جملات نمونه

exempted

<hr> معنی : معافیت <hr> معانی دیگر : مستثنی بودن، بخشودگی، بخشودگی مالیاتی، مبلغ یا میزان بخشودگی مالیاتی (بابت داشتن فرزند و غیره)، فرزند یا هر کسی که موجب بخشودگی مالیاتی شود <hr> exemption(s) معافیت، بخشودگى قانون ـ فقه : معافیت

معنی : معافیت معانی دیگر : مستثنی بودن، بخشودگی، بخشودگی مالیاتی، مبلغ یا میزان بخشودگی مالیاتی (بابت داشتن فرزند و غیره)، فرزند یا هر کسی که موجب بخشودگی مالیاتی شود exemption(s) معافیت، بخشودگى قانون ـ فقه : معافیت

exemption

exemptions

exenteration

exercisable

<hr> معنی : ورزش، مشق، تمرین، بکار انداختن، استعمال کردن، عمل کردن، تمرین کردن، تمرین دادن <hr> معانی دیگر : اعمال، به کارگیری، به کاربندی، کاربست، انجام، اجرا، اعمال کردن، به کارگرفتن، (به) کاربستن، کاربست کردن، - کردن، بهره مند شدن (از)، استفاده، برزش، ممارست، مروس، مانور، (جمع) مراسم، رسم ها، شیوه ها، آیین ها، انجام دادن (وظیفه و غیره)، اجرا کردن، (نادر) ورزیده، دارای ممارست، خوی دار، ورزیدن، ورزش کردن یا دادن، ممارست کردن، ورزاندن، مروسیدن، پرورش دادن، (ارتش) مشق نظامی کردن یا دادن، معطوف کردن (توجه یا انرژی به امور ناراحت کننده)، نگران بودن، اثر داشتن بر، موثر بودن، داشتن (اختیار یا اثر یا کنترل و غیره)

معنی : ورزش، مشق، تمرین، بکار انداختن، استعمال کردن، عمل کردن، تمرین کردن، تمرین دادن معانی دیگر : اعمال، به کارگیری، به کاربندی، کاربست، انجام، اجرا، اعمال کردن، به کارگرفتن، (به) کاربستن، کاربست کردن، - کردن، بهره مند شدن (از)، استفاده، برزش، ممارست، مروس، مانور، (جمع) مراسم، رسم ها، شیوه ها، آیین

exercise

exercised

<hr> ورزگر، ورزش کننده، تمرین کننده

ورزگر، ورزش کننده، تمرین کننده

exerciser

exercises

<hr> معنی : اجرا کردن، نشان دادن، بکار بردن، اعمال کردن <hr> معانی دیگر : (با نیرو و حرارت) به کارگرفتن، به کار بستن، زور زدن، دوندگی کردن، کوشیدن، جد و جهد کردن، تلاش کردن، - داشتن، - آوردن، - کردن (و غیره)

معنی : اجرا کردن، نشان دادن، بکار بردن، اعمال کردن معانی دیگر : (با نیرو و حرارت) به کارگرفتن، به کار بستن، زور زدن، دوندگی کردن، کوشیدن، جد و جهد کردن، تلاش کردن، - داشتن، - آوردن، - کردن (و غیره)

exert

<hr> معنی : تقلا، اعمال زور، ثقل <hr> معانی دیگر : تلاش، کوشش، زورزنی، جد و جهد، کار سخت، کار شاق، اعمال، به کارگیری، به کاربندی

معنی : تقلا، اعمال زور، ثقل معانی دیگر : تلاش، کوشش، زورزنی، جد و جهد، کار سخت، کار شاق، اعمال، به کارگیری، به کاربندی

exertion

exes

<hr> معنی : تراشیدن، ورقه ورقه شدن، پوسته پوسته شدن <hr> معانی دیگر : (مثل برگ) ریختن، برگ ریزی کردن، (پوست یا لایه یا پوسته و غیره) انداختن، پوسته پوسته شدن یا کردن، ورقه ورقه کردن یا شدن، رویه سایی کردن، متورق کردن یا شدن

معنی : تراشیدن، ورقه ورقه شدن، پوسته پوسته شدن معانی دیگر : (مثل برگ) ریختن، برگ ریزی کردن، (پوست یا لایه یا پوسته و غیره) انداختن، پوسته پوسته شدن یا کردن، ورقه ورقه کردن یا شدن، رویه سایی کردن، متورق کردن یا شدن

exfoliate

<hr> معنی : تراش <hr> معانی دیگر : پوسته پوسته سازی، پوسته پوسته شدگی، ورقه

معنی : تراش معانی دیگر : پوسته پوسته سازی، پوسته پوسته شدگی، ورقه

exfoliation

<hr> معنی : زفیر <hr> معانی دیگر : بازدم، برون دم، برون دمش، (دود یا گاز و غیره که از چیزی برخیزد یا برون داده شود) برونداده، متصاعد شده، بردمیده، بازدمه، دم براوری، دم براوردن، بخارشدن، تبخیر، بخارنادیده بدبو

