جملات نمونه

devouring

<hr> معنی : عابد، مذهبی، دین دار <hr> معانی دیگر : (بسیار مذهبی) پارسا، زاهد، متدین، مومن، متعصب، (رعایت کننده ی حرمت مقدسات) پرخضوع و خشوع، از ته دل، صمیمانه، قلبی، صادق، صمیمی، اهل اخلاص، صدیق، بی شیله پیله، پارسا منش

معنی : عابد، مذهبی، دین دار معانی دیگر : (بسیار مذهبی) پارسا، زاهد، متدین، مومن، متعصب، (رعایت کننده ی حرمت مقدسات) پرخضوع و خشوع، از ته دل، صمیمانه، قلبی، صادق، صمیمی، اهل اخلاص، صدیق، بی شیله پیله، پارسا منش

devout

<hr> دیندارانه، پرهیزکارانه، خالصانه

دیندارانه، پرهیزکارانه، خالصانه

devoutly

<hr> معنی : پارسایی، عبادت <hr> معانی دیگر : دینداری

معنی : پارسایی، عبادت معانی دیگر : دینداری

devoutness

<hr> معنی : شبنم، ژاله، ژال، شبنم زدن، شبنم باریدن <hr> معانی دیگر : پشک، (مجازی - هرچیز ملایم و طراوت بخش و خوشایند)، (مجازی - هر رطوبتی که به صورت قطره های ریز ظاهر شود) عرق جبین، رطوبت مطبوع، تن خیسه، ژف

معنی : شبنم، ژاله، ژال، شبنم زدن، شبنم باریدن معانی دیگر : پشک، (مجازی - هرچیز ملایم و طراوت بخش و خوشایند)، (مجازی - هر رطوبتی که به صورت قطره های ریز ظاهر شود) عرق جبین، رطوبت مطبوع، تن خیسه، ژف

<hr> نقطه ی شبنم، درجه ی انقباض، نقطه شبنم، درجه ای ازسردی هواکه دران شبنم میزند، علوم مهندسى : نقطه شبنم

نقطه ی شبنم، درجه ی انقباض، نقطه شبنم، درجه ای ازسردی هواکه دران شبنم میزند، علوم مهندسى : نقطه شبنم

dew point

<hr> (به ویژه در دگرگون سازی فضولات و مواد شیمیایی) آب زدایی کردن، آب چیزی را گرفتن

(به ویژه در دگرگون سازی فضولات و مواد شیمیایی) آب زدایی کردن، آب چیزی را گرفتن

dewater

<hr> معنی : چکهء شب، چکهء شبنم، قطرهء ژاله <hr> معانی دیگر : قطره ی شبنم، ژاله سرشک

معنی : چکهء شب، چکهء شبنم، قطرهء ژاله معانی دیگر : قطره ی شبنم، ژاله سرشک

dewdrop

<hr> جان دیویی (فیلسوف امریکایی)

جان دیویی (فیلسوف امریکایی)

dewey

dewey decimal system

<hr> معنی : غبغب گاو، چینهای زیر گردن گاو، غبغب انسان <hr> معانی دیگر : (جانور به ویژه گاو) غبغب (گوشت پاره ی زیر گلوی گاو و خروس و غیره)، زنخ آویز

معنی : غبغب گاو، چینهای زیر گردن گاو، غبغب انسان معانی دیگر : (جانور به ویژه گاو) غبغب (گوشت پاره ی زیر گلوی گاو و خروس و غیره)، زنخ آویز

dewlap

dews

<hr> معنی : تازه، مرطوب، تر، تر کرده، شبنمدار، ژالهدار <hr> معانی دیگر : ژاله پوش، شبنم زده، خیس، وابسته به ژاله، شبنمی، ژاله سان، ژاله مانند، (شعر قدیم) طراوتبخش، روح انگیز، ملایم و خوشایند

معنی : تازه، مرطوب، تر، تر کرده، شبنمدار، ژالهدار معانی دیگر : ژاله پوش، شبنم زده، خیس، وابسته به ژاله، شبنمی، ژاله سان، ژاله مانند، (شعر قدیم) طراوتبخش، روح انگیز، ملایم و خوشایند

dewy

<hr> معنی : یمین، در طرف راست <hr> معانی دیگر : وابسته به دست راست یا سمت راست، راست سوی، راست دست، (مهجور) خوش یمن، نیک فرجام

معنی : یمین، در طرف راست معانی دیگر : وابسته به دست راست یا سمت راست، راست سوی، راست دست، (مهجور) خوش یمن، نیک فرجام

dexter

<hr> معنی : چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی <hr> معانی دیگر : چیره دستی

