، زدودگی، برداشتن مانع، صافی معانی دیگر : عمل روشن و آشکار کردن یا باز کردن، پاکسازی (رجوع شود به: clear)، فاصله ی بین وسیله ی نقلیه و سقف پل یا تونل و غیره، فاصله ی ایمنی بین بخش های متحرک ماشین و غیره، حد مجاز، خطای مجاز، صلاحیت، جواز یا 

clearance

<hr> (مغازه ها و فروشگاه ها) حراج (جهت رد کردن کالای مانده و باز کردن جا برای کالای جدید)

(مغازه ها و فروشگاه ها) حراج (جهت رد کردن کالای مانده و باز کردن جا برای کالای جدید)

clearance sale

<hr> معنی : زدوده، ترخیص شده <hr> معانی دیگر : زدوده، ترخیص شده

معنی : زدوده، ترخیص شده معانی دیگر : زدوده، ترخیص شده

cleared

clearer

clearheaded

clearheadedness

<hr> معنی : تسویه، تهاتر، نقل و انتقال بانکی، تسطیح، مکان مسطح <hr> معانی دیگر : باز یا روشن یا شفاف کردن (رجوع شود به: clear)، (بانکداری) مبالغ مبادله شده بین بانک ها، پا به پا سازی، پایاپای بانک ها، تفریغ

معنی : تسویه، تهاتر، نقل و انتقال بانکی، تسطیح، مکان مسطح معانی دیگر : باز یا روشن یا شفاف کردن (رجوع شود به: clear)، (بانکداری) مبالغ مبادله شده بین بانک ها، پا به پا سازی، پایاپای بانک ها، تفریغ

clearing

<hr> معنی : انبار، موسسه تهاتری لندن <hr> معانی دیگر : (بانکداری) دفتر پایاپای، مرکز تهاتر، اتاق پایاپای، موسسه ی تهاتری، موسسه ی توزیع، اداره ی مرکزی (برای گردآوری و پخش اطلاعات)، انبار یا اداره ی مشترک، سازمانی که چکهای بانکهای مختلف را دران مبادله میکنند، موسسه تهاتری لندن

معنی : انبار، موسسه تهاتری لندن معانی دیگر : (بانکداری) دفتر پایاپای، مرکز تهاتر، اتاق پایاپای، موسسه ی تهاتری، موسسه ی توزیع، اداره ی مرکزی (برای گردآوری و پخش اطلاعات)، انبار یا اداره ی مشترک، سازمانی که چکهای بانکهای مختلف را دران مبادله میکنند، موسسه تهاتری لندن

clearing house

<hr> اشکارا، صریحا، واضحا

clearly

<hr> معنی : سلاست <hr> معانی دیگر : روشنی، وضوح، صراحت

معنی : سلاست معانی دیگر : روشنی، وضوح، صراحت

clearness

clearsighted

<hr> معنی : گیره، گوه، میخ ته کفشهای ورزشی، تخته باریک <hr> معانی دیگر : به تسمه یا رگه یا گل میخ مجهز کردن، تسمه ی چوبی یا فلزی (که برای مستحکم سازی یا جلوگیری از لغزیدن به چیزی نصب می شود)، رگه ی ته کفش، گل میخ (که برای جلوگیری از لغزش به ته کفش و غیره کوبیده می شود)، استوک، می&nbsp; ته کفشهای ورزشی، باگوه و گیره محکم کردن

معنی : گیره، گوه، میخ ته کفشهای ورزشی، تخته باریک معانی دیگر : به تسمه یا رگه یا گل میخ مجهز کردن، تسمه ی چوبی یا فلزی (که برای مستحکم سازی یا جلوگیری از لغزیدن به چیزی نصب می شود)، رگه ی ته کفش، گل میخ (که برای جلوگیری از لغزش به ته کفش و غیره کوبیده می شود)، استوک، می ته کفشهای ورزشی، باگوه و گیره

cleat

<hr> ورزش : کفش گل میخ دار

cleats

<hr> معنی : تقسیم، شکافتگی، عمل شکافتن، ورقه ورقه شدگی <hr> معانی دیگر : شکافتن، شکافش، ترک، چاک، دریدگی، درز، درز بین پستان های زن (به ویژه درز بین بالای پستان ها که اگر یقه ی پیراهن گشاد باشد نمایان است)، چاک پستان، (زیست شناسی) رخ بندی