معنی : زفیر معانی دیگر : بازدم، برون دم، برون دمش، (دود یا گاز و غیره که از چیزی برخیزد یا برون داده شود) برونداده، متصاعد شده، بردمیده، بازدمه، دم براوری، دم براوردن، بخارشدن، تبخیر، بخارنادیده بدبو

exhalation

<hr> معنی : بیرون دادن، دم براوردن، زفیر کردن <hr> معانی دیگر : برون دمیدن، بازدمیدن (در برابر: درون دمیدن، در دمیدن inhale)، (دود یا بخار و غیره) بیرون دادن، برخاستن از، متصاعد شدن از، (قدیمی) تبخیر کردن

معنی : بیرون دادن، دم براوردن، زفیر کردن معانی دیگر : برون دمیدن، بازدمیدن (در برابر: درون دمیدن، در دمیدن inhale)، (دود یا بخار و غیره) بیرون دادن، برخاستن از، متصاعد شدن از، (قدیمی) تبخیر کردن

exhale

exhaling

<hr> معنی : خروج، در رو، اگزوز، از پای در اوردن، نیروی چیزی را گرفتن، تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، بادقت بحی کردن <hr> معانی دیگر : (دود یا گاز یا هوا و غیره را از چیزی کاملا) بیرون کشیدن، تهی کردن یا شدن، (کاملا) مصرف کردن یا شدن، گساردن، ته (چیزی را) بالاآوردن، ته کشیدن، (موجودی یا ذخیره یا خوراک و غیره) تمام کردن، (کاملا) خالی کردن، (نیروی چیزی را کشیدن یا مصرف کردن) فرسودن، از توان انداختن، (مجازی) خسته کردن، ستوهیدن، واکوفتن، بی رمق کردن، خستن، مانده کردن، (به طور کامل به مطلبی) پرداختن، حق (مطلبی را) ادا کردن، (دود موتور و غیره) برون دمیدن، بیرون دادن یا داده شدن، (مکانیک) برون دمی، برون دمش، بیرون دادن (به کمک لوله یا تلمبه یا بادزن و غیره)، (مکانیک) برون دمیده (دود و گاز و غیره که از موتور به خارج دمیده می شود)، دود و بخار، برون دمه، دود اگزوز، خروجی، خروج بخار، مفر، بادقت بحک کردن

معنی : خروج، در رو، اگزوز، از پای در اوردن، نیروی چیزی را گرفتن، تمام کردن، خسته کردن، سپری کردن، تهی کردن، بادقت بحی کردن معانی دیگر : (دود یا گاز یا هوا و غیره را از چیزی کاملا) بیرون کشیدن، تهی کردن یا شدن، (کاملا) مصرف کردن یا شدن، گساردن، ته (چیزی را) بالاآوردن، ته کشیدن، (موجودی یا ذخیره یا خو

exhaust

<hr> معنی : بادکش <hr> معانی دیگر : لوله دررو

معنی : بادکش معانی دیگر : لوله دررو

exhaust pipe

exhaust valve

<hr> معنی : خسته <hr> معانی دیگر : بکلی خسته، وامانده، تمام شده، مصرف شده، تهی شده، خالی شده

معنی : خسته معانی دیگر : بکلی خسته، وامانده، تمام شده، مصرف شده، تهی شده، خالی شده

exhausted

exhauster

<hr> خالی کردنی، بیرون کشیدنی، تمام کردنی، تمام شدنی

خالی کردنی، بیرون کشیدنی، تمام کردنی، تمام شدنی

exhaustible

<hr> معنی : خروجی، طاقت فرسا، خستگی اور <hr> معانی دیگر : خسته کننده

معنی : خروجی، طاقت فرسا، خستگی اور معانی دیگر : خسته کننده

exhausting

<hr> معنی : خستگی، فرسودگی <hr> معانی دیگر : برون کشی، تهی سازی، مصرف (تا آخر)، تخلیه، تمام شدن، ته کشیدن، بی توانی، ستوهی، ماندگی

معنی : خستگی، فرسودگی معانی دیگر : برون کشی، تهی سازی، مصرف (تا آخر)، تخلیه، تمام شدن، ته کشیدن، بی توانی، ستوهی، ماندگی

exhaustion

<hr> معنی : کامل <hr> معانی دیگر : دقیق و کامل، پیگیر، فراگیر، جامع، تمام عیار، شامل همه جزئیات