معنی : چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی معانی دیگر : چیره دستی

dexterity

<hr> معنی : ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل <hr> معانی دیگر : تردست، چست، پرفن، چیره دستانه، ماهرانه، زبردستانه

معنی : ماهر، زبر دست، زرنگ، چیره دست، چابک، چالاک، سریع، سریع العمل معانی دیگر : تردست، چست، پرفن، چیره دستانه، ماهرانه، زبردستانه

dexterous

dexterously

<hr> در سوی راست، دست راست، راست، راست دست (بیشتر می گویند: right-handed)، واقع درطرف راست

در سوی راست، دست راست، راست، راست دست (بیشتر می گویند: right-handed)، واقع درطرف راست

dextral

<hr> (زیست شناسی - شیمی) دکستران (پلیمر زنجیره مانند گلوکز)

(زیست شناسی - شیمی) دکستران (پلیمر زنجیره مانند گلوکز)

dextran

<hr> معنی : دکستروز، گلوکز راست گرد <hr> معانی دیگر : (شیمی - زیست شناسی) دکستروز (گلوکز که در جانوران و گیاهان یافت می شود)

معنی : دکستروز، گلوکز راست گرد معانی دیگر : (شیمی - زیست شناسی) دکستروز (گلوکز که در جانوران و گیاهان یافت می شود)

dextrose

<hr> معنی : ماهر، زبر دست، چیره دست، چالاک <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: dexterous

معنی : ماهر، زبر دست، چیره دست، چالاک معانی دیگر : رجوع شود به: dexterous

dextrous

<hr> مخفف: (رادیو) راستایاب، سویاب (d/f هم می نویسند)

مخفف: (رادیو) راستایاب، سویاب (d/f هم می نویسند)

<hr> (آیین بودا و هندوها)، دارما (قانون و نظام گیتی از نظر مادی و روحی و اخلاقی)، پارسایی

(آیین بودا و هندوها)، دارما (قانون و نظام گیتی از نظر مادی و روحی و اخلاقی)، پارسایی

dharma

<hr> (هندی) لنگ (dhooti هم می نویسند)

(هندی) لنگ (dhooti هم می نویسند)

dhoti

<hr> معنی : کشتی یک دکلی عربی <hr> معانی دیگر : (عربی) کشتی دارای بادبان (های) سه گوش، dow : کشتی یک دکلی عربی

معنی : کشتی یک دکلی عربی معانی دیگر : (عربی) کشتی دارای بادبان (های) سه گوش، dow : کشتی یک دکلی عربی

dhow

<hr> پیشوند:، دو، دوگانه، دوتایی، دو برابر، دو چندان [dicotyledon]، رجوع شود به: dis- (پیش از b یا d یا g یا l یا m یا n یا r یا v به کار می رود)

پیشوند:، دو، دوگانه، دوتایی، دو برابر، دو چندان [dicotyledon]، رجوع شود به: dis- (پیش از b یا d یا g یا l یا m یا n یا r یا v به کار می رود)

<hr> پیشوند:، از میان، از وسط، سرتاسر، ترا [diagram]

پیشوند:، از میان، از وسط، سرتاسر، ترا [diagram]

<hr> معنی : دیابت، مرض قند، مرض دولاب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) مرض قند، بیماری دولاب، میزه روی، طب دیابت، مر­ دولاب، مر­ قند

معنی : دیابت، مرض قند، مرض دولاب معانی دیگر : (پزشکی) مرض قند، بیماری دولاب، میزه روی، طب دیابت، مر­ دولاب، مر­ قند

diabetes

<hr> (پزشکی) میزه روی بی مزه، دیابت بی مزه (که نشان آن تشنگی زیاد و پیشاب زیاد است)

(پزشکی) میزه روی بی مزه، دیابت بی مزه (که نشان آن تشنگی زیاد و پیشاب زیاد است)

diabetes insipidus

<hr> معنی : مرض قند، دیابت شیرین، دولاب <hr> معانی دیگر : (پزشکی) میزه روی شیرین، دیابت قندی، دولاب شیرین، طب مر­ قند

معنی : مرض قند، دیابت شیرین، دولاب معانی دیگر : (پزشکی) میزه روی شیرین، دیابت قندی، دولاب شیرین، طب مر­ قند

diabetes mellitus

<hr> معنی : دولابی، مبتلا یا وابسته بمرض قند <hr> معانی دیگر : وابسته به مرض قند، مبتلا یا وابسته بمر­ قند