معنی : تقسیم، شکافتگی، عمل شکافتن، ورقه ورقه شدگی معانی دیگر : شکافتن، شکافش، ترک، چاک، دریدگی، درز، درز بین پستان های زن (به ویژه درز بین بالای پستان ها که اگر یقه ی پیراهن گشاد باشد نمایان است)، چاک پستان، (زیست شناسی) رخ بندی

cleavage

<hr> معنی : قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن <hr> معانی دیگر : (با ضربه ی شمشیر یا ساطور یا تبر و غیره) شقه کردن، دو نیم کردن، شکافیدن، چاک دادن، (با ضربه) ترک دار کردن، (با بریدن بوته و درخت) راه گشودن، (با پاک کردن موانع) راه خود را طی کردن، سوراخ کردن، دریدن، گسستن، پاره کردن، بریدن، چسبیدن به، وفادار ماندن به، یکی شدن با، شکافتن سلول

معنی : قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن معانی دیگر : (با ضربه ی شمشیر یا ساطور یا تبر و غیره) شقه کردن، دو نیم کردن، شکافیدن، چاک دادن، (با ضربه) ترک دار کردن، (با بریدن بوته و درخت) راه گشودن، (با پاک کردن موانع) راه خود را طی کردن، سوراخ کردن، دریدن، گسستن، پار

cleave

<hr> معنی : ساطور، شکافنده <hr> معانی دیگر : گوشتکو، فرتیغ

معنی : ساطور، شکافنده معانی دیگر : گوشتکو، فرتیغ

cleaver

<hr> معنی : کلید، کید <hr> معانی دیگر : (موسیقی) کلید، مفتاح، گشا (در موسیقی فرنگی سه کلید وجود دارد: g [تربل ]، f [باس ] و c [سوپرانو یا آلتو یا تنور])

معنی : کلید، کید معانی دیگر : (موسیقی) کلید، مفتاح، گشا (در موسیقی فرنگی سه کلید وجود دارد: g [تربل ]، f [باس ] و c [سوپرانو یا آلتو یا تنور])

clef

<hr> معنی : ترک، شکاف، چنگال، شکاف دار، ترک خورده <hr> معانی دیگر : چاک، بریدگی، دریدگی، درز، فضای بین دو چیز، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: cleave، (به منظور پیوند گیاهی زدن) اسکنه را در شکاف ساقه قرار دادن، پیونداسکنه ای (یا شکافی) زدن، شکافته، دو شقه، جدا، ترکیده، کافته

معنی : ترک، شکاف، چنگال، شکاف دار، ترک خورده معانی دیگر : چاک، بریدگی، دریدگی، درز، فضای بین دو چیز، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: cleave، (به منظور پیوند گیاهی زدن) اسکنه را در شکاف ساقه قرار دادن، پیونداسکنه ای (یا شکافی) زدن، شکافته، دو شقه، جدا، ترکیده، کافته

cleft

<hr> (پزشکی) شکاف سق (شکافتگی سقف دهان که موجب اشکال در حرف زدن می شود و مادرزادی است)، کام کافته، شکاف کام

(پزشکی) شکاف سق (شکافتگی سقف دهان که موجب اشکال در حرف زدن می شود و مادرزادی است)، کام کافته، شکاف کام

cleft palate

<hr> معنی : قلماتیس، فل بهار، شقایق پیچ <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کلماتیس، شقایق (انواع گل های جنس clematis از خانواده ی buttercup)

معنی : قلماتیس، فل بهار، شقایق پیچ معانی دیگر : (گیاه شناسی) کلماتیس، شقایق (انواع گل های جنس clematis از خانواده ی buttercup)

clematis

<hr> معنی : مروت، بخشندگی، رحم، اعتدال عناصر <hr> معانی دیگر : ملایمت، گذشت، بخشایندگی، مدارا، رحمت، شفقت، ارفاق (به ویژه نسبت به دشمن یا گناهکار)، عمل مروت آمیز، عفو، (در مورد آب و هوا) اعتدال، لطافت

معنی : مروت، بخشندگی، رحم، اعتدال عناصر معانی دیگر : ملایمت، گذشت، بخشایندگی، مدارا، رحمت، شفقت، ارفاق (به ویژه نسبت به دشمن یا گناهکار)، عمل مروت آمیز، عفو، (در مورد آب و هوا) اعتدال، لطافت

clemency

<hr> معنی : مهربان، ملایم، رئوف، بخشاینده، رحیم، رحمان <hr> معانی دیگر : با گذشت، با مروت، شفیق، بخشایشگر، (آب و هوا) ملایم، معتدل، لطیف، اسم خاص مذکر (مخفف آن: clem - مونث آن: clementine و clementina)