معنی : کامل معانی دیگر : دقیق و کامل، پیگیر، فراگیر، جامع، تمام عیار، شامل همه جزئیات

exhaustive

<hr> بطورجامع یاکامل، چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحک کند

بطورجامع یاکامل، چنانکه درهمه جزئیات واردشودیابحک کند

exhaustively

<hr> معنی : اثر نمایشی، عمده دلالت کننده، در معرض نمایش قرار دادن، نمایش دادن، ارائه دادن، ابراز کردن <hr> معانی دیگر : نشان دادن، عرضه داشتن، به نمایش گذاشتن، ـ نمایی کردن، بروزدادن، به ظهور رساندن، (حقوق - سند یا مدرک یا برگه و غیره را رسما) به دادگاه دادن، در دادگاه نشان دادن، (به دادگاه) تسلیم کردن، (حقوق) سند، مدرک، برگه، (در نمایشگاه) به نمایش گذاشتن (نقاشی و عکس و غیره)، در معرض تماشا قرار دادن، نمایش، ارائه، عرضه (به ویژه عرضه ی آثار هنری یا صنعتی)، نمایشگاه، (اشیا و آثار هنری یا صنعتی که به نمایش گذاشته شده باشد) کالای نمایشی، نمایه، کار عرضه شده (در نمایشگاه)، (پزشکی) تجویز کردن، (برای درمان) دادن، درمعر­ نمایش قراردادن

معنی : اثر نمایشی، عمده دلالت کننده، در معرض نمایش قرار دادن، نمایش دادن، ارائه دادن، ابراز کردن معانی دیگر : نشان دادن، عرضه داشتن، به نمایش گذاشتن، ـ نمایی کردن، بروزدادن، به ظهور رساندن، (حقوق - سند یا مدرک یا برگه و غیره را رسما) به دادگاه دادن، در دادگاه نشان دادن، (به دادگاه) تسلیم کردن، (حقوق

exhibit

<hr> معنی : نمایش، نمایشگاه، ارائه، حقوق تقاعد <hr> معانی دیگر : به نمایش گذاری، عرضه (داری)، به ظهور رسانی، (اشیا به نمایش گذاشته شده) نموده، نمایه، هنرنمایه، کار (هنری یا صنعتی)، (آثار هنری یا صنعتی یا عملیات ورزشی و غیره) نمایشگاه، نمایشی، (انگلیس) کمک هزینه ی آموزشی

معنی : نمایش، نمایشگاه، ارائه، حقوق تقاعد معانی دیگر : به نمایش گذاری، عرضه (داری)، به ظهور رسانی، (اشیا به نمایش گذاشته شده) نموده، نمایه، هنرنمایه، کار (هنری یا صنعتی)، (آثار هنری یا صنعتی یا عملیات ورزشی و غیره) نمایشگاه، نمایشی، (انگلیس) کمک هزینه ی آموزشی

exhibition

<hr> عورت نما روانشناسى : خودنما

عورت نما روانشناسى : خودنما

exhibitionist

<hr> معنی : نمایش دهنده، ارائه دنده <hr> معانی دیگر : نشان دهنده، (به ویژه کسی که آثار هنری یا صنعتی و غیره را به معرض تماشا می گذارد) عرضه کننده، بازنما، شرکت کننده در نمایشگاه، exhibiter : نمایش دهنده، ارائه دهنده

معنی : نمایش دهنده، ارائه دنده معانی دیگر : نشان دهنده، (به ویژه کسی که آثار هنری یا صنعتی و غیره را به معرض تماشا می گذارد) عرضه کننده، بازنما، شرکت کننده در نمایشگاه، exhibiter : نمایش دهنده، ارائه دهنده

exhibitor

<hr> معنی : نشاط دادن، روح بخشیدن، شادمان کردن، خوشی دادن <hr> معانی دیگر : سرحال آوردن، کیفور کردن، سرکیف آوردن، کیف دادن یا داشتن، دلشاد کردن، به وجد آوردن، (بسیار) خوشحال کردن، سرخوش کردن

معنی : نشاط دادن، روح بخشیدن، شادمان کردن، خوشی دادن معانی دیگر : سرحال آوردن، کیفور کردن، سرکیف آوردن، کیف دادن یا داشتن، دلشاد کردن، به وجد آوردن، (بسیار) خوشحال کردن، سرخوش کردن

exhilarate

exhilarated

exhilarating

<hr> معنی : نشاط، خوشی <hr> معانی دیگر : کیف، سرحال بودن، انبساط خاطر، کیفوری، وجد و شعف، دلشادی، کام بخشی

معنی : نشاط، خوشی معانی دیگر : کیف، سرحال بودن، انبساط خاطر، کیفوری، وجد و شعف، دلشادی، کام بخشی

exhilaration

<hr> معنی : نصیحت کردن، تشویق و ترغیب کردن <hr> معانی دیگر : (با پند یا هشدار) آگاهاندن، برحذر کردن یا داشتن، پرهیزاندن، ایزانیدن، نصحیت کردن

معنی : نصیحت کردن، تشویق و ترغیب کردن معانی دیگر : (با پند یا هشدار) آگاهاندن، برحذر کردن یا داشتن، پرهیزاندن، ایزانیدن، نصحیت کردن

exhort

<hr> معنی : تشویق، نصیحت، پند <hr> معانی دیگر : هشدار، اندرز (دهی)، پرهیزاندن، تکلیف کردن، سفارش، ایزانش، نصحیت

معنی : تشویق، نصیحت، پند معانی دیگر : هشدار، اندرز (دهی)، پرهیزاندن، تکلیف کردن، سفارش، ایزانش، نصحیت

exhortation

<hr> معنی : نبش قبر <hr> معانی دیگر : نبش قبر

معنی : نبش قبر معانی دیگر : نبش قبر

exhumation

<hr> معنی : از خاک در اوردن، نبش قبرکردن <hr> معانی دیگر : از گور درآوردن، گورشکافی کردن، گور به گور کردن، آشکار کردن، عیان کردن، نمایان کردن، احیا کردن

معنی : از خاک در اوردن، نبش قبرکردن معانی دیگر : از گور درآوردن، گورشکافی کردن، گور به گور کردن، آشکار کردن، عیان کردن، نمایان کردن، احیا کردن

exhume

<hr> معنی : اضطرار، ضرورت، ایجاب <hr> معانی دیگر : وضع اضطراری، حالت فوق العاده، اورژانس، ابرروالی، حیاتی و مماتی بودن، ناگه آیند (ی)، ناگه آمد، احتیاجات حیاتی، الزامات اساسی (exigence هم می نویسند)، لزوم، پیشامد

معنی : اضطرار، ضرورت، ایجاب معانی دیگر : وضع اضطراری، حالت فوق العاده، اورژانس، ابرروالی، حیاتی و مماتی بودن، ناگه آیند (ی)، ناگه آمد، احتیاجات حیاتی، الزامات اساسی (exigence هم می نویسند)، لزوم، پیشامد

exigency

<hr> معنی : بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری <hr> معانی دیگر : فوری و فوتی، حیاتی، ناگهانی، سختگیر، مو از ماست کش، پرتوقع

معنی : بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری معانی دیگر : فوری و فوتی، حیاتی، ناگهانی، سختگیر، مو از ماست کش، پرتوقع

exigent

<hr> معنی : خردی، کمی، کوچکی <hr> معانی دیگر : کمی، کوچکی، خردی

معنی : خردی، کمی، کوچکی معانی دیگر : کمی، کوچکی، خردی

exiguity

<hr> معنی : لاغر، خرد، کم <hr> معانی دیگر : کوچک، ریزه

معنی : لاغر، خرد، کم معانی دیگر : کوچک، ریزه

exiguous

<hr> معنی : تبعید، نفی، جلای وظن، تبعید کردن <hr> معانی دیگر : آوارگی، آلاخونی، آلاخون والاخونی، جلای وطن، میهن راندگی، هجرت، آدم تبعید شده، (شخص) تبعیدی، آواره، از میهن رانده شده، تبعید کردن یا شدن، تاراندن (از میهن)، میهن رانده کردن، (وادار به) هجرت کردن، دوران تبعید

معنی : تبعید، نفی، جلای وظن، تبعید کردن معانی دیگر : آوارگی، آلاخونی، آلاخون والاخونی، جلای وطن، میهن راندگی، هجرت، آدم تبعید شده، (شخص) تبعیدی، آواره، از میهن رانده شده، تبعید کردن یا شدن، تاراندن (از میهن)، میهن رانده کردن، (وادار به) هجرت کردن، دوران تبعید

exile

exiled

<hr> معنی : بودن، زیستن، وجود داشتن، موجود بودن <hr> معانی دیگر : هستن، دارای هستی بودن، هست بودن، به حیات ادامه دادن، دوام آوردن

معنی : بودن، زیستن، وجود داشتن، موجود بودن معانی دیگر : هستن، دارای هستی بودن، هست بودن، به حیات ادامه دادن، دوام آوردن

exist

existance

<hr> معنی : وجود، هستی، موجودیت، زندگی، زیست، بایش <hr> معانی دیگر : بودن، بودش، هستش، بودگاری، وجود داشتن، فرد، زیستمند، جاندار

معنی : وجود، هستی، موجودیت، زندگی، زیست، بایش معانی دیگر : بودن، بودش، هستش، بودگاری، وجود داشتن، فرد، زیستمند، جاندار

واژه های حرف "e" - جملات نمونه