معنی : دولابی، مبتلا یا وابسته بمرض قند معانی دیگر : وابسته به مرض قند، مبتلا یا وابسته بمر­ قند

diabetic

<hr> معنی : شیطانی، اهریمنی <hr> معانی دیگر : وابسته به شیاطین و عفریت ها، بدجنس، بدذات، شیطان خو، بدسرشت، بدسگال، بدجنسانه (diabolical هم می گویند)

معنی : شیطانی، اهریمنی معانی دیگر : وابسته به شیاطین و عفریت ها، بدجنس، بدذات، شیطان خو، بدسرشت، بدسگال، بدجنسانه (diabolical هم می گویند)

diabolic

<hr> معنی : شیطانی، اهریمنی <hr> معانی دیگر : شیطانی، اهریمنی

معنی : شیطانی، اهریمنی معانی دیگر : شیطانی، اهریمنی

diabolical

diabolically

diabolize

<hr> (وابسته به تغییراتی که در طول زمان در چیزی به وجود می آید) در زمانی، ترازمانی، تحمولات زبانی یک ملت در ادوار مختلف تاری

(وابسته به تغییراتی که در طول زمان در چیزی به وجود می آید) در زمانی، ترازمانی، تحمولات زبانی یک ملت در ادوار مختلف تاری

diachronic

<hr> تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها، تغییراتی که در ادوار مختلف تاری&nbsp;در یک زبان یک ملت پدید می اید

تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها، تغییراتی که در ادوار مختلف تاری در یک زبان یک ملت پدید می اید

diachrony

<hr> معنی : تفکیک کننده، نشان تشخیص <hr> معانی دیگر : متمایز کننده، مشخص نما، شناسانگر، جداگر

معنی : تفکیک کننده، نشان تشخیص معانی دیگر : متمایز کننده، مشخص نما، شناسانگر، جداگر

diacritical

<hr> روانشناسى : گروه دو عضوى

روانشناسى : گروه دو عضوى

diad

<hr> معنی : تارک، نیم تاج، دیهیم، سربند یا پیشانی بند پادشاهان <hr> معانی دیگر : تاج، افسر، دستار، دولبند، سربند (هرچیزی که بجای تاج بر سر بگذارند)، مقام سلطنت، پادشاهی، اقتدار، اختیار

معنی : تارک، نیم تاج، دیهیم، سربند یا پیشانی بند پادشاهان معانی دیگر : تاج، افسر، دستار، دولبند، سربند (هرچیزی که بجای تاج بر سر بگذارند)، مقام سلطنت، پادشاهی، اقتدار، اختیار

diadem

diagnosable

<hr> معنی : تشخیص دادن، برشناخت کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص دادن بیماری، تشخیص داده شدن، بازشناسی کردن، واشناخت کردن، (مجازی) تمیز دادن، روشناختن، نیماد کردن، طب تشخیص دادن

معنی : تشخیص دادن، برشناخت کردن معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص دادن بیماری، تشخیص داده شدن، بازشناسی کردن، واشناخت کردن، (مجازی) تمیز دادن، روشناختن، نیماد کردن، طب تشخیص دادن

diagnose

diagnosing

<hr> معنی : تشخیص، عیب شناسی، تشخیص ناخوشی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص بیماری، بازشناسی، واشناخت، روشناخت، (بررسی دقیق به منظور درک یا توجیه چیزی) نیماد، تمیز، معرفت، شناسایی، طب تشخیص

معنی : تشخیص، عیب شناسی، تشخیص ناخوشی معانی دیگر : (پزشکی) تشخیص بیماری، بازشناسی، واشناخت، روشناخت، (بررسی دقیق به منظور درک یا توجیه چیزی) نیماد، تمیز، معرفت، شناسایی، طب تشخیص

diagnosis

<hr> معنی : علامت بد مرض، تشخیصی، وابسته به تشخیص ناخوشی، برشناختی <hr> معانی دیگر : وابسته به تشخیص بیماری، بازشناختی، نیمادی، واشناختی، روشناختی، ویژگی، مشخصه، خصوصیت، (معمولا جمع) علم تشخیص بیماری، بیماری شناسی

معنی : علامت بد مرض، تشخیصی، وابسته به تشخیص ناخوشی، برشناختی معانی دیگر : وابسته به تشخیص بیماری، بازشناختی، نیمادی، واشناختی، روشناختی، ویژگی، مشخصه، خصوصیت، (معمولا جمع) علم تشخیص بیماری، بیماری شناسی

واژه های حرف "d" - جملات نمونه