معنی : مهربان، ملایم، رئوف، بخشاینده، رحیم، رحمان معانی دیگر : با گذشت، با مروت، شفیق، بخشایشگر، (آب و هوا) ملایم، معتدل، لطیف، اسم خاص مذکر (مخفف آن: clem - مونث آن: clementine و clementina)

clement

<hr> اسم خاص مونث (clementina هم می گویند)

اسم خاص مونث (clementina هم می گویند)

clementine

<hr> معنی : گره کردن <hr> معانی دیگر : (مشت را) گره کردن، (فک ها را) به هم فشردن، محکم گرفتن، (سر میخ کوبیده شده یا سر پیچ بسته شده را) خم کردن، پرچ کردن (clinch هم می گویند)، کج کردن

معنی : گره کردن معانی دیگر : (مشت را) گره کردن، (فک ها را) به هم فشردن، محکم گرفتن، (سر میخ کوبیده شده یا سر پیچ بسته شده را) خم کردن، پرچ کردن (clinch هم می گویند)، کج کردن

clench

<hr> کلئوپاترا (ملکه ی مصر)

cleopatra

<hr> معنی : ساعت ابی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: water clock، پنگان، یکجورساعت ابی قدیمی، اب دزد

معنی : ساعت ابی معانی دیگر : رجوع شود به: water clock، پنگان، یکجورساعت ابی قدیمی، اب دزد

clepsydra

<hr> (معماری) بخش فرازین دیوار خارجی کلیسا یا ساختمان (دارای یک ردیف پنجره)، (واگن مسافری راه آهن) هواکش، صفه

(معماری) بخش فرازین دیوار خارجی کلیسا یا ساختمان (دارای یک ردیف پنجره)، (واگن مسافری راه آهن) هواکش، صفه

clerestory

<hr> معنی : دین یار، روحانی، روحانیون، مردروحانی، کاتوزی <hr> معانی دیگر : کاتوزیان، کشیشان

معنی : دین یار، روحانی، روحانیون، مردروحانی، کاتوزی معانی دیگر : کاتوزیان، کشیشان

clergy

<hr> معنی : کشیش، روحانی، ملا <hr> معانی دیگر : (مرد) روحانی، کاتوزی

معنی : کشیش، روحانی، ملا معانی دیگر : (مرد) روحانی، کاتوزی

clergyman

<hr> معنی : کشیش <hr> معانی دیگر : روحانی، کاتوزی

معنی : کشیش معانی دیگر : روحانی، کاتوزی

cleric

<hr> معنی : دفتری، وابسته به روحانیون <hr> معانی دیگر : کشیشی، وابسته به منشی گری و منشی ها، منشیانه، دبیری، منشی گری، روحانی، کاتوزی، (طرفدار نفوذ روحانیون در امور غیر مذهبی و کشوری) کشیش گرای، آخوند گرای، (جمع) جامه ی کشیشی، کسوت آخوندی

معنی : دفتری، وابسته به روحانیون معانی دیگر : کشیشی، وابسته به منشی گری و منشی ها، منشیانه، دبیری، منشی گری، روحانی، کاتوزی، (طرفدار نفوذ روحانیون در امور غیر مذهبی و کشوری) کشیش گرای، آخوند گرای، (جمع) جامه ی کشیشی، کسوت آخوندی

clerical

clerical error

clerical work

<hr> تحصیل کرده ها، طبقه ی تحصیل کرده، روشنفکران، طبقه تحصیل کرده

تحصیل کرده ها، طبقه ی تحصیل کرده، روشنفکران، طبقه تحصیل کرده

clerisy

<hr> معنی : منشی، دفتردار، کارمند دفتری، فروشنده مغازه <hr> معانی دیگر : دبیر، (فروشگاه ها) فروشنده (salesclerk هم می گویند)، (اداره ی پست) متصدی فروش تمبر و تحویل گیری نامه ها و غیره، (هتل) متصدی تعیین اتاق و دادن کلید به مشتریان و غیره، شخص غیر روحانی که در کلیسا کار می کند، منشی کلیسا، (قدیمی) کشیش، روحانی، (قدیمی) با سواد

معنی : منشی، دفتردار، کارمند دفتری، فروشنده مغازه معانی دیگر : دبیر، (فروشگاه ها) فروشنده (salesclerk هم می گویند)، (اداره ی پست) متصدی فروش تمبر و تحویل گیری نامه ها و غیره، (هتل) متصدی تعیین اتاق و دادن کلید به مشتریان و غیره، شخص غیر روحانی که در کلیسا کار می کند، منشی کلیسا، (قدیمی) کشیش، روحانی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه